آخرين روز آموزش در پادگان توحيد
به نام خدا
در روزهاي پاياني آموزش كه خارج از پادگان توحيد به اردو رفته بوديم تا در فضاي خارج از پادگان آموخته هامون رو محك بزنيم. روز آخر بعد از دو سه خشم شبانه ي سنگين ؛ اذان صبح بيدار باش زدند؛
بعد از نماز همه توي ميدون صبحگاه(كه يه تيكه زمين صاف بود و محصور بين كوه ها بايه تيرك چوبي بعنوان ميل پرچم وسطش) جمع شديم و بعد از قرائت قران و اجراي صبحگاه مسئول اردو گفت امروز خود دسته ها بدون حضور مربيان و مسئولين پادگان بريد راهپيمائي و نرمش و گرمش رو خودتون انجام بديد. دسته ي ما كه شهيد قوام هم جزوش بود رفتيم پشت يكي از قله هاي كوتاه پشت اردوگاه و همونجا نشستيم به بگو بخند و تعريف و شيطنت و كلا بيخيال راهپيمائي واردو شديم .
بعد از ساعاتي (يك و نيم تا دوساعت) از بالاي كوه بصورت ستوني سرازير شديم و كوه رو دور زديم و وارد اردوگاه شديم. حالا ديگه ساعت حدود هفت و نيم صبح بود يكي از مربي ها اومد و خسته نباشيد گفت و ما رفتيم توي چادرمون كه صبحانه بخوريم. سفره رو كه انداختيم همون مربي اومد و گفت بچه ها بيائيد داخل ميدون صبحگاه كار دارم باهاتون . خواستيم سفره رو جمع كنيم گفت نه جمع نكنيد الان برميگرديد و صبحانتون رو ميخوريد.
خلاصه جمع شديم توي ميدون صبحگاه بعد از كلي از جلو نظام و به چپ چپ ؛ به راست راست و بشين و پا شو گفت ما به اختيار خودتون گذاشتيم كه بريد راهپيمائي ولي شما …..
بچه ها به هم نگاه ميكردند و به هم غر ميزدند و هركسي گردن ديگري مينداخت كه تقصير تو بود و اون ميگفت تقصير فلاني و بود و حق هم اين بود كه همه مقصر بودند .
مربي يه پرچم به يكي از بچه ها داد و با دست دورترين قله رو نشون داد و گفت : همه با هم بريد و پرچم ايران رو بر فراز اون قله برافراشته كنيد و برگرديد صبحانه تون رو بخوريد.
از اينجا من با دوربين كنترل ميكنم همه بايد از كوه بالا بريد ؛ راه افتاديم و هي قر و لند كرديم و از كوه بالا رفتيم . پرچم رو زديم و برگشتيم و به جاي صبحانه نهار رو ميل كرديم.
ياد باد آن روزگاران ؛ ياد باد
منبع : وبلاگ سنگرنشينان ارتفاعات دوپازا