فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

پادگان

10 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

وقتی امام راحل دستور دادند که نیروها به غرب خصوصاً سنندج اعزام شوند، ما هم از طریق شیراز به منطقه اعزام و دراولین مرحله، در پادگان بیستون مستقر شدیم. وقتی امام راحل دستور دادند که نیروها به غرب خصوصاً سنندج اعزام شوند، ما هم از طریق شیراز به منطقه اعزام و دراولین مرحله، در پادگان بیستون مستقر شدیم.
ساعت 6 صبح روز 1359/1/20، با این که هوا سرد و طوفانی بود، دستور حرکت به سوی سنندج صادر شد و ما که بیش از 170 دستگاه خودرو داشتیم به صورت ستونی حرکت خود را آغاز کردیم.
با توجه به این که جاده تأمین نداشت، خودروها بدون چادر و سرپوش بود و مجبور بودیم که سرمای راه را تحمل کنیم. من در دسته جلودار حرکت می کردم و چپ و راست جاده را زیر نظر داشتم که خدای نکرده ستون ما مورد کمین ضد انقلاب قرار نگیرد.
وقتی به شهر کامیاران رسیدیم، تعداد پانزده نفر از اعضای حزب کوموله که همگی مسلح بودند، در مقابل ما صف آرایی کردند. بلافاصله موضوع را به ستوان یکم سعادتمند، فرمانده گروهان اطلاع دادم و ایشان دستور دادند که سعی کنیم درگیری ایجاد نشود، چنین کردیم.
سرانجام به شهر سنندج رسیدیم و وارد فرودگاه شدیم. قرار بود به داخل لشکر28 برویم. وقتی از فرودگاه به طرف لشکر حرکت کردیم، ضد انقلاب که با برنامه ریزی قبلی دانش آموزان و زن و بچه ها را به کنار و وسط خیابان ریخته بود، مانع عبور ما به طرف لشکر شد و ما را به فحش و ناسزا گرفت.
آنها می خواستند درگیری ایجاد کنند، ولی سیاست ارتش درآن ایام حفظ آرامش بود. به همین خاطر، مجدداً به فرودگاه برگشتیم.
سه روز در فرودگاه بودیم و در این مدت، سرهنگ روح پرور و تیمسار خزایی نهایت تلاش خود را برای گشودن راه انجام دادند، ولی عملی نشد. برایم واقعاً تعجب آور بود که ارتش یک کشور اجازه تردید در داخل کشور و در داخل شهرهای خود را نداشته باشد.
آخرین دستوراین بود که از طریق جاده کمربندی سیلو به طرف پادگان برویم. دوباره حدود دویست نفر از بچه ها در مقابل ستون ما در جاده نشستند و وقتی از مسئولین کسب تکلیف کردیم، دستور دادند که آنها را یا متفرق کنیم و یا دور بزنیم و دستور اکید دادند که به هیچ وجه در حرکت ستون توقف ایجاد نکنیم. این کار غیر ممکن بود واقعاً تصمیم گیری در آن لحظات بسیار سخت بود.
ناگهان از طرف جنگل به سوی ما تیراندازی شد و تعدادی از نیروهایمان که در آن لحظه اسامی فرماندهان ومسئولان را در اختیارداشت، درصدد دستگیری آنها بود، ولی مقامات بالا با عنایت به این مسئله دستور داده بودند که کسی درجه نزند و طوری تردد کنند که شناخته نشوند.
دراین درگیری، دو دستگاه خودرو حامل سوخت ما به آتش کشیده شد و با توجه به این که ما از نظر مجوز درگیری در محدودیت بودیم، روزمان به سختی می گذشت. درهر صورت ساعت 6 بعدازظهر وارد پادگان سنندج شدیم. صبح روز بعد، ضد انقلاب از تپه های مشرف به پادگان اقدام به تیراندازی کرد و تعدادی از سربازان ما شهید شدند. این وضعیت تا 4 روز ادامه داشت. سرانجام دستور اعزام تیم تأمین به روستای حاجی آباد صادر شد. موقعیت جغرافیایی این روستا به گونه ای بود که فقط یک تپه، آن را از سنندج جدا کرده بود و آنجا به مرکز تجمع ضد انقلاب تبدیل شده بود. سرانجام نیروهای ارتش با یک حرکت برق آسا، آن تپه را تصرف کردند و پادگان از یک زاویه از دید و تیر مستقیم ضد انقلاب خارج شد.
وقتی وارد روستای حاجی آباد شدیم، که ضد انقلاب یک ساختمان بتونی را که متعلق به ساواک قبل ازانقلاب بود، تصرف کرده و در آنجا مستقر شده است و از آنجا ضربات زیادی بر پیکر ارتش وارد می کند. بلافاصله، طبق دستور به آن محل حمله کردیم و آنجا را نیز از دست ضد انقلاب گرفتیم. حدود نود روز در آنجا بودیم تا گردانی از سپاه به جمع ما اضافه شد و یک گردان تانک از نیروی زمینی ارتش به ما ملحق و دستور پاکسازی محور سنندج ـ کرمانشاه صادر گردید.
یکی از خاطراتم در آن ایام، زمانی بود که ما در اطراف ده حاجی آباد درگیر بودیم و لحظه ای آرامش نداشتیم. در این ایام، دندان درد شدیدی گرفتم و برای مداوا به دکتر متخصص در سنندج مراجعه کردم. ایشان هم دندان مرا اشتباهی کشید. پس از پایان درگیری، وقتی به سراغ دکتر رفتم که از او گله کنم، اعلام کردند که او از ضد انقلابیون بوده و معلوم شد که دندان سالم مرا به جای دندان ناسالم کشیده است.
وقتی پاکسازی جاده ی سنندج ـ کرمانشاه را آغاز کردیم، ضد انقلاب همه پلهای سر راه را خراب کرده بود و ما به سرعت آن پل ها را تعمیر و بازسازی کردیم. این مأموریت به سلامتی انجام شد و ما در تدارک بازسازی منطقه دیگری بودیم که ارتش عراق به کشور ما تجاوز کرد.
با توجه به وضع پیش آمده، به یکان ما دستور دادند که به سوی آبدانان حرکت کنیم. بیش از پنج روز بود که در حرکت بودیم تا به منطقه ای به نام مورموری رسیدیم که روستایی به همین نام در آنجا قرار داشت. پس از
بازسازی یکان، فردی از آن روستا به نام موسی به عنوان راهنما با ما همراه شد و کاروان نظامی ما به سوی موسیان به حرکت درآمد. در منطقه موسیان، یکان ما در نقطه ای مستقر شد تا در مقابل حمله احتمالی ارتش عراق به پدافند منطقه بپردازد.
حدود دو ماه در آن منطقه بودیم و چون درگیری با عراقی نداشتیم، بیشتر به آموزش سربازان که بیشتر از منقضی های 56 بودند، پرداختیم و در نهایت، به ما دستور دادند که به طرف جنوب حرکت کنیم. وقتی به اندیشمک رسیدیم، ما را به تلمبه خانه عبدالله خان اعزام کردند. در آنجا درگیری های زیادی با عراقی ها داشتیم و مجبور بودیم برای حفظ منطقه، به شناسایی برویم.
در یکی از عملیات های گشتی ـ شناسایی، در کنار ستوان یکم سعادتمند که فرمانده گروهان بودند، به منطقه اعزام شدیم و توانستیم تا 10-15 متری نیروهای عراقی پیشروی بکنیم. عراقی ها متوجه ما شدند و ما را به گلوله بستند. در همین حال فرمانده گروهان دستور عقب نشینی داد و هم آن زمان با آن، به علت اصابت ترکش خمپاره از ناحیه ی دست و صورت و سینه، به شدت مجروح شدم و نتوانستم به عقب برگردم.
دوستان و همرزمان خود را می دیدیم که عقب می روند و هر لحظه از من دورتر و دورتر می شدند. اگر آنها را صدا می کردم، عراقی ها که در نزدیکی ما بودند، متوجه ام می شدند. بهتر آن دیدم که ساکت باشم و در میان بوته ای خودم را پنهان کنم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که متوجه شدم سرباز ستوده (بی سیم چی) و تعدادی از نیروها به دنبالم می گردند. وقتی به من نزدیک شدند، سرباز ستوده را صدا کردم، متوجه من شد و دوستان دیگر را صدا کرد آنها مرا آهسته به پشت جبهه تخلیه کردند و از آنجا به بیمارستان دزفول اعزام شدم. وقتی سرباز ستوده و دیگران مرا بر می گرداندند، گفتند به دستور ستوان سعادتمند، تعدادی داوطلب شدند تا به دنبال شما بیایند و من ازهمه آنها تشکر کردم. مسئولان بیمارستان، پس از سه روز مرا به تهران اعزام کردند. در تهران تحت عمل جراحی قرار گرفتم و مدتی بستری بودم. وقتی به منطقه آمدم،

 نظر دهید »

فرمانده

10 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

مرا خدمت جناب سرهنگ سنگابی که فرمانده گردان بود، برد و پس از سلام و تعارف، قرار شد، در اختیار تیپ 2 لشکر 21 حمزه قرار بگیریم. مرا خدمت جناب سرهنگ سنگابی که فرمانده گردان بود، برد و پس از سلام و تعارف، قرار شد، در اختیار تیپ 2 لشکر 21 حمزه قرار بگیریم.
مأموریت ما دراین مرحله، حفظ تپه ها بود. این تپه ها در سمت راست کرخه قرار داشت و نیروهای عراقی که در دشت عباس بودند در تلاش بودند تا جاده اندیمشک ـ اهواز را ببندند.
گروهای گشتی ـ رزمی ما هر روز و هر شب از این نقطه به قلب نیروهای دشمن نفوذ می کردند و عراقی ها مجبور می شدند به دشت عباس عقب نشینی کنند. آنها در حین عقب نشینی، مسیرها را مین گذاری کردند.
ما نیز پس از انجام هر عملیات، یک خیز به جلو بر می داشتیم و به هر جا که می رسیدیم، سنگر تازه ای درست می کردیم. از طرف جهاد یک دستگاه لودر به ما دادند که راننده آن شخص 40-50 ساله ای به نام خداکرم بود. فردی معتقد و مؤمن بود و از کار خسته نمی شد. برای آنکه او به راحتی کار کند، مجبور بودیم برای او تأمین بگذاریم. عراقی ها ما را راحت نمی گذاشتند و دریکی از درگیری ها یکی از سربازان تأمین به نام جعفری را به شهادت رساندند. آقای خداکرم برای کمک به سرباز، به طرف او رفت، ولی چون منطقه مین گذاری شده بود، او هم با لودر روی مین رفت و به شهادت رسید.
پس از تخلیه ی آن شهدا، برای انتقام خون این دو شهید، اقدام به یک عملیات ایذایی (گشتی ـ رزمی) کردیم و ضربه ی سنگینی به نیروهای عراقی وارد آوردیم(آذرماه 1360) دراین عملیات، مجدداً از ناحیه صورت زخمی شدم و پس از پایان عملیات، به بیمارستان اعزام گردیدم.

 نظر دهید »

نارنجک

10 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در عملیات «فتح المبین»، عراق در یکی از پاتک های مذبوحانه ی خود، وارد منطقه ما شد و یکی از عراقی ها نارنجکی به سنگر ما پرتاب کرد در عملیات «فتح المبین»، عراق در یکی از پاتک های مذبوحانه ی خود، وارد منطقه ما شد و یکی از عراقی ها نارنجکی به سنگر ما پرتاب کرد. یکی از سربازان هوشیار ما که این حرکات را زیر نظر داشت، نارنجک را در هوا گرفته، همان را به طرف عراقی ها پرتاب کرد. بر اثر انفجار آن نارنجک، تعدادی از عراقی ها کشته و مجروح شدند و خود سرباز ـ که نامش تاجیک و اهل همدان بود ـ براثر اصابت تیر مستقیم دشمن، به فیض شهادت رسید.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 111
  • 112
  • 113
  • ...
  • 114
  • ...
  • 115
  • 116
  • 117
  • ...
  • 118
  • ...
  • 119
  • 120
  • 121
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1760
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس