فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شبی كه كمتر از شب قدر نبود

07 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بچه ها گاهی اوقات دعا و نمازشان را هم زیر پتو می خواندند تا صدا یشان به گوش دشمن نرسد!
ما شب های زیادی را در زیرزمین گمرك خرمشهر (محل استقرار گردان محمد رسول الله 9 قزوین) دعا ونماز خوانده بودیم، اما بدون سر و صدا. بچه ها گاهی اوقات دعا و نمازشان را هم زیر پتو می خواندند تا صدا یشان به گوش دشمن نرسد!

آن شب، هر ثانیه اش، هزار شب گذشت. همه از هم شفاعت

می خواستند؛ یكی حلالیت می گرفت، دیگری طلب آمرزش می كرد. همه یكدیگر را در آغوش گرفته بودند. با هم خداحافظی كرده و آماده اعزام به منطقه عملیاتی شده بودیم. در آن شب، دل كندن از یكدیگر واقعاً سخت بود. تك تك حركت ها و وقایع گذشته از مقابل چشم هایمان رژه می رفتند و خاطرات روزهای گذشته در ذهن ها، دوباره تداعی می شد.

ما شب های زیادی را در زیرزمین گمرك خرمشهر (محل استقرار گردان محمد رسول الله 9 قزوین) دعا ونماز خوانده بودیم، اما بدون سر و صدا. بچه ها گاهی اوقات دعا و نمازشان را هم زیر پتو می خواندند تا صدا یشان به گوش دشمن نرسد!

شاید باورش سخت باشد، ولی آن شب، حضور ملائك در آن محیط روحانی كاملاً محسوس بود. شبی كه خیلی از بچه ها معتقد بودند كمتر از شب قدر نیست.

در آن شب، دل كندن از یكدیگر واقعاً سخت بود. تك تك حركت ها و وقایع گذشته از مقابل چشم هایمان رژه می رفتند و خاطرات روزهای گذشته در ذهن ها، دوباره تداعی می شد.

عملیات كربلای 4 در پیش بود. عملیاتی كه لو رفته بود و ما از همه جا بی خبر بودیم. در این جمع سی وسه جفت برادر حضور داشتند كه بعد از عملیات، هركدام یك برادر خود را به معیادگاه عاشقان فرستاده بودند. آنهایی هم كه مانده بودند یا زخمی بودند یا به نوعی آسیب دیده. عملیات عجیبی بود، از یك طرف آب رودخانه و از طرف دیگر باتلاق و دشمنی كه راه حمله و عقب نشینی را بر روی ما بسته بود، در عملیات كربلای 4 دشمن كاملاً مجهز بود و مدام خمپاره می زد و زمین را خون برداشته بود… ا لله اكبر.

راوی: امیر قاریان پور

شب قدر شهید همت
جنایتی كه توی شهرضا كردیم، توی اصفهان هم می كنیم!

خط و نشانی كه حاج ابراهیم همت برای ناجی كشید:

ابراهیم آن روز پیش من نشسته بود و می گفت :"ارواح پدرت؛ این جنایتی رو كه توی شهرضا كردیم، می آییم توی اصفهان هم می كنیم، اگه مردی بیا شهرضا.”

روایتی جذاب و خواندنی از حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله(ص) در ذیل عنوان می شود:

پس از پایان دوران سربازی، در دانشگاه شركت كرد و در همان شهرضا در رشته پزشكی قبول شد و از آنجا كه قبل از سربازی، دوره تربیت معلم را گذرانده بود، در حین درس خواندن، تدریس هم می كرد.

كم كم با بالا رفتن تب انقلاب، او هم درگیر مبارزه شد. هر كجا كه می رفت و می نشست، بر ضد شاه حرف می زد تا اینكه پس از چهار ماه دانشگاه را رها كرد.

می گفت:” ما باید كاری كنیم كه شاه سرنگون بشه.” كار به جایی رسید كه او و دوستانش توانستند مجسمه شاه را با سختی و زحمت، از وسط میدان اصلی شهر پایین بیاورند و خرد كنند. ماموران شهربانی هم با دیدن جوشش مردم از ترسشان در شهربانی را بستند و بیرون نیامدند.

همان روز مردم به فرمان او ریختند داخل شهربانی و آنجا را تخلیه كردند و تعدادی از ماموران را هم به اسیری گرفتند. اسناد و مدارك و پرونده های زیادی را هم با خودشان از شهربانی آوردند كه در بین آن اسناد، ما حتی حكم اعدام او را هم دیدیم.

كار آنها به قدری سر و صدا راه انداخت كه سرلشكر ناجی اعلام كرد:"اینها توی شهرضا جنایت كردن و بزرگی جنایتشون حد نداره.”

ابراهیم آن روز پیش من نشسته بود و می گفت :"ارواح پدرت؛ این جنایتی رو كه توی شهرضا كردیم، می آییم توی اصفهان هم می كنیم، اگه مردی بیا شهرضا.”

منبع:فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

بالی برای رسیدن به خدا

07 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

ابستان زبیدات طاقت فرسا بود و گرم. کنار دستگاه بی سیم مرکز تلفن صحرایی نشسته بودم. ارتباط گردان ها و گروهان ها به وسیله رشته سیمی با سنگر هرمزپور هم حضور داشت.

یک مرتبه دستگاه بی سیم به هوا پرت شد و پس از برخورد با سقف سنگر، با شدت روی زمین افتاد. حدس می زدم کار جهادگرها باشد. همیشه با رانندگان لودر جر و بحث داشتیم که مراقب خطوط مخابراتی باشند. سوار موتور شدم و به طرف خاکریز حرکت کردم. لودر کنار خاکریزمتوقف بود،باعصبانیت جلو رفتم. هر چه صدا زدم کسی جواب نداد. بیل لودر بین آسمان و زمین مانده و سیم مخابرات و تعدادی جسد از آن آویزان بود. راننده را پیدا کردم. به لودر تکیه داده بود. خیره به بیل می نگریست و زار و زار می گریست. اشک از پهنای صورتش سرازیر می شد. گوشه ای از خاکریز تعداد زیادی جسد خودنمایی می کرد. راننده از کنار خاکریز می گذشت. به گفته خودش الهامات درونی او را به سمت خاکریز سوق می دهد.

با بیل قسمتی از خاکریز را برمی دارد و در نهایت با چنین صحنه ای مواجه می شود. پیکر مطهر شهداء و وسایل همراه مثل کلاه، پوتین و اسلحه همه سالم بودند. سربازانی واقعی که فقط نفس نداشتند. انگار گوری دسته جمعی به نظر می رسید. به راننده سپردم خاک رویشان بریزد و چوبی به حالت عمود بر گور قرار دهد تابعد از آن، برای انتقال و شناسایی آنها اقدام شود. جبهه بود و جنگ و خون و آتش. فاصله مرگ و زندگی در یک گلوله خلاصه می شد.

راوی: ظهیرنژاد

چرا از خدا نمی ترسی؟

حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش.

یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.

وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:” می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای.”

گفتم:” این طوری که آبرویم می رود!”

آتش دوشكای دشمن به سوی ما که در کانال گیر افتاده بودیم، تمامی نداشت. حاج علی فردپور آرپی‏جی به دست از كنارم گذشت. صفا و اخلاصش زبان‏زد بود.خطاب به همه فریاد می‏زد:«ناراحت نباشید، الآن خاموش می‏شود» و همین جملات روحیه‏ی قابل توجهی به نیروها می‏بخشید.

گفت:” تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟”

این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت.

خاطره ای از شهید محمد گرامی

هر كس خودش بهتر می‏داند چه كاره است

آتش دوشكای دشمن به سوی ما که در کانال گیر افتاده بودیم، تمامی نداشت. حاج علی فردپور آرپی‏جی به دست از كنارم گذشت. صفا و اخلاصش زبان‏زد بود.

خطاب به همه فریاد می‏زد:«ناراحت نباشید، الآن خاموش می‏شود» و همین جملات روحیه‏ی قابل توجهی به نیروها می‏بخشید.

شب قبل با او صحبت كرده بودم. وقتی همه در حال آماده كردن تجهیزات بودیم، از او پرسیدم:«به نظر شما من شهید می‏شوم؟» گفت:«نمی‏دانم ، هر كس خودش بهتر می‏داند چه كاره است!» این جواب برایم جالب بود. راست می‏گفت، مثل روز برایم روشن بود كه مال این حرف‏ها نیستم! در حالی كه هر كه مرا می‏دید فكر می‏كرد شهید خواهم شد و تقاضای شفاعت می‏كرد.

حاج علی فردپور از تپه سرازیر شد تا سنگر دوشكا را از نزدیك مورد هدف قرار دهد. سنگر بتونی بود و در زاویه‏ای قرار داشت كه انهدامش بسیار سخت شده بود و اگر این سنگر منهدم نمی‏شد، مجبور به بازگشت بودیم و عملیات «عاشورا 2» به یك عملیات ایذایی محدود تبدیل می‏شد. حاج علی فردپور به نزدیكی سنگر دوشكا رسید، موشك‏هایش را شلیك كرد و دیگر از او خبری نشد. هوا كه روشن شد، پیكر مطهر حاج علی، در نزدیكی سنگر دوشكای دشمن، در حالی كه رو به آسمان لبخند می‏زد، دیده می‏شد.

پس از تحمل یك تشنگی طاقت فرسا، به مواضع شب قبل بازگشتیم و پیكر شهید حاج علی فردپور تا سال‏ها در شهادتگاهش ماند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

50 بار مجروح شد

07 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پنجاه بار زخمی شد. سال 61 دست راستش قطع شد، همین كه خوب شد باز رفت به جبهه، مسئولیت های زیادی را تجربه كرد، قائم مقام لشكر 27 محمد رسوالله كه شد، گفت: خدمت گذارم در لشكر 27 محمد رسوالله… به یاد شهید علیرضا نوری، قائم مقام لشكر 27 محمد رسوالله
شهید علی رضا نوری، قائم مقام لشكر 27 محمد رسوالله، در محله سردار شهر ساری، در سال سی و یك به دنیا آمد.

مادر علی رضا می گوید: آن سال های خیلی دور، خیلی رسم نبود كه خانواده ها كودكان خود را به كودكستان بفرستند. علی رضا از همان كودكی، پر جنب جوش و با هوش بود. سه ساله كه شد، بردمش كودكستان. از كودكستان كه بر می گشت، همراه پدرش به مسجد می رفت.به خاطر این كه از لحاظ فرهنگی آن زمان در كودكستان به مسائل دینی و مذهبی بچه ها توجه نداشتند، به همین خاطر پدرش او را به مسجد می برد. با تقلید از پدرش، به نماز می ایستاد.

علی رضا در سال سی و هفت به دبستان رفت. با وجود اینكه بچه های كلاس اولی روزهای اول دبستان با گریه و ترس به مدرسه می رفتند، علی رضا با شوق و نشاط، لباسش را می پوشید، كیفش را می انداخت روی شانه، خودش به تنهائی به مدرسه می رفت و می آمد. خیلی پر دل و جرائت بود.

درس خواندن را بسیار جدی می گرفت و در انجام تكالیفش احساس تكلیف می كرد، این حس در او از همان كودكی نهادینه شد.

دوران ابتدائی را با نمرات عالی گذراند، بعد پا به دبیرستان شریف ساری گذاشت. در سال پنجاه، آخرین سال تحصیلی اش بود، پدرش را از دست داد. با معرفت پذیری از سید الشهداء(ع)، با صبرو بردباری ادامه تحصیل داد و در همین سال، موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.

مدتی را در محیط زیست مشغول به كار شد. در سال پنجاه و چهار در دانشكده «پلی تكنیك» در رشته مهندسی راه و ساختمان قبول و با نمرات عالی فارغ التحصیل شد.

در حین تحصیل در دانشكده، با دختری محجبه و مذهبی«طوبی عرب پوریان» به واسطه برادرش كه همكلاسی اش بود، آشنا شد، آنها ساكن اهواز بودند. رفتیم خواستگاری دختر، «بله» را كه گفتند، با اجازه والدینش، مراسم عقد ساده ای در خانه خاله دختر در همان اهواز برگزار كردیم.

پس از ازدواج به عنوان«تكنسین» به استخدام راه آهن در آمد، مدتی بعد از ساری به تهران منتقل شد. در همان سالهای قبل انقلاب، هسته ای را در آنجا تشكیل، و علیه طاغوت، به مبارزه پرداخت.

انقلاب كه پیروز شد،«هسته مقاومت» را با عنوان كمیته انقلاب اسلامی راه آهن تهران، ر اه اندازی و فرماندهی آن را به عهده گرفت. در همین حین انجمن اسلامی راه آهن را هم سازماندهی كرد.

با آغاز تحركات منافقین و ضد انقلاب در انفجار لوله های نفتی جنوب كشور به همراه چند تن از دوستانش به جنوب كشور رفت، آنجا نیز كمیته انقلاب اسلامی راه آهن را تاسیس و پس از تثبیت وضععیت آنجا، آموزش نیروهای حزب الهی، مسئولیت ها را به افراد متعهد و كاردان و انقلابی سپرد.

دیگر یك جبهه شد و یك علی رضا، در غرب سوسنگرد در سال پنجاه و نه، بد جوری زخمی شد. دكتر ها گمان كردند كه او شهید شده است و مهر شهید را به سینه علی رضا زدند.نمی دانم چه شد كه بعدآ متوجه شدند، علی رضا زنده است، فوری به تهران فرستادنش، آنجا از همان صحنه مهر روی سینه اش، عكسی گرفته بودند.

در سال پنجاه و هشت، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران شد. با توجه به تجربیاتش، به عنوان فرمانده سپاه مستقر در راه آهن انتخاب، دیگر شب و روز نداشت، همه زندگی اش را وقف انقلاب كرد. حوادث پشت حوادث، در گیری با منافقین، گروهك ها، یك مرتبه صدام هم به كشور حمله كرد.

با توجه به تجربیاتی كه داشت، یك گروه «72» نفره از پرسنل انقلابی و بسیجی راه آهن، آموزش نظامی داد، و به نام هفتادو دو تن شهدای كربلا، راهی جبهه شدند.

علی رضا می گفت: ما اولین طرح عملیات كلاسیك را به نام عملیات امام زمان(عج) در غرب سوسنگرد طراحی كردیم. محاصره سوسنگرد توسط همین نیروهای هفتاد و دو تن شكسته شد.

دیگر یك جبهه شد و یك علی رضا، در غرب سوسنگرد در سال پنجاه و نه، بد جوری زخمی شد، در بیمارستان شیراز، دكتر ها گمان كردند كه او شهید شده است و مهر شهید را به سینه علی رضا زدند.

نمی دانم چه شد كه بعدآ متوجه شدند، علی رضا زنده است، فوری به تهران فرستادنش، آنجا از همان صحنه مهر روی سینه اش، عكسی گرفته بودند.

خواهرش به علی رضا گفت: خوشا بهه حالت امتحان الهی را به بهترین نحو پاسخ گفتی.

علیرضا لبخندی زد و گفت: خواهرم هنوز خیلی مانده.

علیرضا پنجاه بار زخمی شد توی جنگ، هربار كه زخمی می شد، هنوز خوب نشده به جبهه می رفت.

در سال 61 دست راستش هم قطع شد، همین كه خوب شد باز رفت جبهه، علی رضا مسئولیت های زیادی را تجربه كرد، این آخری قائم مقام لشكر 27 محمد رسوالله كه شد، گفت: خدمت گذارم در لشكر 27 محمد رسوالله.

توی وصیت نامه اش برای من نوشته بود:

«سخنی با مادر عزیزم دارم كه از دست دادن فرزند سخت است اما صحرای كربلا و علی اكبر و علی اصغر و عباس علمدار و زینب و بدن پاره پاره برادر، مصیبتی دیگر است. صبر بر همه مصائب شیوه دخت زهرا (س) است كه تو هم سید دخت او هستی، پس صبر كن.»

علاقه شدیدی به همسر و سه فرزندش داشت، همیشه دست های من را می بوسید، من سرش را می بوسیدم و می بوئیدم. وقتی كه رفت جبهه، دلم را با خودش برده بود….

می گفتند: بیا رئیس راه آهن باش، قبول نكرد، می گفت: در این شرایط كه بچه های مردم دارند به جبهه می روند، پیشنهاد مسئولیت برای من امتحان الهی است، كه كدام را انتخاب كنم،« من جبهه را می پذیرم»

-یك بار هم گفته بودند:« بیا بشو وزیر راه.»

گفته بود: «آدم صفای جبهه را رها می كند، می رود پشت میز!؟»

علیرضا حالت پرواز داشت، یك روز قبل از شهید شدنش، در اندیمشك، به خانمش گفت: «اگه از طرف لشكر آمدند شما را به تهران ببرند، بدون هیچ حرفی بروید»

علی رضا در نهم بهمن 1365 در حین فرماندهی عملیات «كربلای پنج» در شلمچه در حالی كه«قائم مقامی لشكر 27 محمدرسوالله را كه داشت، پركشید…»

علی رضا شهید كه شد، در بهشت زهرا، به دلم سپردمش…

منبع:فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 152
  • 153
  • 154
  • ...
  • 155
  • ...
  • 156
  • 157
  • 158
  • ...
  • 159
  • ...
  • 160
  • 161
  • 162
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • سيدصالحي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • صفيه گرجي
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • عزیرم حسین

آمار

  • امروز: 543
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس