فرمانده
به نام خدا
وقتی ما در ارتفاع دارغان مستقر بودیم، اطلاع دادند که فرمانده جدید لشکر برای بازدید می آید و دقایقی بعد، یک فروند بالگرد آمد و شهید صیاد شیرازی با تیمسار آذر فرد از آن پیاده شدند. به طرف آنها رفته و ادای احترام کردم. وقتی ما در ارتفاع دارغان مستقر بودیم، اطلاع دادند که فرمانده جدید لشکر برای بازدید می آید و دقایقی بعد، یک فروند بالگرد آمد و شهید صیاد شیرازی با تیمسار آذر فرد از آن پیاده شدند. به طرف آنها رفته و ادای احترام کردم. تیمسار آذرفر که مرا از قبل می شناخت، با دیدنم لبخندی زد و به شوخی گفت : «پسر تو، مگر بزکوهی هستی که هر جا ارتفاع بلند می بینی، روی آن سبز می شوی؟!» این را نیز بگویم که ملاقات قبلی من با تیسمار آذر فر، در ارتفاع سوران بود و منظورتیمساراشاره به آن بود. لبخندی زدم و گفتم :«جناب سرهنگ، هرجا لازم باشد ما می رویم». ایشان مرا در آغوش گرفت و پس از ابراز مهر و محبت خود، از وضعیت منطقه پرسید. ایشان را توجیه کردم.
بلافاصله به جمع سربازان و درجه داران آمدند و پس از یک سخنرانی مبسوط، به طرف یک سرباز رفت و بر پوتین او بوسه زد. با این کار ایشان، سربازان روحیه گرفتند؛ به طوری که اگر آزادشان می گذاشتیم، تا قلب بغداد هم پیش می رفتند.
این حرکت ایشان آن قدر به نیروها روحیه داده بود که به قول معروف، هیچ کس کم نیاورد و همه با شوق و علاقه به حراست از آن منطقه راهبردی پرداختند.