فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

50 خاطره از شهید صیادشیرازی

06 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

نمى دانم که چه شد که پایش را کرد توى یک کفش که برویم شلمچه; همان مرخصى چند روزه را. گفت «وقتى مى رم شلمچه، یاد دوستام مى افتم. خیلى خاطره دارم.» قبول کردم .خانوادگى رفتیم شلمچه..

زندگی هر یک از فرمانده هان دوران هشت ساله دفاع مقدس دارای نکات قابل تأملی است که بازگو کردن آن برای نسل هایی که آنان را ندیده اند ،شیرینی و اهمیت خاصی دارد. به مناسبت ایام شهادت شهید بزرگوار سرلشکر علی صیاد شیرازی نگاهی هر چند کوتاه به گزیده ای از زندگی و خاطرات ایشان داریم . روحش شاد و یادش گرامی

آنچه می خوانید قسمت دوم 50خاطره کوتاه از شهید صیاد شیرازی است :

30- از آشنایان بودند. جا مانده بودند از پرواز. بهش گفتم «چرا دستور نمى دید با هواپیماى نظامى ببرندشون؟»

خیره شد بهم.

خیلى صریح گفت «شما دیگه چرا؟ شما که غریبه نیستى. اصلاً امکان نداره من مجوز استفاده شخصى از هواپیماى نظامى روبدم; نه براى خودم، نه براى دیگران.» دیگر چیزى نگفتم.

31- جلسه که تمام شد، صدام کرد.گفت «جلسه امروز، همه اش ادارى نبود. حرف و کار شخصى هم بود. هرچقدر بابت پذیرایى هزینه کردین، بنویسید به حساب من.»

32- از بستگان صیاد بود.از خدمت فرار کرده بود. پرونده اش را فرستاده بودند دادگاه نظامى. به زندان محکومش کرده بودند. مادر صیاد با دفتر تماس گرفت که «به حاج على بگو یک کارى بکنه. این پسر، جوونه، سربازه گناه داره.» گفتم «حاج خانوم، خودتون بگید، بهتر نیست؟» گفت «قبول نمى کنه.»

ـ چرا؟

گفت «خودش تلفن زده که عزیزجون، فامیل وقتى برام محترمه که آبروى نظام رو حفظ کنه. که آبروى منو نبره.»

جلسه که تمام شد، صدام کرد.گفت «جلسه امروز، همه اش ادارى نبود. حرف و کار شخصى هم بود. هرچقدر بابت پذیرایى هزینه کردین، بنویسید به حساب من.»

33- بعد از فرمانده پشتیبانى، اوّلین نفرى بود که وارد ستاد کل مى شد; رأس ساعت. طورى قدم بر مى داشت که وقتى وارد راهرو مى شد، مى فهمیدیم تیمسار آمده است. یک صلابتى داشت. راه که مى رفت، مستقیم حرکت مى کرد; نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که مى رسید، با همه دست مى داد. بدون استثنا; از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام واحوال پرسى مى کرد. وارد هم که مى شد، بلافاصله کارش راشروع مى کرد.

34- به ظاهر خیلى اهمیت مى داد، که نظامى باشد. مرتب و آراسته. طورى که آراستگی مان، معرفیمان کند; که سرباز جمهورى اسلامى هستیم. اگر بگویى خطّ اتوى شلوارمان یک ذرّه این طرف، آن طرف مى شد، نمى شد.

موى سرمان به اندازه اى بود که اززیر و کنار کلاه بیرون نزند. ریش هامان کوتاه و مرتب. خلاصه ظاهر و سر و رومان آراسته و نظامى بود.خودش مرتب بود، نظامى بود.جورى که روى ما هم تأثیر گذاشته بود، که عمرى را در نظام گذرانده بودیم.

35- حالش خوب نبود. فشار کار، مریضش کرده بود.اصرار مى کردم که مرخصى بگیر، استراحت کن. یا برویم مسافرت. براى سلامتیت خوب است.اولش قبول نمى کرد.امّا بالأخره راضى شد مرخصى بگیرد و برویم مسافرت.هرجا مى رفتیم، فکر و ذهنش جبهه و جنگ بود.آن قدر که دیگر زده شدم. گفتم «جنگ که تموم شد، چرا ولش نمى کنى؟» گفت «هرچى داریم، از جنگ داریم.» نمى دانم که چه شد که پایش را کرد توى یک کفش که برویم شلمچه; همان مرخصى چند روزه را.

گفت «وقتى مى رم شلمچه، یاد دوستام مى افتم. خیلى خاطره دارم.»

قبول کردم .خانوادگى رفتیم شلمچه.
شهید صیادشیرازی

36- نبودیم. رفته بودم ملاقات آقاى خامنه اى.عصر که برگشتیم دفتر، پرسید «نبودى. کجابودى؟» گفتم «خدمت آقا بودیم.» از جایش بلند شد. آمد جلو. پیشانیم را بوسید. تعجب کردم. پرسیدم «طورى شده؟» گفت «این پیشونى بوسیدن داره. تو امروز از من به ولایت نزدیک تر بودى.»

37- گریه نداشت. چشماش پر از اشک مى شد، امّا اشکش نمى ریخت; جارى نمى شد. خودش را خیلى نگه مى داشت. در بدترین شرایط اشکش جارى نمى شد.فقط یک بار گریه اش را دیدم; وقتى امام را از دست دادیم.

38- مرصاد شروع شده بود. خودش را رساند باختران.از دوازده شب تا پنج صبح طرح و برنامه اش را داد. بعد از نماز صبح، رفت پیش خلبان ها.هوانیروز را بسیج کرد و خودش هم سوار هلى کوپتر شد و رفت بالا سر منافق ها.

39- در زدند. پیک بود. نامه آورده بود. قلبم ریخت. فکر کردم شهید شده، وصیت نامه اش را آورده اند. نامه را گرفتم. باز کردم. یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود; از جبهه.

نوشته بود «این انگشتر را فرستادم به پاس صبرها و تحمل هاى تو. به پاس زحمت هایى که کشیده اى. این را به تو هدیه کردم.» آرام شدم.

40- حرف حرف مى آورد. از همه چیز و از همه جا. حرف افتاد به خانواده ها. یک دفعه بغض کرد. نگاه کردم; چشمش پُر اشک شده بود. پرسیدم «چى شد جناب سرهنگ؟» گفت «خجالت مى کشم. خیلى در حق خانواده ام کوتاهى کردم. کمتر بهشان رسیدم. کم تر پدرى کردم. فرصتش هم نبوده. نه که بوده و نکرده باشم. نبود.»

41- مسئولین بهدارى آمدند قرارگاه.

-کلى مجروح مونده بالاى کوه. خلبان ها زیربار نمى رن. هرچى مى گیم با چندتا پرواز کار تموم مى شه، قبول نمى کنن. اگه دیر برسیم، بچه ها شهید مى شن. صیاد چند متر آن طرف تر نشسته بود. شنید. فورى بلند شد، راه افتاد.

خلبان ها توى شناسایى منطقه ابهام داشتند. خودش سوار هلى کوپتر شد و باهاشون رفت.

نبودیم. رفته بودم ملاقات آقاى خامنه اى.عصر که برگشتیم دفتر، پرسید «نبودى. کجابودى؟» گفتم «خدمت آقا بودیم.» از جایش بلند شد. آمد جلو. پیشانیم را بوسید. تعجب کردم. پرسیدم «طورى شده؟» گفت «این پیشونى بوسیدن داره. تو امروز از من به ولایت نزدیک تر بودى.»

42- رسیده بودیم به جاده شنى. باید جاده را رد مى کردیم و مى رسیدیم به جاده ى آسفالت و بعدش ،تنگه ى چزابه.از دور، جیپى آمد طرفمان. نزدیک که رسید، شناختمش. صیاد بود; فرمان ده نیروى زمینى ارتش. دویدم جلو. گفتم «جناب سرهنگ، چرا آمده این جا؟ این منطقه هنوز پاک سازى نشده، آلوده است.» گفت «مى دونم. ولى باید خودم مى اومدم، منطقه رو از نزدیک مى دیدم.»

43- عملیات بدر; شرق دجله، پنج کیلومترى دشمن. صداى همه درآمده بود; فرمانده هاى ارتش، فرمانده هاى سپاه، که «چرا صیاد آمده این جا؟ ببریدش عقب. این جا هر آن احتمال خطر هست. بیخ گوش دشمن که جاى فرمان ده نیروى زمینى ارتش نیست.» خودش گوشش بدهکار نبود. فرمانده ها و نیروها هم ول کن نبودند. دست آخر بغلش کردند و به زور انداختندش توى قایق. پرید بیرون;با همان لباس نظامى و کلاه آهنى و قمقمه و تجهیزات.

شناکنان، آمد سمت ساحل.

44- بالاى کوه ارتفاع دو سه هزارمترى ;برف، کولاک. سخت مى شد رفت بیرون سنگر.چند شبى بود که آرام نداشت. یک جا بند نمى شد. تقلا مى کرد تا نیروهاى هوانیروز و توپخانه و تجهیزاتشان مستقر شوند. حرفى از نیروهاى تحت امر و فرمانده نیروى ارتش نبود. انگار نه انگار.

45- آن قدر خسته بود که نمى توانست خودش رانگه دارد.هلى کوپتر که از قرارگاه بلند مى شد، مى خوابید تا مى رسیدند به مقصد. وقتى مى رسیدند، جلسه پشت جلسه. بازدید از مواضع خودى و آرایش نظامى و دوباره هلى کوپتر سمت قرارگاه بعدى. هلى کوپتر شده بود اتاق خوابش.
شهید صیادشیرازی

46- مى گفت «به خدامى گفتیم خدایا! چه کنیم; با کمبود امکانات، با ماشین جنگى دشمن، با فشار بى امانشون؟ وقتى عملیات مى شد، وقتى عراقیها رو غافلگیر مى کردیم، جواب مى گرفتیم; آتش کم داشتیم، ده تا ده تا غنیمت مى گرفتیم. حتا لودر و بلدوز. از همه بهتر، امیدوار مى شدیم که اگه صداش کنیم، جواب مى ده، آن قدر که شرمندش بشیم.»

47- خیلى جوان بود که شد فرمانده نیروى زمینى ارتش. اولین کارى که کرد،دانشگاه جنگ را از تهران منتقل کرد جبهه; اساتید دانشگاه جنگ را برداشت آورد منطقه. که «بسم اللّه، این گوى و این میدان. هم فال است، هم تماشا. هم آموزش، هم عملیات. طرح از شما، جان از نیروها. دیگر چه مى خواهید؟» آن ها هم کم نگذاشتند.

48- گاهى جاده بسته مى شد; یک ماه، یک ماه و نیم. ارتباطمان با نیروهایى که توى کوههاى سردشت بودند قطع مى شد. مجبور بودیم آب و نانشان را با هلیکوپتر ببریم. آب و نان که بهشان مى رسید، جان مى گرفتند. فرمانده ها که مى رفتند دیگر نیروها بال در مى آوردند.

صیاد هم مى رفت. وقتى مى رفت. انگار بین نیروها روحیه تقسیم مى کرد; یکى یکى. طورى هم مى رفت که اگر درجه هاى روى دوشش نبود، نمى شد فهمید که سرهنگ است، که فرمانده عملیات غرب کشور است. وقتى مى رفت. ساکت نمى ماند. آیه مى خواند و حدیث مى گفت.

49- همیشه بود; هیچ وقت خودش را کنار نکشید. حتّى وقتى به تهران احضار شد و درجه هاى سرهنگیش را گرفتند; وقتى بنى صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجى مى رفت سپاه، طرح مى داد و برنامه ریزى ستاد مى کرد. همیشه بود. حىّ و حاضر. هیچ وقت خودش را کنار نکشید; چه زمان جنگ، چه بعد از جنگ.

عملیات بدر; شرق دجله، پنج کیلومترى دشمن. صداى همه درآمده بود; فرمانده هاى ارتش، فرمانده هاى سپاه، که «چرا صیاد آمده این جا؟ ببریدش عقب. این جا هر آن احتمال خطر هست. بیخ گوش دشمن که جاى فرمان ده نیروى زمینى ارتش نیست.» خودش گوشش بدهکار نبود

50- اوایل انقلاب ژیان داشت. بهش مى گفتم «بابا، این همه ماشین توى پارکینگ موتوریه، چرا یکیش رو برنمى دارى، سوار شى؟»

مى گفت «همین هم از سرم زیاده»

از استاندارى دو تا حواله پیکان فرستادند. هر پیکان، چهل و پنج هزار تومان; یکى براى صیاد، یکى براى من. صدایش را در نیاوردم. نود هزار تومان جور کردم و ریختم به حساب ناسیونال.

تلخ شد. گفت «کى پیکان خواسته بود؟» ماجرا را گفتم. گفت «پولم کجا بود؟» ژیانش را گرفتم. فروختم بیست هزار تومان. بیست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم، تا خیالش راحت شد. چند سال بعد، ستاد مشترک ارتش بهش حواله حج داد. قبول نکرد با پول ستاد برود. پیکانش رو فروخت. خرج مکه اش کرد.

روحش شاد و یادش گرامی

 نظر دهید »

برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

06 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

از این متعجب بودیم که چرا کسی بیدار نیست که ناگهان صدای انفجاری شنیده شد و لمس کردم که این انفجار در حول و حوش ماست. فریاد راهنما بر اینکه تیر خوردم و فریاد همه ما بر این که: « خودی هستیم، چرا می زنی؟»
دست نوشته شهید صیاد شیرازی در بیمارستان خانواده
هنگام بستری به علت مجروحیت

ساعت: 23:30 مورخه 29/ 8/ 64

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیر خداوند متعال بر این تعلق گرفت که قبل از آغاز عملیات ویژه «قادر4» یعنی شب بیست وهفتم آبان ماه، به منظور بررسی خط پدافندی کد 198 تی 1 ل 64 مستقر در ارتفاعات «گرده شوآن» عراق به صورت بازدید غیر منتظره سرکشی کنم. تا جایی که به قلبم مراجعه می کنم سه دلیل زیر وجود داشت:

1- دل گرفتگی از جلسات شب قبل.

2- ارزیابی استحکام خط پدافندی.

3- بررسی روحیه پرسنل در خط ( که به من گزارش داده بودند آنان بسیار روحیه پایینی دارند. )

ف تی 1 یک دستگاه خودرو تویوتا داشت و یک دستگاه خودرو جیپ km در جلو سنگر مهیا کرد (البته او نمی دانست موضوع چیست). ساعت یک ونیم بعد از نیمه شب از خواب برخاسته، اشتیاق و رغبت خاصی برای این بازدید داشتم. نکته قابل توجه این بود با اینکه به سروان احمدی (مجروح جنگی که یکدست خود را تقدیم اسلام کرده و اخیراً به عنوان آجودان انتخاب شده) اطلاع نداده بودم، ولی او زودتر از من آمادگی حرکت پیدا کرده بود با اکراه پذیرفتم که او همراه ما بیاید. حدود ساعت 2، بعد آغاز نیمه شب به طرف منطقه مربوطه حرکت کردیم. تا پای ارتفاع «گرده شوآن» با خودرو رفتیم. از آنجا چون در دید دشمن بود مجبور شدیم پیاده شویم و به دنبال راهنما می گشتیم که سروان احمدی اقدام به خبر دادن فرمانده گروهان نمود؛ ولی قبل از اینکه ایشان حاضر شوند، اینجانب با دو محافظ و یکی از سربازان دسته ادوات آن گروهان از یال سرازیر شدیم. در مسیر جاده ای حرکت می کردیم که قبلا خود ما آن را احداث کرده بودیم. به خط اول که رسیدیم (حدود 1500 متری یال)، سوسوی چراغ های فانوس را در سنگرهای خودی دیدیم، ولی کسی بیدار به نظر نمی رسید.

خداوندا! پس به جاست که تجدید عهد کنم با تو، به اینکه همیشه به نیت مجاهد فی سبیل الله به ازای نعمت تندرستی و سلامتی تو باشم

یکی از محافظین ازخط عبور کرد که من فریاد زدم برگرد که نیازی به جلو رفتن بیشتر نیست. حدود 10 دقیقه ای در فاصله 10 الی 20 متری خط در جلو ایستاده بودیم و از این متعجب بودیم که چرا کسی بیدار نیست که ناگهان صدای انفجاری شنیده شد و لمس کردم که این انفجار در حول و حوش ماست. فریاد راهنما بر اینکه تیر خوردم و فریاد همه ما بر این که: « خودی هستیم، چرا می زنی؟» درآمد. به طرف سنگرهای خودی دویدیم، در حالی که من نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. به دنبال عناصر یگان می گشتم که احساس کردم گلویم متورم و دست ها و ران هایم خیس شده. به داخل یکی از سنگرها رفتم که کم کم پاهایم سست شدند. به طوری که به صورت خزیده به داخل سنگر رفتم. امدادگر که سربازی بود رسید و بلافاصله به من خون تزریق کرد. متوجه شدیم هر چهار نفر ما مورد اصابت ترکش قرار گرفته ایم. سریعا برانکارد آوردند و ما را در مسافت 1500 متر که در کوهستان بود، با فداکاری سربازان عزیز به عقب آوردند و سوار آمبولانس کردند و به اورژانس گردان بردند. اقدامات مقدماتی در آنجا انجام گرفت و سپس مرا به اورژانس لشکر واقع در کوه «لولان» منتقل کردند. در آنجا می خواستند به خوبی به من برسند، ولی امکانات کم بود و در اطاق (کانکس) بسیار سرد، شروع به بررسی محل اصابت ترکش ها نمودند.
برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

به اذان صبح رسیدیم و خداوند توفیق داد که نماز را در حالت خوابیده به جای آورم. ساعتی استراحت کردم و سپس با هلیکوپتر به پیرانشهر عزیمت کردم. خیلی میل داشتم که همه مسایل در بیمارستان پادگان پیرانشهر به پایان برسد. ولی با امکانات ناقصی که داشت، مصلحت آن بود که به تهران عزیمت کنیم. ولی می بایستی تکلیف عملیات را که قرار بود رزمندگان ایثارگر یگان های شهادت ل 77، ل 21، ل 92 و واحد ضربت ل 23 به هنگام ظهر به طرف هدف حرکت نمایند، مشخص نمایم. با بررسی اجمالی احساس کردم که اگر در حین عملیات حضور داشته باشم، حداقل 30 درصد به عملیات کیفیت می بخشم، ولی با حادثه ای که رخ داده بود به تردید افتادم. نگران چهره های ایثارگری بودم که این گونه تن به فداکاری داده بودند. لذا برای اولین بار در طول چند سال، نیت استخاره کردم. معلوم بود که این استخاره را کسی غیر از آیت الله بهاءالدینی نمی توانست انجام دهد. چون خودم نمی توانستم صحبت کنم، سروان احمدی را مأموریت دادم که پیام اینجانب را به ایشان برساند و ایشان نیز در پاسخ ضمن اظهار محبت به اینجانب و احوالپرسی، فرمودند، « خیلی بد». عجیب آمادگی داشتم که قلبم را از تشویش و نگرانی در آورم و بلافاصله شور ستادی شد و دستورات را طوری صادر کردم که این اقدام (ملغی کردن عملیات) موجب سستی و رخوت نشود.
برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

به هنگام ظهر (حدوداً 11:30 صبح) به فرودگاه پیرانشهر وارد شدم و با هواپیما به طرف تهران حرکت کردم و سپس مستقیماً به بیمارستان هدایت گشتم. اطاق آماده و پزشکان مهیا. تا آنجا که اطلاع دارم فقط به آقای رئیس جمهور اطلاع داده شده بود. اقدامات پزشکی با سرعت انجام شد. ظرف 48 ساعت الحمدالله لحظه به لحظه به طور محسوسی حالم بهتر شد، طوری که در روز سوم عزم ترخیص کردم. البته این اولین بار نبود که خداوند به این بنده رو سیاه تفضل کرده بود.

خدایا! تعبیر من از این تفضل همانا نعمت « فرصت بیشتر به خدمتگرازی برای اسلام » می باشد که از این طریق به این بنده ذلیلت ترحم می کنی تا شاید توفیق جبران گناهانم را داشته باشم و توشه آخرت را پر نمایم.

خداوندا! پس به جاست که تجدید عهد کنم با تو، به اینکه همیشه به نیت مجاهد فی سبیل الله به ازای نعمت تندرستی و سلامتی تو باشم.

خداوندا! عاقبت همه ما را که در راهت می جنگیم ختم به خیر گردان.

بارالها! به این پزشکان، تکنیسین ها، پرستاران و خدمه بیمارستان ها که توفیق پیدا کرده اند از طریق مداوای رزمندگان اسلام فیض ببرند، تعهد و وابستگی به خودت را عنایت فرما. انشاءالله تعالی فردا ساعت 4 بعد از ظهر از بیمارستان ترخیص خواهم شد. باشد که خداوند توفیق ادامه خدمت به اسلام را بدون وقفه عنایت فرماید.

انشاء الله

والسلام

ساعت 00:50

مورخه 30/ 8/ 64 بیمارستان

 نظر دهید »

کمتر از شهادت حقش نبود...

06 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

هنوز جنگ شروع نشده بود که من برای اولین بار ایشان را به همراه دو سه نفر در ورودیه حسینیه جماران دیدم. شهید صیاد آن روز بند حمائل بسته بود و لباس کامل رزم به تن داشت و یک سرباز در میدان نبرد را نشان می داد. این اولین بار بود که ایشان را دیدم تا زمانی که وارد جنگ شدیم و تقریباً از اوایل جنگ این آشنایی به تدریج عمق پیدا کرد
گفتگو با سردار سر تیپ پاسدار علی فضلی

چگونه با شهید صیاد شیرازی آشنا شدید؟

بیش از 19 سال قبل از شهادت این شهید گرانقدر، از نزدیک به ایشان ارادت داشتم. ضایعه شهادت ایشان و جای خالی ایشان در نیروهای مسلح مشهود و روشن است. اما اگر بخواهیم در یک جمله حق ایشان را ادا کرده باشم، با شناختی که از خصوصیات این شهید دارم، چیزی کمتر از شهادت حقش نبود…

خوشا به حال شهید صیاد شیرازی که اجر و مزدش نمره قبولی 20 بود و بدا بر حال ما که توفیقش را نداشتیم. خودم را عرض می کنم. قطعاً لیاقتش را نداشتم و امیدوارم که از قافله سالار این شهدا و از قافله این شهیدان جا نمانم. از خداوند می خواهیم در انتهای گرد و خاک کاروان آنها قرار داشته باشیم. و فردای قیامت در مقابل حضرت زهرا (س) و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شرمنده نباشیم. اینها برای اعتلای کلمه حق و جبهه حق از همه سرمایه های زندگی شان و از جان هایشان گذشتند و ما هنوز در این دنیا و حال و هوای نفسانی آن زیست می کنیم فقط به این امید که خداوند، وفاداری به خون شهدا را از ما نگیرد و در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب، وفادار خون های مقدس شهدا، به ویژه این شهید بزگوار باشیم و با بصیرت بایستیم.

هنوز جنگ شروع نشده بود که من برای اولین بار ایشان را به همراه دو سه نفر در ورودیه حسینیه جماران دیدم. شهید صیاد آن روز بند حمائل بسته بود و لباس کامل رزم به تن داشت و یک سرباز در میدان نبرد را نشان می داد. این اولین بار بود که ایشان را دیدم تا زمانی که وارد جنگ شدیم و تقریباً از اوایل جنگ این آشنایی به تدریج عمق پیدا کرد و ادامه یافت تا آخرین بار که 48 ساعت قبل از شهادت این شهید بزرگوار در 18 فروردین بود. ما در روز 15 فروردین، در یک جلسه تاریخی، برای تبریک عید نوروز خدمت ایشان رسیدیم. سه روز بعد، یعنی در 18 فروردین در مراسم ختم مرحوم اخوی آقای علی شمخانی در وزارت دفاع هم چند دقیقه ای ایشان را زیارت کردم که این آخرین دیدار ما بود و شهادت ایشان در ساعت 8 روز 21 فروردین اتفاق افتاده بود. ترور در ساعت 6 صبح به دست یکی از منافقین کوردل انجام می شود که با پوشش یک رفتگر به خودروی ایشان نزدیک می شود و تحت پوشش درخواست عاجزانه ای که دارد، عملیات تروریستی خود را انجام می دهد ظاهراً در آن لحظه، آقا زاده این شهید بزرگوار (آقا مهدی) مشغول بستن در بوده اند که شهادت پدرشان را در مقابل چشمانشان نظاره می کنند. ما هم به محض اطلاع در ساعت 7:30 صبح با جمعی از دوستان به منزل این شهید بزرگوار رسیدیم.

به خود گفتیم: « عجب! پس در بین برادران ارتشی هم کسانی هستند که از ما سبقت گرفته اند. » و از آنجا مهر ایشان به دل ما وارد شد. به هر حال آن روز که من در جماران ایشان را زیارت کردم، آن شنیده ها با آن قامت رعنا و منظم ایشان که استوار و سینه سپر کرده و بند حمائل بسته، ایستاده بود وکاملاً هیئت یک سرباز در جنگ را داشت، کاملاً منطبق بود

بین توصیفی که از ایشان شنیده بودید و خودشان چه فرقی وجود داشت؟

آن روزها هر کسی فداکاری بیشتری در راه خدا می کرد و دانش و توانمندی و تاکتیک نظامی بهتر داشت، قاعدتاً مورد اقبال بیشتری قرار می گرفت. دانش نظامی ما بسیار ابتدائی بود. کسی که افسری است که سال ها خدمت نظامی کرده و مخیر است به شرکت در یک صحنه خطر و ماندن در حریم این شهر و با این همه داوطلب خطر می شود. توصیفی که شهید بزرگوار جنگرودی کرده بود، کاملاً صحیح بود و ما شیفته ایشان شدیم و به خود گفتیم: « عجب! پس در بین برادران ارتشی هم کسانی هستند که از ما سبقت گرفته اند. » و از آنجا مهر ایشان به دل ما وارد شد. به هر حال آن روز که من در جماران ایشان را زیارت کردم، آن شنیده ها با آن قامت رعنا و منظم ایشان که استوار و سینه سپر کرده و بند حمائل بسته، ایستاده بود وکاملاً هیئت یک سرباز در جنگ را داشت، کاملاً منطبق بود و تصویر ایشان در آن روز بسیار خوب در ذهن من جای گرفت. لذا از آنجا به بعد دلم می خواست آشنایی من با این شهید بزرگوار عمق پیدا کند. آن روز شرایط خاص خودش را داشت و ما هنوز وارد جنگ نشده بودیم و هنوز حوادث بزرگ را پیش رو داشتیم و نمی دانستیم که آزمایش های بزرگ تری در آینده در انتظارمان است؛ ولی با تحمیل جنگ به امت ما، مرد از نامرد تمیز داده شد. کسانی به جبهه جنگ آمدند و مردانه و شجاعانه و فقط برای رضای خدا جنگیدند، خصوصاً از مقطعی که مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی به عهده این شهید بزرگوار قرار گرفت. بعد از قضایای کردستان، فراز جدیدی در جنگ اتفاق افتاد چون ایشان در مقطع قبل از انتخابش به فرماندهی نیروی زمینی ایران، مقطعی را در کردستان بود و مورد غضب بنی صدر هم قرار گرفت.
شهید صیاد شیرازی

آن روزها بنی صدر فرماندهی کل نیروهای مسلح را عهده دار بود. بنده گاهی ایشان را زیارت می کردم، ولی توفیق امکان انجام عملیات و مأموریت مشترک، کمتر اتفاق در پیش می آمد و فقط در حد جلسات، دیدار داشتیم. با اینکه عملیات طریق القدس که عملیات مشترک ما در شب فرار بنی صدر به همراه سرکرده منافقین، مسعود رجوی که با لباس زنانه از کشور گریختند، این رابطه توسعه پیدا کرد. از همان شب اتفاقات جدید و مبارکی را شاهد هستیم که سر منشاء آن، فرمان نورانی امام (ره) است. امام به جوانان اعتماد کردند و اداره جنگ و جبهه را به آنها سپردند. اعتماد امام به جوانان چه در ارتش چه در سپاه و بسیج، در شرایطی که ما آن روز در جبهه جنگ با دشمن خارجی و ارتش رژیم بعث عراق و جبهه داخلی با معاندین و منافقین و ضد انقلاب درگیر بودیم، از موارد تاریخ سازی است که باید عمیقاً بررسی و تبیین شود.

شهید صیاد از بعد از عملیات طریق القدس عمق بیشتری پیدا کرد. در آن عملیات عزیزانی که یگان های ارتش و سپاه، تیپ 31 عاشورا، تیپ 45 کربلا، تیپ 14 امام حسین(علیه السلام) و ما که در ابتدا یک تیپ احتیاط را با کمک چند تن از دوستان همرزم سپاهی و برادر بزرگوارم سردار جعفری، تشکیل داده بودیم، شرکت داشتند و در آنجا تلفیق یگان های ارتش و سپاه اتفاق افتاد. البته در عملیات ثامن الائمه هم این اتفاق افتاده بود. اما در اینجا تسریع شد و شما شکل یگانی را به وضوع مشاهده می کنید. در اینجا تیپ 1 لشگر 16 زرهی قزوین هم مشارکت داشت و ما باید مأموریت تلفیقی را با هم انجام می دادیم. در عملیات طریق القدس، 2 گردان از برادران عزیز ژاندارمری و دو سه گردان از نیروهای جنگ های نامنظم هم که به سپاه ملحق شده بودند و نیز لشگر 31 عاشورا شرکت داشتند. جلسات و هماهنگی هایی داشتیم بین سپاه و ارتش. نحوه هماهنگی تمهید شد و این شهید بزرگوار در تلفیق عملیات های مشترک، سهم و نقش کاملاً تعیین کننده و مؤثری داشت، چون تا آن زمان، ما از نظر ساختاری و ادغام و تلفیق، هیچ ارتباط یگانی با هم نداشتیم.

البته دیگر از آنجا به بعد تلفیق نفر به نفر، دسته به دسته، گروهان به گروهان و… به صورت مشترک در چند عملیات مشترک صورت گرفت و نقش شهید صیاد شیرازی در ایجاد این وحدت و هماهنگی، بسیار کاربردی و تعیین کننده بود.

از همان شب اتفاقات جدید و مبارکی را شاهد هستیم که سر منشاء آن، فرمان نورانی امام (ره) است. امام به جوانان اعتماد کردند و اداره جنگ و جبهه را به آنها سپردند. اعتماد امام به جوانان چه در ارتش چه در سپاه و بسیج، در شرایطی که ما آن روز در جبهه جنگ با دشمن خارجی و ارتش رژیم بعث عراق و جبهه داخلی با معاندین و منافقین و ضد انقلاب درگیر بودیم، از موارد تاریخ سازی است که باید عمیقاً بررسی و تبیین شود

در آن زمان ارتش و سپاه تا مدت ها ماهیتاً با یکدیگر تفاوت داشتند. به نظر شما این تعامل چگونه به وجود آمد؟

در زمان بنی صدر به دلیل نگاه او به مسائل، امکان وحدت سپاه و ارتش بسیار کم و محدود بود. با فرار بنی صدر و مهم تر از آن، فرمان امام (ره)، این وحدت به شکل بارزی خود را نشان داد. ایشان یک انتظاراتی از نیروهای مسلح داشتند و می فرمودند: «ید واحده باشید و در میدان عمل، وحدت داشته باشید. به همین دلیل شعار آن روزها که، «ارتشی و سپاهی، دو لشگر الهی» بود، تبدیل شد به: « ارتشی و سپاهی، یک لشگر الهی. » یادم هست که در زمان فرماندهی بنی صدر، چند عملیات هم انجام شد که با شکست مواجه شد. مهمات و اسلحه سپاه بسیار کم بود. حداقل در چند ماه اول جنگ، سپاه با امکانات ابتدائی خود و همیاری مردم می جنگید. ما انتظار گرفتن آذوقه و تدارکات از ارتش نداشتیم. ولی انتظار گرفتن اسلحه و مهمات را که جزئی از ابزار جنگ بود، داشتیم و در این راه با سختی های زیادی مواجه می شدیم. آن روزها وقتی بعضی از برادران ارتشی می خواستند چیزهائی را به ما بدهند، می گفتند، باید امریه صادر شود و این خودش یک فرایندی داشت که عملا اتفاق نمی افتاد. موارد بسیاری بود که با سرقت مهمات و اسلحه خودمان و جنگ را پشتیبانی می کردیم. اینها حقایق تلخی هستند که باید بدون هیچ تحریفی منتشر شوند تا اهمیت وحدت بین ارتش و سپاه نمایان تر شود. بنی صدر می گفت این سپاهی ها و بسیجی ها دانش نظامی ندارند، اینها دست و پا گیر ارتش هستند، ولی نگاه حضرت امام این بود که باید با هم وحدت پیدا کنیم و در میدان عمل، ید واحدی باشیم که خوشبختانه این اتفاق مبارک افتاد.
شهید صیاد شیرازی

درایت و تدبیر فرمانده کل سپاه، آقای دکتر رضائی و این شهید بزرگوار، در میدان عمل این تفکر را عملیاتی کرد. در واقع تلفیقی از دانش و آموزش و تجهیزات و اخلاص و انگیزه های مجاهدت در راه خدا پدید آمد و آن ید واحده ای که امام انتظارش را داشتند اتفاق افتاد. در میدان عمل، نقش بزرگ شهید بزرگوار صیاد شیرازی، انکار ناپذیر است، به ویژه آنکه چنین الگوئی در هیچ یک از ارتش های جهان نظیر ندارد. گروه های مجاهد در راه خدا، یعنی پاسدارها و بسیجی ها آمدند و درکنار برادران ارتشی قرار گرفتند که ظاهراً هیچ تناسبی با هم نداشتند. ما در سپاه به نبرد پارتیزانی معتقد بودیم و برادران ارتشی، معتقد به جنگ منظم و کلاسیک بودند و قاعدتاً نزدیک شدن این دو نگاه، آسان و ساده نبود، اما به همت بزرگوارانی چون شهید صیاد شیرازی، این تلفیق و وحدت مبارک شکل گرفت و حاصل آن چندین عملیات غرور آفرین و موفق بود. از آن پس گرفتن اسلحه و مهمات از ارتش، بسیار روان تر شد. تهیه طرح های مشترک، خیلی راحت تر و روان تر صورت پذیرفت تا جایی که پیشنهاد انجام عملیات های گسترده طریق القدس، فتح المبین و رمضان داده شد که حاصل این وحدت خجسته بود. در اینجا جا دارد یادی کنیم از شهید بزرگوار حسن باقری که سهم و رسالت سنگینی را در تشکیل ستاد اطلاعات رزمی و نظامی داشت که شاید در آن روزها حلقه مفقوده بود، ابتکارات وی در تأمین اطلاعات از جبهه، بی نظیر بود. امروز ما می توانیم صحنه عملیات را به خوبی ترسیم کنیم. آن روزها در بیش از 1300 کیلومتر از خاک میهنمان در جنوب و جنوب غرب و غرب و شمال وغرب، با دشمن بعثی درگیر بودیم. خوزستان و ایلام و کرمانشاه و کردستان و آذربایجان درگیر جنگ بودند. جغرافیای این استان ها با هم تفاوت زیادی دارد. موقعیت های دفاعی آنها متفاوت است. دشمن در بعضی از این جاها پیشروی بسیار و شاید بیش از 25 شهر و بیش از 1500 شهرک و روستا را اشغال کرده بود. تلفیق سپاه و ارتش باعث شد که هر دو سازمان تحرک فوق العاده ای پیدا کنند و ابتکارات و خلاقیت ها در اینجا نمایان تر شوند و جایگاه و نقش خودشان را برجسته تر کنند. یادم هست جلسات مشترک عزیزان ارتشی و سپاه را یک در میان در قرارگاه های ارتش و سپاه تشکیل می دادیم. شهید باقری با تشکیل اطلاعات رزمی به واقع به پشتیبانی از عملیات های بزرگی که بعدا انجام شدند، پرداخت. ما در آنجا به شدت محتاج شناخت از دشمن بودیم. البته حالا هم به دشمن شناسی نیاز مبرم داریم. ولی آن روزها لازمه انجام هر کاری شناخت از دشمن، یگان های دشمن، توانمندی فرماندهان آنها و ابتکارات و خلاقیت های تاکتیکی آنها بود که به تدریج جایگاه خود را به خوبی در سپاه اسلام پیدا کرد و به انجام عملیات های مشترک انجامید.

در این جلسه قرآن قرائت شد و بعد شهید صیاد شیرازی آمد و گفت که این قرآن هم برای شروع جلسه بود و هم برای پایان آن، عزیزانی که از راه های دور و از جاهای مختلفی آمده بودند برایشان سئوال پیش می آید که چه شد؟ شهید صیاد می گوید: « مگر پیام امام را نشنیده اید؟ مگر غیر از این است که ما می خواهیم برای جلب رضای امام و رضای خدا قدم برداریم؟ شاید رضای خدا در این کار ما نباشد. بنابراین قرآنی که قرائت شد هم برای شروع جلسه است و هم برای خاتمه جلسه. » این قدر درایت و بصیرت داشت که در جلسه ای که این همه عزیزان از راه های دور و با ساعت ها زحمت خودشان را رسانده بودند، مبادا یک وقت هوای نفس حاکم شود

تأثیرگذاری شهید صیاد را در مسئولیت های گوناگونی که به عهده داشت، چگونه ارزیابی می کنید؟

این روند البته طولانی است و شاید نتوان خیلی هم خلاصه گفت، اما اگر بخواهیم به شکلی گذرا به آن اشاره کنیم باید بگوئیم که ایشان ابتدا در کردستان خوش درخشید و مورد اقبال بنی صدر هم قرار گرفت. اما محبوبیت ایشان حسادت بنی صدر را در پی داشت و شروع کرد در یک جاهایی با ایشان برخورد کردن، عزیزان شاخص و حزب اللهی در ارتش از طرف بنی صدر تحت فشار روانی قرار گرفتند. دوستان عزیر ارتشی برای من نقل می کردند که گروهی از فرماندهان یگان های مختلف که با این شهید بزرگوار رفاقت و برادری و انس و الفت بیشتری داشتند، قرار جلسه ای را می گذارند. بنی صدر به عنوان فرماندهی کل نیروهای مسلح، تلاش اینها را خیلی قبول نداشت. در این جلسه قرآن قرائت شد و بعد شهید صیاد شیرازی آمد و گفت که این قرآن هم برای شروع جلسه بود و هم برای پایان آن، عزیزانی که از راه های دور و از جاهای مختلفی آمده بودند برایشان سئوال پیش می آید که چه شد؟ شهید صیاد می گوید: « مگر پیام امام را نشنیده اید؟ مگر غیر از این است که ما می خواهیم برای جلب رضای امام و رضای خدا قدم برداریم؟ شاید رضای خدا در این کار ما نباشد. بنابراین قرآنی که قرائت شد هم برای شروع جلسه است و هم برای خاتمه جلسه. » این قدر درایت و بصیرت داشت که در جلسه ای که این همه عزیزان از راه های دور و با ساعت ها زحمت خودشان را رسانده بودند، مبادا یک وقت هوای نفس حاکم شود و همان جا جلسه را خاتمه داد و نگذاشت ادامه پیدا کند. این، حکایت از بصیرت این شهید بزرگوار دارد. بعد که رفته رفته عزل بنی صدر اتفاق افتاد، ایشان از مظلومیت و عزلت خارج شد و البته در این مدت هم دائماً در جبهه بود، با انتصاب ایشان به فرماندهی نیروی زمینی، فرصتی طلائی به وجود آمد و ایشان از این فرصت به خوبی بهره گرفت و در وحدت سپاه و بسیج و جهاد و ارتش محور و عنصر اصلی بود و خوشبختانه با این تلفیق، در چندین عملیات از جمله طریق القدس، بیت المقدس، ثامن الائمه و فتح المبین و رمضان توفیقات عظیمی به دست آورد. البته بعد از بیت المقدس، یک مقداری فضا تغییر کرد و این متغیر شدن بعد از فتح خرمشهر و عملیات بیت المقدس پیدا شد که بعضی ها تردید ایجاد کردند که حالا که بخشی از خاک میهن و خرمشهر آزاد شده، ادامه عملیات به صلاح نیست.
شهید صیاد شیرازی

دفاع مقدس از اینجا به بعد شرایط اختصاصی خودش را دارد و باید به صورت جداگانه ای بررسی شود. از اینجا به بعد عملیات های ما در سپاه و ارتش به شکل جداگانه ای انجام شدند. در سنوات بعد هم که ایشان فرماندهی نیروی زمینی را به عهده ندارند و برادر بزرگوار، امیر حسین سعدی عهده دار مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش هستند. ارتباط و همکاری و هماهنگی وجود دارد، لکن با آن سیاق و نگاهی که باید به طور جداگانه مورد ارزیابی قرار گیرند. شهید صیاد شیرازی ارتباطش را همواره با سپاه و ارتش حفظ می کند و همین جور که جلوتر می رویم، شاهد حضور ایشان در عملیات های مختلف هستیم. وقتی علمیات مرصاد اتفاق افتاد، جزو اولین فرماندهانی بود که در صحنه عملیات حضور پیدا کرد و نقشی محوری داشت. سایر فرماندهان هم آمدند و هر كدام بخشی از کار را به عهده گرفتند، ولی در اینجا هم باز این شهید بزرگوار یکی از محورهای عملیات مرصاد در مقابله با منافقان می شود.

بعد از آنکه بحث قطعنامه پیش آمد، در تشکیل ستاد فرماندهی معظم کل قوا، ایشان هم جزو بنیانگزاران آن قرارگاه بود که بعداً تبدیل به ستاد کل نیروهای مسلح شد و ایشان مسئولیت معاونت بازرسی را داشت. در این مقطع، نظارت های میدانی از یگان های سپاه و ارتش و ترکیب تیم های ارتشی و سپاهی را بنیان گذاشت و همه دوستان اینکار مشترک را مرهون فکر و اندیشه و تلاش این شهید بزرگوار می دانند. بعد هم به دلیل شایستگی هایی که از این شهید بزرگوار نمایان شد، همزمان با مسئولیت معاونت بازرسی، مسئولیت جانشینی ریاست ستاد کل نیروهای مسلح را هم برای چند سالی تا زمان شهادت به عهده داشت و البته در این فرایند، همزمان مسئولیتی را در ستاد کل نیروهای مسلح از فرماندهی معظم کل قوا، مقام معظم رهبری، گرفته بود.

راه اندازی هیئت معارف جنگ نیز از ابتکارات ایشان است و خصوصاً درحوزه درگیری های کردستان و عملیات هایی که ایشان فرماندهی اش را به عهده داشت و مشترک بین سپاه و ارتش بود. در قالب این معارف جنگ، در بعضی جاها به صورت مشترک و در خیلی از موارد هم به صورت جداگانه، کارهای خوبی انجام شد. ماهیانه دو سه روز برای این کار وقت می گذاشت. حتی بعد از شهادت ایشان، عده ای از این عزیزان، بخش هایی از معارف جنگ را دنبال کردند. با این ابتکار، عزیزان دانشکده افسری امام علی (علیه السلام) و سایر نیروهای سه گانه ارتش، به صورت ترکیبی برای توجیه به مناطق جنگی در عملیات مشترک برده می شوند.

من معتقدم مهم ترین حادثه در تاریخ انقلاب، پذیرش قطعنامه 598 است. هم تلخی هایش بسیار زیاد بود و هم شیرینی هایش. از این جهت که سربازان سپاه اسلام اثبات کردند معنویت و روحانیت و حاکمیت ولی فقیه در اداره و فرماندهی جنگ، واجب الاتباع است، بسیار شیرین است

روحیه شهید صیاد و حالت ایشان بعد از پذیرش قطعنامه چطور بود؟

شرایط قطعنامه یک شرایط استثنائی است. شاید فقط یک بار در انقلاب ما چنین حادثه بزرگی اتفاق افتاده باشد. این حادثه به قدری مهم است که من معتقدم مهم ترین حادثه در تاریخ انقلاب، پذیرش قطعنامه 598 است. هم تلخی هایش بسیار زیاد بود و هم شیرینی هایش. از این جهت که سربازان سپاه اسلام اثبات کردند معنویت و روحانیت و حاکمیت ولی فقیه در اداره و فرماندهی جنگ، واجب الاتباع است، بسیار شیرین است. همه ما خودمان را با استراتژی امام که فرموده بودند: « اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد، ما ایستاده ایم» تطبیق داده بودیم و استراتژی ما در دفاع مقدس این بود. حالا حوادثی رخ داده بود که برای ما در جبهه بسیار شکننده و سخت بود. قاعدتاً شهید صیاد شیرازی هم همین حال را داشت و از خود می پرسید: « خدایا! ما چه کرده ایم که امام ما ناگزیر به بیان نوشیدن کاسه زهر می شوند و قطعنامه را می پذیرند؟» تلخی کار اینجاست، اما شهید صیاد شیرازی هم می دانست همان طور که روزی فرمانده معظم کل قوا به عنوان نائب آقا امام زمان (عج) امر کردند به جبهه بیائید و تکلیف ما به جبهه آمدن بود، امروز هم که همین فرمانده، فرمان پذیرش قطعنامه را می دهند، تکلیف ما اطاعت امر ولی فقیه است. این نیاز به یک کنکاش اختصاصی در آن مقطع دارد که چه می شود که این سربازهای امام که به جبهه آمدند، با دو جمله امام، انگشت ها را از روی ماشه ها برداشتند. قشنگ ترین و بحرانی ترین شرایط انقلاب، همین دوره بود که برای رضای خدا، تلخی را تحمل و از آن به راحتی عبور کردیم.

عراقی ها از این فرصت استفاده و بعضی از شهرهای ما را اشغال کردند و در بسیاری از جبهه ها شروع به پیشروی کردند، اما با مقابله به مثل و دفاع جانانه بچه ها، به عقب رانده شدند و به همان جائی که قبل از قطعنامه بود، برگشتند. نقش شهید صیاد شیرازی در این برهه هم بسیار ممتاز بود.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 165
  • 166
  • 167
  • ...
  • 168
  • ...
  • 169
  • 170
  • 171
  • ...
  • 172
  • ...
  • 173
  • 174
  • 175
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زهرا بانوی ایرانی
  • فاطمه خانه زر

آمار

  • امروز: 196
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس