آرزو دارم که خداوند مرا شهید کند
به نام خدا
خاطراتی از روزهای دفاع مقدس از زبان یک رزمنده
آخرین ساعات دهم تیرماه سال 1366چند ارتفاع مهم در حوالی روستای «میرگه نقشینه» سقّـز به تصرّف یک گروهان از نیروهای ضد انقلاب وابسته به شاخه نظامی حزب دموکرات در آمده بود. گردانهای ضربت جندالله و حضرت رسول(ص) سپاه سقز و همچنین تعدادی از نیروهای ژاندارمری[1] نیز در منطقه مورد نظر با نیروهای دشمن درگیر و عدّهای هم به دست آنها اسیر و شهید شده بودند. آن موقع، فرماندهی گردان جندالله سپاه سقز را برادر «رادان»[2] بر عهده داشت. به دنبال این ماجرا، گردان جندالله سپاه بانه که به گردان همیشه پیروز معروف بود مأموریت یافت تا برای پیشتیبانی از نیروهای سقّز به محل درگیری اعزام شود. صبح روز یازدهم تیرماه 65 آماده حرکت شدیم و هنوز حرکت نکرده بودیم که فرمانده عملیات سپاه بانه[3] که چند ساعتی قبل از ما در منطقه حضور یافته بود بوسیله بیسیم از من خواست تا «سیّد عمر عزیزی قایبُردی »[4] را که یکی از پیشمرگان مسلمان مخلص و جان برکف بانه بود برای شرکت در این عملیات همراه خود ببرم. من هم اطاعت امر کرده، پس از اینکه نیروهای گردان را به سمت محل درگیری گُسیل داشتم بلافاصله به دنبال کاک عمر رفته و به او گفتم که موضوع از چه قرار است و … سیّد عمر استقبال کرد و خیلی خوشحال شد و گفت: «بسیار خوب. میآیم. فقط چند لحظهای اجازه بدهید که آماده شوم.» رفتم داخل و منتظر شدم تا سیّد عمر آماده شود. به سیّد عمر گفتم: «سیّد! چیکار داری میکنی؟!» گفت: «وضو می گیرم نماز بخوانم» دیدم حالتش با گذشته خیلی فرق دارد. به قول دوستان بسیجی ، این بار نـور بالا میزند. سیّد گفت: «برادر دشتـی! آرزو دارم که خداوند مرا شهید کند بلکه بدینطریق از بار گناهانم کاسته شود و بتوانم دینم را برای اسلام و وطنم ادا کنم.» سپس حرکت خود را به سمت پایگاه روستای «میرگه نقشینه» که در نزدیکی محل درگیری بود آغاز نمودیم. در پایگاه میرگه نقشینه، بچّههای ژاندارمری مستقر بودند. نیروهای گردان جندالله را که در قالب سه گروهان به منطقه برده بودیم به صورت آماده در چند نقطه امن مستقر کردیم. ابتدا فقط ده ـ دوازده نفر از ما به بالای یکی از ارتفاعات رفتیم. آن جا، برادران: حاج حسن رستگار پناه[5]، مجید مشایخی[6] و فرهاد در حال بررسی موقعیّت و اوضاع منطقه بودند. برادر فرهاد با اشاره به چند ارتفاع گفت: «همه این ارتفاعات به تصرّف نیروهای دموکرات در آمده است!» من به ایشان عرض کردم: «اگر اجازه بفرمایید ما میتوانیم با همین ده ـ دوازده نفر که اکنون نزد شما هستیم، یکی از این بلندیها را که خیلی به اطراف خود اشرافیّت دارد از دست دشمن بگیریم.» برادر فرهاد گفت: « فکر نمیکنم این کار با این عدّهی کم امکانپذیر باشد!» عرض کردم: «مگر در احادیث و روایات نیامده که یک نفر از ما به بیش از ده نفر و بلکه صد نفر از نیروهای دشمن غالب هستیم؟» ـ ما انشاءالله ارتفاع را از چنگ دشمن پس میگیریم. تا جایی که ذهنم یاری میکند چند تن از آن ده ـ دوازده نفر عبارت بودند از: من، سیّد عمر عزیزی قایبُردی، اسفندیار، خوشدامن اهل لنگرود، سیّد که یکی از رزمندگان جوان همدان و تک فرزند خانواده بود. این برادر رزمنده ـ سیّد ـ یک روز قبل از حرکت، مأموریتش به پایان رسیده بود و قصد داشت به همدان باز گردد ولی با این وجود، به خاطر همین عملیات، مُصرّانه همراه ما آمده بود. به این برادر رزمنده گفتم: «سیّـد جـان! مگر تو پایان مأموریت نگرفته بودی؟!» گفت: «چـرا، گرفتهام!» پرسیدم : «مگر قرار نبود به شهر و خانه خود برگردی؟! تو تک فرزند خانوادهای، بهتر است برگردی به آغوش خانوادهات.» پاسخ داد : «من تا در این عملیات شرکت نکنم به خانه باز نمیگردم… انشاءلله بعد از عملیات بر میگردم.» بالأخره با کسب دستور، ما چند نفر در سه گروه سه نفره به عنوان پیشقراولان نیروهای مهاجم، حرکت به نوک کوه را آغاز نمودیم. من از جناح راست به بالای ارتفاع میکشیدم که ناگهان متوجّه سه نفر از نیروهای ضد انقلاب شدم که از شیاری به دنبال ما میآمدند. قبل از اینکه حرکتی از جانب آنان صورت بگیرد رگباری از گلوله را به سوی آنها سرازیر نمودم که دو تن درجا به هلاکت رسیده و سوّمی با بدن مجروح متواری شد.
یکی از بچّهها را گرفته و با بیسیم به فرمانده گروهان ویژهی گردان گفتم که با شلّیک اوّلین موشک، تکبیر گویان، صُعود به قلّهی کوه را آغاز کنند. به محض این که اوّلین موشک آر. پی. جی را به سمت مواضع دشمن شلّیک نمودم به یاری خدا بچّههای گروهان ویژه هم با سرعتی فوقالعاده، خود را به بالای کوه کشیده، با نیروهای دشمن به نبرد پرداختند. درگیری تا مدتی به طول انجامید ولی بچّهها با استفاده از اصل غافلگیری موفق شدند در کمترین زمان ممکن، مواضع دشمن را منهدم ساخته و ارتفاع را از دست آنها خارج کنند
اسلحه آر. پی. جی یکی از بچّهها را گرفته و با بیسیم به فرمانده گروهان ویژهی گردان گفتم که با شلّیک اوّلین موشک، تکبیر گویان، صُعود به قلّهی کوه را آغاز کنند. به محض این که اوّلین موشک آر. پی. جی را به سمت مواضع دشمن شلّیک نمودم به یاری خدا بچّههای گروهان ویژه هم با سرعتی فوقالعاده، خود را به بالای کوه کشیده، با نیروهای دشمن به نبرد پرداختند. درگیری تا مدتی به طول انجامید ولی بچّهها با استفاده از اصل غافلگیری موفق شدند در کمترین زمان ممکن، مواضع دشمن را منهدم ساخته و ارتفاع را از دست آنها خارج کنند. لحظاتی بعد، نیروهای خصم چون عرصه را برای خود تنگ و آشفته دیدند با تحمّل تلفات جانی و خساراتی سنگین، ناگزیر فرار را بر قرار ترجیح دادند. سپس طبق دستور فرماندهان حاضر در منطقه، بقیه گردانها و یگانها نیز وارد عمل شده و چهار الی پنج ارتفاع باقی مانده را که در چنگال نیروهای ضد انقلاب بود مورد هجوم خود قرار دادند. بالأخره به لطف خدا همهی ارتفاعات منطقه، کاملاً تحت کنترل رزمندگان و پیشمرگان کُرد مسلمان در آمد. در آزادسازی این ارتفاعات، چند تن از همرزمان غیور نیز به فوز عظیم شهادت دست یافتند که در میان پیکرهای مطهّر و به خون نشستهی آنان، چهرهی پیشمرگ مسلمان «کاک عمر عزیزی» و آن «سیّد بسیجی اهل همدان» هم میدرخشید. آری! دعای کاک عمر خیلی زود مستجاب شده بود. او مشتاقانه و مخلصانه در این عملیات ایفای نقش کرد و مردانه جنگید و سرانجام نیز با نوشیدن شهد گوارای شهادت به حیات ابدی دست یافت. آن سیّد جوان و رزمنده همدانی هم با آن که تکلیفش را با حضور چند ماههی خود در جبهه ادا کرده و حتّی گواهی تسویه حساب و پایان مأموریت خود را هم در جیب داشت، عاشقانه در این عملیات حماسه آفرید و پس از نبردی سنگین و رویارو با دشمنان اسلام و میهن، با دریافت مدال شجاعت و شهادت از دست حضرت حقّ، به «پایان مأموریت» دست یافت.
پی نوشتها:
[1]ـ ژاندارمری: یک نیروی نظامی بود که در سال 1290 به درخواست دولت ایران توسط سوئدیها در کشور به وجود آمد. ژاندارمری مسئول امور انتظامی و امنیت راهها و اماکن بیرون شهری بود. این نیرو از اواخر سال 1369 شمسی با تصویب مجلس شورای اسلامی و تأیید مقام معظّم رهبری و فرماندهی کل قوا با شهربانی و کمیتههای انقلاب اسلامی، ادغام و از اوایل دهه 70 سازمانی تحت عنوان نیروی انتظامی جمهوری اسلامی تشکیل و عملاً جایگزین آنها شد.
[2]ـ سردار احمدرضا رادان: عضو سپاه پاسداران در زمان جنگ و جانشین فعلی فرماندهی نیروی انتظامی کشور.
[3]ـ فرهاد آذر ارجمند.
[4]ـ سیّد عمر عزیزی قایبُردی: اهل روستای «قایبُرد» بانه بود که بعد از انقلاب اسلامی در حدود 3 الی 4 سال با حزب دموکرات کردستان همکاری داشت ولی با شناخت عمیقی که از ماهیّت اصلی و تروریستی این حزب ضد انقلاب پیدا کرد خود را از صف آن جدا و به عضویت سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان سپاه در آمد. او بعد از آن در دفاع از اسلام و میهن خود، مردانه با عناصر خود فروخته ضد انقلاب جنگید و سرانجام نیز در مورخه 12/4/1366 به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت دست یافت.
[5]ـ حاج حسن رستگار پناه: فرمانده وقت سپاه پاسداران کردستان.
[6]ـ مجید مشایخی: فرمانده وقت عملیات سپاه پاسداران کردستان.