فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

زوج‌های انقلابی برای گردش کجا می‌رفتند

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

همسر شهید «محمدرضا ملکی» می‌گوید: مرسوم بود که زوج‌های انقلابی در دوران نامزدی و عقد، بیشتر به اماکن مذهبی، نماز جمعه و مراسم دعا می‌رفتند، ما هم اولین جایی که باهم رفتیم نماز جمعه بود.

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت(باشگاه توانا)، شهید «محمدرضا ملکی» از راویان صحنه جنگ بود که بعد از عملیات کربلای 4 به شهادت رسید؛ او هم مانند تمام مردهای خوب دنیا به همسر و خانواده‌اش علاقه داشت و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای خوشحال کردن‌شان انجام می‌داد.

ام‌البنین عسگری همسر شهید ملکی در ادامه نحوه آشنایی برای ازدواج و اولین گردشی که در دوران عقد باهم رفته بودند را روایت می‌کند.

***

من با محمد از طریق برادرم، حمید عسگری و پسر عمویم آقای مسعود عسگری آشنا شدم. این دو نفر من را برای ازدواج به او معرفی کردند. خانواده ما هم با توجه به آشنایی که از محمد پیدا کرده بودند، به این وصلت با کمال میل رضایت داد. من، محمد را تا آن زمان ندیده بودم و نظر خاصی درباره او نداشتم. اولین دیدار ما زمانی بود که برای خواستگاری همراه خانواده به خانه ما آمد. آن روز، روز سرنوشت‌سازی برای من بود.

شهید محمدرضا ملکی

زنگ خانه به صدا درآمد، در حیاط گشوده شد و چند نفر مرد و زن همراه با جوانی بیست ساله وارد شدند. سر به زیر بود. یک پیراهن سفید یقه سه سانتی و یک دست کت و شلوار مشکی به تن کرده بود. محاسنی کم و موهای پرپشت داشت که خیلی تمیز و مرتب شانه شده بود. وقتی وارد اتاق پذیرایی شدم، او را دیدم که خیلی مسلط روی زمین نشسته و چشم به زمین دوخته است. بعد از صحبت‌های مرسوم بزرگان فامیل، نوبت ما شد که حرف‌هایمان را بزنیم. به اتاقی دیگر رفتیم. من زیاد تمایل به شروع صحبت نداشتم، به خاطر همین، او بسم‌الله گفت و با همان صلابت و آرامش همیشگی‌اش سر صحبت را باز کرد: «من سرباز امام هستم و اختیارم در دست اوست و هر وقت که امر کنند، در مورد هر کاری، من گوش به فرمان ایشان هستم و شما اگر می‌خواهید با من زندگی کنید، باید این را بدانید که با یک سرباز ازدواج کرده‌اید».

علیرضا و مرضیه ملکی بر سر مزار پدرشان

این سخنان، سرفصل آشنایی من با محمد بود و زندگی معرفتی و انقلابی ما از همین جا آغاز شد. بعد از صحبت‌های محمد، من ناخودآگاه در قالب قامت او، تمام آرزوهای معنوی و الهی خود را متجلی و منعکس دیدم. گویی تمام آنچه را که از خداوند می‌خواستم، یک جا به دست آورده بودم. مردی را مقابل خود نشسته می‌دیدم که می‌توانستم برای تمام عمر به او اعتماد و تکیه کنم. من همیشه در اوقات خلوت خود، از خدا می‌خواستم که اگر در آینده با مردی پیمان ازدواج بستم، او برای من یک معلم و راهنما باشد و در مسیر زندگی دنیوی و اخروی، از من دستگیری کند. چون اکثر اوقات، احساس می‌کردم آن گونه که دل خواهم هست که مورد رضای خداوند باشد، رشد نکرده‌ام. به همین دلیل، آرزو داشتم که خداوند راهنمایی معتمد و مهربان بر سر راهم قرار دهد و با دیدن او واقعاً، احساس کردم که به آرزویم رسیده‌ام. سکوت و محبت‌های محمد جوابی برای تمام سؤالات بی‌جواب زندگی‌ام بود. بعد از آن جلسه، سریع موافقت خود را اعلام کردم و بله گفتم.

* اولین گردش من و محمد

مرسوم بود که زوج‌های انقلابی در دوران نامزدی و عقد، بیشتر به اماکن مذهبی، نماز جمعه و مراسم دعا می‌رفتند، ما هم اولین جایی که با هم رفتیم نماز جمعه بود. محمد در مسیر بازگشت از نماز جمعه، خیلی از روحیات و مرام حضرت زینب(س) برای من صحبت کرد و از صبر وتحمل حضرت زینب (س) در مقابل تهمت‌ها و توهین‌های آل یزید و آل زیاد، برای من سخن گفت و خیلی روی صراحت لهجه و استدلال قوی آن حضرت در مقابل دشمنان تأکید داشت. او می‌گفت: « اگر حضرت زینب نبود، کربلا در همان کربلا می‌ماند. این حضرت زینب(س) بود که پیام عاشورا را تا عمق کاخ‌های کوفه و شام برد خط اسلام واقعی را از اسلام بدلی جدا کرد. ایشان با استدلال قوی و لهجه صریح خود دشمن را در مقر حکومت و قدرتش منکوب و سرکوب کرد و یزید و موالیانش را وادار به عذر خواهی کرد و قیام امام حسین(ع) را از نظر فکری به پیروزی رساند».

محمد از همان ابتدا، مسیر شهادت و حسینی شدن را انتخاب کرده بود؛ از همین رو، لازم می‌دید که من هم به عنوان همسرش، مرام و مسلک حضرت زینب کبری (س) را پیشه و الگوی خود قرار دهم.

همسر شهید ملکی بر سر مزار

آن زمان زیاد ملتفت مفهوم حرف‌های او نمی‌شدم، ولی وقتی خبر شهادتش را برای من آوردند، متوجه منظورش شدم.

 

منبع : سایت فاتحان

 نظر دهید »

خاطراتی کوتاه از پدر و مادر شهید محمود مقصوديان

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

ابتدا اين دو بزرگوار به ديدن شهید رفتند وقتي به نزد من آمدن سعی كردند مانع از دیدنم شوند

خاطره ای از پدر شهید
بعد از مطلع شدن از شهادت پسرم گفتم بروم تا فرزندم را ببینم به اتفاق دو تن از بستگانم (شهید ذوالفقارمهرانی و کاظم مهرانی) به معراج شهدا رفتیم. ابتدا اين دو بزرگوار به ديدن شهید رفتند وقتي به نزد من آمدن سعی كردند مانع از دیدنم شوند، گفتم: هرچه باشد راضی ام به رضای خدا، می خواهم بوس های بر رویش بزنم و بگويم فرزندم تو باعث سربلندی من شدی. وقتی بر سر پیکرش رسیدم و پرچم سه رنگ ایران اسلامی را برداشتم متوجه شدم ایشان بر اثر نزدیکی اصابت خمپاره سوخته، همان وقت به این فکر بودم که چگونه مادرش را قانع نمایم که فرزندت… وقتی به خانه رسیدم و ماجرا را گفتم مادر شهید دو رکعت نماز شکر به جا آورد و این مطلب را بیان داشت که ما از حضرت زینب (سلام الله علیها) بالاتر که نيستيم.

خاطره ای از مادر شهيد
برای دیدن فرزندم به پادگان آموزشی امام حسن (علیه السلام) رفتیم بعد از دیدار گفتم: پسرم مقداری خوراکی برایت آورد هام اما محمود از ما نپذيرفت. علت را كه پرسيدم گفت: من چطور م یتوانم اینها را با خود ببرم در حالی كه برای خيلی از اين رزمند هها ملاقات کننده ای نیامده است. وقتی با اصرار زیاد ما مواجه شد به شرط اينكه به ساير رزمنده ها بدهد، از ما پذيرفت.

درباره شهید

شهيد محمود مقصوديان در هفتم دي ماه 1342 شمسي در خيابان هاشمي تهران در خانواده اي متدين ديده به جهان گشود. در عرصه علم تا پايان مقطع راهنمايي تحصيل كرد. ايشان اهل ورزش بود و به فوتبال علاق ه ويژه ای داشت. پدر محمود در خيابان هاشمي تهران به حرفه صافكاري و نقاشي اتومبيل اشتغال داشت. ايشان از مبارزان انقلابي عليه رژيم طاغوت بود و با روحانيت مبارز از جمله آيت الله طالقاني (رحمه الله علیه) و آي تالله مهدوي كني ارتباط نزديك داشت. همچنين در كنار حاج آقاي عرفاني امام جماعت مسجد حضرت سيدالشهدا (علیه السلام) تهران در فعاليت هاي مذهبي و انقلابي حضور موثري داشت.

محمود پس از پايان مقطع راهنمايي تحصيلي در مسجد و هيئت محل سكونت، فعاليت چشمگيري داشت. البته فعالي تهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي شهيد، پس از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز گرديد.

به جهت عشق و علاق هاي كه به امام امت داشت به عضويت بسيج درآمد و در اين مدرسه عشق، كوشش فراواني كرد. روحيه بسيجي اش بسيار بالا بود و در مراسم مذهبي به ويژه جشن نيمه شعبان در خيابان دامپزشكي تهران با ساير دوستان حزب اللهي و بسيج ي چادر زده و مقدمات برپايي جشن را مهيا ميك‌ردند. جواني قانع و متواضع بود، در مواجهه با دیگران همواره تبسمی بر لب داشت، لبريز از صبر و بردباري بوده و كمتر كسي عصبانيت ايشان را مي ديد.

با آغاز جنگ تحميلي، او نيز با گذراندن آموز شهاي لازم به جبه ههاي جنگ حق عليه باطل شتافت و به مقابله با دشمن بعثي پرداخت. نخستين اعزام ايشانخرداد سال 1361 با عضويت بسيجي بود. دوره 45 روزه آموزشي را در پادگان 21 حمزه سپري كرد. پس از آموزش به اهواز و پادگان حميد رفت. در ادامه جهت حضور در عمليات مسلم بن عقيل به غرب كشور اعزام شد و تيربارچي یكي از گروهان هاي گردان سلمان شد.

در نهايت در دوازدهم مهر ماه سال 1361 بر اثر اصابت تركش خمپاره به سرش مجروح و سپس به مقام رفيع شهادت نائل آمد. پدر و مادر شهيد مي گويند خاك واسط هاي است كه رابطه بين عبد و معبود را برقرار ميك‌ند. با اين وصف بود كه در مراسم خا كسپاري، پدر و مادر شهيد، با دستانشان فرزند برومند خود را که همان امانتي الهي بود به رسم امانت به خاك سپردند.
دلم خواهد که در سنگر بمیرم اگر باشد قرار آخر بمیرم
برای یاری قرآن بمیرم
امید کشور ما را نگه دار خدایا رهبر ما را نگه دار

طالقان روستاي مهران سال 13

تهران پادگان آموزشي 21 حمزه سيدالشهداء )ع( خرداد 1361

تهران پادگان آموزشي 21 حمزه سيدالشهداء )ع( خرداد 1361

مراسم بزرگداشت شهيد اسماعيل مهراني ارديبهشت

آخرين دست نوشته شهيد قبل از شهادت شهريور 1361

 

 

منبع : سایت فاتحان

 نظر دهید »

20 لیتر نفت برای سه خانواده!

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

وقتی نوبت توزیع نفت به خانواده خودمان رسید 20لیتر نفت به ماداد. به او گفتم ما سه خانواده هستیم، گفت: اشکالی ندارد با مهربانی کنار هم این 20 لیتر را مصرف کنید.

شهید “مجید لواف” سال 61 فارغ التحصیل دانشگاه شهادت شد. دیپلم خود را در زمان طاغوت گرفت به مادرو پدرش گفت من در زمان حکومت پهلوی به خدمت نمی روم و نرفت.

“فاطمه حیدری” مادر شهید از مسئولیت پذیری و رعایت حقوق دیگران توسط فرزند شهیدش اینگونه می گوید: در آن دوران مسئولیت توزیع نفت در محله را بر عهده گرفت، خدا می داند که با چه دقتی نفت را در میان مردم توزیع می کرد. قرار بر این بود که به هر خانواده 20 لیتر نفت داده شود تا با آن خانه خود را گرم کنند.

آن موقع ما سه خانواده در یک خانه زندگی می کردیم وقتی که نوبت توزیع نفت به خانواده خودمان رسید فقط 20 لیتر نفت به ما داد. به او گفتم ما سه خانواده هستیم. گفت: اشکالی نداردبا مهربانی کنار هم این 20 لیتر را مصرف کنید.

 

منبع : سایت فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 401
  • 402
  • 403
  • ...
  • 404
  • ...
  • 405
  • 406
  • 407
  • ...
  • 408
  • ...
  • 409
  • 410
  • 411
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • سيدصالحي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • عزیرم حسین

آمار

  • امروز: 556
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس