فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

تولد در کربلا؛ شهادت در مرصاد

20 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پدر شهید «سیدمهدی محمدی» می‌گوید: بعد از عملیات مرصاد به معراج شهدا رفتیم؛ صورت سیدمهدی سوخته بود؛ پیکرش کاملاً سیاه شده بود؛ او را از طریق دندان‌ها و موهای حنایی‌رنگ و فرفری‌اش شناسایی کردیم.
شهید «سیدمهدی محمدی» سومین فرزند خانواده است که خرداد 1347 در محله با‌ب‌الطاق کربلا به دنیا آمد، راه و رسم کربلایی شدن را آموخت؛ برادرش شهید «سیدصاحب محمدی» در اول مرداد 1367 در سه راهی کوشک به شهادت رسید و سیدمهدی هم در عملیات «مرصاد» 4 روز بعد از شهادت برادرش به کاروان شهدا پیوست.

* سیدمهدی برای رفتن به جبهه گریه می‌کرد

رقیه سادات محمدی مادر شهیدان می‌گوید: وقتی که از کربلا به تهران آمدیم، سیدمهدی 5 ساله بود. مسجد امام حسین(ع) نزدیک منزل‌مان بود و سیدمهدی همیشه به آنجا می‌رفت. او در 7 سالگی وارد مدرسه ‌شد. سیدمهدی 10 ساله بود که انقلاب شد و او هم بدون ترس در تمام راهپیمایی‌ها حضور داشت.

سیدمهدی پس از گذراندن دوره‌های تحصیل ابتدایی و راهنمایی، برای گذراندن مقطع دبیرستان وارد مجتمع رزمندگان ‌شد و دیپلم گرفت. در بین تحصیل در بسیج پادگان ولی‌عصر(عج) دوره آموزش نظامی را گذراند و اصرار زیادی داشت که به جبهه برود و ما را هم شدیداً برای موافقت در این زمینه، تحت فشار می‌گذاشت. طوری که با گریه و تمنا می‌خواست در رفتن به جبهه کمکش کنیم اما سنش کم بود و نمی‌گذاشتند برود تا اینکه در اوایل 17 سالگی‌اش وارد جبهه شد و چهار سال به صورت مداوم در جبهه بود.

* سیدمهدی در نوجوانی با پول تو جیبی‌اش به جبهه کمک می‌کرد

فاطمه سادات محمدی خواهر این شهیدان محمدی در ادامه می‌گوید: سیدمهدی خیلی مهمان‌نواز بود به قدری که اگر کسی به منزل ما می‌آمد، کفش یا وسایل‌اش را پنهان می‌کرد تا آنها بیشتر پیش ما بمانند. از بچگی به مسجد امام حسین (ع) می‌رفت، با دست‌های کوچکش قرآن‌ و جانمازها را مرتب ‌می‌کرد، کفش‌های نمازگزاران را جفت می‌کرد و تا جایی که دستش می‌رسید گرد و غبار را از در و دیوارهای مسجد پاک می‌کرد. بعد که بزرگتر شد و به جبهه رفت، وقتی به مرخصی می‌آمد، به مادرم در کارهای منزل مثل سبزی پاک کردن و جارو و شستن رخت و لباس‌ها کمک می‌کرد.

وقتی هم که من ازدواج کردم، خیلی کمک حالم بود؛ می‌آمد و خریدهای ما را انجام می‌داد؛ گاهی هم که من بیرون از منزل کاری داشتم، به خانه‌مان می‌آمد و از پسرم نگهداری می‌کرد تا من برگردم. بنده انتظامات بیت امام خمینی(ره) بودم. در اوایل ورود حضرت امام(ره) به مدرسه علوی اصرار فراوانی داشت که او هم انتظامات بیت امام شود. بعد از جنگ هم در هنگام کمک کردن به جبهه همیشه به نام فرد دیگری پول تو جیبی‌اش را به جبهه می‌داد چون از تظاهر خوشش نمی‌آمد. او همیشه در نماز جمعه شرکت می‌کرد و به مراسم دعای کمیل، توسل و ندبه هم می‌رفت و رفتن به زیارت شهدای بهشت‌زهرا (س) هم جای خودش را داشت.

* می‌ترسید پیش شهدا دفن نشود

زهرا سادات محمدی خواهر کوچکتر شهید سیدمهدی محمدی بیان می‌دارد: وقتی سیدمهدی از جبهه به مرخصی می‌آمد، به اتفاق مادر به بهشت زهرا (س) می‌رفتیم؛ در طول مسیر از خاطرات شهدا و هدفی که رفتند، می‌گفت. وقتی که به بهشت زهرا (س) می‌رسیدیم به قطعه‌های نگاهی می‌کرد و می‌گفت «همه جاها پر شده!» در ابتدا منظورش را نمی‌فهمیدیم اما بعدها به این نتیجه رسیدیم که سیدمهدی می‌ترسید جایی برای دفن او در قطعات گلزار شهدا نماند

* دو پسرم طی 5 روز شهید شدند

سیدجمال محمدی پدر شهیدان می‌گوید: سیدمهدی از سال 1363 به مدت 4 سال پی در پی به جبهه رفت. بعد از تمام شدن جنگ تحمیلی، سیدمهدی به خانه آمد و گفت «جنگ تمام شده و می‌خواهم به دانشگاه بروم و درسم را ادامه بدم». دوشنبه اول مرداد سال 67 روز عید قربان بود که سیدمهدی برای خواندن نماز عید به دانشگاه رفت و ساعت 10 و نیم به خانه آمد.

ـ مهدی جان، دیشب خواب صاحب را دیدم؛ احتمالاً شهید یا زخمی شده.

ـ من می‌دانم شهید شده.

ـ خب تو حالا نرو تا خبری از صاحب بگیریم.

ـ صاحب شهید شده؛ به مادرم نگو؛ اسلام در خطر است من هم باید بروم.

و سید مهدی هم رفت و چهار روز بعد از سیدصاحب شهید شد؛ در پنجم مرداد.

برای سیدصاحب در حسینیه «سجادیه» خیابان شهید مدنی مراسم گرفته بودیم. یکی از دوستان در همان روز به معراج شهدا رفته بود و روی تابوتی اسم شهید «سیدمهدی محمدی» را دیده بود. او به مراسم آمد و دامادمان را صدا زد و این جریان را گفت. در آن مراسم غوغایی شد و همه به دور از چشم ما خبر شهادت سیدمهدی را هم به حاج آقای مراسم دادند و مجلس دو ساعته را در نیم ساعت جمع کردند. می‌خواستند خبر شهادت سیدمهدی را هم اعلام کنند که بعضی از دوستان گفتند هیچ چیز نگویید. به منزل آمدم و دیدم انتهای کوچه خیلی شلوغ است. با اینکه تعجب کرده بودم اما چیزی نگفتم و به خانه آمدم؛ خواستم کمی استراحت کنم که در عالم رویا دیدم مهدی هم شهید شده است.

بعد از آن به مسجد رفتم و یک نفر از دوستان در مسجد به من گفت «وقتی سیدصاحب شهید شد، چه حالی داشتی؟» گفتم «فدای اسلام که شهید شد» بعد گفت «شنیدم مهدی هم زخمی شده است» گفتم «بگویید شهید شده است؛ من خواب دیدم».

* سیدمهدی را از دندان و موهایش شناسایی کردیم

چند روز بعد به اتفاق یکی از دوستان به معراج شهدا رفتیم؛ صورت سیدمهدی سوخته بود؛ پیکرش کاملاً سیاه شده بود. سید مهدی جثه کوچکی داشت؛ منافقان او را به شدت شکنجه کرده بودند؛ دستش هم از مچ قطع شده بود و تیری هم به پایش زده بودند. بدنش چند شبانه‌روز زیر آفتاب مانده بود. او را از طریق دندان‌ها و موهای حنایی رنگ و فرفری‌اش شناسایی کردیم و پیکرش در قطعه 40 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) با یکی دو ردیف فاصله با سیدصاحب به خاک سپرده شد.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

حضور زنان فرانسوی در عملیات مرصاد

20 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پس از عملیات با جنازه زن‌هایی مواجه شدیم که آن‌چنانی بودند. از چیزهایی که در کنار آن‌ها به جا مانده بود می‌فهمیدم که ممکن نیست تنها عراق‌ آن‌ها را تجهیز کرده باشد.
پس از پذیرش قطعنامه زمانی که صدام و ارتش رژیم بعث نتوانستد به اهداف پلید خود برسند. منافقین این احساس خطر را کردند که دیگر دست آنها برای مردم ایران رو شده است. لذا برای اینکه خودی نشان بدهند تمامی نیروها خود در سراسر دنیا جمع کردند و به سمت ایران یورش آوردند. اما با سد غیرت و مردانگی مردم به شدت برخورد کردند و خورد شدند. مطلب زیر خاطره هنرمند انقلابی و عکاس دفاع مقدس«محمود بدرفر» پیرامون عملیات مرصاد است :

عملیات مرصاد از خصوصیات خاصی برخوردار بود. حضور خودم در عملیات، برایم تازگی داشت. به این لحاظ که با یک عده منافق می‌جنگیدیم. جنگ با منافق خیلی وحشتناک است، چون نمی‌دانی طرف مقابل تو کیست. عدم اعتماد و اطمینان به وجود می‌آید. هر دو طرف جنگ، ایرانی بودند و این خیلی بد بود.

در کرمانشاه شایعه‌ای بین مردم شدت گرفت که منافقین وارد شهر شده‌اند. دیگر هیچ‌کس به هیچ‌کس اعتماد نداشت. در مرصاد با حاتمی‌کیا بودم. برای روایت فتح فیلم و عکس می‌گرفتیم.

حاج‌آقا دالایی یکی از اسناد زنده عملیات مرصاد است. او اسیر منافقین و در نهایت موفق به فرار می‌شود و در همین مدت کم، بلاهای بسیاری می‌بیند ولی معجزه‌آسا نجات می‌یابد.

پس از عملیات با جنازه زن‌هایی مواجه شدیم که آن‌چنانی بودند. از چیزهایی که در کنار آن‌ها به جا مانده بود می‌فهمیدم که ممکن نیست تنها عراق‌ آن‌ها را تجهیز کرده باشد. چون لجستیک ارتش عراق به تنهایی ‌توان چنین کاری را نداشت. حدس ما این بود که عربستان نیز کمک‌هایی را به آن‌ها کرده است.

کانکس‌های بزرگی بود که در آن لباس‌های خارجی به‌ وفور یافت می‌شد. در بین آن‌ها هم حتی زنانی از کشور فرانسه مشاهده می‌شد. دفترچه‌های خاطرات و عکس هم فراوان بود. چون به قصد ماندن آمده بودند و همه وسایل خود را همراه داشتند.

این‌ها را در جنگ ندیده بودیم. بیشتر آن‌ها داخل خانه‌ها مخفی می‌شدند و نیروهای مردمی اختفای آن‌ها را گزارش می‌دادند و آن‌ها هم توسط ارتش یا سپاه دستگیر می‌شدند.

منافقین اعمال وحشیانه ای مرتکب شدند. آن‌ها وارد بیمارستانی در اسلام‌آباد شده و تمام مجروحان را در حیاط بیمارستان تیرباران کرده بودند. بیشتر مجروحان از بچه‌های سپاه بودند.

* ماجرای فرار دالایی از دست منافقین

اکیپ دالایی به طرز معجزه‌آسایی از دل منافقین فرار می‌کند. بچه‌های روایت فتح در چند جبهه پراکنده بود. وقتی عملیات مرصاد آغاز شد، تیم حاج‌آقا دالایی از سمت دهلران به منطقه آمدند. هنوز از حمله خبری نبود و این‌ها هم اطلاعی نداشتند. مردم شهر که شروع به فرار کردند، تازه متوجه شدند. دوربین‌ها را برداشتند و تا مسیری به جلو رفتند، ولی دیگر امکان جلو رفتن نبود. تعدادی زن و بچه‌ را سوار پاترول کرده،‌ به سمت عقب حرکت کردند. منافقین هم هلی‌برد کردند و عقبه را بستند. ماشین که رسید، آن را به رگبار بستند. راننده درجا شهید و حاج‌آقا دالایی از ناحیه پا و کف‌ پا مجروح شد.

آمبولانسی رسید که دوباره حاجی را سوار کند و به پشت جبهه انتقال بدهد آن را هم زده بودند و آتش گرفته بود. حاجی از ماشین پیاده می‌شود و به‌رغم مجروحیت و اصابت چند گلوله خودش را به چراغی که خیلی دورتر از منطقه سوسو می‌زده، می‌رساند. وسط مسیر اسیر سگ‌های وحشی می‌شود که او را دوره‌ می‌کنند. با لطف خدا از این هم جان سالم به‌در می‌برد تا به چادر مردم منطقه می‌رسد. اما آنها کاری به کار حاجی نداشتند. خود حاجی زخم‌هایش را پانسمان می‌کند و نزد آن‌ها می‌ماند. این‌ها صبح می‌رفتند بیرون چادر و شب برمی‌گشتند. به حاج‌آقا می‌گویند: «منافقین تا تهران پیش رفته‌‌اند.» حاجی ناراحت می‌شود و چادر را ترک می‌کند. با همان حالت، خودش را به لب جاده می‌رساند. منتها منافقین او را دستگیر می‌کنند. از پاها و پوتین‌های او خون جاری بوده و احساس ضعف هم می‌کند. حاجی را لب خط می‌نشانند و می‌گویند: «مبادا از جایت تکان بخوری.» حاجی در خط مرزی که از دو طرف بین ایرانی‌ها و منافقین، تبادل آتش صورت می‌گرفته، می‌نشیند. ماشین منافقین پس از مدتی سر می‌رسد و حاجی را سوار می‌کند. در راه با حاجی صحبت می‌کنند و در نهایت وقتی می‌فهمند که فیلم‌بردار است،‌ دوباره کنار جاده رهایش می‌کنند. او هم به‌زحمت خودش را از کنار جاده به سمت خانه‌های سازمانی نزدیک آنجا می‌کشاند. چند روز در خانه‌ای مخفی می‌شود، ولی از شدت ضعف و خون‌ریزی بی‌حال می‌شود. پیش خودش می‌گوید: «اکنون که قرار است بمیرم در خانه نباشم.»

دوباره خود را به جاده می‌رساند تا چنانچه شهید شد، کسانی جسد او را پیدا کنند،‌ اما دیگر نیروهای منافقین عقب‌نشینی کرده‌اند و جاده در اختیار نیروهای خودی است. نیروهای خودی به خیال اینکه منافق است، او را زیر آتش می‌گیرند. حاجی از حال می‌رود و وقتی نیروهای خودی بالای سرش می‌رسند یکی از آن‌ها او را می‌شناسد و او را برای مداوا به عقب حمل می‌کند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

مرور خاطرات رزمندگان عمليات غرور آفرين مرصاد

20 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در ۳۰ خرداد ۱۳۶۷ نماينده كنگره و ۱۴ سناتور آمريكايي طي نامه‌اي به «جورج شولتز» وزير خارجه وقت آمريكا، از وي خواسته بودند كه به جنبش‌هاي مقاومت داخلي در ايران توجه كند و در همين راستا حمايت از سازمان منافقين ـ مستقر در عراق ـ را اكيدا توصيه كرده بودند. «مروين دايملي» نماينده كنگره آمريكا در تير ماه ۶۷ در تظاهرات سازمان در واشنگتن شركت كرده و طي سخناني كه از يكي از شبكه‌هاي تلويزيوني آمريكا هم پخش شد اظهار داشت: «نبايد دست از تلاش كشيد، مطمئن باشيد كه با كمي صبر و تلاش بيشتر به زودي از مهران به تهران رژه خواهيد رفت.»

سازمان گروهك تروريستي نوار ويدئويي سخنراني مزبور را براي كليه كادرهاي سازمان منافقين پخش كرد. سازمان براي فرار از وضعيت به وجود آمده ناشي از پذيرش قطعنامه توسط ايران، مجبور شد دست به حمله بزند تا به قول رجوي، سردسته منافقين از «سوخت رفتن نيروها» جلوگيري نمايد.هدف شوم منافقان از حركت سريعي كه در عمق خاك ايران انجام مي‌شد، تسخير چندين شهر و در آخر رسيدن به تهران بود.

آن‌ها درنظرداشتند تا با وارد كردن سيزده تيپ رزمي در تهران، ضمن تسخير و اشغال مراكز مهم، قدرت را به خيال خود به دست گيرند. بر طبق زمان بندي اين طرح، نيروهاي منافق بايد ساعت شش بعدازظهرِ روز دوشنبه سوم مرداد ماه 1367 به «كرِند» و ساعت هشتِ شب به «اسلام آباد» و 10 شب به «باختران» رسيده و در اين شهر دولت خويش را اعلام نمايند. ولي اين خيال باطل، هيچ گاه به انجام نرسيد و منافقان، شكست سختي را از نيروهاي رزمنده ايران پذيرا شدند.

حسین موسوی یکی از رزمندگان عملیات مرصاد است كه از مشاهدات عینی خود برايمان مي گويد:

همه ما فکر می کردیم جنگ تمام شده و مشغول کارهای روز مره خود بودیم،چند روز قبل از عملیات ،یکی از فرماندهان سپاه سوادکوه به نام ،آقای احمدزاده نزد من آمد و به من گفت :سید، اسلام آباد بدست منافقین افتاده ودر حال سقوط است ،آیا برای عملیات می آئی، به فرمانده مان گفتم می آیم اما قبل از رفتن میتوانم به خانواده ام اطلاع دهم ؟،به من گفت:اصلاً هیچ فرصتی نیست ، باید برویم ،من هم بدون اطلاع همسرم و با کت وشلوار رسمی حرکت کردم!! بعد از 2روز که به کرمانشاه رسیدم به خانه زنگ زدم واطلاع دادم .

صبح روز عملیات به شهر اسلام آباد رسیدیم ومن هنوز با همان کت وشلوار رسمی بودم و می جنگیدم، بعد از مدتی ،ازیکی از برادران بسیجی یک دست لباس رزم گرفتم و پوشیدم.اصلاً معلوم نبود چه خبر است ، دختران وزنان بسیاری با لباس های کوتاه و بی حجاب در شهر پراکنده بودند،معلوم بود که از منافقین هستند یا که خودی ، البته اوضاع آشفته اي بر شهر حاکم بود و ما نمی دانستیم که آنها که هستند.

اینجا نقطه شروع وارد عمل شدن نیروهای بسیج وسپاه بود که مقابله با منافقین را شروع کنند که البته ضربات سنگینی را به انها وارد کردند. ارتش سرافراز ما هم با فرماندهی صیاد شیرازی نقش بسزائی در باز پس گیری نقاط تصرف شده از منافقین را داشتند.

ماموریت ما تجسس برای یافتن منافقین در اسلام آباد بود، آنها با لباس های مبدل خود را شبیه به مردم عادی نموده ودر ميان آنها پنهان شده بودند. مردم هم از آنها می ترسیدند تا آنها را لو بدهند. کنند، در یکی از خانه هائی که رفته بودیم دیدیم صاحب خانه از ترسش با چشم به ما اشاره می کند که فلانی منافق است اما جرأت لب باز کردن را نداشت ، ماهم که متوجه شده بودیم ، منافقین را به رگبار بستیم و بعد از آن بود که متوجه شدیم در اکثر خانه های آنجا اسلحه و مهمات پنهان کرده بودند.البته این را هم باید گفت که ما هرچه می کشیدیم از رفتار دو پهلوی کردها بود،هم میخواستن ما را راضی نگه دارند و هم منافقین را!!

در حین همین جستجوها به یک خانه تیمی برخوردیم ،خانه را محاصره کردیم و دیدیم ده یازده دختر که از گروهک منافقین بودند ، در آن خانه که انبار غنائمی از جمله ملیون ها دلار و ریال پول نقد، ذه ها کیلو طلا وجواهرات و همچنین اسلحه ومهمات باارزش وجدید بود، پنهان شده اند.

با زیرکی وارد خانه شدیم و به انها نزدیک شدیم ، آنها وقتی دیدند، مقاومت فایده ای ندارد،سریعاً تمام لباس های خود را در آوردند و عریان شدند،تا به فکر خودشان ،حیله ی عمرو عاص در جنگ صفین را که برای نجات جان خود بکار برده بود ، عملی کنند ،اما ما به آنها اعلام کردیم ما سرباز خمینی هستیم و در مدت چند لحظه بايد لباس های خودرا بپوشید وگرنه همینجا راتیرباران میکنیم،بعد انها را به عقب منتقل کردیم.

بعد از آن ،برای آن خانه كه پر از پول وجواهرات بود رزمنده اي که از همشهریان مان بود ،به نام زمانی ،به عنوان نگهبان گذاشتیم ، بعد از چند ساعت نگهبانی ،زماني به سراغ من آمد و گفت :سید 100تومن پول داری به من بدی!!گفتم برای چه کاری میخوای ،گفت:میخوام وسيله اي بخرم گفتم:خب چرا از ان پول ها مقداری را بر نداشتی ،گفت:من تا حالا حرام نخوردم و به بیت المال دستبرد نزدم! این پول ها برای مردم است که این منافقین به زور قصب کرده اند.آري براستي رزمندگان ما با این روحیات جنگیدندو دشمن منافق را از خاک بیرون کردند.

وسرانجام عملياتي كه منافقين به نام فروغ جاويدان از آن نام برده وقرار بود تنها ظرف مدت يك روز از مهران تا تهران حركت ونظام جمهوري اسلامي را ساقط نمايد با تلاش مردم وسپاه ،بسيج وارتش شكست حورد ودشمن بار ديگر غيرت ودلاوري ملت ايران را ستود واز مسعود رجوي وهم پيمانانش تنها دروغي جاويدان! بر جاي ماند .

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 365
  • 366
  • 367
  • ...
  • 368
  • ...
  • 369
  • 370
  • 371
  • ...
  • 372
  • ...
  • 373
  • 374
  • 375
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

آمار

  • امروز: 328
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس