خاطراتی از محمد احمدیان در باره شهیدان
بسم الله الرحمن الرحیم
هر کاری می کردیم ،مرخصی نمی گرفت . سخت کار می کرد .
می گفت :«می ترسم نباشم وشهیدی زیر خاک بماند یا یک شهیدی پیدا شود ومن نباشم.»
کسی که می جنگ را ندیده ،نمی داند استخوان شهید چیست .
دست به این استخوان زدن ،دل وجرئت میخواهد .
خیلی ها می گفتند آلوده به شیمیای است وممکن است هزار نوع بیماری بگیری.
وقتی شهید را از خاک بیرون می آوردیم ،پلاک را می گرفت ،می بوسید وبه سرو صورتش می کشید.
این همان سربازی است که تا دیروز می خواست با زخمی کردن خود به عقب برگردد.
یادم نمی آید که یکی از سربازان موقع رفتن وگرفتن پایان خدمت،بااشک از تفحص نرفته باشد.
التماس می کردند به عنوان نیروی بسیجی در منطقه بمانند.
منبع :کتاب تفحص خاطراتی از محمد احمدیان
مجموعه خاکریز 5
برای شادی روح شهداء صلوات