فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیتنامه شهید محمد طالبیان

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

همگی برادران و خواهران و فرزندان و همشهریان و همه امت حزب ا… را به پیروی صمیمانه و متعهدانه از بیانات امام عزیزمان سفارش می‌کنم آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زکات و امربه معروف و نهی از منکر و فرا گرفتن مسائل مذهبی توصیه می‌کنم.

وصیت نامه های نوشته شده توسط شهید طالبیان

1.
بسم الله الرحمن الرحیم
یرفع الله الذین آمنو منکم و الذین اوتو العلم درجات
خداوند منزه را از هر جهت ستایش می نمایم که به ما توفیق اسلام را مرحمت فرمود و ما را در زمانی قرار داد که رهبری آگاه از نسل پاک زهرای اطهر(س) رهبری انقلاب و رئیس جمهور دانشمند از نسل پاک زهرا(س) و اغلب وزرا که از دودمان پیامبر گرامیمان هستند.
در این فضا از تو عاجزانه درخواست می‌نمایم که شیرینی محبت خودت را به ما بچشان و ما را به مقام قرب خودت انس ده و به ما توفیق بده که لحظه‌ای از تو رویگردان نباشیم و ما را برای عشق و محبت خودت خالص گردان و اخلاص در عمل مرحمت فرما تا در علم و تقوا اسوه گردیم و در اخلاص و ایمان و عمل و جهاد و تفکر برای بشریت الهام‌بخش و در این راه ما را یار و یاور باش گرچه ما لایق نیستیم یا درست تر بگویم «لایق نیستم تا لایق جانان شوم» زیرا در این راه باید جمله جان شویم, جمله عشق شویم، جمله ایثار گردیم، جمله شور و شوق گردیم تا لایق سرباز امام زمان(عج) بودن را دریافت کنیم.
اکنون که مورد تعرض دشمن قرار گرفته‌ایم بایستی از جان مایه بگذاریم، از وقتمان از امکاناتمان تا انشاء‌الله در جبهه حق علیه باطل پیروز گردیم. البته این وظیفه شرکت در جبهه جنگ یک وظیفه اسلامی است و کسیکه در جبهه شرکت نکند با نوعی از نفاق از دنیا خواهد رفت. علاوه بر این امام عزیزمان بر همه واجب کرد که در جبهه بروند تا این عنصر فسادی که جانش به گلو گاه رسیده را زودتر شاهد مردنش باشیم. هرچند با مردن صدام تکلیف ما تمام نمی‌شود چون ما در قبال تمام مستضعفین جهان مسئولیت داریم و اکنون پس از آزاد شدن عراق انشاء‌الله بایستی به جبهه فلسطین رفت و اسرائیل غاصب را به سختی سرکوب و از آن سرزمین بیرون راند و به خاطر داشتن چنین فکری خداوند متعال را باید سپاس گفت.
و ما تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیراً.
پس ما به این علت که در جهان استضعاف هست مسئولیت داریم که آنها را کمک کنیم. دست انتقام خداوند از آستین ما بیرون آید و دشمنان بشریت را مجازات کند, انشاء الله. اینک اینجانب محمد طالبیان بنده خدا و معتقد به یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر که آخرین آنها حضرت محمد(ص) است و معتقد به امامت حضرت علی(ع) و یازده فرزند بزرگوارش و معتقد به معاد و عدل‌الهی و این که امام دوازدهم حضرت حجت‌بن‌الحسن(ع) کسی است که باید قسط و عدل را در جهان حکم فرما کند و ما باید زمینه‌ساز حکومت جهانی آن امام باشیم و معتقد به ولایت فقیه و مقلد امام عزیز حضرت امام خمینی.
همگی برادران و خواهران و فرزندان و همشهریان و همه امت حزب الله را به پیروی صمیمانه و متعهدانه از بیانات امام عزیزمان سفارش می‌کنم آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زکات و امربه معروف و نهی از منکر و فرا گرفتن مسائل مذهبی توصیه می‌کنم. بنده برای لبیک گفتن به پیام پیامبر گونه امام به قصد پیروزی انشاء‌اللله.
به این سفر آمده‌ام و اگر لیاقت شهادت و قبول حضرت حق را پیدا کنم ,انشاء‌الله از وزارت خود خواهشمندم اینجانب را حتماً در جوار امام رضا(ع) دفن نمائید و نماینده حضرت امام مسئولیت شرعی این مهم را به عهده دارد زیرا این بنده خیلی به حضرت امام رضا(ع) عشق می‌ورزم و حاضر بودم همیشه در جوار آن حضرت باشم و از ثلث مالم بهای این قبر را بپردازید و بقیه ثلث را در کارهای مفید مثل کمک به جبهه و به خانوادهای مستمند کمک کردن و هر کار خیر دیگری می‌توانید به مصرف برسانید بحمدالله و المنه نماز و روزه ، خمس و زکاتی بر عهده‌ام نیست و از حضرت باریتعالی امیدوارم به حق چهارده معصوم عبادات ناقابلم را قبول و از عذاب خودش ما را خود نگهداری فرماید.
خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
از همگی التماس دعا دارم.پنجشنبه 18/2/65 مطابق 28 شعبان ، محمد طالبیان

2.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله (ص ) على مع الحق والحق مع العلى - پیامبر بزرگوار اسلام فرمود, على با حق است وحق با على است .
بعد از اعتقاد به خدا وپیامبر و معاد بالاترین مساله اعتقاد به ولایت وامامت امام عادلى چون اوست که جانشین به حق پیامبر بزرگوار اسلام (ص ) است .
ماشیعیان افتخار مى کنیم که معتقد به عدل الهى و جانشینى ائمه اثنى عشر هستیم که طبق گفته پیامبر (ص ) قرآن وعترت وقرآن وائمه اثنى عشر و جداى قائل نیستیم و معتقدیم که این از هم ، هیچ وقت جدا نخواهد شد . ما افتخار مى کنیم مفسرین واقعى قرآن یعنى ائمه اثنى عشر معتقدیم . امامانى که در راه مبارزه با ظلم از هیچ کوششى دریغ نفرموده و همه این امامان معصوم به شهادت رسیده اند .
بنابراین مبارزه با ظلم ودفاع از مظلوم را بر خود فرض می دانیم وطبق فرمایش ائمه معصومین هر کسى بشنود که مظلومى از او داد خواهى مى کند وبه او توجه نکند مسلمان نیست و اکنون انسانها از عراق در دست منافقین و بعثى ها اسیر هستند .
و اینان بر کوچک و بزرگ وزن ومرد مسلمین رحم نمى کنند تا جایى که زن منافقى با تانک روى مردم مسلمان مى رود و اکنون به قرار اطلاع ستون نظامى منافقین با حمایت تانکهاى بعثى هاى عراقى به سوى خسروى در حرکت هستند اینان که معتقد به خدا و پیامبر و ولایت امام به حق یعنى على (ع ) و اولاد معصوم او نیستند از هیچ جنایتى فرو گذار نیستند. بنابراین اکنون که به خواست خدا براى جلوگیرى از این جانیان و مزدوران استعمار عازم نبرد در مرز خسروى هستیم ,با اتکا به قدرت لایزال خداوندى براى دفاع از مستضعفین و دفاع از اسلام عزیز ودفاع از مملکت اسلامى خودمان و نوامیس مملکت امام زمان با خوشحالى از شهادت در راه خدا وامید این که این حرکت ما مورد توجه ائمه معصومین خصوصا امام زمان (ع ) واقع گردد وصیت خویش را چنین مى نگارم .
1- بعد از شهادت اینجانب محمد طالبیان فرزند مرحوم حسینعلى قرضهاى اینجانب را ادا نمایید که عبارتنداز :
الف - طلب همسرم خانم نصرتى از اینجانب مهریه اى دارند .
ب- فرزند على طالبیان مبلغ 2500 دو هزار وپانصد تومان .
ج- یک هزار تومان رفع مظالم به مستضعفین پرداخت کنید .
د- شلوارهاى اضافه اینجانب را به بهزیستى بدهید تا به مستضعفین بدهد .
ه- لباسهاى اضافى را به مسضعفین بدهید .
و- عباى اینجانب را به یک نفر مومن بدهید تا از آن استفاده کند .
ز- مبلغ یک هزار تومان خمس و سهم امام علیه السلام پرداخت نمایید .
- یک هفته نماز و روزه برایم یا بخرید یا خودتان بجا آورید
- نگذارید خانمم خانه اش از هم بپاشد .
هر جا صلاح دانستید مرا دفن کنید و چنانچه آن پارچه اى که چهل نفر امضاء آورده اند برایم همراه من در قبر بگذارید چون اغلب آنها به شهادت رسیده اند باید خداوند به خاطر آنها مرا عذاب ننماید .
5- از تمام همشهریان عزیز خود مى خواهم مرا به خاطر خداوند عفو نمایند .
6- به وضع زندگى مادرم توجه کنید که ناراحت نشود .
7- در صورت شهادت فورا به خانواده ام نگویید تا عید آنها بخوشى بگذرد .
و در صورت امکان مرا در روز 21 رمضان دفن نمایید .
8- هر مخارجى که مى خواهید بکنید از ثلث مال خودم باشد و در صورت امکان کمتر از ثلث خرج کنید .
9- از ثلث مالم مبلغى خرج عزاى ابا عبدالله الحسین (ع ) نمایید .
10- به آقاى شهبازى در تربیت معلم بگویید که نمره کلاس ابوذر و عمار در میان همان جایى که تحقیق آنهاست وجود دارد و نمره تحقیق دانشجویان را خودشان به نمره آنها اضافه بنمایید .
11- از کسیکه ورقه هاى کلاس هاى دبیرستان شهدا را تصحیح کرده تشکر کنید .
و حتى المقدور او را خوشحال نمایید .
12- به فرزندانم محبت کنید همچنین به همسرم . و نگذارید که به آنها سخت بگذرد . در پایان از همگى حلالیت مى طلبم و امیدوارم مرا به بزرگى خودتان به خاطر خداوند عفو کنید از همگى التماس دعا دارم بخصوص از برادران زیارت عاشورا و برادران مومن مسجدى وبه همه تاکید مى کنم به عبادت اهمیت بیشترى بدهید به خصوص نمازهایتان را سعى کنید به جماعت اقامه کنید . طالبیان

3.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم اجعلنى من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنى من حربک فان حزبک هم المفلحون .واجعلنى من اولیائک فان اولیائک لاخوف علیهم ولا هم یحزنون .
با اعتقاد کامل به یکتایى خداوند بزرگ وچشم امید بر فضل و کرمش و شرمسارى از گناهانى که از روى نادانى مرتکب شده ام و اعتقاد به یکصد و بیست وچهار هزار پیامبران الهى واینکه پیامبر ما خاتم پیامبران است و اعتقاد به ملائکه و کتب وحى و همچنین به امامت حضرت على (ع ) ویازده فرزند بزرگوارش که اوصیا پیامبر میباشند وحضرت مهدى (ع ) آخرین امام معصوم است که با قیامش ظلمها و جورها از بین خواهد رفت .
وما در زمان غیبت باید با خود سازى و بکار بردن دستورات دین زمینه ساز قیام آن امام معصوم باشیم وامام خمینى نایب آن حضرت و ولى فقیه در این زمان است که اطاعت از او اطاعت از حضرت مهدى (ع ) است .
خیلى خوشحالم که در سپاه حضرت مهدى (عج ) شرکت و امیدوارم این همراهى با سپاه اسلام مورد قبول حضرت بار تعالى و مورد نظر حضرت صاحب الزمان (ع ) باشد و با این دلایل راهى جبهه شدم .
1- از ابتداى خلقت انسان جنگ بین حق وباطل وجود داشته و زمانى دشمن خارجى بوده و زمانى دشمن درونى و خانگى و جنگ عقل با شهوت و شیطان و مظاهر شیطانى و نفس اماره و جنگ خلاصه، همیشه با بشریت همراه است و پیروزى عقل بر نفس اماره همان جهاد اکبر است و پیروزى در این جهاد احتیاج به ممارست و تمرین در جهاد اصغر و شرکت در جبهه دارد .
2- جنگ با دشمن خارجى حتى بین مللى که مسلمان نیستند وجود داشته که این ملتها براى دفاع از شرف و ناموس وسرزمین خود گاهى زمانى طولانى با متجاوزین در جنگ بوده اند مثلا ژاپن 135 سال ویتنام 30 سال و فلسطین اکنون بیش از چهل سال است که براى آزادى سرزمین خود مى جنگد .
3- جنگ عقیده که مهمتر از جنگ براى سرزمین است وچون جنگ ما اکنون جنگ عقیده است . استکبار جهانى بطور وسیع براى شکست ما سرمایه گذارى کرده در این جنگ شخص آسان از امکانات مالى گذشته حتى از جان خود وفرزندانش میگذرد و استکبار جهانى انشاءالله با شکست قطعى روبرو خواهد شد و اکنون جنگ ما با عراق جنگ دو ملت نیست بلکه جنگ بین اسلام و استکبار جهانى است که با پیروزى در این جنگ نه تنها عراق را از دست کفر صدامى نجات مى دهیم بلکه استکبار شرق و غرب بخصوص شیطان بزرگ انشاءالله شکست خواهد خورد وشر اینان را از سر مستضعفین جهان کوتاه خواهیم کرد . با استمداد از نیروى الله و حول وقوه او .
4- این انقلاب زمینه رشد وتکامل را براى ملت ما ومستضعفین جهان مهیا نموده واستکبار براى جلوگیرى از آن عراق را وادار کرد که با ما وارد جنگ شود وشما در جریان بودو ارتش عراق با 14 لشکر مکانیز ه زرهى وارد عمل شدند سربازان خود بعنوان مجوس ونامسلمان معرفى کردند و در این تهاجم هر کس را در سر راه خود دیدند کشتند و خانه ها را خراب کردند و امکانات منازل را براى ساختن سنگر و استحکامات خود بکار گرفتند و از شیوه هاى کثیف اسرائیلى هم استفاده کرده و حتى از بى ناموسى نسبت به خواهران مسلمان و هموطن ما خود دارى نکردند و دانشجویان خط امام را زنده زنده آتش زدند و عده اى از آنها را زیر زنجیرهاى تانک انداختند و بعد با کشاندن جنگ به شهرها حتى به کودکان شیر خوار هم رحم ننمودند حال مى شود سکوت کرد وانتقام این عزیزان را از این دژخیمان نگرفت روز قیامت چه جوابى داریم .
5- صدام به بهانه اى قرار داد الجزیره را پاره کرد وپس از شش ماه خودش گفت ما دوهدف داشتیم اول تجزیه ایران دوم از بین بردن انقلاب اسلامى و بعد طارق عزیز عنوان کرد قضیه زمین پوششى بود براى حمله به ایران -
آنها قصد داشتند اسلام را که عامل انقلاب در ایران بود از بین ببرند .
6- ما که عشق زیارت کربلا را داریم اگر زمانى مشرف شدیم آیا امام حسین (ع ) دست رد به سینه ما نخواهد زد که تو براى اسلام چه کار کرده اى من خودم و فرزندان و برادران و اصحابم را ندا کردم حتى اسارت خانواده ام را براى اسلام پذیرا شدم .
7- چون استکبار از اسلام سیلى خورده خداى نکرده اگر سستى کنیم وآنها پیروز شوند اول اسلام را از بین خواهند برد بعد ناموس و مملکت ما را و در صورتیکه ما پیروز شویم ملتهاى مستضعف تمام بند هاى اسارت را پاره خواهند کرد .
8- از لحاظ اقتصادى پیروزى ما در جهان اثر خواهد کرد و جز اقتصادى دنیا را بنفع جهان سوم تغییر خواهد داد .
9- چون دنیاى استکبار ى سعى کرده اند ملتها ى جهان سوم را ضعیف از نظر فرهنگى و هوشى و فکرمعرفى کنند این پیروزى باعث مى شود که مستضعفین شخصیت از دست رفته خود را باز یابند و از لحاظ فرهنگى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى پیشرفت کنند .
10- رهبران کمونیست جهان و صهیونیسم و امانیسم غرب که با تکیه بر علم بر سر مذهبى ها در جهان مى کوبیدند و دین را افیون توده ها مى نامیدند با پیروزى ما در جنگ و اینکه جهان میداند غرب و شرق از لحاظ کمک اطلاعاتى و تسلیحاتى سعى در پیروز کردن عراق داشتند اگر انشاء الله شکست بخورد به ارزش دین وایمان و اقف شده وگرایش به اسلام و معنویت را بدنبال خواهد داشت .
12- چون در این جنگ از وسایل شیمیایى و بمب افکن هاى مدرن رومى و فرانسوى وشرق وغرب استفاده شده با پیروزى ما بى اعتمادى به این سلاحها پیش خواهد آمد و همچنین زمینه شکوفایى استعداد هاى ما در زمینه علمى و صنعتى خواهد شد .
13- ما با الهام گیرى از اصحاب امام حسین (ع ) تا زنده هستیم نخواهیم گذاشت از بستگان امام و مسئولین مملکت درجنگ شرکت نمایند .
با علم وآگاهى که بر ایمان شکست وجود ندارد چون یا پیروز شویم وشر جنایتکاران را از سر راه مسلمین بر میداریم یا شهادت که هر دو پیروزى است .
14-هنوز دشمن متجاوز قسمتى از مملکت ما را از جمله نفت شهر وخسروى و….
در تصرف دارد و بایستى با آزادى این سرزمینها وآزاد کردن کربلا وآزادى اسراى عزیزمان براى آزادى قدس حرکت کنیم انشاءالله .
15- اطاعت از امام خمینى واجب است وایشان هم تکلیف ما را مشخص نموده حال امیدوارم چنانچه شهادت نصیبم گردید خداوند به شایستگى قبول فرماید واما پیامم به همسرم و مادر وبرادران و خواهران و فرزندان و همکارانم این است که از یارى امام عزیز حضرت امام خمینى بهر وسیله ممکن خودارى ننمایید .
2- در جهاد و جهاد اکبر و خود سازى کوشا باشید چون جهان مادى گذرا است .
3- با استقامت و صبر خود به دهان ضد انقلاب مشت بزنید واگر خواستید گریه کنید براى شهداى کربلا گریه کنید که ما بیک تار موى آنها هم طراز نیستیم .
4- در مراسمى که تشکیل میدهید گریه و زارى ننمایید و چون کوه پا برجا باشید .
5- از مال خودم ثلث یکصد هزار تومان معین کردم که از آن در جوار مرقد مطهر امام رضا (ع ) برایم خریدارى و در حرم مرا دفن نمایید .
وهمسر مهربانم که خیلى به گردن من حق دارد تا زمانیکه خودش بخواهد میتواند در خانه خودش زندگى کند وآشیانه وکاشانه او را به هم نریزید تا به تربیت دخترکم مریم بپردازد واحساس از دست دادن شوهر ننماید .
6- از همین یکصد هزار تومان 10 هزار تومان به عنوان رد مظالم و10 هزار تومان به عنوان خمس و سهم امام علیه السلام و دوهزار تومان صرف مراسم سوگوارى امام حسین (ع ) و روضه خوانى و دوهزار تومان هم به سپاه پاسداران نهاوند دهید تا براى رزمندگان کتاب تهیه کند وکتابهاى خودم را به کتابخانه مساجد و مدارس و کتابخانه عمومى نهاوند بدهید پس از تصفیه کتابهاى خراب آن و ما ترک را طبق قوانین ارث تقسیم و سعى کنید به دخترانم ظلم نشود .
7- در نماز و روزه و دعا و زیارت کوشا باشید و به دیگران بدى نکنید و غیبت ننمایید و از اسراف بپرهیزید و در مخارج صرفه جو باشید حتى در مراسم شب هفت و غیره و از مادر وبرادران و خواهران وکلیه فامیل و همشهریان حلال خواهى کنید.
8- در جهاد پیشقدم باشید وقرآن زیاد بخوانید و نماز شب را فراموش نکنید . ودر شب اول دفن خواهش مى کنم از نماز وحشت برایم خود دارى نکنید .

وصیت نامه محمد طالبیان تاریخ 10/12/65

عکس شهید

 

 

منبع: سایت فاتحان

 

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم …

فرازی از وصیت شهید پیچک

1. جنازه مرا بر روی مین ها بیاندازید، تا منافقین فکر نکنند، ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم، به دامادیِِ دو ماهه من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش داریم.

2. خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمی هراسیم بلکه از انحراف می ترسیم.

3. مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسمحکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا یرنگون شد . ما از سر نگونی نمیترسیم . از انحراف میترسیم.

‌4. جنازه ی مرا روی مین ها بیندازید که منافقین فکر نکند ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم . به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم …

5. من در این راهی که انتخاب کرده ام، سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام.

همه ی هدفم این است که زحماتم از بین نرود.

از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد.

اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.

درباره شهید

روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاس‌های آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.

پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاه‌ها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.

یکی از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.

با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.

ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.

عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث می‌نشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!
- بله
- می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟
تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.
اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه…
بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.

هر کدوم از یاران امام حسین (ع) که شهید می شدن، چهره امام بشاش تر و بر افروخته تر می شد و چون حس می کرد داره به خدا نزدیک تر می شه، سبکبال تر و پر تحرک تر می شد. تازه آخرش هم نوبت خود امام حسین رسید و تن بی سرش رو لشگر یزید بخیال خودشون فاتحانه زیر سم اسبهاشون گرفتند و خیمه های اهل بیت نشون داد که جبل راسخ یعنی چه! و صحنه کربلا و روز عاشورا رو همه بحق بزرگترین پیروزی تمام تاریخ اسلام میدونند. گرچه اون موقع همه مسلمونها فکر می کردند فاتحه اسلام خونده شده و دیگه ابر کفر جلوی خورشید حق رو گرفته و کار تموم شده اما می بینید که جوشش همون خون بعد از ۱۳۰۰ سال الان چطور داره اثر خودش رو می کنه! حداقلش اینه که ما هر کدوم از یه گوشه ای و از سر یه کاری بلند شدیم، اومدیم اینجا که بگیم ما اومدیم به ندای هل من ناصر ینصرونی حسین (ع) لبیک بگیم، مگه نه؟
الله اکبر… خمینی رهبر. صدای یکپارچه بچه ها دشت و کوهستان را پر کرد و الله اکبر ها چند مرتبه بین کوهها پیچید و هر بار صدایش بگوشمان رسید، تکبیر کوه ها از تکبیر بچه ها خیلی ضعیف تر بود و انگار از صحبتهای غلامعلی شرمنده شده و دریافته بودند که جبل الراسخ کیست.

غلامعلی رو به بچه ها کرد و ادامه داد: اگر تکبیر شما برای تایید حرفهای من است، باید بگویم نتیجه گیری صحبتهایم هنوز مانده! اگر ما به این حرکت امام حسین مومن هستیم و معتقد هستیم که در خط امام حسین حرکت می کنیم، باید واقعا حسینی باشیم نه یکذره کمتر و نه یکذره بیشتر. زمان را باید همیشه محرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم. در هر چهره اش جلویش بایستیم، یا شکستش دهیم و یا اینکه حسیین (ع) گونه خونمان را بر زمین بریزیم و فریادگر مظلومیت خودمان و ظالم بودن طرف مقابل باشیم. الان هم که اینجا هستیم همین است. ممکنه در راه کمین بخوریم و هر ۴۵ نفرمان را هم سر ببرند و این را ضد انقلاب بگذارد توی بوق و بگوید که ما داغونشان کردیم و ۴۵ نفرشان را کشتیم و چه و چه! اما این برای آنها پیروزی نیست! شکست است، چرا که کردستان آن قدر در حاکمیت طواغیت بوده که همه چیز و حتی دین هم در اینجا مسخ شده و این خونهای ماست که خاک کردستان را تطهیر می کند و فضا و هوایش را عطر آگین می کند. و لاله هایی که در کردستان می پروراند، جوان های آینده کرد هستند که راهشان را اسلام اصیل قرار خواهند داد و ادای حق این خونهایی که همه جای کردستان را رنگین کرده است.
خلاصه بگم! حسینی هستیم و حسینی عمل می کنیم، مقاومت و جنگ مردانه و با شرافت تا آخرین گلوله و اگر گلوله ها هم تمام شد با سلاح اصلی و آخرین، یعنی خونمان، خط جهاد را متصل می کنیم به خط شهادت.

این بار دیگر فریاد تکبیر بچه ها انگار می خواست سقف آسمان را سوراخ کند و بالاتر برود.
حرفهای غلامعلی خیلی گرم و شیرین بر فطرت بیدار و پاک بچه ها می نشست و روحشان را به آتش می کشید.

گرچه صحبتهای غلامعلی کمی طولانی شد، اما هنوز بچه هایی که بالای تپه رفته بودند، به پایین نرسیده و در نیمه راه بازگشت بودند. بعد از این که بچه ها را کاملاً توجیه کردیم، دستور حرکت صادر شد. یکی فریاد زد: برادران قدر این لحظه های خوب را بدانید که با زبان روزه، زیر آفتاب داغ، آمده اید تا برای اسلام فداکاری کنید، این توفیق هر کسی نمی شود. برادران خدا نصیب هر کسی نمی کند که مثل حضرت علی روزه اش را با شربت شهادت افطار کند. هر کس نصیبش شد، بقیه را از یاد نبرد و شفیع همه باشد پیش ائمه معصومین و پیش خدا.

قطار خودروها کم کم داشت آخرین پیچ منتهی به ده بویین سفلی را پشت سر می گذاشت. احساس کردم انجا چیزی که مدتی بود در پی آن بودم، بسیار نزدیک شده است. ماشین ما پیچ را طی کرد و پس از ماشین ما نوبت ماشین زیل بود که داشت به پیچ نزدیک می شد. ناگاه با صدای یک انفجار، تیراندازی به طرف ستون شروع و یک باره همه جا مثل جهنم زیر و رو شد. تا آن موقع، درگیری به آن شدت ندیده بودم. با همه نوع سلاح و آتشبار به اطافمان آتش می ریختند.

بچه ها به سرعت از ماشین ها بیرون پریدند و کنار جاده موضع گرفتند. با چند تا تیری که به بدنه ماشین ها خورد، ما هم به دنبال راه نجات بودیم. ناگهان سوزش و درد عجیبی در بدنم احساس کردم. خونم روی لباس های غلامعلی ریخت و از لای چشمهای نیمه بازم غلامعلی را می دیدم که داشت داد و فریاد می زد، اما اصلاً نمی فهمیدم چه می گوید.
غلامعلی داخل ماشین بود و سعی می کرد لوله تیربار گرینوفش را که بین شیشه جلو و بدنه ماشین گیر کرده بود، بیرون بیاورد. گلوله ها نیز بدون لحظه ای درنگ و بی محابا با ماشین اصابت می کرد.

غلامعلی بالاخره موفق شد لوله تیربارش را خلاص کند و بیرون جهید. او در کنارم روی زمین نشست. هنوز حرف نزده بودم که صدای انفجار شدیدی هر دوی ما را به کناری پرت کرد. تا چند لحظه دود و غبار به حدی بود که هیچ چیز دیده نمی شد. وقتی هوا کمی صاف شد، دیدم صورت غلامعلی خونین شده است و از گوش او نیز خون می آید. غلامعلی بلند شد که وضعیت بچه ها را برسی کند. به محض برخاستن، تیری که به دست راستش خورد او را بر جای خود نشاند. دستش را گرفت و نشست و اصلاً به روی خود نیاورد. همه بچه ها پشت ماشین زیل سنگر گرفتند.
تیراندازی دشمن خیلی سبک شده بود و چون توانسته بودند ستون را متوقف کنند، فقط تک تیراندازی می کردند.

به غلامعلی گفتم: وضعیت بچه هایی که توی ماشین سیمرغ بودند، چطور است؟ آیا می توانی آنان را ببینی؟ غلامعلی برخاست که عقب را نگاه کند و وضعیت ماشین سیمرغ را بفهمد، باز هم به محض این که بلند شد، یک تیر دیگر به همان دستش اصابت کرد.
انگار تیری بود که به جگر من خورد! فریاد زدم غلام چرا حواست را جمع نمی کنی؟
فریاد من بی جا بود، آخر غلامعلی تقصیر نداشت. با این حال او هیچ نگفت و سرش را پایین انداخت و گفت: به چشم!

در همین لحظه صدای بلندگویی بلند شد و خطاب به ما گفت: برادران پاسدار! ما می دانیم شما روزه هستید؛ ما هم روزه هستیم! بیایید تسلیم شوید تا با هم برویم و افطار بخوریم.
تازه یادم افتاد که همه روزه هستیم.
غلامعلی سرش را از شیار بالا آورد و تیربارش را روی لبه گذاشت و رگبار گلوله ها را به طرفی که صدای بلندگو می آمد، روانه ساخت. این اولین و بهترین واکنش ما بود.
پیراهن غلامعلی را کشیدم و گفتم: اگر بتوانی بچه ها را پخش کنی تا حلقه بزنند و نگذارند محاصره شویم، خیلی عالی است!

گفت پس من می روم پیش بچه ها. راستی تو چکار می کنی؟ گفتم برو من هم پشت سرت می آیم!
گفت خیلی خوب پس معطل نکن!

غلامعلی این را گفت و جستی زد و از درون شیار بیرون رفت و شروع کرد به دویدن. صدها گلوله در آن مسیر بیست متری او را بدرقه کردند! به لطف خدا توانست خود را به بچه ها برساند.
تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان صدای حرکت یک ماشین سیمرغ از دور به گوش من رسید که داشت به طرف ما می آمد. ماشین سیمرغ خیلی نزدیک شده بود. جای آن همه ترس و ناراحتی را امید و خوشحالی گرفت. راننده ماشین سیمرغ، برادر شهبازی بود که با سه چرخ پنچر، با سرعت زیاد به طرف بانه در حرکت بود. گلوله ها در رفتن به طرف او مسابقه گذاشته بودند! این حرکت برادرمان سبب شد تا همه مطمئن شوند، نیروی کمکم از راه خواهد رسید و از این لحظه به بعد حالت تدافعی شان به یک حالت تهاجمی بدل شد. شدت گرفتن تیراندازی ها حکایت از وحشت بیشتر و بیش از اندازه دشمن از حرکات برادران داشت.

تقریبا پس از چهار ساعت درگیری، از دور، آمدن ستون نیروهای کمکی را احساس کردم. با ورود آن ستون به صحنه نبرد، برای چند دقیقه، درگیری بسیار شدیدی در گرفت، اما این ضد انقلاب بود که صحنه نبرد را خالی کرد و گریخت و تیراندازی ها آرام آرام کم شد.
اولین مجروحی که به طرف بانه منتقل شد، من بودم. یک ساعت بعد از من، غلامعلی را که کاملاً هم بی هوش بود، به بیمارستان آوردند.

شهید پیچک پس از اندک معالجه ای به سر پل ذهاب رفت و بر اساس لیاقت و صلاحیت و ایمانی که از خود نشان داده بود، به سمت فرماندهی منطقه سر پل ذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید بزرگوار، محمد بروجردی که بسیار شیفته ابتکار عمل و تسلط وی بر امور نظامی شده بود، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه غرب را به عهده این معلم جوان پاسدار گذاشت.
روح بلند او و منش بزرگوارانه اش، باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کار آمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات بزرگی چون کلینه، سید صادق و در دنباله آن، عملیاتی بازی دراز را که شخصاً در طراحی آن نقش اصلی را بر عهده داشت با موفقیت هدایت نمود. در تمامی جلساتی که با ارتش داشت، نظراتش همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار می گرفت و همین امر باعث همکاری بسیار موثر ارتش با سپاه شده بود.

شهید پیچک، در اوایل سال ۶۰ به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود ۵ ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات چرمیان، سر تنان، شیا کوه؛ دیزه کش، بر آفتاب دشت شکمیان، اناره دشت گیلان و مناطق دیگری در دشت گیلان غرب بود.

برادرها، شما امشب به جنگ با صدام می روید، برای اینکه حقی را بر جهان ثابت کنید. حق دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی ما که مورد هجوم کفار و بیگانگان واقع شده و شما امشب برای اثبات این حق، راهی تنگه قاسم آباد می شوید. با توکل به خدا و استعانت از آقا ابا عبدالله امان دشمن را ببرید. برادرها با وجود این که برای فتح این ارتفاعات خونهای زیادی داده شده، ولی ما هنوز نتوانسته ایم آنها را از وجود دشمن پاک کنیم. انشاالله در این عملیات با آزادی این ارتفاعات استراتژیک، قلب امام را شاد خواهیم کرد.
به محض اینکه غلامعلی برای سومین بار دعای طلب شهادت را تکرار کرد، به طرفش رفتم و بی مقدمه بغلش کردم و با تمام قدرت در آغوشم فشردم. اشک از چشمانم سرازیر بود. با زحمت خودش را از من جدا کرد و با همان لبخند همیشگی گفت:
چه خبرته برادر، معلوم هست چه شده؟
غلام! هر جا که بری باهات می آیم. باید مرا با خودت ببری، تو را به خدا رویم را زمین نزن. با همان خنده جواب داد: اتفاقاً این دفعه فقط من و حاج علی می رویم. آمدنت تو هیچ لزومی ندارد، باشد برای دفعه بعد، اگر عمری باقی بود.
با بغض گفتم: آخه غلام، الان تو هم مجبور نیستی بری، دیگه به تو ربطی نداره.
اخم هایش رفت توی هم و خنده روی دو لبش خشکید. با دلخوری گفت: نزدیک به ۵ ماهه که من و علی و بر و بچه های دیگر داریم روی طرح این عملیات کار می کنیم، حالا می خواهی به خاطر یک همچین موضوعی کار را نصفه کاره رها کنیم. با استفاده از امکانات بیت المال و به خطر انداختن جان بچه های مردم کار را به اینجا رساندیم، حالا می خواهی چون یک عنوان را که به من امانت داده بودند، از من پس گرفته اند، همه چیز را فراموش کنم. نه برادر من، من از اولش هم یک بسیجی ساده بودم و بس.

در همین زمان، حاج علی با چهره های خندان به سمت ما آمد، با دست قطع شده اش، به حسین که لنگ لنگان خودش را به دنبال او می کشید، اشاره کرد و گفت: غلام، این با پای چلاغش یقه من را گرفته که من هم با شما می آیم. این که همه جا به ما آویزون بوده، بگذار این دفعه هم بیاد، منطقه را هم می شناسد، ضرری ندارد. خونش به پای چلاغ خودش.
لبهای غلامعلی دوباره به خنده باز شد و در حالی که به طرف حسین می رفت، گفت: اگه توانست پا به پای

ما بیاد اشکالی ندارد. می توانی برادر من؟ متوجه نشدم حسین به او چه گفت که غلامعلی با صدای بلند خندید و حسین را در آغوش گرفت و از زمین بلند کرد و سر و صدای حسین بلند شد: ای بابا پدرم را در آوردی غلام! این پا دیگه برای ما پا بشو نیست. امشب غلامعلی خیلی عوض شده بود. تا به حال چنین احساسی نسبت به او پیدا نکرده بودم، احساس این که این آخرین باری است که می بینمش، دیوانه ام می کرد. غرق در افکار خود بودم که دستی به شانه ام خورد:
اخوی ما رفتیم اگه ما را ندیدی عینک بزن… فعلا عزت زیاد، حلالمان کن. بار دیگر همدیگر را در آغوش گرفتیم. انگشترم را از انگشت در آوردم، کردمش به انگشت غلامعلی و در یک فرصت مناسب بی هوا دستش را بالا کشیدم و بوسیدم، تا دستش را عقب کشید، بوسه ای هم به پیشانی اش زدم و گفتم: تو را خدا مراقب خودت باش. دستانم را در دستان نرمش فشرد. ناگهان چیزی به خاطرم رسید، عکس کوچکی از امام را که همیشه در جیب پیراهنم داشتم، در آوردم و به غلامعلی دادم. آن را بوسید و به پیشانی اش گذاشت. اشک از چشمانم سرازیر بود، گفتم: تحفه درویش، یادگاری داشته باش.

نمی دانم چرا این کار را کردم، انگار مطمئن بودم که در این رفتن، برگشتی نیست. صدای حاج علی در سنگر پیچید: بجنب غلام، داره دیر می شه صبح شد.

سر انجام در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ علی رغم اینکه شهید پیچک دیگر مسئول عملیات منطقه را برعهده نداشت. پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت. سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.

 

عکس شهید

 

 

منبع: سایت فاتحان

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید وحید یدالهی

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

براستی من کی هستم ؟ایا پس از تولد تاکنون چه کاری انجام داد ه ام که بتواند توشه راهی برای اخرتم باشد؟ ایا توانستم مانند مردان خدا راه خدا را درپیش بگیرم ودر پی درجات عالیه باشم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی .

قلم بدست گرفته تا چند سطری بنویسم اما از فرط ناپاکی وسیاهی روح وروانم وتیرگی جسمم قلم قادر به نوشتن نیست .
نمی توانم انچه را که در درونم است بازگو نمایم .چگونه میتوان با کمال وقاحت انجام معاصی را عنوان کرد ونیز خود را مستحق عفو قلمداد کرد ؟
ایا فرق من با مردان تقوی چیزی نیست ؟
بدرستیکه در ذهن خود تصوری باطل از خود داشته ام همینطور که قلم را به کاغذ میکشم تا بتوانم انچه را که در درونم هست را عنوان کنم صورتم را عرق شرم فرا میگیرد وناچارم برای راضی نمودن نفس به خود دلداری دهم ایا این منم که اینگونه به خود امده ام ؟
آیا این منم که اینگونه خود را باز یافته ام؟
ایا این منم که اینگونه هدف خود را پیدا نموده ام وبا قلبی شکسته نشسته و میخواهم اندکی با معبود خویش سر سخن باز کنم؟ اما چه سخنی ؟
گوش فرا دادن به عرایض بنده ای سیه روی وعاصی وناپاک .
لیکن باز دلم بخود تسلی میدهد که ای بنده گنهکار وزشتخوی خداوند رحمان ورحیم است وتوبه بندگان گنهکار را حتی برای دهها بار مقبول رحمت خود قرار میدهد.
براستی من کی هستم ؟ایا پس از تولد تاکنون چه کاری انجام داد ه ام که بتواند توشه راهی برای اخرتم باشد؟
ایا توانستم مانند مردان خدا راه خدا را درپیش بگیرم ودر پی درجات عالیه باشم؟
خیر به خدا قسم من نه تنها نتوانسته ام به چنین درجه ای برسم بلکه حرکت معکوس را سر لوحه اعمال خود قرار داده ام.

اما در این حال که با روحی نا ارام وقلبی شکسته وبا یاد اوری معاصی مراجعت نموده ام از من در گذر ومرا در خیل خوبان جای ده امین.

ای خدا بتوان گناهان ومعاصی که من به دست خود و با نیت واراده خود مرتکب شده واز صراط مستقیم منحرف شده ام را ببخشی وخون بی ارزشم را هر چند که تعلق به وجودت دارد و مولود اراده توست از من بپذ یر .

بار الها به پیامبری پیامبر دینت محمد مصطفی و به ذوالفقار علی وبه پهلوی شکسته وقبر گمشده حضرت زهرا ص وبه عطشانی لب تشنه و سر بریده سیدالشهدا و بجدایی دستان ابوالفضل و به ریگهای تفتیده صحرای کربلا وبه مصیبت وارده بر زینب کبرا و بحق معصومین و به چشمان خسته رزمنده ای که به خاطر و نیت حراست از ان لحظه ای درنگ به خود راه نمیدهد و به یتیمی فرزندان شهدا وبه لاله هایی که از ریزش قطره قطره خون هر شهید روئیده وبحق دل داغدار مادران شهدا واسیری فرزندان حسین خدایا خدایا این پدر همه مارا سید اولاد مصطفی را تا ظهور حضرتش نگهداری بفرما .
از تو میخواهم از گناهانم بطوری که شایسته است در گذری ای خداییکه غفور ورحیمی .به ابروی حسین ما راحسینی بمیران.

مرداد 66

وحید یدالهی

شهید وحید یداللهی

درباره شهید

شهید وحید یدالهی در تاریخ 16/اذر /1347 در شهر کرمانشاه به دنیا امد فرزند چهارم خانواده واز فرزندان بسیار خوب ودوست داشتنی این خانواده است. دوران کودکی وتحصیلات را در کرمانشاه گذراند ودر سن 18 سالگی بعد از شرکت در ازمون سراسری به جبهه رفت .در دوران کودکی فرزندی بسیار صبور ومهربان بود سالهای ابتدایی را در دبستان رودکی گذراند با ورود به دبیرستان وشروع انقلاب وجنگ او نیز به سهم خود در فعالیتهای پدر ومادرش در جنگ وجبهه کمک مینمود .در سالهای تحصیل در دبیرستان با صوت خوش قران را در مراسم صبحگاه تلاوت میکرد .در این سالها همچنین کمک ویاری رسانی به نیازمندان ومستمندان وهمراهی با پدر از اهم امور زندگیش بود. در سال اخر دبیرستان بعد از شرکت در ازمون سراسری به جبهه رفت وبه عنوان امدادگر در تیپ نبی اکرم ص فعالیت میکرد مدت حضورش در جبهه جنگ بسیار کوتاه ولی با برکت بود در دفتر خاطراتی که از وی به جا مانده ساعات حضور وکارهای انجام داده در جبهه وپشت جبهه را شرح داده است.متن زیر یکی ازدست نوشته های های این شهید عزیز است که چند روز قبل از شهادتش در تاریخ 13 مرداد سال 66 نوشته شده است .امروز صبح بعد از اینکه تمام وسایل را جمع کردیم به طرف خط به راه افتادیم من ومحمد الفتی از بقیه جدا شدیم ودر رودخانه روبرو غسل شهادت کردیم اب خیلی سرد بود چون هنوز ساعت 7 صبح است به خط امدیم وبعد از سازماندهی نیروها به اورژانس لشگر عاشورارفتیم و بعد با اقای گودینی به اورژانس خودمان برگشتیم لودر وتراکتور هم اورده بودند دو بار امتحان کردم ویاد گرفتم اگر خدا بخواهد امشب عملیات است .پنجشنبه 15 مرداد ساعت 2:30 صبح با امبولانس از پست امداد عاشورا براه افتادیم ودر نیمه راه یکی از امبولانسها به سنگ بزرگی برخورد کرد نیاز به طناب برای کشیدن ان بود بخواست خدا 10 متر طناب در همان نزدیکی پیدا شد ومسئله حل شداز میدان مین که عمق 500 متر داشت گذشتیم وبه خط رسیدیم وکار حمل مجروحین اغاز شدتاساعت 10 صبح که خبر جراحت اقای تقی خانی را شنیدم به سرعت حرکت کردیم ولی با پیکر شهید ش مواجه شدیم ودر حین حمل ان به عقب خمپاره ای در بغل ماشین منفجر شد وبا عث مجروح شدن اقای گودینی گردید.وحید یدالهی در هنگامه این کارزار سخت خود 19 ساله است وتنها 6 روز بعد در تاریخ 21 مرداد سال 66 به شهادت میرسد دوست وهم رزم با وفایش اقای کیکاوس صمیمی در دفتر یادداشت وحید اینگونه نوشته است چهارشنبه 21 مرداد روز شهادت داداش وحید جان اصابت ترکش به قلب.در شهریور همان سال بعد از اعلام اسامی پذیرفته شدگان آزمون مشخص شد که این شهید عزیز در رشته مهندسی علوم وفنون دریایی بوشهر پذیرفته شده است.

عکس شهید

 

منبع : سایت فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 1060
  • 1061
  • 1062
  • ...
  • 1063
  • ...
  • 1064
  • 1065
  • 1066
  • ...
  • 1067
  • ...
  • 1068
  • 1069
  • 1070
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی

آمار

  • امروز: 2033
  • دیروز: 548
  • 7 روز قبل: 1607
  • 1 ماه قبل: 5281
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • لحضه از ازدواج شهید سید علی حسینی (5.00)
  • وصیت نامه شهید حسین دهقان موری آبادی (5.00)
  • وصیت نامه شیرین يك شهید به چهار فرزندش (5.00)
  • هفته شهادت برشما مبارک (5.00)
  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس