فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

غرب غریب است مثل شهدایش ؛ خاطرات راهیان نور غرب

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

… سیمت كه وصل شود، خواهی شنید كه با تو حرف ها دارند از تو پرسش ها دارند، سوال خواهند كرد بعد از ما با امام و انقلاب چه كردید؟

وجود حاج آقا حسین یكتا و طینت پاك بسیاری از همراهان البته بر توفیقات سفر ما می افزود. از همه مهمتر ما دو همسفر، دو رفیق عزیز در كنارمان داشتیم، كه در طول سفرمان به مناطق ما را همراهی می كردند.

با ما آمدند قرارگاه امیرالمومنین، آمدند پادگان ابوذر، آمدند و آمدند تا آخر سفرمان بعد از آن حال و هوای خوبمان كه از خواندن دعای عرفه داشتیم در سومار آرام و مزارگرفتند. آنجا باری دیگر فرصتی یافتیم تا عهدی دوباره با آنان ببندیم…

شور وعرفان آنجا بی مانند بود. كاش می شنیدی زمزمه های آن مادری را كه برای تدفین آن بی نشان ها آمده بود .لبهایش را كه به هم می زد رعدی در دلها می انگیخت كه ابر های چشمانمان فقط می بارید ومی بارید. طوری سخن می گفت كه گویی یوسف گمشده اش را یافته و نیافته. گویی آنان پسرش بودند ونبودند…

كاش درك می كردیم داغ او را…

كاش می فهمیدیم چه می گوید…

از میمك برایت بگویم. پستیها و بلندیهایی بود وسیع، تپه های تو در تو كه هنوز در خودشان حال وهوای عاشورایی آن روزها را نگه داشته بودند. اگر گوش دل باز كنی میمك رازها دارد با تو بگوید؛ هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم ا…

به قول حاجی، سیمت كه وصل شود، خواهی شنید كه با تو حرف ها دارند. از تو پرسش ها دارند. سوال خواهند كرد بعد از ما با امام و انقلاب چه كردید؟

درون حرف های حاجی خیلی حرف بود! یك جایی بعد از رزم شب گفت: بچه های جنگ، جان هایشان را كف دست گرفتند، بچه ها شما باید دل هایتان را كف دست بگیرید. بچه ها مواظب باشید این سیل ها و موج ها كه به غارت در شهرها آمده اند شما را و دلهایتان را نبرند

خاك های میمك پر از نشانه ها و راز هاست كه فطرت پاك و حقیقت جوی تورا می طلبد. آفتاب كه می تابد تپه ها پراز ستاره می شوند. جلو تر كه بروی می بینی كه تمام این تپه ها پوشیده از تركش است. بهتر كه بگردی خمپاره های عمل نكرده هم پیدا می كنی. همسفرمان یكی از آنها را پیدا كرد و تحویل سربازان داد. تازه سیمت هم وصل باشد ندای پیكرهایی كه از زیر خاك تورا می خوانند، می شنوی. حاجی می گفت: میمك چند سالی ست كه دست ایرانیان است پیش از این در دست عراقی ها بوده.

درون حرف های حاجی خیلی حرف بود! یك جایی بعد از رزم شب گفت: بچه های جنگ، جان هایشان را كف دست گرفتند، بچه ها شما باید دل هایتان را كف دست بگیرید. بچه ها مواظب باشید این سیل ها و موج ها كه به غارت در شهرها آمده اند شما را و دلهایتان را نبرند. یك شب همه را در حسینیه جمع كرد و تمام نفسش را گذاشت كه بگوید و بفهماند روزی جبهه شد دانشگاه ما، امروز دانشگاه جبهه شماست. می گفت: فكر می كنی تیپ زدی وآنقدر جذاب شدی كه دیگه كل رفیقات و بچه های دانشگاه را جذب خودت بكنی! به خاطر چه كسی و چه چیزی خودت را می كشی؟ تو از تیپ زدن چه می دونی؟ آخرتیپولوژی رفقای ما، بچه های جنگ بودند. از دم تیپ خاكی یه دست… چنان تیپی زدند كه اباعبدا…(ع) نگاهشون می كرد. خدا بهشون نگاه كرد… خدا بردشون بچه ها،خدا…
غرب غریب است مثل شهدایش

فكر نكنید خیلی رفیق های پایه و باحال دارید كه هر روز براتون یه فیلم، یه كلیپ، یه عكس، یه بلوتوث یا یه پارتی جدید میارن. بچه ها به خدا اینا كه هر روز شما را از چشم خدا می اندازن رفیق شما نیستند. رفیق، دوستای ما بودند كه مدام حواسشون بهمون بود كه كاری نكنیم كه از خدا دور بشیم. حسین جان نماز اول وقتت، حسین جان نگاهت، حسین جان زیارت عاشورا، حسین جان…

می خواست بچه ها را روشن كنه كه كسی با شماها دارد حرف می زند، آیا صدایش را می شنوید؟ بچه ها، به خاطر هر چه كه آمده اید اینك بهتر است بدانید هیچ كس را بی سوغات به شهرش نمی فرستند. گوش دل باز كنید بچه ها… مثل اینكه كسی طالب رفاقت با شماست. بچه ها چطور بگویم دوست دارید با دوست من كه دوست داره با شما دوست بشه دوست بشید؟…این جا بود كه بغض خیلی ها تركید ناگهان گفت: آمده، پشت سرتان ایستاده… كه ناگهان وقتی به عقب برگشتیم با پیكر آن شهید گمنام عزیز كه در طول سفر رسم میزبانی را در حق ما تمام كرده بود مواجه شدیم. بعد از چند لحظه بُهت خیلی ها جلو رفتند و زیر تابوتش را گرفتند. دیگر اینجا بود كه خیلی ها سیمشان وصل شد اما تمام این مدت نگاهم به كسانی بود كه اگر هنوز وصل نشدند چرا شورو حال این فضا ذره ای در چهره شان هم تاثیر نكرده… آنان سوغات با خود چه خواهند برد؟ از میزبان چه دریافتند و چه دارند بگویند؟ ذهنم را از فكرشان خالی كردم كه خودم دست خالی نمانم.

بچه ها، به خاطر هر چه كه آمده اید اینك بهتر است بدانید هیچ كس را بی سوغات به شهرش نمی فرستند. گوش دل باز كنید بچه ها… مثل اینكه كسی طالب رفاقت با شماست. بچه ها چطور بگویم دوست دارید با دوست من كه دوست داره با شما دوست بشه دوست بشید؟…این جا بود كه بغض خیلی ها تركید

حاجی خیلی دلش پر درد وحرف است. حاجی چشمانش در تمام طول سفر به دنبال چیزی بود! یك چشم حاجی در جنگ به روی دنیا بسته شد و حتما به دنیای دیگری باز شد ولی به آن یكی چشمش هم كه نگاه كنی در میابی در جستجوی همان فضاست! به دنبال رفقایش! به دنبال ادای دِینش! انگار عهد بسته اول جهادی را كه آغاز كرده به پایان برساند بعد مزدش را بگیرد.

در كنار او غرب را بهتر و بیشتر از آنچه تصور می كردیم شناختیم. غرب غریب بود مثل تمام آنهایی كه خونشان آنجا ریخت، مثل تمام آن پیكرهایی كه هنوز زیر آن خاك ها آرمیده اند، مثل همه بازماندگانش…

 نظر دهید »

آنها 15 سال در«فکه» بودند

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

کنار گودال شهدای فکه، شهیدی دیدیم که لباس بسیجی به تن داشت، پاهایش را دراز کرده بود و یکی دیگر هم سرش را روی پای او گذاشته بود؛ آنها 15 سال بود در آنجا خوابیده بودند؛ آدم یاد اصحاب کهف می‌افتاد اما اینها اصحاب رمل بودند، اصحاب فکه، اصحاب قتلگاه والفجر و اصحاب روح‌الله.

روایت زیر خاطره حاج رحیم صارمی از گروه تفحص لشکر 31 عاشورا تفحص پیکر دو شهید در فکه است:

یکی دو روزی بود که شهیدی پیدا نکرده بودیم. یعنی راستش شهدا ما را پیدا نکرده بودند. گرفته و خسته بودیم و گرما هم بدجوری اذیتمان می‌کرد.

همراه یکی دو تا از بچه‌ها داشتیم از کنار گودال شهدای فکه که زمانی در سال 1361 عملیات والفجر مقدماتی آنجا رخ داده بود، رد می‌شدیم ناگهان نیرویی ناخواسته مرا به خودش جذب کرد. متوجه نشدم چیست اما احساس کردم چیزی مرا بسوی خود می‌خواند.

ایستادم، نظرم به پشت بوته‌ای بزرگ جلب شد؛ کسی که همراهم بود تعجب کرد که کجا می‌روم؛ فقط گفتم بیا تا بگویم؛ دست خودم نبود؛ انگار مرا می‌بردند؛ پاهایم جلوتر می‌رفتند؛. به پشت بوته که رسیدم، جا خوردم.

صحنه خیلی تکان دهنده و عجیبی بود. همین بود که مرا به سوی خود خوانده بود. آرام روی زمین نشستم و ناخودآگاه زبانم به سبحان الله چرخید؛ همراهم متوجه حالم شد؛ به سرعت جلو آمد؛ او هم در جا میخکوب شد

صحنه خیلی تکان دهنده و عجیبی بود. همین بود که مرا به سوی خود خوانده بود. آرام روی زمین نشستم و ناخودآگاه زبانم به سبحان الله چرخید؛ همراهم متوجه حالم شد؛ به سرعت جلو آمد؛ او هم در جا میخکوب شد؛ شهیدی که لباس بسیجی به تن داشت به کپه‌ای خاک کنار بته تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود؛ یکی دیگر هم سرش را روی ران پای او گذاشته بود، دراز کشیده و خوابیده بود.
تفحص شهید

15 سال بود که خوابیده بودند. آدم یاد اصحاب کهف می‌افتاد اما اینها اصحاب رمل بودند. اصحاب فکه، اصحاب قتلگاه والفجر و اصحاب روح الله.

بدن دومی که سرش را بر روی پای دوستش گذاشته بود تا کمر زیر خاک بود. باد و طوفان ماسه و رمل را بر روی بدنش آورده بود؛ آرام در کنار یکدیگر خفته بودند؛ ظواهر امر نشان می‌داد مجروح بوده و در کنار تپه خاکی پناه گرفته بودند و همانطور به شهادت رسیده بودند. با احترام و صلوات پیکرهای مطهرشان را جمع کردیم و پلاک‌هایشان را کنار هم قرار دادیم.

 نظر دهید »

مرا در مسجد محل، دفن کنید

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در پی درگیری های اخیر سپاه با گروهك تروریستی پژاك(پ ك ك)، تعدادی از پاسداران به فیض شهادت نائل آمدند كه خبرنگار ما با خانواده ها و دوستان و آشنایان تعدادی از آنها تماس گرفته و خاطره، نكته و مطلبی هرچند كوتاه از شهیدشان جویا شده است. آنچه در ادامه می آید، ماحصل این تلاش است

درست است كه دیگر دروازه شهادت باز نیست، اما به فرموده امام مان،«معبری تنگ باقی» است و هر كس را یارای عبور از این معبر نیست. بی شك آنان كه می توانند از این معبر بگذرند، ره صد ساله را یك شبه می پیمایند و خوشا به حال شان كه در جرگه مجاهدان قرار می گیرند.

در پی درگیری های اخیر سپاه با گروهك تروریستی پژاك(پ ك ك)، تعدادی از پاسداران به فیض شهادت نائل آمدند كه خبرنگار ما با خانواده ها و دوستان و آشنایان تعدادی از آنها تماس گرفته و خاطره، نكته و مطلبی هرچند كوتاه از شهیدشان جویا شده است. آنچه در ادامه می آید، ماحصل این تلاش است.
یوسف به آرزویش رسید

مادر شهید «یوسف فدایی نژاد» می گوید: یوسف از لحاظ معنویت و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت. از همان كودكی سعی می كرد كه واجبات و مستحبات را به خوبی ادا كند. آن طور كه یاد دارم غسل روز جمعه اش از كلاس سوم ابتدایی تا زمان شهادتش ترك نشد. قاری قرآن بود و در مسابقات مختلف شركت می كرد و مقام برتر می آورد، ولی جایزه قبول نمی كرد. همیشه می گفت من برای خدا و رضایت او قرآن می خوانم و به دنبال اسم و رسم و جایزه مادی نیستم. در خصوص شهادتش نیز همیشه می گفت مرا در مسجد محل، خاك كنید و بر مزارم همیشه با وضو و ذكر خدا باشید. در یك كلام می توانم بگویم كه او از همان ابتدا با این معنویت بالا در آرزوی شهادت بود و به آرزویش نیز رسید.

می گفت هر لحظه امكان دارد در درگیری شهید شوم. وقتی هم كه ناراحتی ما را می دید می گفت: «دعا كنید كه شهید شوم تا در روز قیامت شفاعت شما را بكنم. با این نگاه مطمئناً شهادت بنده برای تان زیاد سخت نخواهد بود.»
می دانست مأموریت آخر است

برادر شهید «علی بریهی» نقل می كند: علی بسیار اهل عبادت و نماز بود. در مدت كوتاه مرخصی سعی می كرد، بیشتر فرصتش را در مسجد طی كند. در خصوص كارش نیز ما دقیقاً نمی دانستیم كجا خدمت می كند. به ما گفته بود تهران است، اصلاً فكرش را نمی كردیم كه در منطقه كردستان و در حال اجرای مأموریت های سخت و خطرناك باشد. در ماه رمضان امسال و در روز شهادت حضرت علی(ع) یعنی چند روز قبل از درگیری به دوستانش زنگ زده و گفته بود من عازم مأموریتی هستم كه شاید باز نگردم. دعا كنید شهید شوم. گویی به علی الهام شده بود كه مأموریت آخر است و شهادت در انتظار اوست.
با شهادت اجرش را گرفت

احمدی همرزم شهید «حاج عباس عاصمی» می گوید: این جانباز عاشق و بی ادعا در هر مسئولیتی، مدیریت را با اخلاق نیكو و پسندیده تلفیق كرده بود و برای ارتقا و كارایی امور، تلاش مستمر و پیگیری داشت تا در مواقع ضرورت یا بحران بر آمادگی مجموعه خدشه وارد نگردد. كسی كه با برنامه ریزی حساب شده، فعالیت مذهبی و فرهنگی اش در خارج از سپاه نیز لطمه ای بر مأموریت های سازمان وارد نمی ساخت و آنچه برایش مهم تلقی می شد، ترویج دستاوردهای خون شهیدان در عرصه های دیگر بود كه در نهایت با امضای سند شهادت، اجرش را گرفت.

همیشه می گفت مرا در مسجد محل، خاك كنید و بر مزارم همیشه با وضو و ذكر خدا باشید. در یك كلام می توانم بگویم كه او از همان ابتدا با این معنویت بالا در آرزوی شهادت بود و به آرزویش نیز رسید
مرگی غیر از شهادت برای او كم بود

برادر شهید «مصطفی صفری تبار» می گوید: مصطفی محاسن اخلاقی بسیاری داشت. اصلاً در مجلس غیبت شركت نمی كرد. به محض اینكه می دید فردی مشغول غیبت است، سریع مجلس را ترك می كرد. در بابل اگر با هم بیرون می رفتیم به محض اینكه صدای اذان را می شنید، به اولین مسجد می رفت و نماز اول وقت را به جماعت اقامه می كرد. دائم الوضو بودن، یكی دیگر از ویژگی های او بود. می گفت:«همیشه با وضو باشید تا نور الهی در قلب های تان حاكم باشد و به گناه آلوده نشوید.» مرگ غیر از شهادت برای او كم بود. هر موقع كه به منزل می آمد، زمینه را آماده می كرد و می گفت، هر لحظه امكان دارد در درگیری شهید شوم. وقتی هم كه ناراحتی ما را می دید می گفت: «دعا كنید كه شهید شوم تا در روز قیامت شفاعت شما را بكنم. با این نگاه مطمئناً شهادت بنده برای تان زیاد سخت نخواهد بود.»
مأموریت های سخت را می پذیرفت

خواهر شهید «حسین رضایی» می گوید: حسین همیشه سفارش می كرد برای رضای خدا قدم بردارید. ابتدای این كار سختی های زیادی به همراه دارد. او از هنگامی كه وارد سپاه شد، مأموریت های سخت را می رفت، به یاد دارم پس از شهادت سردار بزرگوار شهید شوشتری، ایشان به منزل آمد و گفت: به زاهدان همراه شهید شوشتری و دوستان دیگر رفته بودم، بسیاری از دوستانم در آن واقعه تروریستی به همراه سردار شوشتری شهید شدند و بنده در حالی به تهران آمدم كه هواپیما خالی از جای دوستان شهیدم بود. البته او نیز در چندین اتفاق، زخمی شد، اما بی تابی اش برای شهادت بیشتر شد، تا اینكه در 13 شهریور امسال در حالی كه دختر كوچكش چند روز بیشتر از تولدش نگذشته بود، به دست عوامل (پ ك ك) به شهادت رسید.
شهدای گروهك تروریستی پژاك
الگویی برای پیشكسوتان جهاد

یكی از همكاران «محمود احمدی تبار» چنین می گوید: احمدی تبار جانباز تلاشگری بود كه بدون نگاه مادی با تلاش در عرصه فرهنگی خارج از سپاه، نقش موثری در تبلیغ و ترویج ارزش های انقلاب ایفا كرد و همواره در دو جبهه فرهنگی و نظامی، برای انجام هر مأموریتی به عنوان وظیفه، حضور خالصانه داشت تا از تخصص و تجربه خود به همسنگران بهره برساند. «احمدی تبار» الگویی برای پیشكسوتان جهاد و دفاع مقدس جهت حضوری فعال تر در دفاع از نظام اسلامی است.
مسلم مزد اعمالش را گرفت

پدر شهید «مسلم احمدی پناه»، انجام واجبات و ترك محرمات را از ویژگی های فرزند شهیدش می داند و ادامه می دهد: نماز اول وقتش هیچ گاه ترك نشد. در امر به معروف و نهی از منكر همیشه ثابت قدم بود. امكان نداشت كه ببیند گناهی رخ می دهد و او تذكر ندهد. البته این كار را بسیار با آرامش و با رعایت همه جوانب انجام می داد. مسلم با این اخلاق نیكو و عمل به تكلیف باید فرجامی چون شهادت می داشت. همیشه می گفت آرزوی شهادت دارم و بالاخره به آرزوی دیرینه اش دست یافت. ما خوشحالیم از اینكه او مزد اعمالش را گرفت، اما تنها ناراحتی ما، جای خالی او و بی تابی فرزند یك ساله اوست كه بسیار دلتنگ پدرش است.

می گفت بسیاری از دوستانم در آن واقعه تروریستی به همراه سردار شوشتری شهید شدند و بنده در حالی به تهران آمدم كه هواپیما خالی از جای دوستان شهیدم بود. البته او نیز در چندین اتفاق، زخمی شد، اما بی تابی اش برای شهادت بیشتر شد، تا اینكه در 13 شهریور امسال در حالی كه دختر كوچكش چند روز بیشتر از تولدش نگذشته بود، به دست عوامل (پ ك ك) به شهادت رسید
همیشه در حال و هوای شهادت بود

پدر شهید «محمد مهرابی پناه» نیز در مورد فرزندش خاطره ای نقل كرده و می گوید: اسفند سال گذشته با یكی از دوستانش به اسم مصطفی صفری كه او نیز از در عملیات علیه عوامل (پ ك ك) شهید شد، به گلزار شهدای اصفهان رفته بود و با شهدا درد دل كرده بود، مثل همان درد دلی كه شهید كاظمی به شهید خرازی گفته بود: «زمانه ای است كه شهادت به دست نمی آید، شما باید ما را كمك كنید و دعا كنید تا به شما بپیوندیم.» محمد نیز در گفت وگو با شهدا چنین گفته بود: «زمان جنگ دروازه شهادت باز بود و امروز معبری تنگ. اگر شما كمك كنید و دعا كنید ما از این دنیا و افسار رها می شویم و به خداوند می رسیم.» با ذكر این خاطره، باید اشاره كنم كه محمد همیشه در حال و هوای شهادت بود و از هنگامی كه استخدام سپاه شد، با این نیت قدم برداشت كه در راه شهادت باشد.

ماه رمضان امسال و در روز شهادت حضرت علی(ع) یعنی چند روز قبل از درگیری به دوستانش زنگ زده و گفته بود من عازم مأموریتی هستم كه شاید باز نگردم
از چهره اش معلوم بود كه رفتنی است

یكی از بستگان شهید «محمد منتظرقائم» می گوید: در طی پنج سال آشنایی بنده با این شهید بزرگوار باید اذعان كنم كه بسیار ساده زیست بود. حتی خانه مستقل نداشت. همیشه در حال مأموریت بود و مشغول آموزش های سخت. از چهره اش معلوم بود كه رفتنی است. با وجود بچه 41 ماهه ای كه داشت، به دنبال این نبود كه خانه مستقل و امكانات بالا داشته باشد. صبوری ویژگی دیگر او بود. اگر بدترین ضربه به او زده می شد، در مقابل تنها لبخند می زد. سادگی، اخلاق نیكو، معنویات بالا از مهم ترین خصوصیات محمد بود.
شهدای گروهك تروریستی پژاك
جانبازی بی نشان و متعهد بود

یكی از دوستان شهید «علی اكبر جمراسی» می گوید: او جانبازی بی نشان و متعهد بود كه با برخورداری از تخصص و تجربه چندین ماه حضور در جبهه، افتخارش این بود تا در ركاب ولایت، اولین سربازی باشد كه هر مأموریت سخت و خطرآمیزی را بپذیرد و با انجام شایسته آن، نام بچه های اطلاعات را همچنان در صدر ایثارگران ماندگار كند. زیبایی كلام و بیان خاطرات جنگش آن قدر جذاب و تأثیرگذار در مستمعین و دوستان برای ترویج ارزش ها و پیمودن راه شهدا بود كه سعادت او سرانجام در شهادت رقم خورد و با پرواز به سوی همسنگران شهیدش، همكاران را در فراغ خود گریان و غمناك كرد.
تقویت پیوند میان سپاه و خانواده شهدا

یكی از پاسداران سپاه قم درباره «سیدعبدالحسین موسوی نژاد» می گوید: دوستان و همكاران، سید را با آن شال سبزش و شور و شوق وصف ناپذیرش در تقویت پیوند میان سپاه و خانواده های شهدا می شناسند. او می كوشید تا با زنده نگه داشتن خاطره شهیدان، فقدان آنان در خانواده و نام شان در جامعه احساس نشود. بازماندگان از قافله شهادت بر حال او غبطه خواهند خورد كه به پاس شب زنده داری و خدمت، خداوند رحمان جواز ورود به جمع شهیدان را نصیب او كرد.

همیشه می گفت آرزوی شهادت دارم و بالاخره به آرزوی دیرینه اش دست یافت. ما خوشحالیم از اینكه او مزد اعمالش را گرفت، اما تنها ناراحتی ما، جای خالی او و بی تابی فرزند یك ساله اوست كه بسیار دلتنگ پدرش است
كوچك ترین توقعی نداشت

یكی از همكاران «مهدی خبیر» درباره این شهید می گوید: چگونه می توان چهره معنوی و مظلوم این ایثارگر خستگی ناپذیر را فراموش كرد كه با تلاش وافر در یادگیری مسائل تخصصی، از امور شخصی خود در سازمان و حتی خانواده برای كار بیشتر و بهتر در سپاه، بدون كوچك ترین توقعی می گذشت، تا مجموعه پویا و به روز باشد. كسی كه با كم حرفی، اخلاق حسنه و فرمانبرداری از دیگران، حتی پایین تر از خود، توانست خود را در زمره شهیدان قرار دهد و داغ فراغش را بر قلب همكاران و خانواده بگذارد.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 240
  • 241
  • 242
  • ...
  • 243
  • ...
  • 244
  • 245
  • 246
  • ...
  • 247
  • ...
  • 248
  • 249
  • 250
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 569
  • دیروز: 0
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • لحضه از ازدواج شهید سید علی حسینی (5.00)
  • وصیت نامه شهید حسین دهقان موری آبادی (5.00)
  • وصیت نامه شیرین يك شهید به چهار فرزندش (5.00)
  • هفته شهادت برشما مبارک (5.00)
  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس