فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

جذبه ايمان

21 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در تابستان 1358 اوايل پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ، من و همسرم به قصد تبليغ عازم شهر كرمانشاه شديم و قرار شد در چند محل برنامه تبليغي و آموزشي قرآن كريم داشته باشيم كه يكي از اين محلها پايگاه هوانيروز بود

به همت شهيد كشوري و ديگر برادران مذهبي برنامه اي در پايگاه تشكيل شد كه شركت كنندگان در جلسات را خواهران و خانواده هاي كاركنان هوانيروز تشكيل مي دادند به جهت دوري پايگاه از شهر كرمانشاه به تنهايي نمي توانستم اين مسير را طي كنم و به همين جهت شهيد كشوري خود مسئوليت اياب و ذهاب را برعهده گرفتند مسير منزل ما تا هوانيروز تقريباً طولاني بود و ايشان از اين فرصت استفاده نموده و راجع به مطالب مختلف صحبت مي كردند ، و هنوز حركات دستش را فراموش نكرده ام كه با شور و اشتياق فراوان تكان داده و مي گفت خواهر ! همه براي حفظ و نشر اسلام تلاش كنيم و شما نيز نهايت تلاش خود را به كار بريد و مردم را با اسلام آشنا كنيد ، ما آزادي و پيروزيمان را مديون دين عزيز اسلام و رهبري امام هستيم همه بايد سعي كنيم تا آثار سوء دوران ستم شاهي را از بين ببريم

نقل از خواهر كشاني از حوزه علميه

 نظر دهید »

این ماجرا حقیقی است...

21 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

«تک» شروع شده بود و بچه ها بایداز روی دژ رد می شدند اما هنوز چند متری از مین باقی مانده بود. یک دفعه دیدیم، مسئول گروهان بلند شد و اعلام کرد برای باز کردن بقیه ی معبر، احتیاج به داوطلبِ استشهادی داریم.
یکی از رزمندگان بسیجی دامغانی، واقعه ای را که شخصا شاهد آن بوده است این گونه بیان می کند:

مرحله ی سوم عملیات بیت المقدس بود. ما بچه های دامغان را به تیپ 7 دزفول (که بعدها شد«لشکر7 ولی عصر(عج)) مامور کرده بودند. یکی از آرپی جی زن های گروهان ما، آن شب برادر «ابوتراب کاتبی» بود و من کمک آرپی جی زن ایشان بودم. محوری را که به ما محول شده بود، درست یادم نیست، اما هر چه بود، باید از میدان مینی که مقابلمان بود رد می شدیم و می رفتیم روی دژی که پشت میدان مین بود. در عملیات بیت المقدس، گردان های سپاه و ارتش به صورت ادغامی عمل می کردند، فرمانده گروهان بچه های شاهرود و دامغان هم ستوان شهید محمد رضا کلائی بود. برای همین مقادیری از امکانات ارتشی ها هم در اختیار گردان قرار داشت. برای رد شدن از میدان مین، تعدادی «اژدربنگال»در اختیار بچه های تخریب بودکه وقتی به پشت میدان مین رسیدیم، با آن ها شروع کردند به باز کردن معبر. فکر کنم دو تا از «اژدربنگال» ها عمل نکرد و معلوم شد در بین مسیر، وقتی خمپاره ای نزدیک ستون نیروها خورد، به آن ها ترکش اصابت کرده و از کار افتاده اند.
«تک» شروع شده بود و بچه ها بایداز روی دژ رد می شدند اما هنوز چند متری از مین باقی مانده بود. یک دفعه دیدیم، مسئول گروهان بلند شد و اعلام کرد برای باز کردن بقیه ی معبر، احتیاج به داوطلبِ استشهادی داریم. در گروهان ما، دو روحانی حضور داشتند که بچه ها آن ها را با نام «حاج رضا » می شناختند؛ اسم و فامیل هر دو شان «رضا بسطامی» بود اما سن و سالشان با هم فرق می کرد. حاج رضای جوان، بین بچه های دامغانی محبوبیت زیادی داشت. آدم شوخ طبع و دلچسبی بود و بین بچه ها خاطر عزیزی داشت. نشان به آن نشان که وقتی مسئول گروهان، تقاضای داوطلبِ استشهادی کرد، این «حاج رضا» بلند شد. یک نفر دیگر هم بلند شد که نمی شناختمش. فرمانده گفت «یا علی». شیخ رضا هم رفت طرف میدان مین. بچه های دامغان و شاهرود شروع کردند به سر و صدا کردن. دل هیچ کس رضا نمی داد که حاج رضا برود. ایشان که بلند شد، چند نفر دیگر هم ایستادند و صدا زدند که ما می رویم، حاج آقا نرود. حتی یک نفر، دست او را گرفت و سعی کرد ایشان را بنشاند، اما حاج رضا، رفت و به موازات عرض میدان مین خوابید و شروع کرد به غلت زدن و چند لحظه بعد، با صدای انفجاری، نفر بعدی جلو رفت و کنار جنازه ی تکه تکه شده ی حاج رضا دراز کشید و شروع کرد به غلت زدن که ایشان هم در همان میدان به شهادت رسد ولی معبر باز شد و ما از کنار اجساد این دو عزیز، عبور کردیم و خودمان را به آن سوی دژ رساندیم.

راوی: داور رضایی

 نظر دهید »

کراوات....

21 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند.

یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان چمران کراوات نزد.
استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره!

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 358
  • 359
  • 360
  • ...
  • 361
  • ...
  • 362
  • 363
  • 364
  • ...
  • 365
  • ...
  • 366
  • 367
  • 368
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی

آمار

  • امروز: 151
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1059
  • 1 ماه قبل: 4733
  • کل بازدیدها: 258987

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)
  • وصیتنامه شهید محمدجعفر دشتستانی (5.00)
  • مجموعه از خاطرات شهید همت (5.00)
  • ماجرای اقدام شهید «نخبه زعیم» که منجر به خلق پیروزی کربلای ۵ شد (5.00)
  • فرا رسیدن حلول ماه محرم را به شما تسلیت عرض می نمایم (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس