تسخیر
به نام خدا
تا قبل از آغاز عملیات، قرارگاه مان در پای رودخانه ی کرخه بود…. بعد از اینکه رمز عملیات «یا زهرا(س)» را به ستوان واسطی ابلاغ کردم، ایشان حرکت کردند و بعد از نیم ساعت گفتند: میدان مین دشمن را پاکسازی کرده اند و خود را به تپه ساندویچی رسانده اند. درهمین موقع گروهان دوم و سوم ما نیز پیشروی کرده بودند و با دشمن به سختی درگیر بودند. تا قبل از آغاز عملیات، قرارگاه مان در پای رودخانه ی کرخه بود…. بعد از اینکه رمز عملیات «یا زهرا(س)» را به ستوان واسطی ابلاغ کردم، ایشان حرکت کردند و بعد از نیم ساعت گفتند: میدان مین دشمن را پاکسازی کرده اند و خود را به تپه ساندویچی رسانده اند. درهمین موقع گروهان دوم و سوم ما نیز پیشروی کرده بودند و با دشمن به سختی درگیر بودند. از فرمانده دیده بان توپخانه خواستم که تقدم آتش را به گروهان یکم بدهد. بعد ستوان واسطی به اطلاع داد که برای تسخیر دوم حرکت کرده ام…
در حقیقت هدف اصلی گروهان یکم رسیدن به تپه آخر بود و تپه ساندویچی و تپه دوم، هدف های واسطه محسوب می شدند. گروهان یکم برای تسخیر هدف دوم حرکت کردند، بی سیم چی مرا با اسم رمز صدا زد، سپس گفت که متأسفانه ستوان واسطی شهید شده است. به او گفتم که آنجا از ارشدترین افسرها و درجه داران چه کسی است ؟ گفت : : فقط گروهبان مقیسه است که در حال جنگ است. گروهبان مقیسه سرباز شجاعی بود.
در یک عملیات گشتی، برایش تقاضای ارتقاء درجه کردم که به دلیل رشادت او تصویب شد و به گروهبان سومی رسیده بود.
به بی سیم چی گفتم که می خواهم با گروهبان مقیسه صحبت کنم. مقیسه با خونسردی تمام جوابم را داد. به او گفتم که از این به بعد تو فرمانده ی گروهان هستی. او هم اطاعت امر کرد و گفت : نگران نباشید من این جا هستم، ما به امید خدا تپه ی دوم را هم از دست دشمن خواهیم گرفت.
وقتی صحبت ها تمام شد، دسته ی احتیاط را به سرپرستی گروهبان حبیبی به سمت آنها فرستادم. دسته حرکت کرد، اما هنوز به وسط های راه نرسیده بود که بسی سیم چی دسته اطلاع داد، گروهبان حبیبی در اثر ترکش خمپاره دشمن زخمی شده و به عقب تخلیه شده است. یک گروهبان سه وظیفه در آن دسته بود که مأموریت هدایت دسته را به ایشان محول کردم. البته قبلاً تمام نیروهای ما شناسایی آنجا را داده بودند و تمام قسمت ها را وجب به وجب می شناختند. از این نظر ما هیچ مشکلی نداشتیم تا آن گروهبان نتواند دسته را هدایت کند. افسرعملیات، سروان ارضی فر دستور دادم که با بیست، سی نفر سرباز احتیاط از پای همین تپه خودش را به تپه ساندویچی برساند و از آنجا به گروهبان مقیسه ملحق شود تا فرماندهی گروهان یکم را به عهده بگیرد. ایشان هم حرکت کردند تا از همان شیار خودشان را به پشت تپه ساندویچی به گروهبان مقیسه برسانند. بعد از 45 دقیقه سروان ارضی فر گزارش داد که پای تپه دوم هستم و ازاین ساعت فرماندهی گروهان یکم را به عهده گرفته ام. به هر حال خیالم از طرف گروهان یکم راحت شد. سپس گروهان دوم گزارش کرد که ما الان داخل سنگرهای دشمن ریختیم و جنگ تن به تن شروع شده است. با توکل به پروردگار می رویم که کار دشمن را تمام کنیم. آنها خواستند که آتش توپخانه و آتش های سلاح های سنگین را زیاد کنیم. بلافاصله به افسر رابط توپخانه و فرماندهی سلاح های سنگین دستورات لازم را ابلاغ کردم.
گروهان سوم هم به همین ترتیب مقداری از سنگرهای دشمن را گرفته بود و مشغول پاک کردن بقیه مناطق اشغالی بود. سروان عرضی فر گزارش کرد که تپه دوم را تصرف کرده ایم و ما در قرارگاه با صدای تکبیرمان شکر خداوند را به جای آوردیم. به عرضی فر دستور دادم که برای تصرف هدف اصلی که همان تپه سوم بود، خودش را آماده کند تا دسته ای که ازاین شیار فرستاده بودم به او ملحق شود. اما او گفت که دیگر نیازی به نیرو ندارم و الان توانایی این را دارم که به تپه سوم هم حمله کنم. باز هم از افسر رابط توپخانه خواستم که تمام آتشش را به پشت تپه سوم انتقال بدهد تا این گروهان بتواند مأموریتش را به خوبی انجام دهد. ما در کوت کاپن مشکل داشتیم چون دشمن مسلط به ما بود. دراینجاها ارتفاعات را اشغال کرده بود و ما در زمین های صاف مقابلش قرار گرفته بودیم. گروهان دوم و سوم به ترتیب گزارش کردند که منطقه را پاکسازی کرده و مشغول تخلیه اسرا به عقب هستند. آنها زخمی ها و شهدایمان را با آمبولانس هایی که همراه داشتند به عقب تخلیه می کردند. آنها به خوبی تحکیم هدف را انجام می دادند. بعد نیم ساعت دیگر عرضی فر گزارش داد که ما تا وسط های تپه پیشروی کرده اند و بعد ازمدتی فرصت پیدا کردم، آمبولانسی را فرستادم تا جنازه شهید واسطی را به عقب تخلیه کنند، روحش شاد. افسر شجاعی بود. بی سیم چی اش می گفت : این افسر در جنگ تن به تن ودر پای تپه دوم شهید شده است.
شکر خدا را به جا آوردم که دیگر منطقه کوت کاپن را این قدر منطقه حساسی بود، با حداقل تلفات ممکن، به دست رزمندگان گروه رزمی 174 فتح شد و ما وقتی روبه رویمان را نگاه می کردیم، نیروهای دشمن را می دیدیم که در حال فرار بودند. اینها از سه راه قهوه خانه آمدند که بروند تخلیه شوند، اما روی تپه یکم، دوم و سوم به دست رزمندگان اسیر شده بودند.