فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

مزاری که سنگ ندارد

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

گل اشکم شبی وا می شد ایکاش / شهادت قسمت ما می شد ایکاش … تو همین حال و هوا بودم که یک مردی از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد… از مزاری که سنگ نداشت

دلها هنوز از عطش جبهه ها پر است نوبت به مارسیدو بهشت خدا پر است

یک عمر زائریم، شهیدان چه حکمتی است هر بار آمدیم اتوبوس شما پراست

(حاج بهمن دالایی)

وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بصورت منظم و یکسان باز سازی شده بودند. احساس عجیبی داشتم … یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.

روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسه سازان فتح سوسنگرد مزار شهداء را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهداء در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمنده های دیروز چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزوی تو دلشون شعله می کشید.

بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار می شد … گل اشکم شبی وا می شد ایکاش / شهادت قسمت ما می شد ایکاش … تو همین حال و هوا بودم که یک مردی از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد… از مزاری که سنگ نداشت.

دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار یکی از همرزم های شهید برای ما گفت که محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید…

نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. بیاد قیصر ادبیات ایران افتادم که می گفت : چو گلدان خالی لب پنجره / پر از خاطرات ترک خورده ایم… چند دقیقه بعد بدون برنامه ریزی قبلی نوای زیارت عاشورا جشنواره اشک و توسل بپا کرد …

پدیدار از تقوای شهید میر شکاری سخن گفت … از دل پاکش … و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی(ره) سربه دار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبیند … وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند…

دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار یکی از همرزم های شهید برای ما گفت که محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید…

بعد از این ماجرا رفتم تا سراغی از تاریخ فراموش شده دفاع مقدس بگیرم. یه جایی تو ورقهای تا خورده کتاب کهنه تاریخ دفاع دیدم نوشته عملیات کربلای 5 … تاریخ شروع 19 دیماه سال 1365 … منطقه شلمچه …

یادم افتاد حاج علی فضلی می گفت ” خیلی از بچه های لشگر 10 سید الشهداء تو شلمچه، مثل حضرت زهرا(س) پر کشیدند ” … شلمچه یک سند افتخار برای ملت ایران است … بچه هایی که تو شلمچه آسمونی شدند مثل حاج حسین خرازی صاف و پاک بودند…

نمیدونم اگه حاج مهدی زین الدین هم می خواست نماینده مجلس بشه دست به هر کاری می زد یا نه ؟ البته بی تردید امثال زین الدین نشون دادند که اهل سیاست بازی و دورویی نیستند … کاش شورای نگهبان علاوه بر مدرک تحصیلی و عدم سوء پیشینه یه نگاهی هم به دل این آدمها بیاندازه … دلهایی که با خاک شلمچه و دفاع مقدس بیگانه هستند …

التزام عملی به ولایت فقیه این روزها در حد یک شعار مطرح میشه…

راستی از کربلای 5 سخن گفتیم … میگن دژ اسطوره ای دشمن تو این عملیات شکسته … بله شلمچه ایها به خانه نشینی خو نداشتند! …

شلمچه! … با تو هستم. تو که معراج کبوترهای سینه شکسته خمینی(ره) بودی. با تو که راه کربلایی شدن بودی … شلمچه! تهران ما سالهاست که دیگر شبیه تو نیست … اینجا کسی در جستجوی پیشانی بند یا زهرا(س) دلش نمی تپد … البته اگر بحث رأی باشد همه می گویند امام خامنه ای … راستی امام خامنه ای را یادت هست؟ … اگر او نبود الان تو هم تفرجگاه بودی نه زیارتگاه …

یادم افتاد حاج علی فضلی می گفت ” خیلی از بچه های لشگر 10 سید الشهداء تو شلمچه، مثل حضرت زهرا(س) پر کشیدند ” … شلمچه یک سند افتخار برای ملت ایران است … بچه هایی که تو شلمچه آسمونی شدند مثل حاج حسین خرازی صاف و پاک بودند…

شلمچه سالروز عملیات کربلای 5 که بشود تو مهم می شوی … عده ای دفتر خاطراتشان را می گشایند تا تو را به رخ دیگران بکشند … این هم حربه ای برای کسب قدرت است …

محمد حسین میرشکاری در شلمچه بی سر رفت و عده ای امروز سردار دفاع مقدس هستند … کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد … محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد …

روحش شاد و یادش گرامی

 نظر دهید »

ناگفته های بیسیم‌چی شهید برونسی

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

«حاجی جان، کجایی، مردحسابی؟ کم پیدایی، دیگر یاد ما نیستی…» حرف های صمیمانه این یاران دیرین با همین عبارات شروع می شود. بعد یکی یکی مثل این که بخواهند قطعات یک جورچین را کنار همدیگر ردیف کنند، صحبتشان گل می کند اما نام یک شهید در کنار ذکر خاطرات مشترک همه تکرار می شود:«شهید عبدالحسین برونسی»…

«حاجی جان، کجایی، مردحسابی؟ کم پیدایی، دیگر یاد ما نیستی…» حرف های صمیمانه این یاران دیرین با همین عبارات شروع می شود. بعد یکی یکی مثل این که بخواهند قطعات یک جورچین را کنار همدیگر ردیف کنند، صحبتشان گل می کند اما نام یک شهید در کنار ذکر خاطرات مشترک همه تکرار می شود:«شهید عبدالحسین برونسی»، این مردان «میان سال» امروز، در آن روزهای افتخار، جوانان بی نام و نشان و کم سن وسالی بودند که به عشق امامشان بسیجی شدند و لباس رزم پوشیدند و امروزه افتخارشان، یادآوری خاطرات تلخ و شیرین مشترک این دوران و به ویژه یادآوری رشادت، شجاعت وسادگی و تواضع همرزم شهیدشان، شهید برونسی است. هر 3 نفر جزو بچه های فعال مخابرات و بی سیم چیان پرتلاش دوران دفاع مقدس بودند و آنچه در پیش روی شماست خاطرات ایشان است از شهید برونسی که یادش برای همیشه در اذهان جهانیان زنده خواهد ماند .
معرفی اجمالی همرزمان شهید…

* «حسین جهان پور» متولد 1339 در مشهد است. او سال 59 در حالی که جوانی 20 ساله بوده عازم جبهه های نبرد علیه بعثیان عراقی شده است. جهان پور می گوید: در لشکر محمدرسول ا…به فرماندهی شهید غلامعلی پیچک، تیپ 21 امام رضا(ع) گردان یاسین به فرماندهی شهید قاسم حیدری نژاد و عملیات منطقه سومار(والفجر 3) به تناوب در جبهه ها حضور یافتم و این افتخار را داشتم که در تیپ 18 جواد الائمه و گردان«عبدا…» به فرماندهی شهید برونسی حضور داشته باشم. جهان پور هم اینک بازنشسته شرکت صنایع بسته بندی مشهد می باشد.

* سعید نمازی متولد 1340 تهران و ساکن مشهد، سال 61 به جبهه های جنگ اعزام شد و در گردان یاسین تیپ 21 امام رضا(ع) به عنوان بی سیم چی فعالیت کرده است. قبل از عملیات بدر در سومار با شهید برونسی آشنا شد و بعد از عملیات نیز در تیپ امام جواد(ع) گردان«ولی ا…» بود. وی الان عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می باشد.

* حمید شادی فر- متولد 1343 مشهد، در سال 61 در اولین اعزام به منطقه غرب (سومار) اعزام شد. در سال 62 در تیپ امام صادق(ع) شرکت داشت و در سومین اعزام به منطقه میمک در واحد مخابرات مشغول شد. در عملیات بدر همدوش با شهید برونسی حضور داشت و در همان عملیات هم مجروح شد و اکنون به عکاسی و فروش لوازم عکاسی اشتغال دارد.
شهید برونسی، فرمانده ای نزدیک تر از یک دوست صمیمی

شادی فر: سال 61 بود دورادور نام شهید برونسی را به عنوان یکی از فرماندهان می شنیدم، تا این که در گردان «عبدا…» وابسته به تیپ18 جواد الائمه(ع) با ایشان از نزدیک آشنا شدم. شخصیت شهید برونسی بسیار صمیمی و دوست داشتنی بود، به شکلی که اصلا نمی شد تشخیص داد که این فرد متواضع و صمیمی، فرماندهی برخی از مهم ترین محورهای عملیاتی را در دست دارد. با تمام بچه های زیرمجموعه اش رفیق و صمیمی بود و با همان صمیمیت و سادگی بر سر سفره با بچه ها رفیق می شد.

ایشان لب خاکریز در عملیات بدر به قدری بی پروا شلیک می کرد که برخی از بچه ها حاجی برونسی را به زور عقب می کشیدند تا خدای نکرده برایش اتفاقی نیفتد. به یاد دارم نسبت به وضعیت سلامت بچه ها بسیار حساس بود و در اوج نبرد با دشمنان بعثی دل نگران تک تک زیردستانش بود. در یک صحنه یاد دارم جوانی را که خون از سروصورتش سرازیر بود بدون توجه به وضعیت خودش به سرعت به سراغ شهید برونسی آمد و به ایشان گفت: «حاجی، خیالت راحت باشد تا آخرش هستیم و مقاومت می کنیم»
خط شکن مثل برونسی

جهان پور:از جمله خاطرات مهم من بی باکی و شجاعت فوق العاده شهید برونسی بود، همیشه خط شکن بود و در خط اول نبرد حاضر، و همین موضوع باعث می شد که بقیه نیروها هم از این رشادت و شجاعت الگو بگیرند. لب خاکریز در عملیات بدر به قدری بی پروا شلیک می کرد که برخی از بچه ها حاجی برونسی را به زور عقب می کشیدند تا خدای نکرده برایش اتفاقی نیفتد. به یاد دارم نسبت به وضعیت سلامت بچه ها بسیار حساس بود و در اوج نبرد با دشمنان بعثی دل نگران تک تک زیردستانش بود. در یک صحنه یاد دارم جوانی را که خون از سروصورتش سرازیر بود بدون توجه به وضعیت خودش به سرعت به سراغ شهید برونسی آمد و به ایشان گفت: «حاجی، خیالت راحت باشد تا آخرش هستیم و مقاومت می کنیم».
بمب روحیه

شادی فر: اگر بگویم ایشان بمب روحیه بود، گزاف نگفته ام. شهید برونسی در سنگر با روحیه ای عجیب و در مواقعی که نبرد در شرایط دشوار و سخت ادامه پیدا می کرد با شجاعت ویژه اش روحیه های از دست رفته را ترمیم می کرد. قاطع و بسیار محکم و استوار عمل می کرد و حضورش در لب خاکریز واقعا روحیه بخش بود.
تکیه گاه استوار همه

شهید برونسی بدون تردید در هر قسمت از فعالیت خود در جبهه ها چنان عمل می کرد که پس از مدت کوتاهی تکیه گاه همه نیروها می شد. مثل قطب «آهن ربا» همه را به خود جذب می کرد و حتی در لحظات دشوار عملیات بدر به یاد می آورم که هرکدام از نیروها سعی می کردند خودشان را به او نزدیک کنند و از آن جا که تجمع نیروها در یک نقطه به لحاظ امنیتی خطرناک بود به اجبار و با مصیبت بسیار بچه ها را از اطراف ایشان دور می کردیم!
ناگفته های بسیم‌چی شهید برونسی
آرپی جی زن مثل حاجی!

جهان پور: خوب به یاد دارم در یکی از نبردهای سنگین یکی از نیروها به هنگام شلیک آرپی جی لوله را اشتباه به دست می گرفت که چون آتش عقبه آرپی جی برای بقیه نیروها خطرناک بود، شهید برونسی به سراغ وی رفت و گفت: ببین پسرم، آرپی جی را این طور در دستت بگیر و بعد هم شلیک کرد… پس از چند لحظه، من خودم با چشمانم دیدم که بالگرد دشمن در هوا مشتعل شد و دود غلیظی از آن برمی خاست. و همه فریاد «ا…اکبر» سردادند…
وعده پیروزی از حضرت زهرا(س)

شادی فر: شهید برونسی همان گونه که بارها روایت شده نسبت به حضرت زهرا(س) ارادت ویژه ای داشت. یک روز به یادم هست که آن شهید بزرگوار از خواب بلند شد و با صدای بلند گفت: حضرت زهرا(س) را به خواب دیدم و ایشان وعده داد که ما پیروزیم و من با این وعده مطمئن هستم که در راه حق مقاومت می کنیم و پیروزیم.
حکایت «تموچین» و شهید برونسی

جهان پور: یکی از خاطراتم مربوط به جوان بسیار تنومندی بود که علاقه خاصی به کشتی و کشتی چوخه داشت و در یکی از گردان ها در جبهه او را دیدم. چون همان زمان سریالی از شبکه اول تلویزیون پخش می شد به نام «چنگیز خان» به شوخی به این فرد، «تموچین» می گفتیم. روزی در یکی از جبهه ها این جوان را دیدم که دستش قطع شده بود و به شدت از آن خون می رفت. چفیه ام راباز کردم به او دادم تا دستش را با آن ببندد اما به قدری خون از بازویش جاری بود که او دستش را به زمین فشار می داد تا جلوی خون ریزی گرفته بشود… بعدها پس از عملیات والفجر4 مطلع شدم شهید برونسی مجروح شده و در یکی از بیمارستان های مشهد بستری است، برای دیدنش به آن بیمارستان رفتم که دیدم شهید برونسی با همان روحیه شاداب و ساده در حالی که کودکانش را روی تخت کنارش نشانده و با آن ها بازی می کند. پس از حال و احوال پرسی و عیادت شهید برونسی به من اشاره کرد که فلانی برو اتاق کنار دستی از یکی از دوستانمان هم عیادت کن، وقتی به اتاق کناری وارد شدم بلافاصله «تموچین» را شناختم و باخنده به وی گفتم:« حاجی برونسی مرا فرستاده تا از تو عیادت کنم». آن رزمنده جوان هم خیلی خوشحال شد و با خود دردل گفتم: این شهید برونسی حتی این جا هم هوای همه نیروهایش را دارد…

در یکی از نبردهای سنگین یکی از نیروها به هنگام شلیک آرپی جی لوله را اشتباه به دست می گرفت که چون آتش عقبه آرپی جی برای بقیه نیروها خطرناک بود، شهید برونسی به سراغ وی رفت و گفت: ببین پسرم، آرپی جی را این طور در دستت بگیر و بعد هم شلیک کرد… پس از چند لحظه، من خودم با چشمانم دیدم که بالگرد دشمن در هوا مشتعل شد و دود غلیظی از آن برمی خاست. و همه فریاد «ا…اکبر» سردادند…
مقید در رعایت بیت المال

جهان پور: در جبهه که بودیم به هر یک از فرماندهان برای رتق و فتق امور خودرویی امانت داده می شد و به هر یک از بی سیم چی ها هم یک موتور تریل می دادند. روزی در حوالی میدان تقی آباد مشهد شهید برونسی را دیدم که با موتورسیکلت در حال عبور بود. از یکی از دوستان سوال کردم: حاجی که ماشین دارد چرا با موتور این طرف و آن طرف می رود؟ دوستم گفت: حاجی این ماشین را برگردانده و گفته آن را به دیگری بدهند این موتورسیکلت هم مال یکی از دوستانش است که بر آن سوار شده است. او گفت: «حاجی برونسی» نسبت به استفاده از بیت المال بسیار حساس است…
جواهرات گران بها

در دوران نبرد و در جبهه ها جواهرات گران بهایی مثل شهید برونسی داشتیم که قدر آن ها را نمی دانستیم. فضای جبهه ها واقعا فضایی معنوی بود. به یاد دارم شهید مجید توکلی نژاد تازه از جبهه آمده بود که مادرش نزد من آمد و گفت: چون پدر مجید به تازگی فوت کرده لطفا با بازگشتش به جبهه موافقت نکنید و وقتی شهید مجید توکلی نژاد به نزد من آمد به او گفتم فعلا جبهه نیازی به او ندارد و با بازگشتش به جبهه مخالفم. هرچه اصرار کرد قبول نکردم تا این که به التماس افتاد و جمله ای گفت که تا امروز هر وقت این جمله را به یاد می آورم مو به تنم سیخ می شود. شهید توکلی نژاد گفت: «حاجی، توی شهر گناه زیاد است، تو که نمی خواهی من گناهکار شوم…» این جملات یک جوان صادق و بی ریا در آن روزها بود. ما از این جواهرات گران بها زیاد داشتیم…
ناگفته های بسیم‌چی شهید برونسی
پسرم گوش می کند اما…

امروزه وقتی با نسل جوان از آن روزها صحبت می کنیم، با نگاه های عجیب و غریب به ما نگاه می کنند. خود من همین حکایت ها را زیاد به پسرم گفته ام. اما او گوش می کند و با نگاه های او متوجه می شوم که حرف های پدرش را به دل، باور نکرده است…
امان از مصلحت نگری ها

نمازی: در بیان واقعیت های جنگ به نسل جوان کوتاهی داشته ایم و گاهی در پیچ و خم مصلحت نگری های بیهوده واقعیت های دفاع مقدس بیان نشده است. هرچه از دوران 8 سال دفاع مقدس فاصله می گیریم برقراری ارتباط معنوی با الگوهایی چون شهید برونسی برای نسل جدید دشوارتر می شود و این احساس خطر امروز به راحتی وجود دارد که سرداران بزرگ در پیچ وخم دل مشغولی های روزمره برای نسل جوان ناشناخته باقی بمانند.
شهید برونسی دردکشیده انقلاب بود

نمازی: آن طور که من خبر دارم، شهید برونسی علاوه بر مجاهدت های بزرگ در دفاع مقدس در زمان طاغوت هم جزو مجاهدان و رنج کشیدگان انقلاب بود و بارها در زندان های رژیم پهلوی شکنجه شده بود و به همین خاطر ایشان واقعا دردکشیده انقلاب اسلامی بود…
به جای کارفرهنگی، سیاست بازی می کنیم

شادی فر: برخی از مسئولان ما به جای کار فرهنگی و معرفی شهیدان بزرگ دفاع مقدس سیاست بازی می کنند و به عقیده من این امر خیانت به آرمان های بزرگ انقلاب اسلامی است. اگر امروز شهید برونسی در میان ما بود من به جرأت می توانم بگویم از عملکرد برخی مسئولان به شدت دل آزرده بود. ضمن آن که با نیتی که من از ایشان سراغ دارم شهید برونسی به هیچ وجه علاقه ای به وارد شدن به دسته بندی های سیاسی نداشت و اخلاص او نشان گر همین حقیقت مهم است.

در وصیت نامه حضرت امام خمینی(ره) مطلبی آمده به این مضمون که خطاب به مردم آمده است:«شما از آمریکا و شوروی نترسید بلکه شما از زمانی بترسید که مسئولانتان به دنیا گرایش پیدا کنند…» من معتقدم در برخی موارد این وصیت نامه امروز راه را بر ما روشن کرده است وگرنه متاسفانه نباید وضعیت فرهنگی و حجاب و سیاست زدگی در جامعه ما وضعیت کنونی را داشت
وصیت نامه امام راه را روشن می کند

در وصیت نامه حضرت امام خمینی(ره) مطلبی آمده به این مضمون که خطاب به مردم آمده است:«شما از آمریکا و شوروی نترسید بلکه شما از زمانی بترسید که مسئولانتان به دنیا گرایش پیدا کنند…» من معتقدم در برخی موارد این وصیت نامه امروز راه را بر ما روشن کرده است وگرنه متاسفانه نباید وضعیت فرهنگی و حجاب و سیاست زدگی در جامعه ما وضعیت کنونی را داشت.
حتی نام شهید برونسی هم مایه برکت است

حتی نام شهید برونسی هم در زندگی همه ما برکات زیادی داشته است و حتی همین نام باعث شد ما دوستان خودمان را پس از سال‌ها دوباره ببینیم و به یاد دلاوری های شهید برونسی و به برکت خون این شهید حداقل از احوال یکدیگر باخبر شویم.

روحش شاد و یادش گرامی

 نظر دهید »

سعید 14سال بیشتر ندارد!

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

متعجب می شوی! سعید هنوز 14سال بیشتر ندارد و به تازگی شروع به تحصیل در مدرسه ی علمیه كرده ، به رضا قول می دهی هوای داداش كوچكش رو داشته باشی

آن چه خواهید خواند روایت یکی از رزمندگان گردان غواصی نوح است از یک دوست:

حالا بزرگ شده ای و برای خودت صاحب تجربه شده ای و شده ای یك پا رزمنده…

تصمیم گرفته ای وقتی مرخصی تمام شد،برگردی گردان اخلاص، رضا تماس می گیرد و می گوید من مشهد نیستم. الان كردستانم .می پرسی چرا كردستان؟ چرا قرارگاه رمضان !؟ چرا توی گردان خودمون نیومدی؟ جواب قانع كننده ای نمی دهد و تو هم بیشتر،پیگیر نمی شوی… رضا می گوید: داری می ری منطقه ،هوای سعید ما رو داشته باش، اون هم داره اعزام می شه …

متعجب می شوی ! سعید هنوز 14سال بیشتر ندارد و به تازگی شروع به تحصیل در مدرسه ی علمیه كرده ، به رضا قول می دهی هوای داداش كوچكش رو داشته باشی و خداحافظی…

درقطار ،سعید باكلاه مشكی كوچكی كه برسر گذاشته ،قیافه ی یك طلبه علوم دینی را به خود گرفته اما او بیش فعال و شوخ لحظه ای یك جانمی نشست . با خودت می گویی عجب قولی دادم، این بچه كه قابل كنترل نیست…

می گویند: چون تعداد بچه های كم سن و سال زیاد شده ،این بچه ها درقالب گردانی همین عقب میمانند وبرادرمجیدافقهی فرمانده شان می شود. در حد امكان از این نیرو ها برای عملیات، استفاده نخواهد شد. با خیال راحت، با سعید وداع می كنی وبه كوهستان می روی ، برای پیگیری برنامه های مرتبط با گردان و وظایف خودت…

به گردان می رسی ، به همراه سعید، خود را معرفی كرده و مستقر می شوی … هنوز نیامده، با همه دوست شده ، كلی رفیق دارد و با اكثر بچه ها شوخی می كند و بیشتر آنها را سركار می گذارد .مدتی هستی، گردان در حال تشكیل و آماده شده برای عملیات است . بایستی به همراه سایر بچه های گردان نوح به ارتفاعات بروی ، می خواهی قبل از آن، از سعید مطمئن شوی…می گویند: چون تعداد بچه های كم سن و سال زیاد شده ،این بچه ها درقالب گردانی همین عقب میمانند وبرادرمجیدافقهی فرمانده شان می شود. در حد امكان از این نیرو ها برای عملیات، استفاده نخواهد شد.
سعید 14سال بیشتر ندارد!

با خیال راحت، با سعید وداع می كنی وبه كوهستان می روی ، برای پیگیری برنامه های مرتبط با گردان و وظایف خودت…

عملیات است و درگیری در اوج ؛ می روی و می آیی و سخت، پیگیر كارهای شناسایی و عملیات هستی، قاطری از كوره راه های ارتفاعات گرد رش به پایین پرتاب می شود. صدای انفجار زیاد است ، گردان ها به خط زده اند… به ناگاه دلت شور می افتد.از سعید بی خبری ، قدری خودت را آرامش می دهی، گردان علی اصغر عمل نكرده ، پس سعید ، هنوز ایلام و در پادگان حضور دارد.

پیگیر می شوی ، می گویند: گردان علی اصغر به خط زده ، تعجب می كنی !!!…قرار نبود… به هرجا كه ممكن است او را بیابی، سركشی می كنی،مجیدافقهی رامی بینی و بعد، دوستان سعید را، می پرسی ،گریه تحویلت می دهند … سعید چه شده !!؟؟ می گویند: او شهید شده …می مانی چه كنی …

چطور هوای امانت دوستت رضا، را داشتی؟چند روز بعد ، توی مسجد نشسته ای و داری قرآن می خوانی ، شرم داری توی صورت رضا نگاه كنی ،اما رضا با رویی گشاده برخورد می كند…

هنوز دوستی ات با رضا برقرار است .

هنوز دوستش داری.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 230
  • 231
  • 232
  • ...
  • 233
  • ...
  • 234
  • 235
  • 236
  • ...
  • 237
  • ...
  • 238
  • 239
  • 240
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی

آمار

  • امروز: 1936
  • دیروز: 548
  • 7 روز قبل: 1607
  • 1 ماه قبل: 5281
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس