فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شبی در فاو

28 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

عملیات فاو نزدیک به هفت ماه کار شدید عملیاتی را می طلبید. بعد از این که تمام موقعیت ها آماده شد ما جمعی لشگر 27محمدرسول الله(ص) بودیم. بعد از این که به لشکر اطلاع دادند که عملیات در پیش داریم، نیروها را آماده کردند، ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان…

درسال 1363 ایران بعد از عملیات بدر، طرح عملیات وسیعی را برای منطقه فاو داشت. این منطقه، منطقه مسکونی بود مردم آبادان در این منطقه زندگی می کردند. عملیات باید در داخل منطقه و در یک فضای بسته انجام می شد. با توجه به این که مردم بومی منطقه آبادان و خرمشهر در منطقه بودند و تعدادی از نیروهای ستون پنجم دشمن نیز درمیان آنها بود و آنان اطلاعات را برای نیروهای عراقی گزارش می کردند، بنابراین شروع عملیات با مشکلات خاصی روبرو بود. پنج قرارگاه همزمان با هم باید برای عملیات آماده سازی می شد. عملیات فاو نزدیک به هفت ماه کار شدید عملیاتی را می طلبید.

بعد از این که تمام موقعیت ها آماده شد ما جمعی لشگر 27محمدرسول الله(ص) بودیم. بعد از این که به لشکر اطلاع دادند که عملیات در پیش داریم، نیروها را آماده کردند، ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان… از مناطق جنگی» در صورتی که این اتوبوس ها، مملو از نیروهای رزمنده ای بودند که آماده عملیات بودند. به این ترتیب ما را به منطقه دارخوین انتقال دادند. ما به مدت 15 روز در منطقه دارخوین بودیم و در آنجا دوباره ساماندهی شدیم. کار باید به حدی سری و مخفیانه انجام می شد که دشمن از آن هیچ اطلاعی پیدا نمی کرد. در غروب آفتاب شب بیستم بهمن ماه سال 1363 بود که به منطقه رسیدیم. نیروهای ما باید از سه رودخانه بهمنشیر، رودخانه کارون و اروند که در ورودی شهر قرارداشت عبور کنیم. در شب نوزدهم و بیستم بهمن بود که نیروهای گردان مالک و عمار به سمت رودخانه اروند حرکت کردند. اروند که عرض آن از 500متر تا بیش از دو کیلومتر می رسید، این کار بچه ها را بسیار سخت می کرد و ما مستقیم در دید نیروهای عراقی بودیم. قبل از ورود ما، یک گروه غواص خودشان را با طناب به داخل رودخانه متصل کرده بودند و به اصطلاح در اول خط بودند که بتوانند دشمن را شناسایی کنند و به اصطلاح راه را برای ورود نیروهای پیاده امن نمایند. گردان عمار به همراه نیروهای غواص از خط رد شدند و خط جنوبی شهر فاو شکسته شد.

ما از منطقه کرخه به اندیمشک به صورت کاملاً استتارشده و در پوشش اتوبوس هایی که روی آنها با پلاکاردهایی بزرگ نوشته شده بود: «بازدید دانش آموزان دبیرستان… از مناطق جنگی» در صورتی که این اتوبوس ها، مملو از نیروهای رزمنده ای بودند که آماده عملیات بودند

گردان مالک که گردان ما بود، قرار بود در شب دوم عملیات وارد خط شود. هدف عملیات ما سایت موشکی ام القصر بود. حدود ساعت 12 یا یک نیمه شب بود که ما از رودخانه رد شدیم، با حرکات کاملا آهسته و سکوت مطلق، در اسکله فاو پیاده شدیم. روزانه 200-300 کیلومتر حرکت می کردیم و مجروحانی را که در حین عبور زخمی شده بودند نیز با برانکارد حرکت می دادیم. فرمانده گردان روی یکی صندلی ایستاده بود و بچه ها را از زیر قرآن عبور می داد و مدام می گفت ذکر خدا را فراموش نکنید. ما در ساختمان هایی که در آن نزدیکی بود پناه گرفتیم. موقع عبور یکی از نیروهای خودی گفت مواظب باشید پایتان را روی جنازه نگذارید. با وجودی که چندین عملیات شرکت کرده بودیم و مقداری آمادگی داشتیم کمی که جلوتر آمدیم دیدیم یکی از نیروهای دژبان عراقی که کلاه کاسکت سفید رنگی روی سرش بود، وقتی از وجود نیروهای عملیاتی خبردار شده بود نزدیک ساختمان شده بود و بچه ها او را با گلوله زده بودند و روی پیاده رو افتاده بود.

ما در داخل ساختمان پناه گرفتیم. نزدیکی های طلوع آفتاب و قبل از نماز، هواپیماهای عراقی آمدند و به صورت بسیار وسیعی شروع به بمباران منطقه کردند. این منطقه بیشتر با هواپیما و موشک بمباران می شد. این بود که نیروی هوایی ضدهوایی های زیادی را دراین منطقه مستقر کرده بود. برای اولین بار بود که توانستیم در یک روز حدود 75 تا از هواپیما را سرنگون کنیم. بمباران در منطقه به حدی بود که تمام آسمان تا نزدیکی های کویت را دود فراگرفته بود. ازساختمان ها بیرون آمدیم و پشت خاکریزها سنگر گرفتیم. دیدیم چند کامیون بزرگ پر از مهمات آورده بودند و نیروهای عراقی درحال تخلیه مهمات بودند که درگیری ها شروع شد. نزدیک 30-20 نفر از نیروهای عراقی در زیر کامیون پناه گرفته بودند و تیر خورده و کشته شدند.
شبی در فاو

ما مقداری از مهمات که شامل توپ های صنعتی، تانک و غیره بود در آنجا بلااستفاده مانده بود به غنیمت گرفتیم و چون نیروهای آموزش دیده بودیم، مقداری از کاربردهای آن را می دانستیم این بود که از توپ های عراقی علیه خودشان استفاده می کردیم. در شب دوم عملیات سایت موشکی ام القصر بود که باید حذف می شد. نیروها سوار بر کامیون به طرف خط حرکت کردند. در نزدیکی های خط نیروها پیاده شدند تا مقداری استراحت کنند. به خاطر نزدیکی به رود اروند، روز منطقه بسیار گرم بود به حدی که از شدت گرما پوستمان می سوخت و شبها به قدری سرد بود که تمام استخوانهای بدنمان درد می کرد و سرما تا عمق جانمان نفوذ می کرد. ساعت 5:10 قرار بود که عملیات شروع شود. ساعت یک پشت خط اروند رسیدیم.

فاصله ما با نیروهای عراقی حدود 500 متر بود. در سمت راست ما جاده ام القصر قرارداشت که میدان مین بود و در سمت چپ کوت عبدالله قرارداشت. عراقی ها تمام نیروهایشان را در منطقه دیگری جمع کرده بودند و فکر می کردند که عملیات از جای دیگری آغاز می شود بنابراین نیروی کمی در منطقه گذاشته بودند. وقتی ما به پشت خط رسیدیم دو تانک در جاده ایستاده بودند و شدید تیراندازی می کردند. به طوری که راه ما را سد کرده بودند. هرچقدر گلوله به تانک می زدیم به تانکها نمی خورد. ساعت 20:10 دقیقه بود که به ما گفتند هرطوری شده باید عملیات شروع شود. در آخرین لحظه دیدیم هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. این بود که یک گروه ویژه برای عبوردادن ما آمدند. وقتی نیروها آمدند به ما گفتند: این میدان مین تخریب نشده است. ما به شرطی شما را از این منطقه عبور می دهیم که شما پایتان را فقط جای پای ما بگذارید نه کمی راست و نه کمی چپ. هر اتفاقی افتاد پای خودتان است. ما پشت سر این نیروها به ستون و آرام و با احتیاط حرکت می کردیم. میدان مین را بدون تلفات رد کردیم و به کمین عراقی ها رسیدیم.

من هم برگشتم که این جمله را به پشت سری خود بگویم احساس کردم گلوله ای به کمرم خورد. تکان آنقدر شدید بود که ضربه ای به صورتم خورد و هفت -هشت متری به بالا پرتاب شدم و مجدد به زمین برخوردکردم. احساس شهادت داشتم و نگاهم سوی آسمان بود. احساس می کردم بدنم از من فاصله گرفته، پاهایم را می دیدم ولی قدرت بلندشدن نداشتم

چند تا سنگر خالی بود که به هر سنگری که می رسیدیم نارنجگی پرتاب می کردیم تا مطمئن شویم کمینی نیست. همین طور که قدم به قدم پشت سر هم حرکت می کردیم نفر جلویی به من گفت بنشین. من هم برگشتم که این جمله را به پشت سری خود بگویم احساس کردم گلوله ای به کمرم خورد. تکان آنقدر شدید بود که ضربه ای به صورتم خورد و هفت -هشت متری به بالا پرتاب شدم و مجدد به زمین برخوردکردم. احساس شهادت داشتم و نگاهم سوی آسمان بود. احساس می کردم بدنم از من فاصله گرفته، پاهایم را می دیدم ولی قدرت بلندشدن نداشتم. کم کم صداها برایم نامفهوم شد. گاهگاهی به هوش می آمدم و دوباره از هوش می رفتم تا این که ما را به فرودگاه و از آنجا به بیمارستانی در تهران اعزام کردند و…

به قول امام راحل مان شهدا ره صدساله را یک شبه پیمودند، هرچند ما از قافله آنها بازماندیم امیدواریم که بتوانیم راهشان را ادامه دهیم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

پیمان 15 برادر در جبهه

28 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته


پیمان 15 برادر در جبهه

نوشتن پیمان برادری و شفاعت در زمان جنگ ، میان رزمندگان امری رایج و دل‌چسب بود . خواندن این پیمان نامه ها ، امروز برای حال و هوای ما دنیا زده گان بسیار ضروری است. شاید با مرور چنین اسنادی، این روزها هم جوانانی پیدا شوند و چنین پیمان هایی با هم ببندند. باور کنیم که راه شهادت هنوز باز است، به شرط آن که …

آن چه خواهید خواند شفاعت نامه ای است میان بچه های لشکر 5 نصر خراسان.از 15 نفری که پای این پیمان را امضا کرده اند ، 10 نفر به شهادت رسیده اند. خوش به حال آن 5 نفر. عجب گنجی زیر سر دارند.

روحمان با یادشان شاد

بسمه تعالی

بنام کسی که قلوب مسلمین را به همدیگر نزدیک می کند

با تو برادر شدم در راه خدا و صفا کردم . با تو در راه خدا و عهد کردم با خدا و فرشتگانش و کتاب هایش و رسولانش و پیغمبرانش و امامان معصوم علیهم السلام بر این که اگر من از اهل بهشت و مشمول شفاعت بوده باشم و رخصت یافتم که داخل بهشت و جنت شوم، داخل آن نروم مگر اینکه تو با من باشی.

ساقط کردم از تو جمیع حقوق برادری را غیر از شفاعت و دعا و زیارت

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهدایی که با خمپاره افطار کردند

28 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

آفتاب سوزان بر خط پدافندی در منطقه شلمچه می‌تابید و منتظر آمدن دو تا از بچه‌ها برای تحویل گرفتن پست نگهبانی بودیم؛ اما دیر کردند؛ وقتی برای جویا شدن احوال آن‌ها به سنگر نگهبانی رفتیم، با پیکرهای بی جانی روبرو شدیم که بر اثر موج خمپاره 60 با زبان روزه به شهادت رسیده‌اند.

ماه مبارک رمضان فرصتی برای رسیدن به قله عبودیت و بندگی است؛ جبهه‌ها در هشت سال دفاع مقدس از این فیوضات مستثنی نبود؛ چه رزمندگان در حالی که روزه‌دار بودند با لب‌هایی تشنه و غرق در خون به ملاقات خدا رفتند.

اسماعیل زمانی که از دوران نوجوانی با برادر شهیدش «مهرداد زمانی» در جبهه حضور پیدا کرده، امروز از روزهای ماه رمضان در جبهه‌ها و 4 تن از هم سنگرانش که با خمپاره 60 افطار کردند، روایت می‌کند.

در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعی می‌کردند از فیوضات ماه بیشترین بهره را ببرند؛ در برخی جبهه‌ها به دلایل مختلف که نیروها تا 10 روز در جایی مستقر نبودند و بنا به استراتژی جنگ و دستور فرماندهان، گاهی امکان روزه گرفتن برای رزمندگان فراهم نمی‌شد که آن‌ها حسرت این موضوع را می‌خوردند، اما چون وظیفه حفظ اسلام بود، تابع شرایط بودند.

بعد از عملیات «کربلای 5» و «والفجر 8» از منطقه شلمچه تا خط کوشک، خط پدافندی بود؛ در سال 1366 و مصادف با 25 شعبان در آن منطقه مستقر بودیم؛ منطقه‌ای با دمای بالای 50 درجه و رطوبت بسیار بالا.

اکثر رزمندگان روزه بودند؛ روزه گرفتن در دوران دفاع مقدس با روزه گرفتن امروزی و وجود تجهیزات سرمایشی خیلی متفاوت بود. بچه‌ها برای خنک شدن در سنگر نگهبانی که درون زمین حفر شده بود، نی روییده در آب را می‌بریدند و به دریچه‌های دیده‌بانی روی دیواره سنگر نصب می‌کردند و برای خنک شدن بادی که داخل سنگر می‌وزید، کمی آب روی نی‌ها می‌پاشیدند.

برای سحری ساعت 3.5 بامداد تویوتا با یک دیگ غذا وارد منطقه می‌شد؛ تدارکات سعی می‌کرد در انتقال ظرف‌ها صدایی بلند نشود که رزمنده‌هایی که خواب بودند، بیدار شوند؛ اوج ایثار و از خودگذشتگی یادگار جبهه‌ها بود؛ برخی رزمنده‌ها به سرعت سحری می‌خوردند تا پست خالی نماند و دوستان دیگر بتوانند سحری بخورند.

پیرمردی در تدارکات دسته قبل از افطار با چوب و هیزم آتش می‌افروخت و پس از جوشیدن آب، چایی دم می‌کرد. موقع افطار که می‌رسید، بچه‌ها را دور سفره جمع می‌کرد و می‌گفت «بیایید چای ذغالی بخورید، بعد از چند ساعت تشنگی می‌چسبد». سفره‌ای بی‌ریا و ساده با نان و پنیر و خرما در کنار دوستانی که فکر می‌کردیم همیشه پیش ما خواهند ماند، حال و هوای دیگری داشت

پیرمردی در تدارکات دسته قبل از افطار با چوب و هیزم آتش می‌افروخت و پس از جوشیدن آب، چایی دم می‌کرد. موقع افطار که می‌رسید، بچه‌ها را دور سفره جمع می‌کرد و می‌گفت «بیایید چای ذغالی بخورید، بعد از چند ساعت تشنگی می‌چسبد». سفره‌ای بی‌ریا و ساده با نان و پنیر و خرما در کنار دوستانی که فکر می‌کردیم همیشه پیش ما خواهند ماند، حال و هوای دیگری داشت.

همان روزها به همراه یکی از دوستان در پست نگهبانی بودیم؛ قرار بود بعد از ما شهید «پرویز غدیری» و شهید «عبدالرضا خیرالدین» جایگزین شوند؛ ساعت 12 بود و در فاصله 60 متری با عراق مستقر بودیم؛ هوا بسیار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جایگزینی برای پست نگهبانی بودیم. مدتی گذشت اما آن‌ها نیامدند.

برای جویا شدن علت، به محل استراحت آن‌ها رفتیم؛ به محض کنار زدن پتوی نصب شده به در سنگر، دیدم دوستان دراز کشیده‌اند اما صدایی از آن‌ها نمی‌آید؛ متوجه شدم خمپاره 60 از داخل دریچه وارد سنگر شده بود و شهیدان «پرویز غدیری»، «عبدالرضا خیرالدین»، «سید محسن موسوی» و یکی دیگر از شهدا که اسمش در خاطرم نیست، بر اثر موج گرفتگی به شهادت رسیده بودند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 262
  • 263
  • 264
  • ...
  • 265
  • ...
  • 266
  • 267
  • 268
  • ...
  • 269
  • ...
  • 270
  • 271
  • 272
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهشید ديانت خواه
  • زهرا بانوی ایرانی

آمار

  • امروز: 234
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت آیت الله بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش را تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیتنامه عجیب شهید عملیات استشهاد طلبانه شهید علی منیف اشمر (5.00)
  • نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه ) (5.00)
  • شهیدم کن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی ) (5.00)
  • هفته دفاع مقدس گرامی باد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس