به نام خدا
«حاجی جان، کجایی، مردحسابی؟ کم پیدایی، دیگر یاد ما نیستی…» حرف های صمیمانه این یاران دیرین با همین عبارات شروع می شود. بعد یکی یکی مثل این که بخواهند قطعات یک جورچین را کنار همدیگر ردیف کنند، صحبتشان گل می کند اما نام یک شهید در کنار ذکر خاطرات مشترک همه تکرار می شود:«شهید عبدالحسین برونسی»…
«حاجی جان، کجایی، مردحسابی؟ کم پیدایی، دیگر یاد ما نیستی…» حرف های صمیمانه این یاران دیرین با همین عبارات شروع می شود. بعد یکی یکی مثل این که بخواهند قطعات یک جورچین را کنار همدیگر ردیف کنند، صحبتشان گل می کند اما نام یک شهید در کنار ذکر خاطرات مشترک همه تکرار می شود:«شهید عبدالحسین برونسی»، این مردان «میان سال» امروز، در آن روزهای افتخار، جوانان بی نام و نشان و کم سن وسالی بودند که به عشق امامشان بسیجی شدند و لباس رزم پوشیدند و امروزه افتخارشان، یادآوری خاطرات تلخ و شیرین مشترک این دوران و به ویژه یادآوری رشادت، شجاعت وسادگی و تواضع همرزم شهیدشان، شهید برونسی است. هر 3 نفر جزو بچه های فعال مخابرات و بی سیم چیان پرتلاش دوران دفاع مقدس بودند و آنچه در پیش روی شماست خاطرات ایشان است از شهید برونسی که یادش برای همیشه در اذهان جهانیان زنده خواهد ماند .
معرفی اجمالی همرزمان شهید…
* «حسین جهان پور» متولد 1339 در مشهد است. او سال 59 در حالی که جوانی 20 ساله بوده عازم جبهه های نبرد علیه بعثیان عراقی شده است. جهان پور می گوید: در لشکر محمدرسول ا…به فرماندهی شهید غلامعلی پیچک، تیپ 21 امام رضا(ع) گردان یاسین به فرماندهی شهید قاسم حیدری نژاد و عملیات منطقه سومار(والفجر 3) به تناوب در جبهه ها حضور یافتم و این افتخار را داشتم که در تیپ 18 جواد الائمه و گردان«عبدا…» به فرماندهی شهید برونسی حضور داشته باشم. جهان پور هم اینک بازنشسته شرکت صنایع بسته بندی مشهد می باشد.
* سعید نمازی متولد 1340 تهران و ساکن مشهد، سال 61 به جبهه های جنگ اعزام شد و در گردان یاسین تیپ 21 امام رضا(ع) به عنوان بی سیم چی فعالیت کرده است. قبل از عملیات بدر در سومار با شهید برونسی آشنا شد و بعد از عملیات نیز در تیپ امام جواد(ع) گردان«ولی ا…» بود. وی الان عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می باشد.
* حمید شادی فر- متولد 1343 مشهد، در سال 61 در اولین اعزام به منطقه غرب (سومار) اعزام شد. در سال 62 در تیپ امام صادق(ع) شرکت داشت و در سومین اعزام به منطقه میمک در واحد مخابرات مشغول شد. در عملیات بدر همدوش با شهید برونسی حضور داشت و در همان عملیات هم مجروح شد و اکنون به عکاسی و فروش لوازم عکاسی اشتغال دارد.
شهید برونسی، فرمانده ای نزدیک تر از یک دوست صمیمی
شادی فر: سال 61 بود دورادور نام شهید برونسی را به عنوان یکی از فرماندهان می شنیدم، تا این که در گردان «عبدا…» وابسته به تیپ18 جواد الائمه(ع) با ایشان از نزدیک آشنا شدم. شخصیت شهید برونسی بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود، به شکلی که اصلا نمی شد تشخیص داد که این فرد متواضع و صمیمی، فرماندهی برخی از مهم ترین محورهای عملیاتی را در دست دارد. با تمام بچه های زیرمجموعه اش رفیق و صمیمی بود و با همان صمیمیت و سادگی بر سر سفره با بچه ها رفیق می شد.
ایشان لب خاکریز در عملیات بدر به قدری بی پروا شلیک می کرد که برخی از بچه ها حاجی برونسی را به زور عقب می کشیدند تا خدای نکرده برایش اتفاقی نیفتد. به یاد دارم نسبت به وضعیت سلامت بچه ها بسیار حساس بود و در اوج نبرد با دشمنان بعثی دل نگران تک تک زیردستانش بود. در یک صحنه یاد دارم جوانی را که خون از سروصورتش سرازیر بود بدون توجه به وضعیت خودش به سرعت به سراغ شهید برونسی آمد و به ایشان گفت: «حاجی، خیالت راحت باشد تا آخرش هستیم و مقاومت می کنیم»
خط شکن مثل برونسی
جهان پور:از جمله خاطرات مهم من بی باکی و شجاعت فوق العاده شهید برونسی بود، همیشه خط شکن بود و در خط اول نبرد حاضر، و همین موضوع باعث می شد که بقیه نیروها هم از این رشادت و شجاعت الگو بگیرند. لب خاکریز در عملیات بدر به قدری بی پروا شلیک می کرد که برخی از بچه ها حاجی برونسی را به زور عقب می کشیدند تا خدای نکرده برایش اتفاقی نیفتد. به یاد دارم نسبت به وضعیت سلامت بچه ها بسیار حساس بود و در اوج نبرد با دشمنان بعثی دل نگران تک تک زیردستانش بود. در یک صحنه یاد دارم جوانی را که خون از سروصورتش سرازیر بود بدون توجه به وضعیت خودش به سرعت به سراغ شهید برونسی آمد و به ایشان گفت: «حاجی، خیالت راحت باشد تا آخرش هستیم و مقاومت می کنیم».
بمب روحیه
شادی فر: اگر بگویم ایشان بمب روحیه بود، گزاف نگفته ام. شهید برونسی در سنگر با روحیه ای عجیب و در مواقعی که نبرد در شرایط دشوار و سخت ادامه پیدا می کرد با شجاعت ویژه اش روحیه های از دست رفته را ترمیم می کرد. قاطع و بسیار محکم و استوار عمل می کرد و حضورش در لب خاکریز واقعا روحیه بخش بود.
تکیه گاه استوار همه
شهید برونسی بدون تردید در هر قسمت از فعالیت خود در جبهه ها چنان عمل می کرد که پس از مدت کوتاهی تکیه گاه همه نیروها می شد. مثل قطب «آهن ربا» همه را به خود جذب می کرد و حتی در لحظات دشوار عملیات بدر به یاد می آورم که هرکدام از نیروها سعی می کردند خودشان را به او نزدیک کنند و از آن جا که تجمع نیروها در یک نقطه به لحاظ امنیتی خطرناک بود به اجبار و با مصیبت بسیار بچه ها را از اطراف ایشان دور می کردیم!
ناگفته های بسیمچی شهید برونسی
آرپی جی زن مثل حاجی!
جهان پور: خوب به یاد دارم در یکی از نبردهای سنگین یکی از نیروها به هنگام شلیک آرپی جی لوله را اشتباه به دست می گرفت که چون آتش عقبه آرپی جی برای بقیه نیروها خطرناک بود، شهید برونسی به سراغ وی رفت و گفت: ببین پسرم، آرپی جی را این طور در دستت بگیر و بعد هم شلیک کرد… پس از چند لحظه، من خودم با چشمانم دیدم که بالگرد دشمن در هوا مشتعل شد و دود غلیظی از آن برمی خاست. و همه فریاد «ا…اکبر» سردادند…
وعده پیروزی از حضرت زهرا(س)
شادی فر: شهید برونسی همان گونه که بارها روایت شده نسبت به حضرت زهرا(س) ارادت ویژه ای داشت. یک روز به یادم هست که آن شهید بزرگوار از خواب بلند شد و با صدای بلند گفت: حضرت زهرا(س) را به خواب دیدم و ایشان وعده داد که ما پیروزیم و من با این وعده مطمئن هستم که در راه حق مقاومت می کنیم و پیروزیم.
حکایت «تموچین» و شهید برونسی
جهان پور: یکی از خاطراتم مربوط به جوان بسیار تنومندی بود که علاقه خاصی به کشتی و کشتی چوخه داشت و در یکی از گردان ها در جبهه او را دیدم. چون همان زمان سریالی از شبکه اول تلویزیون پخش می شد به نام «چنگیز خان» به شوخی به این فرد، «تموچین» می گفتیم. روزی در یکی از جبهه ها این جوان را دیدم که دستش قطع شده بود و به شدت از آن خون می رفت. چفیه ام راباز کردم به او دادم تا دستش را با آن ببندد اما به قدری خون از بازویش جاری بود که او دستش را به زمین فشار می داد تا جلوی خون ریزی گرفته بشود… بعدها پس از عملیات والفجر4 مطلع شدم شهید برونسی مجروح شده و در یکی از بیمارستان های مشهد بستری است، برای دیدنش به آن بیمارستان رفتم که دیدم شهید برونسی با همان روحیه شاداب و ساده در حالی که کودکانش را روی تخت کنارش نشانده و با آن ها بازی می کند. پس از حال و احوال پرسی و عیادت شهید برونسی به من اشاره کرد که فلانی برو اتاق کنار دستی از یکی از دوستانمان هم عیادت کن، وقتی به اتاق کناری وارد شدم بلافاصله «تموچین» را شناختم و باخنده به وی گفتم:« حاجی برونسی مرا فرستاده تا از تو عیادت کنم». آن رزمنده جوان هم خیلی خوشحال شد و با خود دردل گفتم: این شهید برونسی حتی این جا هم هوای همه نیروهایش را دارد…
در یکی از نبردهای سنگین یکی از نیروها به هنگام شلیک آرپی جی لوله را اشتباه به دست می گرفت که چون آتش عقبه آرپی جی برای بقیه نیروها خطرناک بود، شهید برونسی به سراغ وی رفت و گفت: ببین پسرم، آرپی جی را این طور در دستت بگیر و بعد هم شلیک کرد… پس از چند لحظه، من خودم با چشمانم دیدم که بالگرد دشمن در هوا مشتعل شد و دود غلیظی از آن برمی خاست. و همه فریاد «ا…اکبر» سردادند…
مقید در رعایت بیت المال
جهان پور: در جبهه که بودیم به هر یک از فرماندهان برای رتق و فتق امور خودرویی امانت داده می شد و به هر یک از بی سیم چی ها هم یک موتور تریل می دادند. روزی در حوالی میدان تقی آباد مشهد شهید برونسی را دیدم که با موتورسیکلت در حال عبور بود. از یکی از دوستان سوال کردم: حاجی که ماشین دارد چرا با موتور این طرف و آن طرف می رود؟ دوستم گفت: حاجی این ماشین را برگردانده و گفته آن را به دیگری بدهند این موتورسیکلت هم مال یکی از دوستانش است که بر آن سوار شده است. او گفت: «حاجی برونسی» نسبت به استفاده از بیت المال بسیار حساس است…
جواهرات گران بها
در دوران نبرد و در جبهه ها جواهرات گران بهایی مثل شهید برونسی داشتیم که قدر آن ها را نمی دانستیم. فضای جبهه ها واقعا فضایی معنوی بود. به یاد دارم شهید مجید توکلی نژاد تازه از جبهه آمده بود که مادرش نزد من آمد و گفت: چون پدر مجید به تازگی فوت کرده لطفا با بازگشتش به جبهه موافقت نکنید و وقتی شهید مجید توکلی نژاد به نزد من آمد به او گفتم فعلا جبهه نیازی به او ندارد و با بازگشتش به جبهه مخالفم. هرچه اصرار کرد قبول نکردم تا این که به التماس افتاد و جمله ای گفت که تا امروز هر وقت این جمله را به یاد می آورم مو به تنم سیخ می شود. شهید توکلی نژاد گفت: «حاجی، توی شهر گناه زیاد است، تو که نمی خواهی من گناهکار شوم…» این جملات یک جوان صادق و بی ریا در آن روزها بود. ما از این جواهرات گران بها زیاد داشتیم…
ناگفته های بسیمچی شهید برونسی
پسرم گوش می کند اما…
امروزه وقتی با نسل جوان از آن روزها صحبت می کنیم، با نگاه های عجیب و غریب به ما نگاه می کنند. خود من همین حکایت ها را زیاد به پسرم گفته ام. اما او گوش می کند و با نگاه های او متوجه می شوم که حرف های پدرش را به دل، باور نکرده است…
امان از مصلحت نگری ها
نمازی: در بیان واقعیت های جنگ به نسل جوان کوتاهی داشته ایم و گاهی در پیچ و خم مصلحت نگری های بیهوده واقعیت های دفاع مقدس بیان نشده است. هرچه از دوران 8 سال دفاع مقدس فاصله می گیریم برقراری ارتباط معنوی با الگوهایی چون شهید برونسی برای نسل جدید دشوارتر می شود و این احساس خطر امروز به راحتی وجود دارد که سرداران بزرگ در پیچ وخم دل مشغولی های روزمره برای نسل جوان ناشناخته باقی بمانند.
شهید برونسی دردکشیده انقلاب بود
نمازی: آن طور که من خبر دارم، شهید برونسی علاوه بر مجاهدت های بزرگ در دفاع مقدس در زمان طاغوت هم جزو مجاهدان و رنج کشیدگان انقلاب بود و بارها در زندان های رژیم پهلوی شکنجه شده بود و به همین خاطر ایشان واقعا دردکشیده انقلاب اسلامی بود…
به جای کارفرهنگی، سیاست بازی می کنیم
شادی فر: برخی از مسئولان ما به جای کار فرهنگی و معرفی شهیدان بزرگ دفاع مقدس سیاست بازی می کنند و به عقیده من این امر خیانت به آرمان های بزرگ انقلاب اسلامی است. اگر امروز شهید برونسی در میان ما بود من به جرأت می توانم بگویم از عملکرد برخی مسئولان به شدت دل آزرده بود. ضمن آن که با نیتی که من از ایشان سراغ دارم شهید برونسی به هیچ وجه علاقه ای به وارد شدن به دسته بندی های سیاسی نداشت و اخلاص او نشان گر همین حقیقت مهم است.
در وصیت نامه حضرت امام خمینی(ره) مطلبی آمده به این مضمون که خطاب به مردم آمده است:«شما از آمریکا و شوروی نترسید بلکه شما از زمانی بترسید که مسئولانتان به دنیا گرایش پیدا کنند…» من معتقدم در برخی موارد این وصیت نامه امروز راه را بر ما روشن کرده است وگرنه متاسفانه نباید وضعیت فرهنگی و حجاب و سیاست زدگی در جامعه ما وضعیت کنونی را داشت
وصیت نامه امام راه را روشن می کند
در وصیت نامه حضرت امام خمینی(ره) مطلبی آمده به این مضمون که خطاب به مردم آمده است:«شما از آمریکا و شوروی نترسید بلکه شما از زمانی بترسید که مسئولانتان به دنیا گرایش پیدا کنند…» من معتقدم در برخی موارد این وصیت نامه امروز راه را بر ما روشن کرده است وگرنه متاسفانه نباید وضعیت فرهنگی و حجاب و سیاست زدگی در جامعه ما وضعیت کنونی را داشت.
حتی نام شهید برونسی هم مایه برکت است
حتی نام شهید برونسی هم در زندگی همه ما برکات زیادی داشته است و حتی همین نام باعث شد ما دوستان خودمان را پس از سالها دوباره ببینیم و به یاد دلاوری های شهید برونسی و به برکت خون این شهید حداقل از احوال یکدیگر باخبر شویم.
روحش شاد و یادش گرامی