فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

تشویق فرماندهان در جبهه به سبک حاج علی فضلی

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

این پا برهنه ‌ها فرماندهان گردانها و واحدهای لشکر 10 هستند که با همه توان و حیثیت خود در عملیات کربلای یک و فتح مهران و در گرمای 45 درجه به قلب دشمن کوبیده‌اند.

فرماندهان ما در دفاع مقدس از بهترین ها بودند. بالاخص فرماندهانی که میدان‌دار عملیات‌ها بودند. سن و سالی هم نداشتند اما به عنوان یک پدر و برادر بزرگتر غم‌خوار نیروهاشون بودند.

شاید سخت‌ترین لحظه برای اونها توی جبهه وقتی بود که دستور می‌دادند. قبل از اینکه امر به کاری کنند نیم ساعت مقدمه چینی می‌کردند که:

برادرها، ما خادم شما هستیم و آیه قرآن می‌خوندند که «اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» و….

آنقدر خودشون رو کوچیک می‌کردند تا خدای نکرده اونها رو غرور نگیره. اگر رزمنده‌ها رو به کاری امر می‌کردند، خودشون قبلا اون کار رو انجام داده بودند. قبل از اینکه امر کنند سینه خیز برید خودشون رو روی خاک می‌انداختند و روی زمین می‌کشیدند و بعد از نیروهاشون می‌خواستند اوامر رو اجرا کنند.

در آخر هم با کلی معذرت خواهی بچه‌ها رو مرخص می‌کردند. توی جبهه فرمانده‌هایی هم بودند که از نعمات برخوردار بودند و در تابستان از زیر کولر گازی بیرون نمی‌اومدند و توی عملیات‌ها خبری از اونها نبود؛ تعداد اینها خیلی کم بود. اکثرشون زنده موندند و عاقبت به خیر هم نشدند. اما عمده فرمانده‌های ما به واقع در جبهه علمداری می‌کردند. شب‌ها که همه خواب بودند به چادرها سرکشی می‌کردند تا مبادا رزمنده‌ای بی پتو مونده باشه و یا درب چادری باز باشه و سرما بچه‌ها رو اذیت کنه. وقت مناجات نیمه شب زودتر از همه توی حسینیه به قنوت نماز شب می ایستادند و وقت خورد و خوراک برای خودشون هیچ امتیازی قائل نبودند. اونها از روی ناچاری مجبور بودند سنگرهاشون رو از بچه‌ها جدا کنند. چون مسولیت‌های گوناگون و جلسات متعدد و رفت و آمدها به سنگر فرماندهی باعث شده بود که مکان مجزایی داشته باشند و چادرها و سنگرهای فرماندهان با این جمله قابل شناسایی بود. مقابل چادر و یا سنگر روی تابلویی نوشته شده بود: «فرماندهی از آن توست یا حسین»

موقع عملیات هم همین فرماندهان هر کدوم چند بی سیم چی رو به دنبال خود می‌کشیدند و می‌شدند سیبل دشمن.

دشمن می‌دونست هر جا که آنتن بی سیمی بلند است فرماندهی در کنار آن مشغول اداره عملیات است. شهادت ده‌ها فرمانده لشکر و تیپ و هزاران فرمانده گردان و گروهان در دفاع مقدس بیانگر این واقعیت است که فرمانده هان در جبهه امر به «برو» نمی‌کردند. خودشون جلو می‌رفتند و به نیروهاشون می‌گفتند: «بیا».

عمده فرماندهان شهید در دفاع مقدس در میدان نبرد به شهادت رسیده‌اند: همت، باکری، خررازی، رستگار، موحد دانش، بروجردی، عباس کریمی و… .

همه این توضیحات برای توصیف گوشه ای از صفای فرماندهان جبهه بود. ما بچه‌های تهران هم در جبهه فرماندهان خوبی داشتیم. هم لشگر حضرت رسول(ص) و هم لشگرسیدالشهداء(ع).

بقیه الشهدای این فرماندهان حاج علی فضلی جبهه است. درسته امروز سنی ازش گذشته اما هنوز جان بر کف در خدمت ولایت آماده فرمانه.

شاید نسل امروز این اسطوره دفاع مقدس و چهره ماندگار رو به خوبی نشناسند و با هنر مدیریتش آشنا نباشند. علی فضلی بر دلها مدیریت می‌کرد و نیروهای تحت فرمان او عاشقانه دوستش داشتند و فرمانده هانی که دورش بودند هیچ امتیازی برای خود نمی‌خواستند و شاخص وجود اونها ایثار و از خود گذشتگی بود و در هر عملیات چندین تن از آنها به شهادت می رسیدند.

تصاویر زیر روش خاص حاج فضلی برای تجلیل از فرماندهانی است که فتح مهران را در کارنامه خود دارند. اینجا خبر از لوح تقدیر و تشویق نامه و سکه و ماشین مدل بالا و ویلا و… نیست. اینجا فقط عشق است و بس.

تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه

این پا برهنه ها فرمانده هان گردانها و واحدهای لشکر 10 هستند که با همه توان و حیثیت خود در عملیات کربلای یک و فتح مهران و در گرمای 45 درجه به قلب دشمن کوبیده اند. این پاهای برهنه از میدان‌های مین عبور کرده و قلاویزان(ارتفاعات جنوب و جنوب غرب مهران که در عملیات کربلای یک در 17 تیرماه 65توسط رزمندگان لشگر10 آزاد شد) را فتح کرده اند.

تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه

امام بر بازوان این علمداران بوسه زده و بر پاهای برهنه شان خاک صورت می‌ساید. علی الظاهر باید از اینها تجلیل می‌شد اما این گونه نشد.

این پا برهنه ها هم با عشق فرمان فرمانده را اجرا می‌کنند. در آخر نه تنها اخمی در چهره ندارند بلکه حاج فضلی را که او هم پاهایش برهنه است روی دست می‌برند.

دیدن این عکس ها امروز بعد از 28 سال عبرت آور است. به مدیران و کارگزاران جامعه اسلامی توصیه می‌شود که حتما ببینند و در آن تفکر کنند.

تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه

فرق دیروز با امروز در این است که مسولیت ها به اخلاص و ایثار و توانمندی تقسیم می‌شد نه پارتی و ارتباط . اصلا دیروز پست نبود بلکه مسوولیت بود: مسوول لشگر، تیپ، گردان و …

قبول مسولیت مساوی بود با جلوداری در میدان ایثار و شهادت. این میدان تشویق و پاداشش شهادت بود. مدیران جبهه در تمتع های دنیایی آخرین ها بودند اما امروز!؟

تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه

در ایثار و فداکاری اولین ها بودند اما امروز!؟

شعارشان این بود که المامور و مسوول اما امروز!؟

در استفاده از بیت المال به شدت وسواسی بودند اما امروز!؟

و خیلی تعریف های دیگر…

به نظر شما تصمیم حاج فضلی در پا برهنه راه بردن فرماندهانش که در فتح مهران حماسه آفریده بودند بر روی سنگ های زمخت قلاجه (مقر لشگرسیدالشهداء (ع) در جاده کرمانشاه - ایلام) درست بود.

چقدر دلتنگ این منظره ها هستیم. این بود گوشه‌ای از فرهنگ مدیریت در دفاع مقدس…

تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه

یاد و خاطره پابرهنه های این تصاویر شهیدان: میررضی، آجرلو، زینال‌الحسینی، غفاری، اربابیان، شریفی و…گرامی‌باد.

راوی: جعفر طهماسبی

 نظر دهید »

شب بارانی خط شکنی !

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

شب بارانی خط شکنی ! از این كه توسط حاج بصیر به عنوان غواص انتخاب شدم، از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدم . همیشه برای خط شكنی لحظه شماری می‌كردم.
بعضی‌ها هم به شوخی می‌گفتند پارتی داشتن خوبیش همین است. بعد از آموزش‌های سخت غواصی كه در بهمن شیر دیدیم. به این نتیجه رسیدیم كه یك عملیات آبی خاكی را در پیش داریم. این كه كجاست، نمی‌دانستیم. خدا بیامرزد سردار شهید مهرزادی را یك روز آمده بود نزدیك محل اقامت ما، نشانی كسی یا جایی را خواسته بود. از هر كس سوال می‌كرد. بچه‌ها به او جواب نمی‌دادند. یك كاغذی را تن سنگر وصل كرده بودیم مبنی بر این كه ما «قرص نمی‌دانیم» خوردیم. شهید مهرزادی از این عمل ما تقدیر و تشكر كرد. منظور این بود كه نكات حفاظتی چه از طرف مسوولین و چه از طرف نیروها رعایت می‌شد. به ما گفتند كه می‌بایست از هشت معبر به دشمن حمله ببریم. مرا به عنوان فرمانده‌ی گروهی كه می‌بایست از معبر هشتم به دل دشمن بزند، انتخاب كردند. وقتی شنیدم فرمانده معبر هشتم شدم. به بچه‌ها گفتم اسم این معبر را می‌گذاریم معبر امام رضا (ع)، توسلا‌تمان را بیشتر به سوی امام رضا (ع) سوق دادیم. آخر رسم بود قبل از هر عملیاتی متوسل به چهارده معصوم شویم. به ما گفته بود به نیت چهارده معصوم 14 هزار صلوات نذر كنید. اگر بگویم توان رزمی ما با نام گذاری معبر به نام امام رضا (ع) دو برابر شد، شاید باورتان نشود. با این اسم همه‌ی بچه‌ها حال می‌كردند. دوستی داشتم به نام «رضا حق‌پرست» كه شهید شد. به شوخی به او گفتم به خاطر این كه لباس غواصی نداریم، اسم تو را از فهرست خط شكنان خط زدم. رضا بغض كرد و شروع كرد در رابطه با توانایی‌های خودش صحبت كردن. در پایان گفت این حق من نیست كه اسمم خط بخورد. دلم برایش سوخت. گفتم شوخی كردم. وقتی فهمید شوخی كردم از خوشحالی داشت پرواز می‌كرد و جالب این كه در تقسیم فین‌های غواصی یك لنگه به ما كم دادند. شهید رضا حق‌پرست گفت من با همان یك لنگه فین در عملیات شركت می‌كنم. آخرین باری كه برای توجیه ما را می‌بردند، بارش ناگهانی باران، ما را متعجب كرد. حاج بصیر گفت: نماز شكر بخوانید امداد غیبی است كه شامل ما شد. شب عملیات هم هوا نامساعد بود به طوری كه دشمن را در درون سنگرشان فرو برد. وقتی برای عملیات وارد آب شدیم، كمی ترسم برداشت ولی زود با توسل به امام رضا (ع) روحیه‌ام را بازیافتم. پیش خودم گفتم اگر تو جا بزنی، رزمندگان معبر امام رضا (ع) خط را نخواهند شكست و این شكست به غیر از تو مسببی نخواهد داشت. توكل به خدا و توسل به امام رضا كارش را كرد به طوری كه با قدرت تمام آب اروند را پشت سرگذاشتیم و به خط دشمن رسیدیم. قرار بود با یك سیم و یا طنابی با هم مرتبط باشیم ولی بچه‌ها گفتند دست‌های‌مان را محكم به هم می‌‌گیریم. آن‌قدر بچه‌ها به هم نزدیك بودند كه دوست نداشتند یك لحظه از هم جدا شوند. حاجی به فرماندهان دسته گفته بود. قاشق عسل را فرماندهان با دست خودشان به دهان غواصها بگذارند وقتی به حاجی گفتم چرا؟ گفت می‌خواهم نیروها و فرماندهان قدر هم‌دیگر را بدانند. و این دستور حاجی در عملیات خودش را نشان داد. بچه‌ها عسل می‌خوردند تا سرمای زیر صفر درجه‌ی آب آن‌ها را اذیت نكند ولی تنها چیزی كه بچه‌ها را برای این عملیات گرم می‌كرد توسل به ائمه اطهار بود كه امید واریم خداوند تا پایان عمرمان این توسلات را از ما نگیرد .

از خاطرات : سرهنگ پاسدار حاج هادی بصیر

 نظر دهید »

خاطراتی کوتاه از رزمندگان در جبهه

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

راهکاری برای نجات از ملخ ها
آويزان قطار
طرح موثر واقع شدن گلوله های خمپاره 60
راهکاری برای نجات از ملخ ها
در جبهه غرب روی تپه ای مستقر بودیم. ملخ ها زاد و ولد داشتند و همه را به ستوه آورده بودند.
هر کجا را که پا می گذاشتی پر از ملخ بود. حتی داخل چکمه و پوتین ها و پاچه شلوار و … خلاصه هر کجا که راهی می یافتند وارد می شدند، ظاهراً چاره نبود جز آن که به شهر برویم و چند جوجه خریده و با خود به منطقه بیاوریم. همین کار را هم کردیم. جوجه ها آنقدر ملخ خورده بودند که شکم هایشان باد کرده بود. تازه داشتیم از شر ملخ ها تا حدودی خلاص می شدیم که سر و کله چند گربه در آن حوالی پیدا شده و در کمین جوجه ها نشسته بودند، و حالا مشکل ما دو تا شده بود.

آويزان قطار
گوشش را گرفته بود و پياده‌اش مي‌كرد. گفت: «بچه اين دفعه چهارمه كه پياده‌ات مي‌كنم، گفتم نميشه بري.» گريه مي‌كرد، التماس مي‌كرد، ولي فايده‌اي نداشت، يواشكي رفته بود.
از پنجره از سقف، هر دفعه هم پياده‌اش كرده بودند. خلاصه نگذاشتند، سوار قطار بشود. توي ايستگاه قم مامور قطار صدايي شنيده بود، از زير قطار، خم شده بود ديده بود پسر نوجواني به ميله‌هاي قطار آويزان است با لباس‌هاي پاره و دست و پاي روغني و خوني ديگر دلشان نيامد برش گردانند.

طرح موثر واقع شدن گلوله های خمپاره 60

دی ماه سال 1359بود، در جنوب سوسنگرد و در روستای مالکیه خطی را در مقابل دشمن تشکیل داده بودیم. واقعاً نسبت به دشمن سلاح و مهمات کمی داشتیم اما علی رغم این کمبود هیچ گاه در مقابل دشمن احساس ضعف نمی کردیم و دوست داشتیم خود را با دشمن درگیر کنیم هرچند می دانستیم شلیک یک گلوله از طرف ما مساوی است با شلیک دهها گلوله از طرف دشمن.
روزی به اتفاق یکی دو تن از دوستان برای درگیر شدن با دشمن و آزمایش یک طرح، یک قبضه خمپاره انداز 60 میلیمتری بدون دو پایه و قنداق به همراه تعدادی گلوله 60 برداشتیم و از مالکیه به سمت روستای آلبوعقریه شمالی حرکت کردیم. پس از طی مسافت حدود 2 کیلومتر به پشت رودخانه نیسان (شاخه ای از کرخه) و در فاصله صد متری دشمن رسیدیم، ابتدا موضع خود را مشخص نموده و هر کدام با یک فاصله مناسبی داخل سنگر و رو به دشمن قرار گرفتیم، طرح ما از اینجا شروع می شد، با علم به اینکه هرگاه تیری به سمت دشمن شلیک شود. نفرات زیادی از دشمن با بلند شدن در سنگرهای خود آن چنان که نیمی از پیکرشان را از سنگر خارج ساخته و به طور همزمان شروع به تیراندازی و به رگبار بستن خطوط ما می نمایند اما زمانی که خمپاره ای به طرفشان می رود درون سنگرهایشان می خزند، یک نفر از دوستان را مامور تیراندازی و به رگبار بستن دشمن با سلاح ژ3 نموده و همزمان قبضه خمپاره را زاویه بندی و آماده شلیک کردم (چون صدای شلیک شدن خمپاره با صدای تیراندازی همراه بود دشمن متوجه شلیک خمپاره نمی گردید.) طرح آن طور که برنامه ریزی کرده بودم اجرا شد و جواب داد. چطور؟ عرض خواهم کرد، همزمان با تیراندازی با ژ3 نیروهای عراقی نیم خیز می شدند تا دست به تفنگ شده و تیراندازی کنند. غافل از این که گلوله خمپاره در راه است و همان لحظه خمپاره 60 در کنارشان به زمین می نشست و تعدادی را به درک واصل می نمود.
جالب است بدانید که با اجرای این طرح از آن زمان به بعد وضع تغییر کرد و زمانی که نیروهای ما به سمت دشمن تیراندازی می کردند و رگباری می زدند آنها دیگر پاسخ نداده و در سنگرهایشان مخفی می شدند زیرا گمان می کردند به همراه یک رگبار یک گلوله خمپاره هم در راه است. بدین وسیله با این ابداع و نوآوری توانستیم ضمن ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن و تضعیف روحیه آنها تا حدود زیادی از حجم آتش دشمن را کم نماییم.
علی اصغر باقری- یزد
منبع: فصل نامه الغدیریان شماره 35 تابستان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 308
  • 309
  • 310
  • ...
  • 311
  • ...
  • 312
  • 313
  • 314
  • ...
  • 315
  • ...
  • 316
  • 317
  • 318
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زهرا دشتي تختمشلو
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر
  • فاطمه حیدرپور

آمار

  • امروز: 820
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)
  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس