فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

اسیری که عراقی‌ها از ترس رهایش کردند

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در طی عملیات والفجر4 با توجه به یک جراحت سطحی به بیمارستان شهید دکتر رادمنش (یکی از بیمارستان های صحرایی مجهز در نزدیک ترین فاصله به خط مقدم منطقه عملیاتی والفجر4) منتقل شدم آنجا مجروحی را دیدم به نام “احمد یزدانی” حال چندان خوبی نداشت جراحاتش به حدی زیاد بود که عفونت کرده و…

در طی عملیات والفجر4 با توجه به یک جراحت سطحی به بیمارستان شهید دکتر رادمنش (یکی از بیمارستان های صحرایی مجهز در نزدیک ترین فاصله به خط مقدم منطقه عملیاتی والفجر4) منتقل شدم آنجا مجروحی را دیدم به نام “احمد یزدانی” حال چندان خوبی نداشت جراحاتش به حدی زیاد بود که عفونت کرده و مقدار زیادی کرم بر روی جراحاتش حرکت می کرد. خیلی ناراحت شدم سعی کردم با او کمی صحبت کنم . از نحوه مجروحیتش شروع کردم ، می گفت : در روز اول عملیات بعد از اولین پاتک عراقی ها من و چند تا از همرزمانم در حالی که مجروح شده بودیم به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمدیم و روز گذشته بعد از 7روز در ادامه مرحله دوم عملیات والفجر4 و در نتیجه پیش روی رزمندگان اسلام آزاد شدم. می گفت : در تمام مدتی که اسیر بودیم با وجود اینکه جراحات ما شدید بود ولی عراقی ها نه تنها ما را به پشت جبهه منتقل نمی کردند و دارویی بر زخم هایمان نمی گذاشتند بلکه به جای دادن آب و غذا با مشت و لگد مدام ما را شکنجه می کردند و آن قدر ما را می زدند که شاهد شهادت سایر همرزمانم بودم آن لحظه درد ناک را هرگز فراموش نمی کنم.

با تعجب پرسیدم تو چطور از دست بعثی ها آزاد شدی؟

- مزدوران عراقی که من در دست آن ها اسیر بودم به محض شنیدن صدای تکبیر رزمندگان اسلام پا به فرار گذاشتند و من که هیچ امیدی به زنده ماندن نداشتم دوباره به ادامه حیات امیدوار شدم و لحظاتی بعد خود را در آغوش برادران همرزم که در حال پیش روی بودند یافتم .

تاسف خوردم از اینکه که جوانان مظلوم ما زیر دست بعثی ها به بدترین نحو شکنجه می شوند.

دوستی داشتم که در عملیات والفجر4 به عنوان خبرنگار اعزام شده بود . او با اسرای عراقی به گفت و گو نشسته و آنها از رفتار خوب و انسان دوستانه رزمندگان ایرانی برایش گفته بودند :

- ستوان یکم جیاد لاجی حسین از استان السماوه که در مرحله دوم عملیات والفجر4 به اسارت رزمندگان ایران در آمده بود، می گفت: قبل از اینکه اسیر بشوم فکر می کردم که رزمندگان اسلام رفتار خشونت باری را خواهند داشت و ما را مورد ضرب و شتم قرار می دهند چون رسانه های گروهی عراق این گونه تفکر را با تبلیغات خود به ما تلقین کرده بود ولی هنگامی که به اسارت نیروهای اسلام در آمدم آن ها با آغوشی گرم همانند برادران خود از ما استقبال کردند به طوریکه ما به هیچ وجه این گونه رفتار اسلامی و انسانی را نداشتیم .

در تمام مدتی که اسیر بودیم با وجود اینکه جراحات ما شدید بود ولی عراقی ها نه تنها ما را به پشت جبهه منتقل نمی کردند و دارویی بر زخم هایمان نمی گذاشتند بلکه به جای دادن آب و غذا با مشت و لگد مدام ما را شکنجه می کردند و آن قدر ما را می زدند که شاهد شهادت سایر همرزمانم بودم

جیاد لاجی حسین روحیه نیروهای بعث را قبل و هنگام عملیات والفجر 4 چنین توصیف می کند: روحیه سربازان ما خیلی پایین بود و خسته و نا امید بودند زیرا هم هدف و انگیزه ای در این جنگ برای خود نمی دیدند و هم به خاطر اینکه مدت ها در حالت آماده باش بوده و خسته شده بودند .

*****

- سروان توفیق از گردان دوم تیپ 605 از اهالی بصره می گفت : بعد از اسارت قوای اسلام ما را به گرمی در آغوش گرفته و به ما آب و غذا دادند و ما اصلا توقع چنین رفتاری را نداشتیم زیرا رژیم بعث عراق همیشه در بین نظامیان تبلیغ می کند که ایرانی ها با اسرا با خشونت رفتار می کنند. من شخصا خوشحالم که در ایران اسلامی به سر می برم .

*****
اسیری که عراقی‌ها از ترس رهایش کردند

- گروهبان دوم جاسم ایدام از بصره که در منطقه گرمک به دست پرتوان رزمندگان اسلام اسیر شده بود چنین می گفت :

در این عملیات قوای اسلام حملات گسترده ای را علیه نیروهای ما آغاز نمود و ما نتوانستیم در مقابل آن ها کوچکترین مقاومتی بکنیم زیرا رزمندگان اسلام از روحیه بسیار بالایی که حاکی از ایمان قوی آن ها بود برخوردار بودندو برخلاف ما می دانستند برای چه هدفی می جنگند ، در مدت کمی ما را محاصره کردند فرماندهان فرمان عقب نشینی دادند ولی ما که خود را در محاصره می دیدیم شب را در سنگر مانده و روز خودمان را تسلیم رزمندگان اسلام کردیم زیرا می دانستیم در صورت عقب نشینی به دست نیروهای خودی تیرباران می شویم .

*****

-یکی دیگر از اسرا در مورد روحیه رزمندگان اسلام چنین می گفت :

روحیه رزمندگان اسلام بسیار عالی است چون آن ها داوطلبانه به جبهه ها می آیند و آماده عبو از میادین مین هستند و با نیروی الهی به پیش می روند و من ناگهان با جوانانی روبرو می شدم که چنین از شجاعت و روحیه بالایی برخوردار بودند.

وی می گفت : فرماندهان ما که ما را به ایستادگی در برابر نیروهای اسلام دعوت می کردند به هنگام حمله لشکریان اسلام از آنها خبری نبود و فرار را بر قرار ترجیح می دادند.

*****

-گروهبان سوم حسین طعمه اسماعیل گفت : این ادعاهای استعمار در رابطه با اینکه نیروهای اسلام با اسرای عراقی رفتار ناشایستی دارند به هیچ وجه صحت ندارد و رفتار برادرانه و انسانی و اسلامی برادران ایرانی ما را به شگفتی واداشته و اصلا انتظار چنین برخوردی را از آن ها نداشتیم .

ولی هنگامی که به اسارت نیروهای اسلام در آمدم آن ها با آغوشی گرم همانند برادران خود از ما استقبال کردد به طوریکه ما به هیچ وجه این گونه رفتار اسلامی و انسانی را نداشتیم
معرفی عملیات والفجر4 :

عملیات والفجر 4 در سه مرحله از روز 27 مهرماه 1362 به مدت 33 روز در منطقه جبهه شمالی سلیمانیه و پنجوین انجام شد . حمله ساعت 24 و با رمز یا الله … یا الله … یا الله در منطقه ای به وسعت صدها کیلومتر مربع آغاز شد . نیروها در دو محور بانه و بلندی های لری ، گرمک ، کنگرک و در محور مریوان و بلندی های پنجوین به نام زله ، مارو و خلوزه به پیشروی پرداختند .

در مرحله دوم پس از گذشت دو روز از مرحله نخست ، بلندی های سورن و کانی مانگا و چندین نقطه دیگر آزاد شد ، اما بر اثر پاتک های دشمن روی قله های کانی مانگا ، برخی از مناطق دست به دست شد و نهایتا در اشغال دشمن باقی ماند .

مرحله سوم عملیات روز 2 آبان ماه 1362 به اجرا درآمد . سپاه پاسداران تنها با 25 گردان وارد عمل شد و در مجموع 1000 کیلومتر مربع شامل 300 کیلومتر مربع از اراضی ایران و 700 کیلومتر مربع از اراضی عراق آزاد شد و معابر نفوذی گروهک های نفوذی ضد انقلاب به داخل ایران در دره شیلر مسدود گردید . دستاورد دیگر این عملیات خارج ساختن شهر مریوان از زیر دید و تیر دشمن و فراهم سازی مقدمات عملیات بعدی در استان سلیمانیه عراق بود .

عملیات والفجر 4 در سه مرحله از روز 27 مهرماه 1362 به مدت 33 روز در منطقه جبهه شمالی سلیمانیه و پنجوین انجام شد . حمله ساعت 24 و با رمز یا الله … یا الله … یا الله در منطقه ای به وسعت صدها کیلومتر مربع آغاز شد
تلفات دشمن :

با انجام این عملیات 200 تن از رزمندگان اسلام از اسارت افراد ضد انقلاب بیرون آمدند . ارتش عراق در طول این عملیات 10 فروند هواپیما ، یک فروند هلیکوپتر ، بیش از 90 دستگاه تانک و نفربر زرهی ، 200 دستگاه خودرو و انبوهی از سلاح و مهمات خود را از دست داد و 5 دستگاه تانک و نفربر ، 10 دستگاه لودر و بولدوزر ، 200 دستگاه خودرو سبک و سنگین ، 20 قبضه سلاح ضد هوایی سام 7 ، مقداری وسایل مخابراتی ، مهمات و سلاح های سبک و سنگین از دشمن به غنیمت نیروهای ایرانی در آمد.

در این عملیات سردار علی رضاییان فرمانده قرارگاه مقدم حمزه سدالشهدا در منطقه به شهادت رسید .

 

 نظر دهید »

جنازه ات رابرای مادرت می فرستم

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماكه غواصی كرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،كمی به عقب برگشتیم … لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیكرغواصی افتاد…

به واقع ،عملیات كربلای پنج ، غیر از موفقیت ها و پیروزی های استراتژیكی و نظامی كه در پی داشت ،نقطه عطفی بود در تاریخ دفاع مقدس … به این جهت كه در فاصله دی ماه 1365 تعداد زیادی از بهترین ها نخبه شدند و در وادی عاشقی سرود وصل را سر دادند . شاید در هیچ یك از معیارها و نظام های این دنیایی نتوان گنجاند این بزرگی و عظمت را در وجود نوجوانانی كه صد ساله می نمودند، در فلسفه ارتباط ووصل در فلسفه عشق ، عشقی كه عمدتا به یك امر احساسی و خالی از عقل یاد می شود …آنجا برای نوجوانانی كه شانزده ، هفده و … داشتند یك فلسفه و یك منطق عقلی بود…

افراد زیادی از دوستان كه ذكر نام همه آنها نه برای حافظه الكن حقیر ممكن است و نه در این مختصر می گنجد… اما ، به یاد رفقای شهیدی كه كمتر از آنها یادی و ذكری شده : حمید رضا شریفی منش (عارف نوجوان وواصل به دوست)… مهدی انتخابی (مرد همیشه خندان …)…بهنام سماوات( معصوم و بی ریا)…ناصر سلیمی(بزرگی كه در كودكی قد كشید) …علی لعل خانی ( مصمم و متفكر) … محمد نظر نژاد(هنوز باورم نمی شود)…محمد علی نصیری(بزرگ مرد بلند بالا)…خادم الحسین شفاهی(ساده و صمیمی ) …و در آخر رضا نیكپور نزهتی ( چشمانی نافذ و سیمایی بسیم)كه همگی در همین حوالی كربلای چهار و پنج پرواز ابدی خود را برگزیدند.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود كه به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به كنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت كن

و اینک خاطره ای از کربلای5 و شهید رضا نیکپور نزهتی :

رضا نیكپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهره ای بشاش داشت ، از اهالی كوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالك… دوست داشتنی و خوش مشرب بود… روزی خاطره ای تعریف می كرد :

عملیات كربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماكه غواصی كرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،كمی به عقب برگشتیم … لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیكرغواصی افتاد كه روی آب شناور است. به داخل آب رفتم و پیكرآن غواص را به خشكی آوردم.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود كه به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به كنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت كن .

 نظر دهید »

استخاره با تسبیح، پشت جبهه

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

گره اخم در ابروهایش افتاد. بلند شد و قصد رفتن کرد. دستش را گرفتم و نشاندم و با خنده گفتم: قرار نبود که ناراحت بشویم. اولا اینها همه اش شوخیه، دوما هر کدام از اینها یه تعبیر داره. مثلا همین مجروح، چون هوای منطقه غرب خیلی سرده، لابد آقا سرما خورده، پس سالم نیست.

تسبیح را برداشتم و به درخواست خواهرها شروع کردم به استخاره گرفتن. پانزده، شانزده زن کرمانی بودیم که با بچّه هایمان در یک ساختمان 3 طبقه در شهر اهواز زندگی می کردیم. مردهایمان همگی رزمنده های دلاوری بودند که برای یک ماموریت عملیاتی به غرب کشور رفته بودند. از چند روز پیش مرتب از رادیو خبرهای عملیات در غرب پخش می شد و ما از همه جا بی خبر بودیم. برای رفع تنهایی معمولا شب ها در یک خانه جمع می شدیم. آن شب یک شب نه چندان سرد زمستانی بود. بعد از شام وقتی بچّه هایمان خواب رفتند فرصتی پیش آمد تا با هم بگوییم و بشنویم و درد ودل کنیم. با این گفــت و شـنودها تلخی ناشـی از تنهایی و بـی خبری چند هفته ای از همسرانمان را به لحظات شیرین یکدلی و یک زبانی مبدل کنیم.

تسبیح را در میان انگشتان دو دستم گرفتم. چشمانم را بستم. با سلام و صلوات تعدادی مهره را جدا کردم و شمردم.

پیشنهاد استخاره با تسبیح را یکی از خواهرها داد. من هم اولین نیّت استخاره را برای همسر خودش کردم . به ترتیب می شمردم و می گفتم: مجروح، مفقود، اسیر، شهید، سالم، مجروح، مفقود، اسیر و شهید، سالم. روی کلمه ی « مجروح» شمارش دانه های تسبیح تمام شد. همه خندیدند جز خواهری که استخاره برای همسر او بود.

گره اخم در ابروهایش افتاد. بلند شد و قصد رفتن کرد. دستش را گرفتم و نشاندم و با خنده گفتم: قرار نبود که ناراحت بشویم. اولا اینها همه اش شوخیه، دوما هر کدام از اینها یه تعبیر داره. مثلا همین مجروح، چون هوای منطقه غرب خیلی سرده، لابد آقا سرما خورده، پس سالم نیست.

در حال و هوای استخاره یک ساعت پیش بودم که زنگ در به صدا درآمد. برخواستم و رفتم پشت در آهسته پرسیدم کیه. که صدای همسرم از پشت در به گوشم رسید که نترس، منم. در را باز کردم. در مقابلم رزمنده ای ایستاده بود و لبخند می زد. قبل از هر صحبتی ناخواسته نگاهم تا دست راستش امتداد پیدا کرد و دستش باند پیچی نبود. به خود آمدم. بعد از احوالپرسی از ایشان راجع به دست زخمی اش پرســــیدم. گفت دسـت زخمی ام؟ تو از کجـا می دانی؟

عجب حکایتی بود آن شب. هیچکدام از دانه های تسبیح روی کلمه سالم متوقف نمی شد. وقتی نوبت به خودم رسید نیّت کردم و مثل دفعات قبل با جدا کردن تعدادی از دانه های تسبیح شروع کردم به شمردن… سالم ….و مجروح. باز هم مجروح. نه بابا بنده های خدا حق داشتند. خودم هم ناراحت شدم. یک شوخی ساده داشت جایش را با یک نگرانی جدی عوض می کرد. حوصله ام سر رفت. تسبیح را کنار گذاشتم. یاد خوابی افتادم که چند شب قبل دیده بودم.» همسرم از منطقه جنگی برگشته بود در حالی که دست راستش باند پیچی بود».

دیر وقت بود. از یکدیگر خداحافطی کردیم و هر کسـی به خانه خودش رفـت. در خـانه؛ دو تا بچـّه ام را سـر جایشـان خواباندم. اما خـودم خـوابم نمی برد در حال و هوای استخاره یک ساعت پیش بودم که زنگ در به صدا درآمد. برخواستم و رفتم پشت در آهسته پرسیدم کیه. که صدای همسرم از پشت در به گوشم رسید که نترس، منم. در را باز کردم. در مقابلم رزمنده ای ایستاده بود و لبخند می زد. قبل از هر صحبتی ناخواسته نگاهم تا دست راستش امتداد پیدا کرد و دستش باند پیچی نبود. به خود آمدم. بعد از احوالپرسی از ایشان راجع به دست زخمی اش پرســــیدم. گفت دسـت زخمی ام؟ تو از کجـا می دانی؟ گفتم خوابش را دیده بودم. همسرم دستش را که زخم روی آن در حال بهبودی بود،نشانم داد و گفت: دستم باند پیچی بود. از اینکه نکند شما نگران بشـوید همین نزدیکی های خانه بازش کردم و انداختم دور. دوباره به استخاره تسبیح فکر کردم.» سالم …. مجروح»

راوی: صدیقه انجم شعاع

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 243
  • 244
  • 245
  • ...
  • 246
  • ...
  • 247
  • 248
  • 249
  • ...
  • 250
  • ...
  • 251
  • 252
  • 253
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1797
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)
  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس