به نام خدا
همه اونایی كه روزگاری در لشكر ۲۵ كربلا به سر می بردند ناصر بهداشت رو می شناسند مخصوصاْ گردان حمزه ای ها كه همه خودشون رو یه جورایی مدیون آقا ناصر می دونن…
به تاریخ ۲۵ تیر ماه ۱۳۴۰ در خانه ای محقر ولی پر از مهر وصفا و یكرنگی و در سید محله قائمشهر، كودكی دیده به جهان گشود كه «ناصر» نام گرفت.
او از همان كودكی در رفتارش متواضع و با وقار بیشتری نسبت به بچه های هم سن وسالش برخورد می كرد و مسائل را خوب درك می كرد و حتی در بازی های كودكانه از دروغ گریزان بود.
«ناصر» در سن شش سالگی پا به مدرسه نهاد و همواره متانت در رفتارش زبانزد اولیاء مدرسه بود. پس از طی این دوران وارد هنرستان شده در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصیل شد و به دلیل علاقه زیاد به این رشته «شاگرد ممتاز» محسوب می شد.
ایشان در سال های اوج مبارزه ملت مسلمان ایران با رژیم منحوس پهلوی همواره در راه این مبارزات تلاش می كرد و یك لحظه آرام نمی نشست تا اینكه انقلاب شكوهمند اسلامی ایران به پیروزی رسید و او كه عاشق امام (ره)بود،همراه با اولین گروه به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در صف سبز پوشان انقلاب اسلامی قرار گرفت.
ناگفته نماند كه شهید همپای انقلابیون گرمابخش مبارزات در مسجد پرطپش صبوری قائمشهر بود. پس از پیروزی انقلاب نیز، با توجه به موقعیت ویژه شهرستان قائمشهر و فعالیت گروه های ضد انقلاب، شهید بهداشت یكی از عناصر اصلی مبارزه با این گروه ها بوده است.
ایشان در فاصله زمانی ۶۰- ۵۹ مسئول یكی از تیم های عملیاتی در سپاه قائمشهر بود. فعالیت در پادگان شیرگاه جز كارهای اصلی و ویژه شهید در این ایام بود.
آموزش نیروهای تحت امر و آماده سازی آنها برای مقابله با گروه های معاند و همچنین اعزام به جبهه دغدغه شبانه روزی شهید بهداشت در این سالها بود.
«سردار شهید ناصر بهداشت» با آغاز جنگ تحمیلی به مناطق عملیاتی اعزام شد و در مسئولیت های مختلف با دشمن بعثی به مبارزه پرداخت و در این راه بارها مجروح شد اما جراحات وارده مانع از ادامه مبارزه نشد و همچنان در خط مقدم جبهه، حضوری چشم گیر داشت.
ناصر نماینده منطقه۳ در مریوان بود. ایشان پس از مدتی، بدلیل نشان دادن لیاقت، شجاعت و درایت نظامی، از سال ۱۳۶۱فرماندهی گردان حمزه سید الشهداء لشكر ویژه ۲۵ كربلا علیه السلام را پذیرفت و عاشقانه در مسئولیت جدید با نیرو های تحت امرخویش حماسه ای بزرگی را رقم زد.شهید همزمان با فرماندهی گردان حمزه، مسئول محور چنگوله – مهران نیز بود.
اوج دلاوری شهید در عملیات والفجر۶ با گردان حمزه به ثبت رسیده است.شهید در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ در ارتفاعات قلاویزان در كمین دشمن به شهادت رسید و جنازه ایشان حدود ۱۰ روز مفقود بود و با تفحص همرزم و دوست دیرین شهید، سردار شهید جعفر شیرسوار، شناسایی شد.
غصه دار مادر پهلو شكسته
در سال ۱۳۶۳، یك روز كه با تویوتای گردان، به همراه سردار شهید «بهداشت» بطرف خط مقدم حركت كردیم، از من سؤال كرد: حاجی! برای دخترت چه اسمی انتخاب كردی؟گفتم «كوثر» چشمان او با شنیدن نام «كوثر» پر از اشك شد و مخفیانه گریه می كرد.گریه های مخفیانه اش پس از چند لحظه ای آشكار شد و در حالی كه زمزمه «یا زهرا یا زهرا !…» بر لب داشت، اشك می ریخت و گاهی نیز چنین می گفت :«حاجی !چه اسم قشنگی!»و آنجا بود كه برای مظلومیت زهرای اطهر سلام الله علیها گریه می كرد و مرثیه می خواند وعاشقانه برای مادر پهلو شكسته اش اشك می ریخت.
عروس شهادت را در آغوش گرفت
شب خواستگاری وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم و ازدواج كشیده شد مادرم از ناصر پرسید كه برای مراسم عقد عروس چه لباسی بر تن كند؟ شهید بزرگوار در جواب مادرم فرمودند: لباسی كه بتواند در روز تشیع جنازه من هم همان را بپوشد.
امام سر ناصر را بوسید
علاقه زیادی به حضرت امام داشت.بعد از ازدواج ما، ایشان به تهران رفتند تا با امام ملاقات كنند اما در آنجا به او اجازه دیدار را از نزدیك ندادند ولی او با این وجود دو روز تمام در پشت درب بیت رهبری بدون آب و غذا نشستند تا اینكه یكی از یاران امام نزد امام رفتند وبه او گفتند كه یك بسیجی برای دیدن شما آمده و دو روز است كه برای ملاقات خصوصی پافشاری كرده و پشت درب می نشیند.
امام دستور داد: كه او را نزد امام ببرند. ناصر موفق شد با امام ملاقات خصوصی داشته باشد. امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت: كه شهید آن را به هیچكس نگفت.
ناصر بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد و از امام جمعه اهواز انگشتری هدیه گرفت كه روی عقیق آن نوشته بود:روح منی خمینی بت شكنی خمینی.
اول كربلا بعد مكه
وقتی برای رفتن به حج او را انتخاب كردند معاونش شهید شیر سوار را به جای خود روانه كرد زمانی كه دلیلش را پرسیدم گفت:دوست دارم اول كربلایی شوم عشق حسین دست بردار نیست اول كربلایی بعد اگر خدا خداست حاجی شوم و چه زیبا به دیدار مولایش حسین (ع) شتافت و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» پاسخ داد.
روزی ژاكت پشمی تازه ای راكه مادر برایش بافته بود و برای اولین بار به تن كرده بود به دوستش هدیه كرد. وقتی به خانه آمد خودش خیلی سردش شده بود از مادر عذر خواهی كرد و گفت دیدم او لباس گرم و مناسبی ندارد لذا این ژاكت را كه دوستش داشتم به او دادم من باز هم لباس گرم دارم و آنها را می پوشم.
كلاس سوم بود كه از پدرش خواست تابستانها را سر كار برود و كار یاد بگیرد از بیكاری و بطالت وقت بیزار بود و نزد آشنایان پدركاشی كاری و بنایی و غیره را آموخت و مزدی راهم كه می گرفت دوست داشت به افراد بی بضاعت بدهد.
روایتی از سردار حاج اكبر خنك دار از نحوه شهادت ناصر
نماینده منطقه ۳ در مریوان بود همزمان با عملیات محرم بود كه بعنوان فرمانده گردان حمزه در لشكر بودند تا زمانی به شهادت رسیدند.
در چندین عملیات همراه شهید حضور داشتم. در عملیات والفجر ۴ بود كه شهید به مجروحیت رسیدند.در عملیات والفجر ۶ هم با شهید حضور داشتم و بحث پیدا كردن جنازه شهید هم پیش آمده بود.
در عملیات والفجر ۴ بود كه ما در شیاری در پایین تپه ای حضور داشتیم. تپه ای بود كه می خواستیم از دشمن باز پس بگیریم شهید بهداشت با شهید محمودی راد و… حضور داشتند.
فرمانده گردان شهید بهداشت بود.دشمن بوسیله مكالمات بی سیم بود كه متوجه حضور ما در پایین تپه شده بود.به وسیله یك گلوله توپ آنجا را منفجر می كند دو الی سه نفر از بچه های ما، در آن منطقه به شهادت می رسند. شهید بهداشت هم از ناحیه دست مجروحیت پیدا می كنند.
از نحوه شهادت شهید بهداشت كه در جاده مهران - چنگوله مسئول تأمین جاده بودند و یك جلسه در ایلام برای فرماندهان گردان می گذارند در تیپ امیر المؤمنین این جلسه بود.شهید همراه چند تا از همراهانش آقایان عسگری نژاد و یزدانی به سمت مهران حركت می كنند و در مقر فرماندهی مهران شب را می مانند.در نیمه های شب بود كه در ارتفاعات قلاویزان چند نفر با نور چراغ قوه مشاهده می شوند.
شهید برای شناسایی به همراه چند نفر از دوستانش به آنجا می رود و چون در مقر نیرویی نبود بماند مقر هم خالی از نیرو می ماند. هنگامی كه به تپه و ارتفاعات قلاویزان می روند گروه های (كرد) آنجا را محاصره كرده و در درگیریهایی كه با آنها مواجه می شود دوباره دست دیگر شهید تیری می خورد خودش را زیر جیپ فرماندهی دشمن قرار می دهد و در همانجا به شهادت می رسد آقا محسن زخمی می شود و اسیر می گردد ما چون اطلاعاتی از آنها نداشتیم همه جا را دنبال آنها گشتیم تا آنها را پیدا كنیم.
نیرو های ثابت گردان حمزه را در گرو های ۱۰ نفره تقسیم كردیم تا آن ها را پیدا كنند بعد از سه روز بود كه (مهران پرستش) در مقر مهران دوربین می زند و بالای ارتفاعات قلاویزان یك چیزی شبیه چهار گوش مشاهده می كند مثل ماشین بود تصمیم گرفتیم كه به آنجا برویم و در آنجا بود كه جنازه شهید بهداشت و دیگران را مشاهده كردیم.
تصمیم گرفتیم كه پلاستیك بزرگ گرفته و شهید را در داخل آن بگذاریم تا به پایین ببریم چون جنازه ها را كرم گرفته بود در اثر تكان دادن امكان داشت جنازه تكه تكه شود.
جنازه ها سمپاشی هم شد.ماشین را هل دادیم تا جنازه داخل پلاستیك افتاد. بعد از سه الی چهار روز بود كه جنازه را به پایین انتقال دادیم .در حمل جنازه شهید گلزاده خیلی زحمت كشید.
فرازی از وصیتنامه
پروردگارا با قلبی خالی از علائق دنیا به سویت آمده ام می خواهم همچون عاشقانت به لقائت بپیوندم خدایا بار گناهانم زیاد است از تو عاجزانه درخواست می كنم كه از سر چشمه لطف و كرمت بر من ببخشایی، ببخش بر من كه در زندگانی نتوانستم آنگونه كه شایسته است، تو را پرستش كنم.
و اینك می روم كه با رزم بی امان با كفار از ارزشهای انسانی دفاع كنم و گوش به ندای قرآن بدهم. می روم تا امام زنده بماند و همچنان جلودار كاروان باشد. می روم تا قلب خود را از عشق خدا پر كنم و با یاد او روحم را آرامش دهم.
آری به جبهه می روم، جبهه ای به وسعت تمام اسلام در مقابل تمام كفر، جبهه ای كه سراسر نور است و ذكر خدا و دعا، جبهه ای كه هر گاه در آن به افق نگاه می كنم بیاد صحرای كربلا می افتم و بیاد مظلومیت حسین (ع)، جبهه ای كه همه چیزش انسان را عاشق خدا می كند و به زندگی محتوی می بخشد و خالص می كند انسان را جایی كه روح خدایی حاكم است و همه در اعمال خیر سبقت می گیرند و نماز شبهای آنها سنگرها را نورانی می كند و شهادت ها آنها را مقاوم تر و استوارتر می كند.
و با آمدن به جبهه است كه انسان مؤمن و انسان حریص شناخته می شوند آنانكه برای جهاد در راه خدا قیام نكنند و برای دفاع از حق سستی كنند باید بدانند كه موجبات ضلالت دنیوی و شقاوت اخروی خویش را پدید آورده اند.
از معیار زندگی و مرگ در ملكیت توحید ،هدایت به سوی خدا و گمراهی از حق است اما از نظر وابستگان به دنیا مرگ و زندگی متعلق به جسم خاكی است، اگر چه جسم خاكی اش در حركت باشد یا زیر خاك و آن كس كه به كافران و ملحدان پرست انسانیت خویش را هلاك كرده است اگر چه به ظاهر زنده باشد و متحرك آری آری ،مسئولیتی بس سنگین بر دوش دارد و تا زنده است این امانت را بر دوش می كشد.
سخنی دارم با امت امام كه البته از خودشان یاد گرفته ام و آن اینكه توجه داشته باشند كه مبادا سست شده و دست از امام عزیز بكشند و همیشه پیشتاز رهروان حق باشند و دست از یاری امام برندارند و از آزمایش خداوند هرگز غافل نباشند و شما پدر ومادر عزیزم كه عمر خود را برای پرورش من صرف نمودید و در راه تربیت من زحمت ها كشیده اید از شما تشكر می كنم عذر می خواهم كه هرگز نتوانسته ام گوشه ای از زحماتتان را جبران كنم فقط از خدا می خواهم كه به شما اجر عظیم عنایت كند. از شما می خواهم كه صبر را پیشه كنید و از خداوند طلب عمر طولانی برای امام نمائید.