فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهيد گمنامي كه پيكر خود را بعد از 31 سال به زادگاهش هدايت كرد...

23 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

شهيد گمنام 18 ساله اردكاني پس از 31 سال زادگاه خود را براي تدفين انتخاب كرد. تا در همین روزهای پر هیاهو، شهر اردکان یزد به کرامتی دیگر از شهدا متبرک شود.چند رویای صادقه و سپس آزمایش‌های ژنتیك از مادر شهید و دی ان ای پیكر شهید موجب شناسایی شهید احمد دهقانی در ادركان یزد شده است.

اجرای احراز هویت یک شهید گمنام

بنابر اعلام کمیته جست‌‌جوی مفقودین شهدای 8 سال دفاع مقدس مقرر شده بود در تاریخ 25 فروردین 1392هم زمان با سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) پیکر پاک 5 تن از شهدای گمنام 8 سال دفاع مقدس در شهر اردکان یزد به خاک سپرده شود، اما این مراسم با حواشی متعددی همراه بود.

چهار تن این عزیزان متعلق به عملیات‌های مناطق فاو و بستان بوده و فقط یک شهید متعلق به عملیات رمضان بود و این باعث شدعلی دهقانی که برادرش از شهدای مفقود عملیات رمضان بوده است را به فکر فرو ببرد.

علی دهقانی در تشریح چگونگی شناسایی پیکر برادرشان به خبرگزاری دفاع مقدس گفت: با گذشت 31 سال از شهادت برادرم همیشه به دنبال خبری از ایشان بودیم، کسب اطلاع از تشییع این 5 شهید گمنام باز ما را بر آن داشت که برای کسب اطلاعی از برادرمان به کمیته جستجوی مفقودین سری بزنیم و خبری بگیریم، وقتی از اطلاعات منطقه شهادت و سال تولد این 5 تن از شهدا مطلع شدیم، حساسیتمان به موضوع بیشتر شد، به دلیل اینکه برادرمان در عملیات رمضان مفقود شده بود و ایشان در آن زمان 18 سالشان بود.

دهقانی در ادمه گفت: یک روز قبل از مراسم تشییع یکی از همکارانمان در سپاه به سراغ من آمد و گفت: یک خوابی دیده ام که مربوط به این شهداست و برادر شهید شما! وقتی داستان خواب را از ایشان جویا شدیم انگار دیگر به ما الهام شده بود که برادر شهیدمان در بین همین شهداست. با کمیته جستجوی مفقودین تماس گرفتیم و موضوع را توضیح دادیم و درخواست بررسی کردیم.

با همکاری های خوب کمیته جستجوی مفقودین آزمایشات و نمونه گیری های صورت گرفت که طی چند روز گذشته نتیجه آزمایشات را به ما اعلام کردند.

وی ادامه داد: به گفته کمیته جستجوی مفقودین، پیکر مطهر این شهید عزیزمان که در میدان امام خمینی (ره) شهر اردکان دفن شده است، متعلق به شهید احمد دهقانی احمد آبادی فرزند عبدالحسین می باشد.

این شهید بزرگوار از اهالی شهر احمد آباد اردکان بوده که در تاریخ ۲۳/۴/۶۱ در عملیات رمضان مفقود الاثر گردید و در تاریخ ۲۰/۱/۸۳ شهادت وی مورد تایید قرار گرفت و پیکر پاک این شهید بزرگوار به همراه ۴ تن از شهدای گمنام در تاریخ ۲۵/۱/۹۲ همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س) در میدان امام خمینی (ره) اردکان به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد

گزارشی از این ماجرا

25فروردين امسال همزمان با شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها تابوت هاي بي نام و استخوان‌هاي بي نشان 5 شهيد گمنام را مردم اردكان تا پارك ملي اين شهر بدرقه كردند.

اگرچه گمنام بودند ولي شكوه نام‌شان و عظمت مقامشان هر دلي را شيفته و شيدايي كرده بود.

ولي از بين هزاران تشييع كننده كسي نمي دانست كه در بين يكي از اين تابوت هاي سبك مربوط به احمد دهقاني نوجوان بسيجي 18 ساله اي است كه پس از 30 سال آهنگ بازگشت به شهر و وطنش را كرده است.

علي دهقاني برادر شهيد:” شهيد احمد دهقاني در عمليات رمضان در تاريخ 23 /4/ 1361 در منطقه عمومي شلمچه به شهادت رسيد. با توجه به وضيعيت خاص عمليات رمضان امكان انتقال پيكر اين شهيد و بسيار از شهداي ديگر ميسر نشد. چندين سال اين عزيزان به صورت مفقود الاثر باقي ماندند تا اينكه در اوايل سال 1392 بحث تخصيص چند شهيد به استان يزد و از جمله شهر اردكان مطرح شد .يكي از همشهري ها خواب ديد كه يكي از شهدا اهل شهرستان اردكان است. ما اميدوار شديم كه امكان دارد آن شهيد شهيد ما باشد. خواب هاي متعددي كه چند روز مانده به تشييع و حتي بعد از خاكسپاري مطرح شد ما به اين نتيجه قطعي رسيديم كه بايد موضوع را از لحاظ علمي دنبال كنيم. بعد از ايام سوم و هفتم اين شهيدان، خون مادر شهيد دهقاني - كه در قيد حيات هستند - به تهران براي آزمايش‌هاي ژنتيكي ارسال شد با نمونه dna اين شهيد گمنام تطابق داشت و شهيد گمنام مد نظر ما همان شهيد احمد دهقاني احمد آبادي است.”

تا قبل از اين رويايي صادقه نمي شد دانست كه چند تكه استخوان او كجا و در كدامين خاك، در كدامين تابوت و بر دوش كدامين تابوت تشييع شده است.

رضايي از تشييع كنندگان شهيد از جمله افرادي است كه كرامت شهيد بر او نمودار شده است:

“چند روز قبل از اين كه شهداي گمنام را به اردكان بياورند، خواب ديدم كه 5 شهيد گمنام را به اردكان آورده اند. سه تا تابوت را پايين گذاشته بودند و دو تابوت را هم روي آن. بالاي يكي از اين تابوت‌ها اسم نوشته بود به نام دهقان؛ به من گفته شد كه اين شهيد براي شهرستان اردكان و داداش همكار شماست.”

با آمدن هر شهيد گمنامي دل مادري مي لرزد كه شايد كه پسرش باشد و دستان هر پدري مي لرزد كه شايد اين تكه استخوان كه مهمان خاك مي‌شود، پاره تنش باشد. منتظر مي‌ماند تا به خوابش بيايد و بگويد كه از سفر و غريبي برگشته است. شهيد كه به شهادت آيات قرآن كريم زنده و حي و ناظر است بنا بر حكمتي كه نمي‌دانيم آهنگ آمدن به خانه و گمنامي‌اش مي‌كند.

شهيد احمد دهقاني همچون شهيد اديبي در كرمان، مسئولان تفحص و تشييع را به هدايت پيكرش به شهر و موطن خود هدايت كرده بود.

مزار شهيد احمد دهقاني و چهار شهيد ديگر در پارك شهر اردكان هم اكنون زيارتگاه عاشقان و عارفاني است كه مي‌خواهند درس عاشق شدن را از شهيدان گمنام فرا بگيرند، درسي كه ديگر در كلاسي تدريس نمي شود و كمتر شاگردي در اين مكتب زانو مي‌زند.

زندگی نامۀ شهید احمد دهقانی احمدآبادی

در سال 1344 هجری‌شمسی در خانواده‌ای مذهبی و كشاورز در احمدآباد اردكان، فرزندی پا به عرصۀ وجود نهاد كه بعدها شمعی شد فروزان، فرا راه آنان كه تصمیم دارند آزاده باشند و با آزادگی زندگی كنند.

خانوادة عبدالحسین دهقانی نام رسول گرامی اسلام(ص) “احمد” را برای او انتخاب كردند و به تربیتش همّت گماشتند. گویا به آنها الهام شده بود كه این كودك سرنوشتی دیگرخواهدداشت.

پدر متدیّن با دسترنج حاصل ازكار سخت كشاورزی و مادر متعهدش با تربیتی صحیح و ولایت مداری او را پرورش دادند و آمادۀ خدمت برای اسلام نمودند. او سوّمین فرزند خانواده بود.

6 ساله بود كه به مدرسه رفت. دورة ابتدایی را در دبستان احمدی احمدآباد با موفّقیّت به پایان رساند. سپس وارد مدرسة راهنمایی ابوریحان شد و پس از دو سال تحصیل، مشكلات زندگی و اقتصادی خانواده،‌او را بر آن داشت تا تحصیل را رها و به حرفه و شغل بنّایی روی آورد. احمد رشتة كاشی‌كاری را انتخاب كرد و خدمت به مردم را از این طریق شروع نمود. در كارهای خانه به مادر و در كار بیرون و كشاورزی كمك‌كار پدر بود.

در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، كودكی 13 ساله بود. با این‌كه سن و سالی نداشت، همراه والدین و مردم منطقه در مراسم مذهبی و انقلاب شركت داشت. اهل نماز ، مسجد ، مجلس عزاداری امام حسین -علیه السّلام- ، مراسم دعا و قرآن بود. بی‌آزار بود و همه دوستش داشتند.

17 ساله بود كه تربیت صحیح و لقمة حلال و شیر پاك موجب شد كه نسبت به نیاز جبهه‌های جنگ احساس تكلیف كند؛ لذا در بسیج ثبت‌نام كرد و آموزش نظامی را فرا گرفت. سپس سنگرنشینی عشق را برگزید و حضور در جبهه و سنگرهای عزّت و شرف را بر آغوش خانواده و بستر نرم ترجیح داد.

سرانجام در سال 1361 در منطقة عملیّاتی شلمچه به شدّت مجروح شد. به علّت آتش پر حجم دشمن و اوضاع نا مناسب منطقه، امکان انتقال پیكر پاكش به پشت جبهه میسّر نگردیدو به تأسّی از ارباب بی‌كفن خویش، حضرت ابا عبدالله الحسین -علیه السّلام-، هنوز جسم پاكش به خاك سپرده نشده و پدر و مادر و عزیزانش چشم به راه او هستند و به عنوان شهید مفقود و جاویدالاثر باقی است.

فقط در تاریخ 3/2/1382 در گلزار شهدای احمدآباد اردكان به یاد او صورت قبری بسته شد تا اثر و نشانه‌ای باشد برای هدایت آنان كه عاشق آزادگی و شهادتند.

قسمتی از وصیت نامه شهید احمد دهقانی:

«مادر! هر وقت به یاد من افتادی و خواستی گریه کنی و یا بر سر قبرم بیایی، آن لحظه به یاد امام حسین -علیه السّلام- باش که در آن زمان چگونه با یزید برای آزادی مسلمانان از زیر سلطه، خود و فرزندانش را دو دستی تقدیم حق کرد … بدانید که فرزندی که برای حق و در راه حق، شهید شده است، باعث سرافرازی است و اسلام با این خون‌ها پایدار است..»

 نظر دهید »

امضای سرخی که سند جاودانگی یک پدر بود...

23 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

روحانی شهید حجت الاسلام سید مجتبی صالحی خوانساری در سال 1323 متولد و در تاریخ 29/11/1362 به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم، در قطعه‌ی چهارم ردیف 5 به خاک سپرده شد

دختر خردسال شهید صالحی که زهرا نام دارد وآخرین فرزند او می باشد متولد سال 1351 است .او درباره اتفاقی نادر در باره حضور پدر شهیدش بعد از شهادت این گونه روایت می کند…

زهرا صالحی فرزند شهید صالحی

“یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم، وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید، گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.

اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی

این خواست خدا بوده که در آن سن همه چیز در ذهنم ثبت شود تا بتوانم به خوبی به نسل های بعد انتقال دهیم، در مدرسه همه به راحتی این موضوع را می پذیرفتند، همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.

ایت الله خزعلی از خانواده مان می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.من معتقد هستم که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.

در آن موقع علما با توسل به پدرم از او می خواهند که از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: «ما می دانیم ولی اجازه نداریم.» مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود»خیلی در این باره فکر کرده ام .احساس می کنم پدرم آسمانی ترین پدر روی زمین است، اینکه پس از عروجش دوباره برمی گردد و دنیایمان را جور دیگر لمس می کند، حرف دیگری است و اینکه من در این بین واسطه قرار گرفته ام بار مسئولیتم را سنگین تر احساس می کنم و مسیر سختی را پیش روی خود می بینم حرف دیگری…”

برنامه امتحانات زهرا

شهادت تبلور عشق به خداست و آنکه شهادت را برگزید چه زیبا ترسیم کرد مسیر سبز رسیدن به معشوق را…پروردگارا!عقل ما زمینیان از درک معادلات پیچیده هستی عاجز وناتوان است.بینشی عطا کن تا دریابیم راز آن همه عشق ودلدادگی را…

 نظر دهید »

شهدایی که با شکنجه زنده به گور شدند...

23 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

63سانت از روده‌هایش نبود و شیمیایی بود؛ از 6 سال سختی جراحی‌هایش در خارج می‌گفت و می‌گفت با همین دست‌های خودش 250 شهید را از زیر خاک بیرون آورده و همین قدر که دعای پدر و مادر شهدا پشتش هست، برای آخرتش کفایت می‌کند و هیچ اجر دیگری حتی از جبهه‌اش هم نمی‌خواهد. آقای موسوی مسئول گروه تفحص منطقه شلمچه در گفت‌وگویی دوستانه، خاطراتش را روایت می‌کند:

بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما !

بچه‌های تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچه‌های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شده‌اند. مادری آمده بود و طوری ناله می‌زد که تا به حال در عمر 46 ساله‌ام ندیده بودم؛ دخترش می‌گفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچه‌ها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچه‌ها گفتم «بگذارید ببرد».

هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت 3 شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگی‌های 25 ساله‌اش را به او گفت؛ از تنهایی‌های خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند و از اینکه چه سختی‌هایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما می‌خواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. می‌آمدند به ما می‌گفتند ماشین می‌خواهید، خانه می‌خواهید یا زمین.

این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما… به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».

صبح روز بعد، وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینه‌اش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود.

* شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند

در یکی از زندان‌های عراق، دو شهید را در فاضلاب زندان پیدا کردیم که یا در اثر بیماری یا جراحت یا شکنجه به شهادت رسیده بودند. آن‌ها را بدون آنکه تحویل صلیب سرخ داده شوند شبانه تحویل یکی از ستادهایشان داده بودند که در فاضلاب همان زندان رها کرده بودند.

* شهدایی که با شکنجه زنده به گور شدند

در حوالی دریاچه ماهی 25 شهید پیدا کردیم که با شکنجه زنده به گور شده بودند. این شهدا را 5 تا 5 تا با سیم خاردار به هم بسته بودند و آن‌ها را زنده زنده دفن کرده بودند. 5 نفر دیگر از شهدا را مثل دوستانشان نبسته بودند، در گودالی دیگر که زنده به گور کرده بودند، پیدا کردیم. این شهدا بند انگشت نداشتند.

زمانی که خاک به روی آن‌ها ریخته می‌شد برای اینکه بتوانند از گودال بیرون بیایند آنقدر چنگ به گودال انداخته بودند که ناخن‌هایشان جدا شده بود. طبق نظریه پزشکی قانونی 65 درصد بدن‌هایشان سالم بود.

این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه نداشته که بعد از 25 – 30 سال این گونه جنازه‌ها سالم باشند.
این‌ها به نحوی شهدا را زنده به گور می‌کردند که بعد از پیدا شدن موجب شوکه شدن مردم ایران شود، در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و…

* طریقه پیدا شدن 25 شهید

بعد از یک ماه تلاش بی‌ثمر، گروه تفحص، یکی از بچه‌های تفحص که سید هم هست گوشه‌ای نشسته بود زار زار گریه می‌کرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم» شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.

سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوان‌های ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست می‌آید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است. جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 331
  • 332
  • 333
  • ...
  • 334
  • ...
  • 335
  • 336
  • 337
  • ...
  • 338
  • ...
  • 339
  • 340
  • 341
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زهرا دشتي تختمشلو
  • فاطمه مقيمي
  • فاطمه حیدرپور

آمار

  • امروز: 886
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس