فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

به اومي‌گويند "شهيد عطري"

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

كساني كه زياد بهشت زهرا مي‌روند، به او مي‌گويند شهيد عطري. خيلي‌ها سر مزار شهيد سيد احمد پلارك نذر و نياز مي‌كنند و از خداي او حاجت و شفاعت مي‌خواهند. از سنگ قبرش هميشه عطر ترشح مي‌كند، هميشه نمناك است و هم بوي گلاب و گلهاي معطر دارد.هيچ وقت روز سر مزار شهيد سيد احمد پلارك خالي نيست هميشه ميهمان دارد. آدرس : بهشت زهرا، قطعه ۲۶، رديف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهيد سيد احمد پلارك

همسفر آفتاب

شهيد سيد احمد پلارک در يکي از پايگاه هاي زمان جنگ ، به عنوان يک سرباز معمولي کار ميکرد . او هميشه مشغول نظافت توالت هاي آن پايگاه بوده و هميشه بوي بدي بدن او را فرا ميگرفت . تا اينکه در يک حمله هوايي هنگامي که او در حال نظافت بوده ، موشکي به آنجا برخورد ميکند و او شهيد و در زير آوار مدفون ميشود .

بعد از بمب باران ، هنگامي که امداد گران در حال جمع آوري زخمي ها و شهيدان بودند ، متوجه ميشوند که بوي شديد گلابي از زير آوار مي آيد .
وقتي آوار را کنار ميزدند با پيکر پاک اين شهيد روبرو ميشوند که غرق در بوي گلاب بود .
هنگامي که پيکر آن شهيد را در بهشت زهرا تهران ، در قطعه 26 به خاک ميسپارند ، هميشه بوي گلاب تا چند متر اطراف مزار اين شهيد احساس ميشود و نيز سنگ قبر اين شهيد هميشه نمناک ميباشد بطوريکه اگر سنگ قبر شهيد پلارک رو خشک کنيد ، از اونطرف سنگ خيس ميشه و گلاب ازش بيرون مياد .
مي گويند شهيد پلارک مثل يکي از سربازان پيامبر ( ص ) در صدر اسلام ، ” غسيل الملائکه ” بوده است .” غسيل الملائکه ” به کسي مي گويند که ملائکه غسلش داده‌ باشند . در تاريخ اسلام آمده که حنظله غسيل الملائکه که از ياران جوان پيامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج مي کند و در حجله مي خوابد . فردا صبح ، زماني که لشکر اسلام به سمت احد حرکت مي ‌کرد ، براي رسيدن به سپاه بسيار عجله کرد و بنابراين نرسيد که غسل کند . او در اين جنگ شهيد شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتي غسل دادند . پيکر او بوي عطر گرفته بود که بعد پيامبر بالاي پيکر او آمد و از اين واقعه خبر داد . حالا گفته مي شود شهيد احمد پلارک عزيز هم اينچنين است و براي همين است که هميشه قبر او خوشبو و عطرآگين است.

نقل از بستگان شهيد
( كتاب خاطرات شهيد پلارك-قسمت شفاعت )
در قسمت شفاعت این کتاب به نقل از یکی از آشنایان شهید سیداحمد پلارک می خوانیم، شبی شهید سیداحمد را در خواب دیدم از او خواستم مرا شفاعت کند که سیداحمد گفت: نمی توانم تو را شفاعت کنم تنها وقتی تو را شفاعت می کنم که نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، همچنین زبانتان را از غیبت نگه دارید درغیر این صورت هیچ کاری از دست من برنمی آید.

بوی عطر سادات در سالن تطهیر

سازمان بهشت زهرای تهران با انتشار کتاب خاطرات کارکنان بهشت زهرا(س) بخشی از روایتهای باورنکردنی از سالنهای تطهیر و کارمندان خود را روایت کرد که ماجرای بوی عطر مزار شهید پلارک بخشی از این خاطرات است.سازمان بهشت زهرای تهران با انتشار کتابی بخشی از خاطرات کارمندان بزرگترین گورستان پایتخت را منتشر کرد.

در یکی از خاطرات مندرج در این کتاب به نقل از فاطمه نبوی آمده است: روز سرد و بارانی بود. وارد محل کار شدم، سرمون شلوغ بود، مرتب متوفا وارد سالن تطهیر می شد. من هم ناظر سالن بودم. ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود. کارگرها، هم خسته و هم سردشون بود اما با این حل کار خودشون را انجام می دادن.

وقتی در سالن قدم می زدم متوجه نسیم خوشبویی شدم. معمولا هوای سالن تطهیر هوای خفه ای است که بوی متوفاهایی که از بیمارستان اعزام شده اند به شدت می پیچد. در میان این همه بو، این نسیم خوشبو برایم جای سئوال بود. ابتدا فکر کردم به کفن یکی از این جنازه ها عطر زده شده اما وقتی بیشتر کنجکاوی کرم دیدم خیر اینگونه نیست. رفتم نزدیک آخرین سنگ شستشو که جنازه ای را برای شستن داشتند آماده می کردند. متوجه شدم این بوی خوب از این متوفاست، باز هم تصور کردم لباس تن مرحوم را با گلاب یا عطر معطر کرده اند.

وقتی غسال لباس ها را از تن متوفا جدا کرد و در کیسه زباله قرار داد باز هم بوی عطر می آمد. دیگر مطمئن شده بودم این بوی خوش و عطر دل انگیز، از خود متوفاست.

وقتی نگاه به اسم مرحوم کردم دیدم ایشان از سادات هستند؛ جالب تر اینکه در موقع غسل دادن ایشان آوای خوش اذان ظهر جمعه در سالن طنین انداز شد. تازه یادم آمد که امروز جمعه است و ایشان از فرزندان حضرت زهرا(س) هستند. به قدری راحت و آسوده آرمیده بود که تصویرش تا همیشه در ذهنم حک شد. برایش فاتحه ای قرائت کردم و از ایشان خواستم برای همه کارکنان سازمان بهشت زهرا(س) و مخصوصا سالن تطهیر دعا کنند. خدا را شکر کردم که در چنین مکان مقدسی مشغول به خدمت هستم و هر روز نکته جدیدی می آموزم. نکته هایی که تا اینجا نباشی و از نزدیک نبینی در هیچ مکتب و مدرسه ای نمی آموزی.

شهید پلارک از زبان مادرش :

در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترک نشده بود . شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت … مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد :
1.نماز شب
2.غسل روز جمعه
3. زیارت عاشورای هر صبح

4.ذکر 100 صلوات در هر روز و 100 بار لعن بنی امیه

اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند

شهید پلارک از زبان خواهرش :

خواهر شهید نقل می کند: وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود رفتم کنارش و به او گفتم: احمد! آخربه ما حلوا ندادی. جوابم را داد و گفت: آنقدر می روم ومی آیم که یک آدم حسابی بشم .

شهید پلارک از زبان آشنایان و دوستان و همزرمانش :

1.حاج حسین اسدالهی همرزم شهید احمد پلارک که تا چند ساعت قبل از شهادت سید احمد با شهید بود میگوید شهید پلارک رزمنده بود وجانشین فرمانده گردان بود در آخرین عملیاتی که شرکت میکنند سید احمد اطلاعات مربوط به عملیات را به همرزمان میدهد و میگوید که تا کجا در کنارشان هست و در همان عملیات در گردان عمار شهید میشود در میدان نبرد .مطالبی که مربوط به عطری بودن مزار شهید هست از نظر حاج حسین خیلی عادی است چون هم سید است فرزند حضرت زهرا وهم با اخلاص ومرامی که سید احمد داشت این مسئله چیز غیرعادی نیست عنایتی از خدای قادر .

2.شبی ولادت بود گفت باهم جمع شیم ومولودی بخوانیم گفتیم آخه کسی نیست که برای ما بخواند گفت حالا شما بچه هارا جمع کنید .پشت خاکریز یودیم نمیشد بیشتر از 4-5نفر جمع شد.جمع شدیم و شروع کرد به خوندن مولودی فکرش را هم نمیکردیم سید بخواهد برای ما مولودی بخواند.همه فکر ودغدغه اش این بود که چه کاری میتواند برای کمک به بقیه انجام دهد اخلاص خاصی داشت عطری بودن مزار شاید جواب یکی از اخلاص های سید باشد ،اگر فاطمه زهرا یه لحظه برای دیدن فرزندش آمده باشد بعید نیست بوی عطری از خود به جا گذاشته باشد .به هرحال دلیل این مسئله را فقط خدا میداند وبس .

3.آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود .در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت . یک بار در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:"اگر یک نفر مریض بشه،بهتر از اینه که همه مریض بشن."یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد.آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش آسیب دیده بودند .

4.قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بودیم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده، ولی تمام بدنش می لرزه. گفتم چی شده؟ گفت: فکر کنم تب و لرز کردم. بعد از یکی دو ساعت به من گفت امروز باید حتما بریم بهشت رضا . اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسیدم چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟ او به اصرار من تعریف کرد: دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت، تو در بهشت همسایه منی من خیلی تعجب کردم. تا به حال او را ندیده بودم. گفتم تو کی هستی، الان کجایی؟ گفت در بهشت رضا. احمد آن روز آن‌ قدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی دانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرفها زد .

5. شب عاشورا بود. احمد تعدادی از بچه ها را جمع کرد و گفت: “حر،در روز عاشورا توبه کرد و امام حسین(ع) هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد. بیایید ما هم امشب همان کار بکنیم.” نیمه شب وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند، سید احمد گفت: پوتین هایتان را در بیاورید. سپس همگی بندهای پوتین را به هم گره زدیم و داخل و روی دوشها انداختیم. بعد چند ساعتی را در بیابانهای کوزران پیاده روی کردیم. گریه و عزاداری کردیم. هر کس زیر لب چیزی زمزمه می کرد، ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می ساخت که تا به حال نشنیده بودم .

6.سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت. هیئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص) هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت .

7.احمد ویژگی های داشت که او را از دیگران متمایز تر کرده بود. از جمله ایتکه بعد از خواندن هر دو رکعت نماز شب می خوابید و بیدار مشد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ می گفت نفس را باید رنج داد تا پاک شد !

8.سالها بود خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی(یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند .برادران شهید میخواستند مقبره ای را به صورت نمادین برایی ایشان برپا کنند.که شهید به خواب برادر میاید و میگوید دست نگه دارید.شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او میپرسد شما اینجا چه میکنی؟شهید میگوید من آمده ام شفاعت کنم…تمام اینها را… سپس میگوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه میروند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت میکنم….خواهر شهید همیشه دراین ایام به سر مزار شهید پلارک میرود.(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود)در یکی از روزها بر قسمت سر مزار در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا میشود خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد…که بعد خواهر شهید خواب میبیندکه شهید میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم.در تاریخ 12 دی 89هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد .

 

 نظر دهید »

شهید سید مجتبی علمدار

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پای درس سید مجتبی علمدار

آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آن وقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.

… احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.

چند خاطره از زبان دوستان نزدیک سید

1)شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید.

2)برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.

3)یکبار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تو مراسمها و روضه اهل بیت(ع) اصلاً گریه ام نمی گیرد و نمی توانم گریه کنم! سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد! این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکل داری برو مشکلت را حل کن،گریه ات می گیرد!اما این سید می گوید مشکل از من است! بعدها می دیدم که او جزء اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار بود.

4)دو تا برادر بودند که به ظاهر هیأتی نبودند و به قول بعضی ها آن هیپی ..!! این دو شیفته سید شده بودند و به خاطر دوستی با سید وارد هیأت شدند. یک روز مادر اینها شک می کند که چرا شبها دیر به خانه می آیند؟! یک شب دنبال آنها راه می افتد، می بیند پسرانش رفتند داخل یک زیرزمین! این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد متوجه می شود از زیرزمین صدای مداحی می آید. بعد از اتمام مراسم مادر متوجه می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند؛ با دیدن این صحنه مادر هم تحت تاثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشیده می شود.

خود سید بعدها تعریف کرد که این دو تا برادر یک شب آمدند گفتند: سید! مادرمان می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید شما من را که نماز نمی خواندم،نمازخوان کردید! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند!

5)شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرفها را ندارد!

و به مصداق همان حرفی که سید گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی امین بهار زندگی، سید مجتبی جاودانه شد.

6)من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.

7)شبی که حال سید بسیار وخیم و تنفس او بسیار تند و مشکل شده بود، او را به اتاقی که دستگاه تنفس مصنوعی بود بردیم در حالیکه تنفس بسیار سریعی داشت و تشنه هوا بود. پزشک دستور داد که داروی بیهوشی به او تزریق شود تا لوله جهت تنفس گذاشته شود و من آخرین جمله ای که از سید شنیدم و بعد از آن تا زمان شهادت بیهوش بود، این بود: یا عمه سادات! یا زینب کبری!

نامه دختر شهید علمدار به پدر شهیدش

بابا مجتبی سلام

امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود.

راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند.

ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سیده زهرا

 نظر دهید »

با نخبگان راهیان نور

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

من و روزهای آغاز جنگ تحمیلی تقریباً هم سن هستیم. سال‌های آخر جنگ از حرف‌های بزرگ‌ترها از تلویزیون از رزمندگان دوست و آشنا که از حال و هوای جبهه‌ها می‌گفتند چیزهایی می‌فهمیدم، چند بار هم

من و روزهای آغاز جنگ تحمیلی تقریباً هم سن هستیم. سال‌های آخر جنگ از حرف‌های بزرگ‌ترها از تلویزیون از رزمندگان دوست و آشنا که از حال و هوای جبهه‌ها می‌گفتند چیزهایی می‌فهمیدم، چند بار هم از دور بمباران و موشک باران را دیده بودم. بعدها هم که جنگ تمام شد، گوشه‌هایی از روایت 8 سال دفاع مقدس را در فیلم‌ها و کتاب‌ها و روزنامه‌ها که گاه بیگاه منتشر می‌شد، اما «شنیدن کی بود مانند دیدن»، آن هم کاری به عظمت دفاع و ایثار و شهادت در راه خدا بی هیچ مزد مادی و منتی.

آن روزهای از خودگذشتگی، شهامت و اخلاص جوانان این آب و خاک برای ما نسل جوانی که حضور در جبهه‌ها را تجربه نکردیم و در میدان‌های جنگ و در بیابان‌های گرم و سوزان خوزستان و در کوه‌های سرد سر به فلک کشیده کردستان نبودیم، کمی دشوار است که تنها در قاب شیشه‌ای تلویزیون و عکس‌ها و تصاویر بی جان کتاب‌ها به درک و احساس عمیق آن برسیم. اما امروز به برکت خون پاک آن سرو قامتان بی ادعا، می‌توان رفت و آن مکان‌های مقدس که هر کدام گویای یاد و خاطره و درد و رنج و از خود گذشتگی و در یک کلام آزمون واقعی مردانگی در راه خداست را از نزدیک دید و لحظه‌ای نیز خود را به جای آن‌ها گذاشت و در پیشگاه وجدان خود قضاوت کنیم که آیا انصاف است چنین مردان بزرگی در حالی که هنوز 2 دهه از آن روزها گذشته است از یادها بروند چه زیبا گفت: «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که مانده‌اند باید زینبی باشند، از همین رو کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا خواهد ماند.» پس بر ماست که امروز هر کدام زینب زمان باشیم تا یاد آن عزیزان سفر کرده از لوح دل و جانمان نرود.

در همین راستا بود که بنیاد ملی نخبگان به منظور آشنایی نخبگان جوان با رشادت‌ها و از خودگذشتگی های غرورآفرینان هشت سال دفاع مقدس اردوی بازدید از مناطق عملیاتی جنوب برگزار کرد، تا بدین وسیله زمان ارزش دیروز به امروز و همچنین تاریخ حماسه، خون و شهادت را به تاریخ جهاد علمی و شکوفایی کشور پیوند زند تا نسل جوان کشورمان به خصوص جوانان برگزیده علمی که در قالب کاروان نخبگان کشورمان عازم مناطق جنگی شده بودند لمس کنند که در سرزمین نور و حماسه، جایی است که نادیدنی‌ها به چشم می‌آیند و ناشنیدنی‌ها شنیده می‌شوند و ناگفتنی‌ها به زبان می‌آیند، بوی ایمان در مشام جان می‌نشیند و معنویت لمس می‌گردد و در یک کلام سرزمین نور، سرزمین درک و شهود است.

ساعت 17 پرواز به سوی سرزمین عشق و حماسه آغاز شد، در طول پرواز با اکثر نخبگان که صحبت می‌کردم مثل خود من از حال و هوای جنگ و آشنایی با مناطق جنگی کاملاً بی اطلاع بودند و از جبهه و جنگ و عشق بازی بین خدا و رزمنده‌ها جز حرف و کلام و خاطرات دیگران چیز دیگری نمی‌دانستند، ساعت 18 هواپیما در فرودگاه اهواز به زمین نشست و به سمت معراج شهدای شهر اهواز که در حقیقت پایگاه مرکزی کاروان راهیان نور است حرکت کردیم. از آنجا بود که باید برای دیدار با شهیدان میزبان، خود را آماده می‌کردیم.

بچه ها در دو ردیف پشت سر دلاور مردان ارتش وارد کانال و دره‌های عملیاتی شدند و با رمز یا فاطمه الزهرا (س) عملیات شروع شد. صدای انفجارهای مهیب سکوت شبانه را شکست و صدای شلیک موشک و توپخانه به حدی بود که نخبگان رنگ رویشان پریده بود …

مسئولان راهیان نور، یکدست لباس نظامی خاکی رنگ به همراه یک بسته فرهنگی که از قبل تهیه شده بود به نخبگان جوان هدیه دادند. حال و هوای عجیبی بود، بیشتر نخبگان جوان هنوز معنی لباس رزم و چفیه را نمی‌دانستند و با حالت سرشار از شوخی و خنده لباس‌ها را پوشیدند، البته پوشیدن لباس اجباری نبود، ولی همه نخبگان لباس‌ها را پوشیدند و به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. در طول مسیر راویان از وضعیت و موقعیت مسیر در زمان جنگ و خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان در هر کدام از این مناطق برای نخبگان جوان می‌گفتند. راویان از دلاورمردی ها و رابطه عاشقانه رزمندگان اسلام با خداوند می‌گفتند تا این که برای اقامه نماز در سوسنگرد پیاده شدیم. نماز مغرب و عشاء به امامت حاج آقای حسینی (راوی و روحانی کاروان) اقامه شد و سپس به مسیر خود ادامه دادیم تا این که به قرارگاه عملیاتی میشداغ در شمال شرق سوسنگرد رسیدیم. در قرارگاه میشداغ علی رغم اینکه فصل بازدید کاروان‌های راهیان نور نبود، تنها به خاطر حضور نخبگان تیپ 44 تکاور ارتش با تمام تجهیزات به قرارگاه برگشته بودند و برای آشنایی جوانان با حال و هوای جنگ و لمس واقعی روزهای دفاع مقدس دلاور مردان ارتش از روز قبل برنامه‌های مانور نظامی و رزم شب را آماده کرده بودند و نخبگان بعد از پذیرایی و صرف شام در سنگرهای فرماندهی و استراحت کوتاهی برای عملیات رزم شبانه آماده شدند. حدود ساعت 23 به صحن مخصوص عملیات رزم شبانه آمدیم، ابتدا فرمانده قرارگاه عملیاتی میشداغ درباره جایگاه این قرارگاه و عملیاتی که رزمندگان اسلام در اینجا انجام داده‌اند توضیح داد و مختصری از برنامه‌ای که برای ما تدارک دیده بودند شرح داد و به گفته وی گوشه‌های خیلی کوچک از عملیاتی‌های روزهای دفاع مقدس در آن مناطق بازسازی شد. بعد از حرکات نمایشی تکاورهای ارتش جوانان نخبه در دو ردیف پشت سر دلاور مردان ارتش وارد کانال و دره‌های عملیاتی شدند و بعد از صحبت‌های فرمانده عملیات که از طریق بی سیم در کانال پخش می‌شد از موقعیت ما و منطقه استقرار دشمن صحبت کرد و با رمز یا فاطمه الزهرا (س) عملیات شروع شد. صدای انفجارهای مهیب سکوت شبانه را شکست و صدای شلیک موشک و توپخانه به حدی بود که نخبگان رنگ رویشان پریده بود و در حالی که می‌دانستند هیچ‌گونه خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کند، ولی از چهره‌های آن‌ها ترس و اضطراب عملیات به خوبی قابل لمس بود و واقعاً صداهای انفجار به حدی مهیب و وحشتناک بود که نمی‌شد به آن فکر نکرد و بعد از عبور از کانال و فتح آن توسط دلاورمردان ارتش عملیات به پایان رسید و دبیر اجرایی راهیان نور از خاطرات رزمندگان می‌گفت که چگونه با سلاح عشق و ایمان به جنگ نامتوازن دشمنان رفتند و پیروز و سربلند بیرون آمدند. حال دیگر جوانان نخبه جنگ برایشان تا حدودی قابل لمس‌تر بود. با دیدن آن‌ها به راحتی می‌شد تشخیص داد که به فکر رفته‌اند. شاید بیش از هر چیز به این فکر می‌کردند که به رزمندگان در آن شب‌ها و روزها چه گذشته است.
با نخبگان راهی نور

بعد از خواندن نماز صبح و صرف صبحانه باید قرارگاه را ترک و به سمت دهلاویه حرکت می‌کردیم در طول مسیر بازدیدی از بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) داشتیم. بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) در جاده اهواز - خرمشهر و در فاصله 7 کیلومتری ایستگاه حسینیه به سمت دارخوین به شکل ساختمان بتونی بزرگ که کاملاً استتار شده دیده می‌شود. این بیمارستان توسط وزارت مسکن و قرارگاه مهندسی خاتم‌الانبیا جهت پشتیبانی و مداوای مجروحین عملیات کربلای 5 و عملیات‌های بعدی در سال 1365 ساخته شده. این بیمارستان علاوه بر پذیرش مجروحین جنگی، مصدومین شیمیایی را نیز پذیرش می‌کرد. این بیمارستان با ارتفاع 1/5 متر خاک و نیم متر ماسه و قطعات بتونی که قدرت تحمل بمب‌های 500 پوندی را دارد، پوشیده شده است.

بعد از بازدید از بیمارستان، نخبگان جوان به سمت دهلاویه محل شهادت دکتر چمران راه افتادند و حدود ساعت 10 صبح به دهلاویه رسیدند. دهلاویه در تاریخ 59/7/24 توسط ارتش بعث عراق اشغال شده و در طی عملیات‌های ارتش، سپاه و رزمندگان ستاد جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید چمران تلاش‌هایی برای آزادی مناطق اشغال شده انجام دادند و سرانجام در تاریخ 60/6/27 در عملیاتی به نام آیت الله مدنی (اولین شهید محراب) دهلاویه آزاد شد. در نزدیکی روستای دهلاویه یادمانی واقع شده که محل شهادت دکتر مصطفی چمران (وزیر دفاع و نماینده مجلس شورای اسلامی) به همراه تنی چند از هم رزمانش می‌باشد. جوانان نخبه با ورود به یادمان شهید چمران از عکس‌ها و مدارک تحصیلی دکتر چمران بازدید کردند و سپس فیلمی از زندگی شهید چمران (از طلوع تا شهادت) پخش شد که به شدت نخبگان جوان را تحت تأثیر قرار داد و فضای معنوی خاصی حاکم شد.

بعد از وداع با شهید چمران و پذیرایی، مسئولان یادمان 2 عدد CD شهید چمران و سید حسن نصرالله را به نخبگان جوان هدیه کردند و سوار اتوبوس‌ها به سمت هویزه و مزار شهدای دانشجو هویزه رفتیم. شهر هویزه در 10 کیلومتری جنوب غربی سوسنگرد، مرکز یکی از بخش‌های دشت آزادگان است. دشمن در آغاز جنگ تحمیلی با اشغال شمال و شرق هویزه، عملاً آن را محاصره کرد. در عملیات هویزه در 1359/10/15 رزمندگان از این منطقه نفوذ کردند و به محل استقرار دشمن در جنوب کرخه هجوم بردند و 800 نیروی عراقی را اسیر کردند که این تعداد تا آن روز جنگ بی سابقه بوده اما با شروع پاتک های دشمن، نیروهای خط مقدم عملیات که گروهی از پاسداران هویزه، حمیدیه و گروهی از دانشجویان به فرماندهی شهید بزرگوار علم الهدی در محاصره قرار گرفتند و تعداد زیادی از آن‌ها از جمله سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه به شهادت رسیدند و متأسفانه نیروهای بعثی روی پیکر مجروح دانشجویان با تانک‌ها رژه رفتند و همه دانشجویان را به طرز فجیعی به شهادت رساندند و در عملیات بیت المقدس (اردیبهشت 61) منطقه هویزه آزاد شد و پیکر دانشجویان شهید در مکانی که امروزه به عنوان یادمان شهدای هویزه می‌باشد، کشف و در همان جا دفن شدند. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر و صرف ناهار و استراحت در حسینیه شهدای هویزه نخبگان جوان به سمت شلمچه راه افتادند و غروب در شلمچه زیارت عاشورا به مداحی آقای حسینی روحانی کاروان برگزار گردید. در طول مسیر مسئولان راهیان نور از رشادت‌ها و عملیات‌های بزرگی که در منطقه رخ داده بود، برای نخبگان با شور و حرارت خاصی توضیح دادند و هنگام خواندن زیارت عاشورا که رو به خاک کربلا برگزار شد، شور و حرارت توصیف ناپذیری بر جمع نخبگان جوان حاکم بود به طوری که نمی‌شد آن‌ها را با روز اول مقایسه کرد و دل کندن از خاک شلمچه برای آن‌ها خیلی سخت بود.

این عملیات و نحوه عبور ایران از وحشی‌ترین رودخانه جهان که سرعت آب در آن حدود 80 کیلومتر در ساعت است در تمامی دانشگاه‌های نظامی دنیا به عنوان شاهکار ما ایرانی‌ها تدریس می‌شود

چه شبی بود، پنجشنبه شب که ابتدایش در کنار شهدای شلمچه و خواندن زیارت عاشورا و نصف شب نیز با یادگاران هشت سال دفاع مقدس و بازخوانی خاطرات آن‌ها گذشت. صبح روز جمعه به سمت منطقه اروند کنار حرکت کردیم. اروند کنار یکی از بخش‌های شبه جزیره آبادان است که در 48 کیلومتری جنوب شرقی آبادان و در انتهای جاده آبادان - اروند کنار واقع شده است. این منطقه شاهد یکی از موفق‌ترین و بزرگ‌ترین نبردهای دوران دفاع مقدس می‌باشد. این عملیات و نحوه عبور ایران از وحشی‌ترین رودخانه جهان که سرعت آب در آن حدود 80 کیلومتر در ساعت است در تمامی دانشگاه‌های نظامی دنیا به عنوان شاهکار ما ایرانی‌ها تدریس می‌شود. عملیات والفجر 8 در این منطقه انجام شد، این عملیات منجر به سقوط شهر فاو یکی از مهم‌ترین بنادر کشور عراق و قطع ارتباط دولت عراق با دریا شد و غواصان خط شکن شبانه به طور معجزه آسایی از آب‌های خروشان اروندرود گذشته و خط دشمن را شکسته و موفق به آزادسازی منطقه فاو شدند. این عملیات ضربه مهلکی بر کمر ارتش بعث وارد آورد. سپس نخبگان جوان ضمن بازدید از منطقه عملیاتی والفجر 8 به سمت اهواز جهت برگشت به تهران حرکت کردند. حدود ساعت 14 به معراج شهدای اهواز رسیدم و بعد از صرف ناهار و نماز جماعت برای وداع با پیکر شهیدی که در معراج شهدا بود به آنجا رفتیم شاید به جرات می‌توان گفت زیباترین و باشکوه‌ترین صحنه‌ها، صحنه وداع با شهیدی بود که در آغوش بچه‌ها قرار گرفت و این هم روزی ما بود از شهدا و هر کسی یک حرف دلش را با این شهید بزرگوار می‌زد و بعضی از نخبگان جوان نمی‌توانستند احساسات خود را کنترل کنند و با صدای بلند گریه می‌کردند. واقعاً قلم عاجز از وصف این همه عشق و ارادت به شهدا است.

در قسمت پایانی مصاحبه‌ای با چند تن از نخبگان انجام شد و همگی بدون استثنا شهدا را نخبه واقعی دانسته و این سفر را یکی از به یاد ماندنی‌ترین سفرهای عمر خود می‌دانستند.

سید مجید عبداللهی برگزیده هشتمین جشنواره خوارزمی رتبه سوم در تعریف نخبه می‌گوید: نخبه به معنای انتخاب شده است و در حقیقت بهتر است به شهیدان بگوییم نخبه چرا که آن‌ها بهتر انتخاب شدند اگر انتخاب نمی‌شدند شهید نمی‌شدند.

مهدی مظاهری برگزیده نهمین جشنواره خوارزمی دانشجویی در توصیف بازدید از مناطق عملیاتی جنوب می‌گوید: این بازدید موجب شد چیزهایی را که ما در تخیل خودمان داشتیم یا در فیلم‌ها دیده بودیم، بتوانیم به صورت فیزیکی احساس کنیم و حالا فکر می کنم خیلی راحت‌تر بتوانیم شرایط آن زمان را درک کنیم و سختی‌هایی را که رزمنده‌ها تحمل کردند احساس کنیم.
با نخبگان راهی نور

آرش فرزان رتبه دهم کنکور سال 80 در تعریف زیبایی واژه نخبه را در مورد شهدا چنین به کار می‌برد. وی می‌گوید: به نظر من نخبه کسی است که در شرایط مساوی نسبت به دیگران می‌تواند در یک زمینه‌ای موفق باشد. شهدا کسانی بودند که نسبت به جوان‌های دیگر که در شرایط مساوی بودند برای رسیدن به این مقام استعداد بیشتری داشتند و توانستند وارد جبهه‌ها بشوند و به درجه رفیع شهادت برسند. من فکر می‌کنم این‌ها نخبه‌تر بودند که به این مقام بالا رسیدند.

دکتر سید مهدی فخرایی معاون پژوهش و برنامه ریزی بنیاد ملی نخبگان که از مسئولان و دست اندرکاران این اردو بود و در بازدید از مناطق عملیاتی نیز حضور داشت در گفت و گو با «ایران» هدف از این اردو را آشنایی نخبگان جوان با تاریخ انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و به خصوص زنده نگه داشتن خاطرات رشادت‌ها و ایثارگری‌های رزمندگان هشت سال دفاع مقدس می‌داند.

وی می‌گوید: وظیفه اصلی بنیاد نخبگان در قبال دانشجویانی که تحت پوشش بنیاد هستند برگزاری برنامه‌های علمی و پژوهشی و حمایت از مقالات و دستاوردهای علمی است اما تقویت آرمان‌های انسانی و اسلامی، روحیه عدالت خواهی و انگیزه‌های کاری و ارائه خدمت به بشریت در کنار علم آموزی از اهمیت بالایی برخوردار است و به همین دلیل نیز فعالیت‌های فوق برنامه مثل بازدید از مناطق عملیاتی جنگ تحمیلی در این راستا بسیار مهم است.

وی معتقد است : نسل جوان باید با دستاوردها و فداکاری‌های نسل قبلی آشنا شوند تا امکان ایجاد انگیزه‌های اسلامی برای ادامه کار در آن‌ها فراهم بشود.

وی در پاسخ به این سؤال که در آینده نیز چه برنامه‌های فوق برنامه‌ای برای نخبگان در نظر گرفته‌اید، گفت: برنامه بازدید از پروژه‌های سدسازی و نیروگاه‌های کشور در دستور کار بنیاد ملی نخبگان قرار دارد که به زودی انجام خواهد شد.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 267
  • 268
  • 269
  • ...
  • 270
  • ...
  • 271
  • 272
  • 273
  • ...
  • 274
  • ...
  • 275
  • 276
  • 277
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1718
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس