فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

انفجار

09 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

يك ماه به عمليات بزرگ والفجر 8 مانده بود. ما در گروه انفجارات واحد تخريب تيپ ، ماموريت داشتيم در حين عمليات ، از طريق طي كردن رودخانه اروند ، پل بزرگ بصره بر روي رودخانه فرات را بوسيله هدايت قايق هاي پر ازمهمات و قرار دادن آنها در زير پل ، منهدم كنيم . براي آمادگي جهت انتقال مواد منفجره و اجراي اين عمليات خطير ، تا شروع عمليات ، آموزش و بدنسازي و تمرينهاي عملي انفجارات ، برنامه روزانه ما بود و همراه نيروهاي ديگر تخريب در قالب گروههاي جنگ مين - كه كارشان احداث ميدان مين با آرايشهاي منظم بود - و گروههاي معبر زن - كه كارشان باز كردن معبر در دل ميادين مين و سيم هاي خاردار حلقوي و رشته اي و فرشي و موانع خورشيدي و … بود - طبق برنامه اي منظم و آموزشي ، از صبح تا ظهر و از عصر تا غروب آفتاب ، تمرين مي كرديم.
يك ماه به عمليات بزرگ والفجر 8 مانده بود. ما در گروه انفجارات واحد تخريب تيپ ، ماموريت داشتيم در حين عمليات ، از طريق طي كردن رودخانه اروند ، پل بزرگ بصره بر روي رودخانه فرات را بوسيله هدايت قايق هاي پر ازمهمات و قرار دادن آنها در زير پل ، منهدم كنيم . براي آمادگي جهت انتقال مواد منفجره و اجراي اين عمليات خطير ، تا شروع عمليات ، آموزش و بدنسازي و تمرينهاي عملي انفجارات ، برنامه روزانه ما بود و همراه نيروهاي ديگر تخريب در قالب گروههاي جنگ مين - كه كارشان احداث ميدان مين با آرايشهاي منظم بود - و گروههاي معبر زن - كه كارشان باز كردن معبر در دل ميادين مين و سيم هاي خاردار حلقوي و رشته اي و فرشي و موانع خورشيدي و … بود - طبق برنامه اي منظم و آموزشي ، از صبح تا ظهر و از عصر تا غروب آفتاب ، تمرين مي كرديم.

گروه 9 نفره ما شامل برادران : باقري ، اخباري ، عرفاني ، شفيعي ، عطار باشي ، رحيمي ، حبيبي ، شمس آبادي و اين حقير بوديم كه در كنار تمرينات طاقت فرسا و خسته كننده ، جوي بسيار صميمي و دوستانه داشتيم و از مسائل معنوي و عاطفي نيز دور نبوديم . همه گروههاي سازماندهي شده كه بالغ بر 12 - 13 گروه مي شديم.بعد از تمرينات روزانه اطراف مقر واحد تخريب ظهر جهت اقامه نماز و صرف ناهار و كمي استراحت در آسايشگاه ، گرد هم مي آمديم . هر روز يك گروه جهت نظافت ساختمان و آسايشگاه و پذيرايي صبحانه و ناهار و شام بعنوان خادم الحسين (ع) (شهردار ) بطور نوبتي انجام وظيفه مي كردند. يكروز كه شهرداري نوبت گروه ما بود ، با برادران شهيدم اخباري و عرفاني مشغول پذيرايي بوديم در موقعيتي كه كارمان تقريبا تمام شده بود و سه نفري با هم صحبت مي كرديم ، شهيد عرفاني گفت : بچه ها واقعا در عمليات آينده كداميك از ما شهيد خواهد شد ؟ شهيد اخباري كه از ما دو نفر قديمي تر بود ، با لحني بسيار قاطع و بدون ترديد گفت : در اين عمليات من بايد شهيد شوم ونوبت من فرا رسيده است . سپس رو به شهيد عرفاني كرد و گفت تو هنوز نوبتت نيست و براي شهادت و قت داري و به من نيز رو كرد و گفت : تو اگر در اين عمليات شهيد شوي سعادت و توفيق زيادي داري . آن روز حرف اين شهيد را خيلي جدي نگرفتم تا اينكه عمليات سرنوشت ساز والفجر 8 فرا رسيد . همه گروه هاي واحد تخريب به منطقه شهرك ولي عصر (عج) خرمشهر كه بوسيله نهر خين از عراق مجزا بود ، انتقال يافتيم و آماده عمليات شديم .

در شهرك ولي عصر بر اثر نزديكي به خط مقدم وبمباران هاي شديد دشمن ، جاي سالمي نمانده بود. مسئول تخريب پس از تفحص فراوان ، منزلي دوطبقه كه تقريبا سالمتر از بقيه بود ، شناسايي كرده و آنجا را بعنوان مقر انتخاب كرديم . روز اول در بدو ورود بچه ها به پاكسازي و تميز كردن خانه پرداختند و هر اتاق را براي ماموريتي آماده نمودند. يك اتاق براي فرماندهي ، يك اتاق براي تسليحات ، يك اتاق براي تبليغات و اتاقي بيرون از ساختمان جهت نگهداري مواد منفجره انتخاب شدند و هال منزل كه بزرگتر از بقيه جاها بود ، جهت استقرار نيروهاي تخريب در نظر گرفته شد . براي اينكه سقف منزل بر اثر بمباران هاي دشمن فرو نريزد ، تصميم گرفته شد كه سقف را دو جداره كنيم. لذا با استفاده از درهاي منازل اطراف شروع بكار كرديم . ابتدا درها را بصورت افقي يك متر پايين تر از سقف اصلي داخل ديوارها و روي تير آهن هايي كار گذاشتيم ، سپس با همكاري كليه نيروها ، كيسه هاي پر از خاك و شن را بر روي درها چيديم .

سقف كاذب بسيار سنگين شده بود و كسي به اين موضوع فكر نمي كرد . با توجه به وفور خوراكي در اطرافمان مثل كيك و آبميوه و كمپوت و چاي و ميوه و تنقلات و … كسي رغبتي به خوردن نداشت . در اوج كار كه حدود 50 نفر مشغول حمل كيسه هاي خاك و چيدن آنها بوديم و حداقل 20 -25 نفر زير سقف كاذب و يا روي آن بودند ، ناخوداگاه يكي از بچه ها گفت : همه جهت آبميوه خوردن دور هم بيرون بيايند و لحظاتي كار را تعطيل كنيم . نيرويي همه ما را به بيرون كشيد ، به محض خروج آخرين نفر ، تمام سقف كاذب با صدايي مهيب فرو ريخت و گردوغبار همه جا را فرا گرفت.

همه از جا پريديم و شروع به كنار زدن آوارها كرديم تا اگر كسي زير آوار مانده بيرون بكشيم ، ولي به علت زياد بودن خاكها ، تلاشمان به جايي نمي رسيد . نگراني و اضطراب همه را فرا گرفته بود . مسئول تخريب فرياد زد همه گروهها سريعا آمار بگيرند ، ببينيم چند نفر نيستند . بلافاصله سر گروهها آمار گرفتند ، در كمال تعجب و ناباوري متوجه شديم همه گروهها تكميل هستند و حتي يك نفر هم زير آوار نمانده است . اضطراب بچه ها به يكباره تبديل به شادي و شعفي روحاني بخاطر وقوع اين معجزه الهي گرديد و روحيه همه مضاعف شد و سجده شكر به جهت اين لطف و رحمت پروردگاربه جا آورده شد. از اين قضيه يك روز گذشت و ما هم در حالت آمادگي عملياتي به سر مي برديم. ناگفته نماند ، آتش دشمن از ابتداي ورودمان يكريز و بي امان ادامه داشت - بر اثر آتش دشمن خط تلفن با سيم بين مقر ما و ستاد فرماندهي قطع شده بود . يكي از مسئولين تخريب به برادر عرفاني كه در گروه ما بود گفت : محمود جان از مقر تخريب تا ستاد فرماندهي ، سيم تلفن را وارسي كن و هر كجا كه بر اثر انفجار خمپاره قطع شده است به هم وصل كن تا ارتباط برقرار شود مسير حدود 600-500 متر بود و محل رفت و آمد نيروها از همان جا بود . در اين موقع برادر محمود عرفاني از جا برخاست و با يك حالت عجيب و غير منتظره با تمام نيروهاي داخل مقر شروع به روبوسي و خداحافظي كرد. به او ميگفتيم مگر كجا مي خواهي بروي كه با همه روبوسي و وداع ميكني و او فقط مي خنديد.

آخرين نفر نزد من آمد و با حالتي بسيار گرم و صميمي ، صورتم را بوسيد و مرا در آغوش خود فشرد و با بوسيدن پيشانيم ، با نگاهي معنا دار وگرم با من خداحافظي كرد و از در خارج شد . بسيار متعجب بودم . هنوز 10 دقيقه اي از خروج او نگذشته بود كه يكي از برادران وارد خانه شد و با اندوه و ناراحتي خبر اصابت خمپاره 60 به اين برادر بزرگوار و شهادت او را اعلام كرد . غم و اندوه همه ما را فرا گرفت و آنجا بود كه به راز وداع عجيب اين عزيز پي برديم و از اينكه به شهادت رسيدنش را دقايقي قبل احساس كرده بود به معنويت و عرفان او غبطه خورديم . روزها مي گذشت عمليات والفجر 8 با پيروزي و موفقيت رزمندگان اسلام و فتح فاو انجام شده بود . من بواسطه مجروحيتم در عمليات به مشهد آمده بودم و دوران نقاهت را پشت سر مي گذاشتم و تمام فكر و ذكرم برگشتن به جبهه و ديدار همسنگران و دوستانم بود كه خبر شهادت برادر عزيزم هادي اخباري را شنيدم وبسيار ناراحت شدم و از اينكه در واپسين روزهاي زندگيش در كنار او نبودم خيلي تاسف خوردم .

با بچه ها قرار گذاشتيم براي ديدن جنازه اش به معراج شهدا برويم و آخرين وداعمان را با پيكر آن عزيز بنمائيم . هنگامي كه در تابوت را باز كردند با مشتي گوشت له شده و خاك و تكه اي از كف پاي شهيد اخباري مواجه شديم . آنجا به راز حرف هاي وي پي بردم كه مي گفت در اين عمليات من بايد شهيد شوم و نوبتم فرا رسيده است . بعد از چند روز به جبهه برگشتم در منطقه عملياتي فاو ، همراه شهيد امير نظري به محل شهادت او رفته و آن جا را ديدم و كار بزرگي كه آن شهيد انجام داده بود از نزديك مشاهده كردم .

آنجا مكاني بود بين خاكريز ما و خاكريز دشمن كه بين دو خاكريز ميدان مين و موانع توسط برادران شهيدم محسن نوكاريزي ، امير نظري ، هادي اخباري ، مجيد غفوري ، احمد رنجبر و بقيه برادران تخريب ايجاد شده بود. وسط اين ميدان مين كلبه اي قرار گرفته بود كه دشمن شب ها با استقرار يك قبضه خمپاره 60 در آن كلبه رزمندگان ما را مورد هدف قرار داده و تعدادي را به شهادت رسانده بود . فرمانده تيپ طي ماموريتي به فرمانده تخريب دستور انهدام آنجا را داده و ايشان نيز اين ماموريت خطير را به برادران شهيد هادي اخباري و مجيد غفوري واگذار كرده بود. شهيد مجيد غفوري مي گفت : من با هادي تعداد 16 عدد مين ضد تانك ام 19 را به اين كلبه منتقل كرديم و پس از جاسازي مين ها در داخل و اطراف كلبه ، آنها را به وسيله فتيله انفجاري به هم سٍري كرديم . آخرين مين را بوسيله چاشني و فتيله مسلح كرديم و آماده بوديم كه فتيله با روتي را روشن كرده و فرار كنيم تا با انفجار مين ها ، كلبه از بين برود . ( لازم به ذكر است انفجار يك عدد مين ام 19 قادر به چپ كردن و از كار انداختن يك دستگاه تانك كه ده ها تن وزن دارد ، مي باشد) در آخرين لحظه هادي به من گفت : من يكبار ديگر فتيله ها و چاشني ها را وارسي مي كنم تا همه چيز درست باشد. تو قدري از خانه دور شو تا اتفاقي نيفتد . به محض ورود هادي به كلبه ، ناگهان يك گلوله خمپاره 60 از طرف دشمن به سمت كلبه شليك شد و مستقيما بر روي يك قسمت از فتيله انفجاري فرود آمد و يكباره تمام مين ها با هم منفجر شدند و شهيد اخباري در ميان كوهي از انفجار و دود و باروت و گرد وخاك ، تكه تكه شد و همراه با از بين رفتن كلبه ، روح مقدس او به معراج پر كشيد . در اين ميان شهيد غفوري نيز زير خاكهاي كلبه تقريبا دفن شد . و بر اثر نور ناشي از انفجار چشمانش موقتا نابينا شده بود كه با كمك يكي از بچه ها نجات مي يابد و بعدا در بين عمليات كربلاي 4و5 به شهادت مي رسد.

يكي دو شب بعد يكي از بچه ها بنام شهيد احمد رنجبر شبانه بصورت سينه خيز به محل شهادت هادي رفته و تكه هاي اندكي از گوشت بدن وي را كه يافته بود با خود به عقب مي آورد . هادي با اهداي خون پاكش ، كار بزرگي كرد و با انهدام آن كلبه ، ذره ذره هاي بدنش بر باد جنوب ، همراه روح بلندش در آسمان اوج گرفت و نام و يادش را در سينه پر از رمز و راز خاطرات دفاع مقدس جاودانه كرد ، تا همرزمانش از آتش كينه دشمنان در امان بمانند حتي اگر هادي ديگر نباشد .

 

 نظر دهید »

کربلای 5

09 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

بدون ترديد، سال 65 از مشكل‌ترين و پربارترين سال‌هاي جنگ تحميلي مي‌باشد. شرايط حاد سياسي و اقتصادي تحميل شده از سوي دشمنان جهاني انقلاب اسلامي، در اين سال، بيشترين تهديدها و طاقت‌فرساترين فشارها را متوجه مسؤولين امر جنگ كرد. در اين ميان فتح «فاو» يك عامل قوي جهت حفظ موازنه بود و بدين ترتيب در ترسيم معادلات نظامي توسط تحليلگران، جمهوري اسلامي در وضعيتي برتري قرار گرفت. بدون ترديد، سال 65 از مشكل‌ترين و پربارترين سال‌هاي جنگ تحميلي مي‌باشد. شرايط حاد سياسي و اقتصادي تحميل شده از سوي دشمنان جهاني انقلاب اسلامي، در اين سال، بيشترين تهديدها و طاقت‌فرساترين فشارها را متوجه مسؤولين امر جنگ كرد. در اين ميان فتح «فاو» يك عامل قوي جهت حفظ موازنه بود و بدين ترتيب در ترسيم معادلات نظامي توسط تحليلگران، جمهوري اسلامي در وضعيتي برتري قرار گرفت.
تدابير دشمن بعثي در بازپس گيري فاو به عنوان عامل برتر به سرانجام نرسيد و او تدبير ديگري براي ايجاد موازنه مطلوب اتخاذ كرد. اين تدبير، كه بعداً «استراتژي دفاع متحرك» خوانده شد، در ابتدا صورتي موفق به خود گرفت، اما با اتخاذ تدابير هوشمندانه توسط فرماندهان سپاه اسلام، اقدامات پدافندي دشمن خنثي و متوقف شد و با عمليات «كربلاي 1» اين دوره از جنگ نيز با شكست دشمن پايان يافت و در تيرماه 65 مجدداً نيروهاي اسلام ابتكار عمل را به دست آوردند.

در اواخر سال 65، پيروزي عمليات بزرگ «كربلاي 5»، چشم‌اندازي تازه از آينده جنگ را در نزد تحليلگران جهاني ترسيم نمود. *** عمليات بزرگ كربلاي 5 شرق بصره مرحله اول؛ عمليات كربلاي پنج، ساعت 35/1 بامداد 19/10/65 با رمز مبارك يا زهرا(س) آغاز شد. نيروهاي اسلام تحت فرماندهي قرارگاه مركزي خاتم‌الانبياء و تمايلات آتشباري سنگين به مواضع دشمن حمله‌ور مي‌شوند. ابتدا تيپ‌هاي 429، 421، 501 وابسته به سپاه سوم عراق كه مأمور دفاع از دژ مستحكم شرق بصره بودند مورد هجوم غافلگيرانه سپاه اسلام قرار مي‌گيرند و به طور كلي منهدم و مجبور به فرار مي‌شوند.

دشمن نسبت به هيچ يك از محورهاي عملياتي به طور كامل هوشيار نبوده البته نسبت به پنج ضلعي داراي درصدي هوشياري بود. با روشن شدن هوا چهار گردان از نيروهاي عراق جهت بازپس‌گيري مناطق از دست داده وارد عمل مي‌شوند كه در يك درگيري سنگين به اهداف خود نمي‌رسند و پس از تحمل خسارات و ضربات سخت از صحنه مي‌گريزند. رزمندگان اسلام بعدازظهر نخستين روز عمليات، درگير پاتك‌هاي متعدد دشمن مي‌شوند كه با مقاومت شجاعانه، هر بار به عقب رانده مي‌شوند در ادامه درگيري‌ها، مواضع جديدي از دشمن در اطراف درياچه ماهي تا غرب اروندرود به كنترل نيروهاي خودي در مي‌آيند. دشمن يك روز پس از شروع عمليات در منطقه كوشك، جبهه جديدي را باز مي‌كند كه بامقابله سختي از سوي رزمندگان مواجه مي‌شوند. در دومين شب، نيروهاي عراق براي عقب راندن نيروهاي اسلام، اقدام به پاتك مي‌كنند كه دچار شكست و سردرگمي مي‌شوند.

در ادامه، رزمندگان با تهاجم با چهار تيپ، مناطق جديدي را به تصرف خود درمي‌آورند كه منجر به انهدام تيپ‌هاي 45، 439 و 501 پياده دشمن مي‌شوند. سرانجام با نبرد و هجوم‌هاي با امان نيروهاي اسلام شلمچه از وجود ناپاك دشمن خالي مي‌شود و فاصله خود را با شهر بصره كم مي‌كنند. مرحله دوم: دومين مرحله از عمليات در شب 21/10/65 در شمال غرب شلمچه آغاز مي‌شود و نيروي ايران در هجمه با امان خود ضمن وارد كردن خسارت فراوان به لشگرهاي 12 زرهي، 11، 65 و 8 مكانيزه از لشگر سوم دشمن موفق مي‌شوند، پاسگاه‌هاي شلمچه، بوبيان، و كوت سواري را آزاد كنند. نيروهاي اسلام در ادامه عمليات، كيلومترها از جاده آسفالته شلمچه – بصره را به تصرف خود درمي‌آورند. گارد رياست جمهوري عراق پاتك‌هاي سنگين خود را به ويژه در اطراف درياچه ماهي با تعداد زيادي تانك و حمايت شديد آتش آغاز مي‌كنند كه هر بار با دفاع جانانه رزمندگان مواجه مي‌شوند و به اهداف خود نمي‌رسند. در اين ميان يگان‌هايي هم از سپاه هفتم عراق براي كمك و افزايش روحيه از دست رفته ارتش عراق وارد منطقه مي‌شوند كه عملاً زمين‌گير مي‌شوند.

از سوي ديگر راديو بغداد با هذيان‌گويي و با تهديد، جنگ‌افزارهاي گوناگون خود را به رخ نيروهاي اسلام مي‌كشند و اقدام به جنگ رواني مي‌كنند. در ادامه عمليات، دژ فولادين شرق بصره در ميان چشم‌هاي حيرت‌زده فرماندهان ارتش عراق سقوط مي‌كند و مواضع‌ جديدي از شلمچه و درياچه ماهي آزاد مي‌شود و دو پاسگاه و دو جزيره(1) به تصرف نيروهاي اسلام درمي‌آيند. با فرا رسيدن شب سه‌شنبه نيروهاي اسلام متشكل از چند لشگر (2) آماده هجوم به سوي مناطق اطراف درياچه ماهي و غرب شلمچه مي‌شوند. در همان مراحل ابتدايي تعداد زيادي از افراد دشمن كشته و زخمي مي‌شوند در اين بين دو تيپ از گارد رياست جمهوري به مقابله با نيروهاي خودي مي‌پردازند كه با هوشياري نيروهاي اسلام تحركات آنها عقيم مي‌ماند. اين دو تيپ از گارد رياست جمهوري براي بار دوم اقدام به پاتك مي‌كنند كه اين بار هم با شكست مواجه مي‌شوند. قواي اسلام در تكميل پيروزي‌هاي خود، تيپ 16 گارد را در غرب درياچه ماهي و تيپ 19 از لشكر دوم گارد در محور غرب شهر ؟؟ مورد حمله قرار مي‌گيرند و با روشن شدن هوا اجساد عراقي‌ها و ؟؟ زرهي آنها در جاي جاي منطقه نبرد به چشم مي‌خورد. رژيم عراق در سفر چهارشنبه 24 دي ماه در پي شكست‌هاي متعدد خود در منطقه دست به جنايت ديگري مي‌زند و در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) شهر مذهبي قم را بمباران مي‌كند. در اين ميان در صحنه‌هاي نبرد خبر مي‌رسد تيپ‌هاي 703 و 94 ارتش عراق ضربات سختي را متحمل شدند و تيپ‌هاي 47، 23 و 101 پياده عراق مورد هجوم قرار گرفته‌اند و بدين ترتيب جزيره بوارين به محاصره درمي‌آيد.

دشمن تلاش مي‌كند با شليك منور و روشن كردن هوا و با فشار زياد، محاصره جزيره بوارين را بشكند ولي با هوشياري، نيروهاي اسلام، فرصت ابتكار را از آنها مي‌گيرند و پس از مقاومت حماسي و شجاعانه مواضع دشمن را در هم مي‌كوبند. نيروهاي خودي در زير آتش سنگين دشمن وارد جزيره بوارين مي‌شوند و تيپ 94 پياده مستقر در جزيره كه مأمور حفاظت از اين منطقه مي‌باشد، منهدم مي‌شود و افراد آن كشته و زخمي و تعدادي هم به اسارت سپاه اسلام درمي‌آيند. نيروهاي اسلام در محور شلمچه با هجوم جانانه خود و پشت سر گذاشتن موانع ايذايي، بويژه رودخانه دوعيجي وهبان بخش وسيعي از ادوات دشمن را به آتش كشيده و تجهيزات قابل توجهي را به غنيمت درمي‌آورند و با گسترش عمليات و تكميل محاصره نيروهاي عراق در شمال رودخانه سليمانيه واقع در شهر بصره، قرارگاه‌هاي فرماندهي سرتيپ مشترك را به تصرف درمي‌آورند. با فشار عمليات، مردم، شهر بصره را تخليه مي‌كنند و از قول خبرنگاران خارجي مستقر در شهر فقط ماشين‌هاي نظامي و آمبولانس‌ها در حال تردد بودند. صدام در اين ميان از مسؤولان نظامي و سياسي خود از جمله لطيف نصيف جاسم و عدنان خيرا… مي‌خواهد تا دلايل شكست‌هاي ارتش عراق را بررسي و پيدا كنند. رزمندگان اسلام در قالب چند لشگر و تيپ با عبور از ميدان‌هاي وسيع مين و موانع ايذايي قرارگاه‌هاي تيپ 37 زرهي و تيپ 802 پياده، ارتش عراق را در جزاير ام‌الطويل و فياض مورد هجوم قرار مي‌دهند و اين دو جزيره با محوري به طول 11 كيلومتر به تصرف رزمندگان اسلام درمي‌آيد. با عبور از رودخانه خين و اروندرود صغير، چندين كيلومتر ديگر از مناطق و جزاير منطقه به تسلط رزمندگان درمي‌آيد و نيروهاي خودي در چند صد متري بندرگاه بزرگ شهر ابوالخصيب و مجتمع پتروشيمي بصره قرار مي‌گيرند. مرحله سوم عمليات: نيروهاي اسلام در تاريخ 28/10/65 به مواضع دشمن در محور نهر جاسم هجوم مي‌برند و بدين ترتيب سومين مرحله آغاز مي‌شود و پس از شكستن مقاومت‌هاي اوليه دشمن از نهر جاسم عبور و پس از تسلط بر پل‌هاي ارتباطي اين محور به عمق يك كيلومتري در غرب نهر جاسم نفوذ مي‌كنند. صدام حسين در يك نمايش تبليغاتي و تزريق روحيه به فرماندهان شكست خورده خود به تعدادي از فرماندهان مستأصل خود مدال و جايزه اهدا مي‌كند از طرفي ستاد تبليغات جنگ ايران از خبرنگاران جهان براي بازديد از فتوحات رزمندگان اسلام دعوت به عمل مي‌آورد. حملات نيروهاي اسلام در دوم بهمن ماه ادامه مي‌يابد و در ادامه عمليات در غرب نهرجاسم، با تيپ‌هاي 238، 704 و 18 از لشگرهاي 11 و 19 و يگان‌هايي از تيپ 10 زرهي درگير مي‌شوند و خسارات زيادي به دشمن وارد مي‌آورند. دشمن با توسل به سلاح شيميايي و اجراي آتش سنگين سعي مي‌كند عمليات را متوقف كند و خود را از بن‌بست نجات دهد، اما با تداوم عمليات نيروهاي اسلام، خود را به غرب درياچه‌ ماهي مي‌كشانند. نيروهاي اسلام، شنبه 11 بهمن ماه با انجام سه عمليات محدود، ضربات جديدي بر دشمن وارد مي‌آورند. اين حملات از سه جناح عليه دشمن اجرا مي‌شود، جناح مياني شلمچه – بصره، جناح شمالي در غرب آبگرفتگي كنار درياچه ماهي و جناح جنوبي در شمال منطقه جزيره صالحيه و غرب رودخانه جاسم. نيروهاي اسلام بار ديگر در شب پنجم اسفندماه نيروهاي عراق را در غرب درياچه ماهي مورد حمله قرار مي‌دهند و پس از دور روز نبرد، خطوط دفاعي آنها از نوع هلالي سقوط مي‌كند. بدين ترتيب غرب نهرجاسم نيز به كنترل كامل نيروهاي خودي درمي‌آيد. شوراي فرماندهي عراق به دليل شكست‌هاي اخير، ژنرال طالع خليل الدواري را به خاطر بي‌كفايتي بر كنار و سپهبد ضياءالدين جمال را به فرماندهي سپاه سوم متلاشي شده عراق منصوب مي‌كند. از جنوب شرقي درياچه ماهي خبر مي‌رسد كه نيروهاي تحت محاصره پس از به جا گذاشتن كشته و اسير مواضع خود را از دست داده‌اند. ششم اسفندماه در ادامه عمليات، شمال جاده بصره – شلمچه مورد هجوم رزمندگان اسلام قرار مي‌گيرد و مواضع جديدي از دشمن تصرف مي‌شود.

بدين ترتيب اهداف از پيش تعيين شده عمليات بزرگ كربلاي 5 محقق مي‌شود. نتايج عمليات قرارگاه خاتم‌الانبياء نتايج عمليات كربلاي 5 را بدين شرح اعلام مي‌كند: آزادسازي 150 كيلومتر مربع از خاك ميهن اسلامي و سرزمين عراق؛ تصرف جزاير مهم و استراتژيك بوارين، فياض، ام الطويل و منطقه حساس شلمچه، شهرك‌هاي مهم دوعيجي، رودخانه دوعيجي، نهر جاسم و قسمتي از جاده شلمچه – بصره. در اين عمليات قوي‌ترين خطوط پدافندي دشمن كه با كمك مستشاران خارجي ايجاد شده بود، تا عمق 9 كيلومتري خاك عراق در هم شكسته شد و دشمن براي مقابله با تهاجم برق‌آساي نيروهاي اسلام، 140 تيپ از لشكرهاي مختلف ارتش عراق را به اين منطقه اعزام كرد كه طي بيش از يك ماه نبرد و يورش پي‌درپي نيروهاي اسلام، 81 تيپ و گردان مستقل دشمن كاملاً متلاشي و منهدم شدند و 34 تيپ و گردان مستقل نيز به ميزان 50 درصد آسيب ديدند. در طي اين عمليات 700 دستگاه تانك و نفربر، 1500 دستگاه از انواع خودرو، 250 دستگاه قبضه انواع توپ صحرايي و ضدهوايي و 400 دستگاه ادوات جنگي، مهندسي و رزمي منهدم شد. پدافند هوشيار سپاه توحيد در طول عمليات كربلاي 5 موفق شد، 80 فروند از هواپيماهاي جنگي دشمن را هدف قرار داده و سرنگون كند.

در اين عمليات بيش از 40000 تن از نظاميان عراق كشته و مجروح شده و 300 فرمانده تيپ عراق به هلاكت رسيدند و 26 فرمانده تيپ نيز مجروح و از يگان‌ رزمي خارج شدند. در اين منطقه، بيش از 2700 نظامي عراق به اسارت درآمدند كه در ميان اسرا دو فرمانده عالي رتبه با درجه سرتيپي، 5 فرمانده تيپ، دو معاون فرمانده تيپ، 40 افسر ارشد و … ديده مي‌شدند.

 

 نظر دهید »

سفید

09 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

پيرزن بغض كرده، پاي ديوار بود، آرام از جا بلند شد و رفت پاي تاقچه. حاشيه‌هاي جلد قرآن و شمعداني‌هايي مرصع روي تاقچه مي‌درخشيدند. پيرزن دستش را كشيد روي قرآن و بعد صلواتي بلند، هواي خشك اتاق را پر كرد. ناگاه در باز شد و صداي غژ غژ لولاهاي خشك شده، طنين صلوات بلندش را قطع كرد. زني توي درگاه ايستاده بود و بلندبلند مي‌خنديد. زن ناگهان چشمش خشك شد روي قرآن و شمعداني‌هايي كه چشم را مي‌زد. خنده از لبش پريد. خودش را كنار پيرزن ولو كرد روي زمين. پيرزن سرش را گذاشت روي سينه زن و بغضش تركيد. ـ نورا… ، نورا… ازش بي خبرم . سرش را از سينه او كند و از جا بلند شد. قرآن و شمعداني‌هارا بغل زد و برد سمت زن. ـ اينا مال تو . به شرطي كه از نورا… برام خبر بياري.
پيرزن بغض كرده، پاي ديوار بود، آرام از جا بلند شد و رفت پاي تاقچه. حاشيه‌هاي جلد قرآن و شمعداني‌هايي مرصع روي تاقچه مي‌درخشيدند. پيرزن دستش را كشيد روي قرآن و بعد صلواتي بلند، هواي خشك اتاق را پر كرد. ناگاه در باز شد و صداي غژ غژ لولاهاي خشك شده، طنين صلوات بلندش را قطع كرد. زني توي درگاه ايستاده بود و بلندبلند مي‌خنديد. زن ناگهان چشمش خشك شد روي قرآن و شمعداني‌هايي كه چشم را مي‌زد. خنده از لبش پريد. خودش را كنار پيرزن ولو كرد روي زمين. پيرزن سرش را گذاشت روي سينه زن و بغضش تركيد. ـ نورا… ، نورا… ازش بي خبرم . سرش را از سينه او كند و از جا بلند شد. قرآن و شمعداني‌هارا بغل زد و برد سمت زن. ـ اينا مال تو . به شرطي كه از نورا… برام خبر بياري.

زن دست‌هايش را دراز كرد سمت پيرزن و بعد رفت توي درگاه، صداي رعدي بلند به گوشش رسيد ، همه جا تاريك شد، شمعداني‌ها به پايين سُر خوردند، مچاله شدند و رفتند زير قالي‌هاي گل دار و زود گم شدند، زن چشم‌هايش را بست ، بلند دادكشيد و پريشان از خواب پريد، صورتش خيس عرق شده بود. نگاهش را انداخت پشت شيشه، ‌هنوز همه جا تاريك بود. دست و پايش را جمع كرد و رفت توي حياط . صداي اذان دركبودي سحر لابه لاي شاخه‌هاي رقصان مو تاب مي‌خورد . خودش را پاي حوض روي زمين سرد ولو كرد و زار زد. سرش را برد روي آب و عكس ماه را كه توي آب افتاده بود ، از قاب حوض كند. ـ آبجي خانوم ، دل نگرون نورا… بود . خودش داد ، يك جلد كلام خدا و 2 تا شمعدون طلا ! خودش داد! اي آب تعبيرش خير باشد . سرش را فرو كرد توي آب ، موهاي خيالي‌اش روي آب پهن شدند .

*** سفره هفت سين پهن بود و پير زن پاي سفره زانو زده بود و داشت با قيچي نوك سبزه‌ها را مي‌چيد ، دخترك كنار پير زن درازكشيده و آرنج هايش را روي زمين ستون كرده بود و سرش را جا داده بود توي كاسه دست‌ها، آبي چشم‌هايش خيره بود به تنگ پر از آب ماهي . ـ اين ماهي كوچولو منم ، اين ماهي سياهه كه مي‌دوه، مامانيه كه كار مي كنه ،‌ اين يكي هم كه روي آبه باباييه كه رفته سفر،‌ پس عزيز كو؟ شانه انداخت بالا و ابرو درهم كرد. ـ اصلاً ولش كن ، عزيز پيره ، مي‌خواد بميره. پير زن زير لب با خودش خنديد. در كه باز شد دخترك سرش را گرداند به پشت. بوي عطر گل‌هاي دست مادر زد توي اتاق. مادر پاي سفره دولاشد. گلدان را گذاشت توي سفره. پيرزن تا چشمش به گل‌هاي ياس افتاد لبش به خنده باز شد . حتماً امروز نورا… سر مي‌رسد. آخه براش گل ياس چيدي. مادر خودش را همان‌جا پهن كرد روي زمين. چشم‌هايش خيره شد كنج سفره . ـ به دلم برات شده ، امسال هم مثل هر سال شب سال تحويل كنارمونه .

دخترك گفت: ـ اگه بابايي بياد ، باباي ماهي كوچولوم ميره زير آب . مادر خنديد و سري جنباند. ناگهان چشمش افتاد روي تنگ و ماهي‌اي كه يك‌ور روي آب مي‌چرخيد. از جا بلند شد. دستش را گذاشت روي تنگ. دخترك فرياد زد. پيرزن به رويش اخم كرد. مادر بي جواب تنگ را برداشت و از اتاق زد بيرون. دخترك بلند گريه كرد. پيرزن خم شد و در گوشش چيزي گفت. دخترك آرام شد. سرش را گذاشت روي پاي او. ـ آخه، عزيز ماهي هام رو برد . ـ داشت مي‌مرد . ـ نخيرم ، همشون زنده بودن . ـ ولي اون بالايي داشت مي‌مرد، چون اومده بود بالا روي آب . ـ اگه بميرن بالا ميرن؟ مثل آدم‌ها كه ميرن توي آسمون؟ پيرزن لبش را گزيد ،‌دستش را از لاي موهاي دختر بيرون كشيد و آب چشم‌هايش را با پر روسري گرفت .

*** آفتاب پهن حياط بود. هنوز پاي حوض مچاله شده بود. موهاي حنايي‌اش خيس شده بود و تنش داشت مي‌لرزيد، سرش را برد روي آب . تسبيح گردنش تكاني خورد و بعد دانه‌ها يكي‌يكي زير نور درخشيد. زن دستش را انداخت برگردنش ،‌تسبيح را بيرون آورد ، صلوات فرستاد و دستي كشيد روي مهره‌ها. چند دانه را چشم بسته نشان كرد. دانه ها را يكي‌يكي لاي انگشت‌ها چرخاند و چيزي گفت: ـ برم خوابمو بگم ،‌ نگم ، بگم ، نگم ، بگم ؟ دانه‌هاي نشان كرده تمام شد و خنده خشكي بر لبش نشست . ـ ميرم ميگم ، حتماً‌ خيره . از جا بلند شد و چارقد گل دارش را از بند برداشت و بر سرش كشيد. در را باز كرد و تا خودش را به خانه كناري ‌رساند ، صداي بهم خوردن در توي گوشش زنگ ‌زد . دستش را گذاشت روي زنگ صداي زنگ ، توي اتاق پيچيد . پير زن از جا دررفت. دخترك دويد سمت در، در كه باز شد . زن پريشان خودش را انداخت توي اتاق . چارقد گلدارش را رها كرد روي زمين و گريه امانش نداد . ـ خواب ديدم ، آبجي خانوم بگو خيره . دخترك تنگ به دست با مادرش آمد توي اتاق ، چشم هاي مادر تا به زن افتاد روشن شد، تا ناله زنگ درآمد، مادر خنديد و بصدا گفت: « حتماً نورا… » باز از اتاق بيرون رفت، دخترك تنگ ماهي را گذاشت توي سفره.

خوابيد و زل زد به هر سه ماهي . مادر برگشت . زن ناله مي‌زد و پيرزن بغض كرده ، آب چشم هايش را مي‌گرفت. دخترك سرش را از تنگ برداشت و جيغ زد . ماماني ! بابايي ! ماهيم مرد . مادر هنوز لاي درگاه مانده بود، پيرزن تا نگاهش به او افتاد دادش هوا رفت . ـ خوابت تعبير شد آبجي ! زن سرش را گرداند به پشت ،‌دخترك هنوز زل زده بود به تنگ و ناله مي‌زد،‌ مادر آمد جلو ، پاي سفره . صدايش خش دار بود و مي لرزيد. ديدي گفتم امسالم نورا.. سر سال نو كنارمونه.

زنجيره‌ي نقره‌اي تو دستش آويز بود، پلاك آن تاب مي‌خورد و برق مي‌زد . خودش را كمان كرد روي سر دختر ،‌زنجير را انداخت دور گردن او . دخترك سرش را از تنگ برداشت، پلاك را در دستش مشت كرد ،‌انداخت توي تنگ و بعد آرام آرام ريسه رفت .

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 118
  • 119
  • 120
  • ...
  • 121
  • ...
  • 122
  • 123
  • 124
  • ...
  • 125
  • ...
  • 126
  • 127
  • 128
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1702
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)
  • وصیت نامه شهید احمد خواجه شريفي (5.00)
  • پیرمردی که از روی پیکر پسرش رد نشد (5.00)
  • چگونه دور اندیشی آیت‌الله خامنه‌ای از ورود ایران به جنگی جدید جلوگیری کرد؟ (5.00)
  • بهشت معصومه(س) ( از خاطرات شهید علی تمام زاده ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس