غرب غریب است مثل شهدایش ؛ خاطرات راهیان نور غرب
به نام خدا
… سیمت كه وصل شود، خواهی شنید كه با تو حرف ها دارند از تو پرسش ها دارند، سوال خواهند كرد بعد از ما با امام و انقلاب چه كردید؟
وجود حاج آقا حسین یكتا و طینت پاك بسیاری از همراهان البته بر توفیقات سفر ما می افزود. از همه مهمتر ما دو همسفر، دو رفیق عزیز در كنارمان داشتیم، كه در طول سفرمان به مناطق ما را همراهی می كردند.
با ما آمدند قرارگاه امیرالمومنین، آمدند پادگان ابوذر، آمدند و آمدند تا آخر سفرمان بعد از آن حال و هوای خوبمان كه از خواندن دعای عرفه داشتیم در سومار آرام و مزارگرفتند. آنجا باری دیگر فرصتی یافتیم تا عهدی دوباره با آنان ببندیم…
شور وعرفان آنجا بی مانند بود. كاش می شنیدی زمزمه های آن مادری را كه برای تدفین آن بی نشان ها آمده بود .لبهایش را كه به هم می زد رعدی در دلها می انگیخت كه ابر های چشمانمان فقط می بارید ومی بارید. طوری سخن می گفت كه گویی یوسف گمشده اش را یافته و نیافته. گویی آنان پسرش بودند ونبودند…
كاش درك می كردیم داغ او را…
كاش می فهمیدیم چه می گوید…
از میمك برایت بگویم. پستیها و بلندیهایی بود وسیع، تپه های تو در تو كه هنوز در خودشان حال وهوای عاشورایی آن روزها را نگه داشته بودند. اگر گوش دل باز كنی میمك رازها دارد با تو بگوید؛ هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم ا…
به قول حاجی، سیمت كه وصل شود، خواهی شنید كه با تو حرف ها دارند. از تو پرسش ها دارند. سوال خواهند كرد بعد از ما با امام و انقلاب چه كردید؟
درون حرف های حاجی خیلی حرف بود! یك جایی بعد از رزم شب گفت: بچه های جنگ، جان هایشان را كف دست گرفتند، بچه ها شما باید دل هایتان را كف دست بگیرید. بچه ها مواظب باشید این سیل ها و موج ها كه به غارت در شهرها آمده اند شما را و دلهایتان را نبرند
خاك های میمك پر از نشانه ها و راز هاست كه فطرت پاك و حقیقت جوی تورا می طلبد. آفتاب كه می تابد تپه ها پراز ستاره می شوند. جلو تر كه بروی می بینی كه تمام این تپه ها پوشیده از تركش است. بهتر كه بگردی خمپاره های عمل نكرده هم پیدا می كنی. همسفرمان یكی از آنها را پیدا كرد و تحویل سربازان داد. تازه سیمت هم وصل باشد ندای پیكرهایی كه از زیر خاك تورا می خوانند، می شنوی. حاجی می گفت: میمك چند سالی ست كه دست ایرانیان است پیش از این در دست عراقی ها بوده.
درون حرف های حاجی خیلی حرف بود! یك جایی بعد از رزم شب گفت: بچه های جنگ، جان هایشان را كف دست گرفتند، بچه ها شما باید دل هایتان را كف دست بگیرید. بچه ها مواظب باشید این سیل ها و موج ها كه به غارت در شهرها آمده اند شما را و دلهایتان را نبرند. یك شب همه را در حسینیه جمع كرد و تمام نفسش را گذاشت كه بگوید و بفهماند روزی جبهه شد دانشگاه ما، امروز دانشگاه جبهه شماست. می گفت: فكر می كنی تیپ زدی وآنقدر جذاب شدی كه دیگه كل رفیقات و بچه های دانشگاه را جذب خودت بكنی! به خاطر چه كسی و چه چیزی خودت را می كشی؟ تو از تیپ زدن چه می دونی؟ آخرتیپولوژی رفقای ما، بچه های جنگ بودند. از دم تیپ خاكی یه دست… چنان تیپی زدند كه اباعبدا…(ع) نگاهشون می كرد. خدا بهشون نگاه كرد… خدا بردشون بچه ها،خدا…
غرب غریب است مثل شهدایش
فكر نكنید خیلی رفیق های پایه و باحال دارید كه هر روز براتون یه فیلم، یه كلیپ، یه عكس، یه بلوتوث یا یه پارتی جدید میارن. بچه ها به خدا اینا كه هر روز شما را از چشم خدا می اندازن رفیق شما نیستند. رفیق، دوستای ما بودند كه مدام حواسشون بهمون بود كه كاری نكنیم كه از خدا دور بشیم. حسین جان نماز اول وقتت، حسین جان نگاهت، حسین جان زیارت عاشورا، حسین جان…
می خواست بچه ها را روشن كنه كه كسی با شماها دارد حرف می زند، آیا صدایش را می شنوید؟ بچه ها، به خاطر هر چه كه آمده اید اینك بهتر است بدانید هیچ كس را بی سوغات به شهرش نمی فرستند. گوش دل باز كنید بچه ها… مثل اینكه كسی طالب رفاقت با شماست. بچه ها چطور بگویم دوست دارید با دوست من كه دوست داره با شما دوست بشه دوست بشید؟…این جا بود كه بغض خیلی ها تركید ناگهان گفت: آمده، پشت سرتان ایستاده… كه ناگهان وقتی به عقب برگشتیم با پیكر آن شهید گمنام عزیز كه در طول سفر رسم میزبانی را در حق ما تمام كرده بود مواجه شدیم. بعد از چند لحظه بُهت خیلی ها جلو رفتند و زیر تابوتش را گرفتند. دیگر اینجا بود كه خیلی ها سیمشان وصل شد اما تمام این مدت نگاهم به كسانی بود كه اگر هنوز وصل نشدند چرا شورو حال این فضا ذره ای در چهره شان هم تاثیر نكرده… آنان سوغات با خود چه خواهند برد؟ از میزبان چه دریافتند و چه دارند بگویند؟ ذهنم را از فكرشان خالی كردم كه خودم دست خالی نمانم.
بچه ها، به خاطر هر چه كه آمده اید اینك بهتر است بدانید هیچ كس را بی سوغات به شهرش نمی فرستند. گوش دل باز كنید بچه ها… مثل اینكه كسی طالب رفاقت با شماست. بچه ها چطور بگویم دوست دارید با دوست من كه دوست داره با شما دوست بشه دوست بشید؟…این جا بود كه بغض خیلی ها تركید
حاجی خیلی دلش پر درد وحرف است. حاجی چشمانش در تمام طول سفر به دنبال چیزی بود! یك چشم حاجی در جنگ به روی دنیا بسته شد و حتما به دنیای دیگری باز شد ولی به آن یكی چشمش هم كه نگاه كنی در میابی در جستجوی همان فضاست! به دنبال رفقایش! به دنبال ادای دِینش! انگار عهد بسته اول جهادی را كه آغاز كرده به پایان برساند بعد مزدش را بگیرد.
در كنار او غرب را بهتر و بیشتر از آنچه تصور می كردیم شناختیم. غرب غریب بود مثل تمام آنهایی كه خونشان آنجا ریخت، مثل تمام آن پیكرهایی كه هنوز زیر آن خاك ها آرمیده اند، مثل همه بازماندگانش…