فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

خروشان

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

قبل از اين كه ديده بان شوم مانند ساير رزمندگان، يك هفته در مقر حاج بابا، و يك هفته در خط مقدم زير قلّه بازي دراز در سنگري كه به جبهه خورشان معروف بود حضور داشتم. در آنجا هيچ گونه امكاناتي وجود نداشت. تنها امکانات، مقداري كنسرو با نان بود که به شكل جيره بندي به ما مي‏دادند. همچنین روزانه به هر رزمنده يك قمقمه يك ليتري آب مي‏دادند تا از آن بیاشامند. و در امور دیگر استفاده کنند. قبل از اين كه ديده بان شوم مانند ساير رزمندگان، يك هفته در مقر حاج بابا، و يك هفته در خط مقدم زير قلّه بازي دراز در سنگري كه به جبهه خورشان معروف بود حضور داشتم. در آنجا هيچ گونه امكاناتي وجود نداشت. تنها امکانات، مقداري كنسرو با نان بود که به شكل جيره بندي به ما مي‏دادند. همچنین روزانه به هر رزمنده يك قمقمه يك ليتري آب مي‏دادند تا از آن بیاشامند. و در امور دیگر استفاده کنند.
قناعت در مصرف آب را آنجا فرا گرفتم به گونه‏اي كه با اندکی آب وضو بگیرم و در سنگر نگهباني با اندک آبی،سیراب شوم و بیشتر وقت را در سنگر به حفظ قرآن بپردازم.
از خاطرات زيباي جبهه خروشان، تعلیم خواندن و نوشتن به رزمنده‏اي به نام محمود شكرانه بود. او از نظر سني، سه یا چهار سال از من كوچكتر بود و كار نگهباني براي او سخت بود؛ زيرا ساعت نگهباني در جبهه خروشان واقعا زياد بود. به همین دلیل با او توافق كردم شبهایی كه بايد با هم نگهباني بدهيم، من تنها نگهباني بدهم و او در فاصله يك متري من بخوابد تا بتوانم در وقت خطر با چوب يا پا او را بيدار كنم. در عوض، او قول داد كه در روز نزد من درس بخواند. با كاغذ باطله و كارتن‏ها دفتر مشقي تهيه كرد و من به او درس مي‏دادم. او اکنون نانوايي پاك طينت وخوبی مي‏باشد.
كم كم كه امكانات آن جبهه بيشتر شد و تعداد نگهبانان نيز افزایش یافت، سنگري به نام سنگر نماز درست كرديم و صبحها در آن قرآن ياد مي‏دادم و آيات قصه طالوت و جالوت و امثال آن را براي رزمندگان بیان می کردم.
از خاطرات آن روزها، اولين روز ورود به جبهه خروشان است. شب هنگام ما را به بالاي كوه بردند و رزمندگان قبلي را برگرداندند فقط يكي از آنها ماند و صبح قبل از طلوع، سنگرهاي نگهباني را به ما نشان داد. رزمندگان از من پرسيدند كه اينجا بايد وضو گرفت يا تيمم كرد. نگاه كردم ديدم پايين كوه رودخانة آب موج مي‏زند. گفتم نمي‏توانم نظر بدهم بايد برون و ببينم چه قدر فاصله است. به همراه آن رزمندة قبلي حركت كردم و یک بيست ليتري خالي به همراه بردم تا آب بياورم. دو نفر ديگر نيز ما را همراهي كردند به پايين كوه رسيديم و ظرفها را آب كرديم و به كمرمان بستيم و سر بالای كوه را پيموديم، اما چه پيمودني! دشمن، ما را ديده بود و به شدت منطقه را مي‏كوبيد هر دفعه بايد روي زمين مي‏خوابيديم و دوباره بلند مي‏شديم. راه را نيز گم كرديم. خلاصه حدودا ظهر به سنگر رسيديم در حالي كه از تشنگي و ساير گرفتاري‏ها از هر بيست ليتري يك سوم آن رفته بود. به رزمنده‏ها گفتم وضو كه هيچ حتي طهارت هم لازم نیست، خود را با سنگ تطهیر دهیدو در هنگام نماز تنها با يك درب قمقمة آب، محل خروج ادرار را پاك كنيد و با تيمم نماز بخوانيد. به هر حال آب، جيره بندي بود و به غير از يك قمقمه، تنها براي نهار ظهر به هر نفر يك استكان آب اضافه داده مي‏شد.
دو خاطره از سرپل‏ذهاب‏

به ياد دارم که سرپل‏ذهاب در درّه‏اي گير افتاديم. از هر طرف خمپاره و توپ مي‏آمد. ما هم بر اساس دستور نظامي مجبور بوديم مدام روي زمين بخوابيم و بلند شويم. از بس نشستيم و برخاستيم با خود گفتم نمی خوابم تا تركش به بدنم بخورد يا مجروح می شوم و می برندم يا كشته می شوم و از آن وضع خلاص شوم؛ به همين دلیل راست راست راه رفتم. خيلي خسته بودم. تركش‏ها پرشتاب از كنارم عبور مي‏كردند. صداي آنها مانند صداي موتور گازي، بود ولي حتي يكي از آنها هم به من نخورد. واقعا شهيد شدن توفيق مي‏خواهد.

 نظر دهید »

خرافه

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

سر پل ذهاب كه رفتم، جلوی مقر حاج بابا که چند كيلومتري پادگان ابوذر بود، چند نفر سبیل در رفته به دژباني مشغول بودند اما مي‏ترسيدند به خط مقدم بروند، نهايت كارشان دژباني بود. از عقايدشان پرس و جو كردم.گفته شد: اهل حق يا شيطان پرست هستند. البته نام‏هاي ديگري نيز داشتند. سر پل ذهاب كه رفتم، جلوی مقر حاج بابا که چند كيلومتري پادگان ابوذر بود، چند نفر سبیل در رفته به دژباني مشغول بودند اما مي‏ترسيدند به خط مقدم بروند، نهايت كارشان دژباني بود. از عقايدشان پرس و جو كردم.گفته شد: اهل حق يا شيطان پرست هستند. البته نام‏هاي ديگري نيز داشتند. وجه مشترك همة آنان نخواندن نماز و دوست داشتن شيطان بود. اعتقاد داشتند وقتي حضرت علي(علیه السّلام) پيامبر(ص) را غسل داده، از آب غسل ناف او نوشيده و سبيل حضرت علي(علیه السّلام) به ناف پيامبر(ص) رسيده است. اين از ياوه هايي بود كه به آن، باور داشتند و به همين دلیل سبيل‏هاي بزرگي مي‏گذاشتند و مي‏گفتند: به بركت و ياد سبيل حضرت علي(علیه السّلام) ما نيز همين كار را انجام مي‏دهيم. فرصت را غنيمت شمردم و تلاش كردم تا آنان را هدايت كنم. و انديشه‏هاي خرافي را از ذهن‏ آنان پاك نمایم.
سعي كردم به آنها نزديك شوم و ارتباط صميمي و دوستانه ای برقرار كنم و البته موفق شدم. در گام نخست، حمد و سوره را آموزش دادم و صحبت كردم كه نماز بخوانند. جوانان چون پاكتر و حقيقت جو بودند سريعتر پذيرفتند و نماز خوان شدند، اما در بين آنها پيرمردي بود كه نمي‏خواست نماز بخواند از طرفي با من رفيق شده بود و نمي‏خواست حرف من را زمين بگذارد. او وضو مي‏گرفت و بعد به دستشويي مي‏رفت و سپس مي‏آمد براي نماز. اين كار را از روي عمد انجام مي‏داد تا هم نماز صحيح نخواند و هم حرفم را گوش كرده باشد.
يكي از جوان‏ها را كه نسبت به بقيه باهوش‏تر بود و بيشتر نسبت به يادگيري مطالب ديني، علاقه نشان مي‏داد، تشويق كردم كه به حوزة علميه برود، او هم پذيرفت. البته طلبگي او بيشتر از دو ماه دوام نياورد؛ چون نتوانست در مقابل آن جو جاهلانه و پر از خرافه كه ساخته دست اطرافيانش بود، بايستد و مبارزه كند. جوان شوخي بود به او گفتم دوست داري شهيد بشوي؟
مي‏گفت: شربت شهادت يك بشكه بوده، آورده‏اند و حالا ديگر تمام شده است.

 نظر دهید »

باغ وحش

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

شبی که نگهبان بودم يكي از رزمندگان كه سابقه بيشتري داشت و تقريبا مسؤول ما به حساب مي‏آمد و در كنار ما بود گفت: امشب مي‏خواهم براي شما قصّه‏اي را تعريف كنم تا واهمه شما قوت نگيرد. چون اگر واهمه شما هنگام نگهباني تقويت شود ترس شما را از پا در مي‏آورد. شبی که نگهبان بودم يكي از رزمندگان كه سابقه بيشتري داشت و تقريبا مسؤول ما به حساب مي‏آمد و در كنار ما بود گفت: امشب مي‏خواهم براي شما قصّه‏اي را تعريف كنم تا واهمه شما قوت نگيرد. چون اگر واهمه شما هنگام نگهباني تقويت شود ترس شما را از پا در مي‏آورد.
روزي طلبه‏اي به باغ وحش رفت در آنجا حيوانات اهلي و وحشي زيادي را دید. پس از تماشاي آنها به حجره‏اش بازگشت. شب شد و او در حجره تنها ماند. به فكر فرو رفت اگر آن شير وحشي از قفسش بيرون بيايد چه اتفاقي مي‏افتد. واهمه‏اش ترس او را زياد كرد. به ذهنش آمد كه برخي از نرده‏هاي، قفس نسبت به ساير نرده‏ها شل بود و حتما آن شير از اين راه مي‏تواند بيرون بيايد و داخل حياط باغ وحش شود. حال اگر در باغ وحش را نبسته باشند قطعا آن حيوان وحشي از در بيرون آمده و وارد خيابان شده و ممكن است از بين مسيرهايي كه پيش رو دارد، راه قم را در پيش گرفته باشد.
آن طلبه در خيال خود شير را از قفس آزاد كرده و وارد خيابان و نهايتا شهر قم نمود.
باز به فكر فرو رفت. خوب حالا اگر آن شير از بين اين همه خيابان كه در شهر قم وجود دارد، خياباني كه به سمت مدرسه مي‏آيد را انتخاب كند، ممكن است پشت در مدرسه باشد. اگر امشب خادم مدرسه، در را نبسته باشد شير وارد حياط مدرسه مي‏شود.
او غرق در خيالاتش بود كه گربه‏اي در حجره او را هل داد و صداي گربه آمد. او گمان كرد همان شير باغ وحش است از ترس غش كرد.
البته اين قصه گوشه‏اي از صحبت‏هاي نغز آن شهيد بزرگوار بود كه در آن شب براي ما تعريف كرد تا از صداي توپ و تانك دشمن خود را نبازيم.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 102
  • 103
  • 104
  • ...
  • 105
  • ...
  • 106
  • 107
  • 108
  • ...
  • 109
  • ...
  • 110
  • 111
  • 112
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 75
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس