فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت نامه شهید عبدالحسین تاج

26 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

جهاد میکنیم و ندای لبیک را سرمیدهیم زیرا که بدرستی و حقانیت دینمان آگاهیم
بسم الله الرحمن الرحیم

ومالکم لاتقاتلون فی سبیل الله واله مستضعفین من الرجال والنساء والولدان.

چرا در راه خدا در راه آن مردم بیچاره از مرد…وبچه هائی که تحت شکنجه قرار گرفته اند نمی جنگید تا هنگامیکه فلسفه بهشت بهشت انبیاء و اهداف نهضتهای شکوهمندی که به رهبری مردان پاک الهی و رهروان راه مطهر آنان برتحقیق پیوسته است برما روشن نگردد نمی توانیم ادعا کنیم که انقلاب خونبار امت ایثارگر و شهید پرور روح ا…را شناخته ایم و به ابعاد گوناگون این نهضت عظیم الهی پی برده ایم بی تردید در شناخت ماهیت انقلاب اسلامی ملت ایران و هدفهای مقدس را که این نهضت دنبال میکند تنها آیات مبارک قرآن و روایات مشهور از امامان بزرگوار شیعه است که همچون سراج وحاج و چراغ هدایتی در پرتو افشانی کرده و ابعاد گوناگون این حقیقت سترک الهی و حرکت عظیم اجتماعی را روشن میسازد آن هنگام که فریاد فریادگر بزرگ قرآن امام روح الله این آفتاب خونین انقلاب پاک مهدی از سلاک پاک انبیاء در فضای خون گرفته انقلاب طنین انداز میشود که نهضت فعلی ایران نمونه نهضی است که درصدر اسلام بوقوع پیوست ما بر هیچ پژوهشگر حق پرور حقیقت جوئی تردید ی باقی نمی ماند که این انقلاب تداوم بخش رسالت انقلابی انبیاء واستمرار حرکت ساز رسول ا….(ص)است.
آری این عالمان ربانی اند که وارثان بحق پیامبران عظیم الشان وصاحب عزمند واین میراث پیامبری است که در قالب نهضت های انقلابی دگرگون کننده مسیر تاریخ بسوی حاکمیت بلام نازع حق وعدل سزاست.میراثی که نخست به امامان مطهری رسیده است که در حفظ آن تا سرحد شهادت کوشیده اند واز حق وجود خویش فریاد برآرده اند که ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف حذینی.
جهاد میکنیم و ندای لبیک را سرمیدهیم زیرا که بدرستی و حقانیت دینمان آگاهیم و غیر از این راه راهی برایمان نیست زیرا که : یا پیروزیم و یا به شهادت میرسیم که هر دوی آنها برای ما سعادت آفرین است من وصیت میکنم که به شماها و دیگران از عبادتهای خود بدانید و تا میتوانید با نظم باشید وسعی و کوشش کنید که نظم را همانند گوشه ای از عبادتهای خود بدانید و تا میتوانید عبادت کنید و نمازهای یومیه و مخصوصا” نماز شب را بپا دارید و تا میتوانید خود را از کارهای بیهوده دور سازید و به مطالعه بپردازید . مادر دفترهایم و قلمم را به کسی بدهید که بتواند راهم را ادامه دهد برداران و دوستان تا میتوانید سعی و کوشش خود را بکنید و درس خویش را بخوبی بخوانید زیرا که کلید موفقیت این انقلاب دردست شماهاست و نگذارید که این منافقین و ضد دینان در دانشگاهها رخنه کنند تا میتوانید بیاری خدا آنها را کنار بزنید و از صحنه روزگار آنها را بیرون کنید.
خدایا :مرا چونان مردگان دوره جاهلیت نمیران و دل مرا بعد از آن که رها نمودی به گره ای رفتار مساز .خدایا :مرا از بلای غرور و خود خواهی نجات ده تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیبای ترا مشاهده کنم.خدایا :بیامرز مرا از گناهانی که بلاها را فرود می آورد و گناهانی را که مرتکب آن شده ام.
در زیارت وارث امام حسین (ع)وارث آدمی و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص)خوانده شده است.در زیارت عباس بن علی قهرمان سلحشور قیام خونین کربلا نیز به این واقعیت بدین صورت اشارت رفته است که من خود گواهی میدهم و خدا را نیز گواه میگیرم که تو در همان راهی جنگیدی و شهید شدی که سربازان جنگ بدر در آن راه جنگیدند و به شهادت رسیدند یعنی قیام خونین کربلا و واقعه جاودانه و شکوهمند عاشورا دنباله همان حرکت توحیدی صدر اسلام و جنگهای بدر و خیر واحد و تبوک است تا به روزگار ما که این درگیریها و شهادتها و حماسه ها و ایثار ها و مبارزه ها پیش آمده و اینها همه راه پر صلابت و خدائی پیامبران تصریح امام روح ا… براین واقعیت جائی تازه به کالبد آن میدمد و گامهای عاشقان این راه را در تحقیق نقش بسته نهضت فعلی ایران نمونه نهضتی است که از صدر اسلام بوقوع پیوست در فاصله کوتاهی نهضت ما تاثیر بزرگی برای مدتی طولانی برجای خواهد گذاشت این قیام از پانزده خرداد شروع شد وتاکنون باقی است وامید است باقی باشد تاهمه اهداف اسلام عمل بپوشند قیام اسلامی است قیام ایمانی است پیرو هیچ قیامی نیست همه میدانیم که ۱۵خرداد مبداء عطفی بود.در تاریخ که پیرو نعهضتهای دیگر قیامهای دیگر .این شعار باید محفوظ باشد که این قیام قیام ملی نیست این قیام قرآنی است این قیام اسلامی است یک ملت ضعیفی که هیچ نداشت در مقابل ابر قدرتها ودر مقابل قدرت شیطانی که همه چیز داشتند وتا دندان مسلح بودند به قوه ملیت نمی تواند غلبه کرد برای اینکه شهادت آرزوی او بود بعضی از جوانهای من از من شهادت را طلب میکردند ومرا قسم میدادند که دعا کن شهید بشوم بله اینها همه همچون عاشق بودند که بدنبال معشوق خود بودند وهمچون پروانه ای که بدور شمع میگردد تا خود را فدای شمع کند اینان هم خود را فدای اسلام میکنند ولی یک تذکر که ما باید همیشه مواظب نفس سرکش خود باشیم که اگر لحظه ای از آنان غفلت کنیم سرنوشت ماچیز دیگری خواهد بود.
واعوذو بهی من شر نفسی ان نفسه ….مارت بسوء الامارحمدربی….
دیگر سخنی ندارم و شما را به خدای بزرگ و قدر وقهار می سپارم.
والسلام .عبدالحسین تاج

درباره شهید

پاسدار شهید عبدالحسین تاج فرزند احمد در سال ۱۳۴۲ پس از هزاران نذر و نیاز در روز تولد امام حسین(ع) در یک خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و چون او اولین پسر و چهارمین فرزند خانواده بود همه به او علاقه زیادی داشتند و با جان و دل از او نگهداری می کردند و بیشتر شبها فامیل نوبت می گذاشتند و می آمدند و از او نگهداری می کردند او از سن ۵ سالگی پا به مسجد گذاشت و علاقه زیادی به مسجد پیدا کرد و در همین سن نماز را یاد گرفت و از آن موقع بود که دیگر مسجد را ترک نکرد و همیشه در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و دوران ابتدائی و دبیرستان همیشه شاگردی زرنگ و علاقمند به تحصیل بود.
هیچ موقع دیده نشد که کتابی بگیرد و درس بخواند حتی موقع امتحان چون می گفت که من درس را یاد گرفته ام و چون خانواده ای فقیر داشت از سن هشت سالگی خود به قصاب خانه می رفت و پس از کمک به پدر چند تا کله و جگر هم می خرید تا از فروش آنها سودی عایدش شود. و از همین موقع با کار کردن آشنا شد در همین جنگ تحمیلی برای آشپزخانه بسیج داشت روزی ۱۵ تا ۲۰ گوسفند سر می برید و هیچ خسته نمی شد و در جریان انقلاب اسلامی ملت ایران در تظاهراتها فعالانه شرکت میکرد و تا جایی که پدرش از ترس می رفت دنبالش که نگذارد در تظاهرات شرکت کند ولی او یواش می رفت و قایم می شد و پس از اینکه پدرش می رفت به تظاهرات ادامه می داد تا اینکه روزی مزدوران شاه دنبالش گذاشتند و تمام کوچه پس کوچه ها را با پای برهنه دویده بود تا آنها را خسته کرده بود و در خانه ای قدیمی قایم شده بود تا آنها بروند. او علاقه زیادی به مطالعه داشت بخصوص به قرآن و دعای کمیل در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود که علاقه پیدا کرد به عضویت سپاه درآید. و پس از گذراندن حدود شش ماه در کمیته هفت تپه تصمیم گرفت که عضو سپاه دزفول شود. و پس از تکمیل کارهایش گفت اول به جبهه می روم پس از اینکه انشاءالله جنگ تمام شد می آیم چیزها را به سپاه تحویل می دهم از این رو پس از طی دوره ای چند روزه به جبهه رفت و در عملیات فتح المبین شرکت داشت و وقتیکه از او سؤال شد که چرا درس را ول کردی و به جبهه آمدی گفت که فعلاً جبهه به ما نیاز دارد بعد که انشاءالله پیروز شویم ادامه میدهیم. و همه شبها در مساجد ابوذر و سلمان نگهبانی می داد در اکثر جلسات مذهبی بخصوص قرائت قرآن شرکت داشت بدون اینکه بخواهد کسی او را بشناسد بطوریکه بعد از شهادتش معلوم شد که در جلسات مساجد دور هم شرکت داشته شهید عبدالحسین فردی خوش برخورد و خونگرم و همیشه لبخند ملیحی بر لب داشت و کمتر صحبت می کرد. تا اینکه در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر و ورود به خاک عراق شد. در حالیکه عده ای از برادران در محوطه ای گیر افتاده و تیربار عراقی روی آنها کار می کرد عبدالحسین داوطلبانه آر پی جی خود را گرفت و به جلو رفت که پس از خاموش کردن آتش دشمن مورد اصابت ترکش نارنجک قرار میگیرد و مانند مولا و سرور خود حسین بن علی(ع) جسدش پس از سه روز پیدا می شود و پس از سه روز دیگر که در سردخانه اهواز بوده به دزفول حمل می شود. و به قول خودش باید در راه مردم بیچاره از مردها و زنها و بچه هائیکه در تخت شکنجه قرار گرفته اند جنگ تا انقلاب خونبار امت مسلمان به ثمر برسد.

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید جواد معصومی

26 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

ای‌ مردم‌ مسلمان‌ شناسنامه‌ای‌! باید مسلمان‌ واقعی‌ باشیم، امامان‌ و پیامبران‌ با آن‌ عظمت‌ برای‌ اسلام‌ جان‌ را دادند، ما هم‌ باید جان‌ را بدهیم‌ و ترس‌ از جان‌ نداشته‌ باشیم‌.
به نام‌ الله‌ پاسدار حرمت‌ خون‌ شهیدان‌
سبحان‌ من‌ یرانی‌ و یرفع‌ مکانی‌ و یسمع‌ کلامی‌ و یرزقنی‌ و لاینسانی‌ پاک‌
و منزه‌ است‌ آن‌ کس‌ که‌ مرا می‌بیند، و مکان‌ مرا می‌داند و کلام‌ مرا می‌شنود و روزی‌ مرا انفاق می‌کند.
به‌ نام‌ خدایی‌ که ‌زبانم‌ گویای‌ سخن‌ او و پاهایم‌ رهرو راه او و دست‌هایم‌ انجام‌ دهنده‌ کارهایی‌ که‌ رضای‌ او در آن‌ است‌.
به‌ نام‌ معبودی‌ که‌ بی‌ نیاز از همه‌ چیز و همه‌ چیز نیازمند او.
به‌ نام‌ خدایی‌ که‌ سعادت‌ کامل‌ و بینش‌ کامل‌ و رحمانیت‌ و مهربانی‌ کامل‌ از اوست‌.
پروردگارا! تو را سپاسگزارم‌ که‌ مرا سالم‌ آفریدی‌ و به‌ من‌ عقل‌ و هوش‌ عطا نمودی‌. به‌ من‌ فهماندی‌ که‌ واقعا باید اشرف ‌مخلوقات‌ باشم‌. خدایا! تو را سپاس‌ بی‌کران‌ می‌کنم‌ که‌ مرا در این‌ زمان‌ قرار دادی‌ و این‌ لطف‌ و عطا را بر من‌ کردی‌ که‌ یکی‌ از رهروان‌ پاک‌ وبی‌لایق‌ پیامبران‌ و فرستادگان‌ تو باشم‌. خدایا! تو را با تمام‌ وجودم‌ می‌پرستم‌ و به‌ حقانیت‌ و وحدانیت‌ تو یقین‌ حاصل‌ نمودم‌.
خدایا، پروردگارا!
تو را شکر می‌کنم‌ که‌ این‌ چنین‌ رهبری‌ و امامی‌ برایم‌ قرار دادی‌ تا به‌ راه‌ راست‌ هدایتم‌ کند و به‌ من‌ بفهماند که‌ ای‌ بنده‌ خدا! باید از این‌ دنیا گذر کرد و در آن‌ دنیا باید حساب‌ پس‌ داد. خدایا تو را می‌پرستم‌ که‌ به‌ من‌ لیاقت‌ دادی‌ در میان‌یاران‌ واقعی‌ تو در میان‌ بسیجیان‌ عاشق‌ امام‌ زمان‌ قرار بگیرم‌ و ای‌ خدای‌ بزرگ به‌ خود ‌ افتخار می‌کنم‌ و به‌ خود می‌بالم‌ که‌ این‌ چنین‌ سعادتی‌ را نصیبم‌ نمودی‌.
ای‌ حسین‌جان‌! ای‌ غریب‌ کربلا! و ای‌ تشنه‌ لبی‌ که‌ سرت‌ به‌ روی‌ نیزه‌ تلاوت‌ قرآن‌ نمود! افتخار می‌کنم‌ که‌ در میان‌ بسیجیان‌ و رزمندگان‌ جان‌ بر کف‌ در سنگرها قرار گرفته‌ام‌ و به‌ زیارت‌ عاشوراهای‌ عاشقانت‌ گوش‌ فرا می‌دهم‌. حسین‌جان! آیا می‌شود این‌ حقیر هم‌ هنگام‌ شهادت‌ تو را ببینم‌ و این‌ افتخار نصیبم‌ شود که‌ در شهر غریب‌ و دور ازخانواده‌ام،‌ سرم‌ را در آغوش‌ گرم‌ تو ببینم‌ و تشنه‌ لب‌ هنگام‌ شهادت‌ از لب‌ تو سیر آب‌ شوم‌. می‌دانم‌ که‌ چنین‌ لیاقتی‌ ندارم‌؛ ولی‌امیدوارم‌ که‌ زیارت‌ عاشوراها و نماز شب‌های‌ رزمندگان‌ باعث‌ شود که‌ به‌ دیده‌ آنها مرا بنگری‌ و مرا تنها نگذاری‌.
ولی‌ چند وصیت‌ و چند سخن‌ با مردم‌.
ای‌ مردم‌! نکند دنیا ما را به‌ خود مشغول‌ کند؛ نکند که‌ بندگی‌ دنیا را بپذیریم‌، نکند که‌ برای‌ دلخوشی‌ چند روزه،‌ آخرت‌ خود را با کارهای‌ بدمان‌ به‌ آتش‌ بکشیم‌. چنان که‌ مولا علی‌ – علیه‌السلام- می‌فرماید: ای‌ مردم!‌ دنیا محل‌ گذر است‌ و باید از این‌ دنیا گذر کرد. نمی‌دانم‌ چه‌ سرمایه‌دار باشی چه‌ فقیر و چه‌ روحانی‌ باشی‌ و چه‌ غیر روحانی‌، نیاید روزی‌ که‌ زنجیر دست‌ و پاهای‌ ما را بگیرد و ما را دو دستی‌ در قفس‌ قرار دهد، بیایید تا همه‌ ما این‌ قفس‌ را بشکنیم‌ و روح‌خود را آزاد نماییم.‌
ای‌ جوان‌! ای‌ جوانی‌ که‌ تا الان‌ یک‌ لحظه‌ فکر نکردی‌ و در دنیا غوطه‌ور شدی‌ و هوی‌ و هوس‌ تو را به‌ خود مشغول‌ نموده‌! بیا یک‌ لحظه‌ تفکر کن‌ که‌ اگر همین‌ الان‌ بمیرم‌ به‌ کجا می‌روم‌ و چه‌ خواهد شد؟ آخر برای‌ چه‌ به‌ دنیا آمدم، هدفم‌ چیست‌ و چه‌ کار کردم‌؟
ای‌ جوان‌! گذشته‌ها گذشت‌، بگو برای‌ آینده‌ چه‌ دارم‌؟ کو کارهایم‌؟ کو نتیجه‌ام‌؟ اگر یک‌ محصل‌ به ‌مدرسه‌ می‌رود، همان‌ روز اول این‌ فکر را می‌کند که‌ برای‌ چه‌ به‌ مدرسه‌ می‌رود، نکند که‌ ما از کودک‌ دبستانی‌ هم‌ کم‌فکرتر وکم‌عقل‌تر باشیم‌ که‌ بعضی‌ از ما هستیم‌! نکند بگوییم‌ که‌ فلانی‌ رفته‌ شهید شده‌ و فلانی‌ فرزندش‌ را داده‌ به‌ ما چه‌! نه؛‌ بگو آن ‌کس‌ که‌ فرزند را داده‌ او هم‌ فرزند من‌ و برادرم‌ بوده‌. نکند بگویید فلانی‌ برای‌ پول‌ رفته‌، تو چرا برای‌ پول‌ نرفتی‌؟ نکند از پول ‌بدت‌ می‌آید، در صورتی‌ که‌ کسانی‌ این‌ حرف‌ها را می‌زنند می‌شناسم‌ که‌ برای‌ پول‌ حتی‌ دین‌ و مکتب‌ و ناموس‌ خود را فروخته‌اند. نکند که‌ مالی‌ را جمع‌ نمایید و زن‌ و فرزند ما در راحتی‌ باشند و برای‌ آنها آسایش‌ برقرار کنیم‌ و روز قیامت‌ تمام‌ جواب‌ها به‌ گردن‌ ما باشد و آنجا دیگر زن‌ و فرزند نمی‌آیند و نمی‌گویند که‌ همه‌ شریک‌ هستیم‌. آن‌ دنیا هر کس‌ در فکر رهانیدن‌ خودش‌ از دست‌ عدالت‌ هست‌. بلی‌ ای‌ مردم! امروز روز عمل‌ می‌باشد و فردای‌ قیامت‌ روز حساب‌. در آن‌ روز پشیمانی‌ و ندامت‌ است‌. خدا هست‌ و ترازوی‌ عدالت‌. به‌ خود آییم‌. نکند پست‌ و مقام‌ ما راگول‌ بزند. لباس‌، لباسی‌ است‌ که‌ ارزش‌ دارد و لباس‌ پیامبر است،‌ اگر از آن حسن‌ استفاده‌ را نکردید، سوء استفاده‌ نکنید‌. نکند عوض‌ این‌ که‌ چراغی‌ باشیم‌ تا مردم‌ از نور آن‌ استفاده‌ کنند، ظلمی‌ بشویم‌ برای‌ مردم‌ تا از ظلمت‌ ما گمراه‌ شوند. نکند باچند حدیث‌ یاد گرفتن‌، نمی‌دانم‌ با چند کلاس‌ درس‌ خواندن‌، به‌ خود ببالیم‌. وای‌ به‌ حال‌ آن‌ کسی‌ که‌ از لباسش‌ سوء استفاده‌کند! برای‌ این که‌ لباس‌ پیش‌ مردم‌ و ملت‌ احترام‌ دارد. برای‌ این که‌ برادرش‌ یا فامیلش‌ به‌ سربازی‌ نرود خود را به‌ جلو بکشد، چون‌ احترامی‌ دارد، آن‌ تو نیستی‌ احترام‌ داری‌ آن‌ لباست‌ می‌باشد. نکند که‌ احترام‌ ما، در لباس‌، موی‌ سر و چیزهای‌ دنیوی ‌باشد. مگر این‌ شهدایی‌ که‌ الان‌ در محل‌مان‌ دفن‌ شده‌اند؛ ابراهیم‌، محسن‌، حسن‌ و امین‌ و یا برادر عزیز مفقود الاثر میررمضان ‌چه‌ بودند و کی‌ بودند؟ مگر برادرت‌ یا فرزندت‌، خونش‌ از خون‌ این‌ جوانان‌ رنگین‌تر بوده؟. به‌ خود بیاییم‌ و برای‌ دیگران‌ خود را به‌ آب‌ و آتش‌ نزنیم و خود را به‌ هلاکت‌ نرسانیم‌.
ای‌ امت‌ حزب‌ الله‌! فکر بکنیم‌ که‌ فردای‌ قیامت،‌ تنهایی‌ قبر، نمناکی قبر‌، بی‌چراغی‌ قبر و فشار قبر، کسی‌ نیست‌ به‌ دادمان‌ برسد، جز اعمال‌مان‌، جز رفتار و کردار ما. در آنجا نمی‌توان‌ گفت‌ که‌ من‌ آخوند هستم‌، نمی‌توانی‌ بگویی‌ من‌ سرمایه‌دارم‌، نمی‌توانی‌ بگویی‌ پیرم‌، زیبایم‌، چنینم‌ و چنانم، آنجا همه‌ چیز از اعمالت‌ هست‌. بیاییم‌ آن‌ چنان‌ که‌ خدا فرموده‌ باشیم‌ که‌ فرموده‌: انسان‌ها اشرف‌ مخلوقات‌ هستند. نکند خود را از حیوان‌ پست‌تر کنیم‌. نکند که‌ مثل‌ حیوان‌ بشویم‌، بخوریم‌ و بخوابیم‌ مثل‌ حیوان‌. این‌ دسته‌ از مردم‌ واقعاً بدبختند، نمی‌دانند جنگ‌ شده‌، وسیله‌ کم ‌هست‌، گران‌ هست‌. در ویتنام‌؛ ویتنامی‌ که‌ همه‌ آنها مسلمان‌ هم‌ نبودند در جنگ‌ با آمریکا هفت‌ سال‌ تمام‌ به‌ جای‌ غذا علف ‌خوردند.، شاید بگویند نه‌؛ ولی‌ این‌ طور بود و آخر هم‌ پیروز شدند و مستقل‌ نه‌ به‌ آن‌ مستقلی‌ که‌ ما شده‌ایم‌ و خلاصه‌ دشمن‌ رابیرون‌ نمودند. ما چگونه‌ وجدان‌مان‌ راضی‌ ‌باشد که‌ این‌ همه‌ شهید و مفقود و اسیر بدهیم‌، یتیمان‌ شهدا داریم‌، باز بگوییم‌جنگ‌ چیه؟.‌ جان‌ و مال‌ در مقابل‌ اسلام‌ هیچ‌ هست‌.
ای‌ مردم‌ مسلمان‌ شناسنامه‌ای‌! باید مسلمان‌ واقعی‌ باشیم، امامان‌ و پیامبران‌ با آن‌ عظمت‌ برای‌ اسلام‌ جان‌ را دادند، ما هم‌ باید جان‌ را بدهیم‌ و ترس‌ از جان‌ نداشته‌ باشیم‌. اگر می‌خواهیم‌ سرافراز زندگی‌ کنیم‌ و نام‌مان‌ به‌ نام‌ اشرف‌ مخلوقات‌ بماند، باید جان‌ بدهیم‌. و اما خانواده‌های‌ شهدا و خانواده‌های‌ مفقودین‌، باید به ‌خود ببالید و به خود افتخار بکنید که‌ مثل زهرا، فرزندانی مانند حسن‌ و حسین‌ را دادید و خوشحال‌ باشید که‌ دین‌ خود را ادا نمودید و صبور باشید که‌ خدا با صابران‌ هست‌. با یاوه‌ گویی‌ و زخم‌ زبان‌های‌ بعضی‌ها دل‌خور و غمگین‌ نشوید که‌ خدا با شماست‌. ای‌ خانواده‌های‌ شهدا! شما بی‌خیال‌ باشید، همین‌ شهدای‌ شما فردای‌ قیامت‌ آن‌ دسته‌ از مردمی‌ که‌ بی‌تفاوت ‌بودند و راه‌شان‌ را ادامه‌ ندادند گریبان‌ آنها را می‌گیرند و پیش‌ خدا شکایت‌ می‌کنند. ای‌ جوان‌! نکند که‌ همین‌ شهدا فردا عوض‌ این‌ که‌ شفاعت‌ ما را بکنند، از ما شکایت‌ بکنند و بگویند من‌ که‌ رفتم‌ چه‌ کار کردی‌، راهم‌ را ادامه‌ دادی‌، اسلحه‌ام‌ را گرفتی‌ و در سنگرم‌ قرار گرفتی‌؟ چی‌ جواب‌ داری؟ می‌گویی‌ نه‌! چرا نه‌؟ دست‌ نداشتی‌، پا نداشتی‌، سالم‌ نبودی‌، بی‌غیرت‌ بودی‌، بی‌تفاوت‌ بودی‌، مسلمان‌ واقعی‌ نبودی‌؟

و اما مادرم‌ و پدرم!‌
از این‌ که‌ برایم‌ زحمت‌ کشیدید و مرا به‌ این‌ سن‌ و سال‌ رساندید از شما متشکرم‌ و از این‌ که‌ حتی‌ یک‌ ذره‌ای‌ از زحمت‌های‌ بی‌کران‌ شما را جبران‌ ننمودم‌، مرا ببخشید و مرا عفو نمایید. ای‌ مادری‌ که‌ تا صبح‌ بر سر گهواره‌ام‌ نخوابیدی‌ و با اشک‌هایت‌ مرا حسینی‌ پروراندی! با اشک‌هایت‌ غریبی‌زیستن‌ مانند مولایم‌ علی‌ – علیه‌السلام- و غریبانه‌ شهید شدن ‌مانند مولایم‌ حسین‌ – علیه‌السلام- را به‌ من‌ آموختی‌. از شما خیلی‌ متشکرم‌ و به‌ داشتن‌ چنین‌ مادری‌ افتخار می‌کنم‌. چنان چه‌ فرزند خوبی‌ برای‌ شما نبودم‌، مرا عفو نمایید. پدری ‌که‌ آرزو داشتی‌ مرا داماد ببینی‌! برادران‌ و خواهرانم‌ که‌ می‌خواستید در مراسم‌ عروسی‌ام‌ شاد باشید! غم‌ به‌ خود راه‌ ندهید و رنجور نشوید که‌ دامادی‌ام‌ را در سنگر خونین‌ برگزار نمودم‌ و حنای‌ دستم‌ را خون‌ خود قرار دادم‌. برادران‌ و خواهرانم‌! می‌دانم‌ برادر بدی‌ برای‌ شما بودم‌، ولی‌ امیدوارم‌ به‌ بزرگواری‌تان‌ مرا ببخشید.

ای‌ برادران‌ گروه‌ مقاومت انجمن‌ اسلامی‌ و کانون!
امیدوارم‌ همچنان‌ مقاوم‌ و صبور باشید و به‌ پوزخند و یاوه‌گویی‌ها توجّه‌ نکنید. به‌ حرف‌ بعضی‌ از یاوه‌گویان‌ گوش‌ فرا ندهید که‌ مسجد سنگر است‌، مسجد شهید می‌پروراند و مسجد هست‌ که‌ حسینی ‌به‌ بار می‌آورد. از برادرانم‌ و خواهرانم‌ می‌خواهم‌ که‌ اگر می‌توانید روزه‌ و نماز قضایی که‌ دارم‌ به‌ جای‌ بیاورید. یک‌ تذکر به ‌خواهران‌ که‌ حتماً حجاب‌ خود را حفظ‌ کنید و دنیا گولتان‌ نزند که‌ مشت‌ محکمی‌ بر دشمن‌ حجاب‌ بزنید و خود را در بین دیده‌های‌ بیگانگان‌ قرار ندهید.
در ضمن‌ از اهالی‌ محل‌ می‌خواهم‌ اگر بدی‌ از من‌ دیده‌اید مرا ببخشید.
خدایا خدایا تا انقلاب‌ مهدی‌ خمینی‌ را نگهدار رزمندگان‌ اسلام‌ پیروزشان‌ بگردان‌ شهدا ذخائر عالم‌ بقایند (امام‌ خمینی‌ ره)

درباره شهید

طلبه شهید جواد معصومی‌

در سال‌ ۱۳۴۴ هجری‌ شمسی‌ در روستای‌ «نجارکلا قدیم‌» قائم‌ شهر، پسری‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشود در شناسنامه‌اش نام «جواد» را برگزیدند و او را در محل‌ به‌ نام‌ حسن‌ می‌شناختند. در خانواده‌ای‌ مذهبی‌ و سختی‌کشیده‌ زندگی‌ کرد و بزرگ‌ شد. تحصیلات‌ ابتدایی‌، راهنمایی‌ و دبیرستان‌ را در مدرسه‌ «سرپل‌ طالار» در یک‌ کیلومتری‌ منزل ‌خود به‌ پایان‌ رساند. هم‌ اهل‌ بازی‌ و جنب‌ و جوش‌ بود و هم‌ در درسش‌ موفق‌. برادر بزرگش‌ می‌گوید که‌ او اکثر اوقات‌ با ما به ‌زمین‌ فوتبال‌ می‌آمد من‌ به‌ او می‌گفتم‌: حسن! برو درست‌ را بخوان! اما او می‌گفت‌: به‌ اندازه‌ی‌ لازم‌ خواندم‌. به‌ او گفتم‌ موقع ‌نتایج‌ که‌ شد نمره‌هایت‌ را خواهیم‌ دید. اما بعد از مدتی‌ با کمال‌ تعجب‌ می‌دیدیم‌ که‌ او با کارنامه‌ پیش‌ ما می‌آمد و نمره‌های‌خوب‌ خود را به‌ ما نشان‌ می‌داد. ایشان‌ به‌ اتفاق شهید «ابراهیم‌ ترابی‌» در ابتدای جوانی‌ به‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ امام‌ جعفر صادق – علیه‌السلام- واقع‌ در رستم‌کلای‌ بهشهر رفتند و به‌ تحصیل‌ علوم‌ حوزوی‌ پرداختند. با توجه‌ به‌ نیازی‌ که‌ جامعه‌ به‌ این‌ قشر معظم ‌داشت‌، آن دو اقدام‌ به‌ گزینش این مسیر کردند. حتی‌ در وصایای‌ خود به‌ برادر کوچک‌ترش‌ نوشت‌ که‌ در صورت‌ امکان‌، به‌ حوزه‌ برود وراه‌ ایشان‌ را ادامه‌ دهد. ایشان‌ چند بار در جبهه‌ حضور پیدا کرد. از جمله‌ عملیات‌هایی‌ که‌ شرکت‌ کرد، عملیات‌ هشت بود که‌ اکثر همرزمانش‌، از جمله‌ دوست‌ صمیمی‌اش‌ «ابراهیم‌ ترابی‌» را در همین‌ عملیات‌ از دست‌ داد. ایشان‌ بعد از شهادت‌ «آقا ابراهیم‌» خیلی‌ بی‌تابی‌ می‌کرد. رفتار، روحیه‌ و حالت‌ ظاهری‌ او کاملاً نشان‌ دهنده‌ی‌ عمق‌ تأثر او بود. در مراسم‌ شهدا بسیار غمزده‌ بود. ایشان‌ به‌ اتفاق شهید ترابی، مسؤول‌ کانون‌ پرورشی‌ ـ فکری‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ محل‌ بودند و همچنین‌ یک‌ بسیجی ‌واقعی‌. آن‌ موقع‌ همیشه‌ مراسم‌های‌ دعای‌ کمیل‌ و توسل‌ را برقرار می‌کردند. خودشان‌ هم‌ از صدای‌ خوبی‌ برخوردار بودند؛ هم‌ مداحی‌ می‌کردند و هم‌ قرائت‌ قرآن‌. موقع‌ دعا و نماز، صدای‌ ناله‌اش‌ بلند می‌شد و می‌گریست‌. چند بار از طرف ‌فرماندهان‌ از ایشان‌ برای‌ همکاری‌ و فرماندهی‌ در سطح‌ دسته‌ و گروهان‌ دعوت‌ به‌ همکاری‌ شد. انتظار شهادت‌ و توبه‌ و انابه‌ به‌ درگاه‌ خداوند همیشه‌ در او بود. در دفترچه‌ی‌ خودشان‌ همواره‌ می‌نوشتند که‌ خدایا مرا ببخش‌ و عفوم‌ کن‌ و بار آخری‌ که‌ رفت‌ و شهید شد، قبل‌ از رفتنش‌ ـ این‌ طور که‌ مادرشان‌ نقل‌ می‌کند ـ خیلی‌ با برادر بزرگش‌ صحبت‌ و درد دل‌ کرد. مادرش‌ می‌گوید: من‌ از حرف‌هایشان‌ چیزی‌ دستگیرم‌ نشد، ولی‌ فهمیدم‌ که‌ ایشان‌ دیگر رفتنی ‌است‌؛ به‌ خودش‌ الهام‌ شده‌ بود که‌ دیگر بر نمی‌گردد. بار آخر در یک‌ مانور در منطقه‌ی‌ هفت‌تپه‌، با تیری‌ که‌ به‌ پشت‌ سرش‌ اصابت‌ کرد، با صورت‌ به‌ زمین ‌افتاده‌ و به‌ درجه‌ی‌ رفیع‌ شهادت‌ و آرزوی‌ دیرینش‌ رسید و رستگار ابدی‌ شد. ایشان‌ موقع‌ شهادت‌ ۲۱ سال‌ داشت‌ و مجرد بود. مقداری‌ از اجزای‌ سرش‌ (مغز یا…) را در همان‌ جایی‌ که‌ تیر به‌ او اصابت‌ کرد دفن‌ کردند و در آنجا برایش‌ مزاری‌ درست‌کردند.
«یاد و راهش همیشه مرام و مسلک بازماندگان باد»

 نظر دهید »

وصیتنامه شهید مرتضی تراب خیشگر

26 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

من مرتضی تراب خیشگر فرزند غلامرضا خود را به این شرح به سمع خانواده ومردم عزیزم می رسانم.
بسم الله الرحمن الرحیم
فضل الله الهجاهد ین علی القاعدین اجرا” عظیها.
من مرتضی تراب خیشگر فرزند غلامرضا خود را به این شرح به سمع خانواده ومردم عزیزم می رسانم.من نمی خواستم که چیزی از خود بجای گذارم ولی از آنجا که هر شهید باید پیامی داشته باشد وهر چند که من خود را لایق این نمی دانم که نام شهید را به خود بنهم زیرا که در این دنیای پست آنقدر گناه کرده ام که در مقابل کارهای یک انگشت شمار دیگر کارهای خوب …..نمی آیند .این را همه خانواده باید بدانید که این راه را خود انتخاب کرده وهیچکس مرا تصرف نکرده واز دوری هوای نفسانی هم نبوده وخودم پس از فکر کردن آن را بهترین راه دانسته ام .چه د راین انتخاب خیلی ها سعی کردند که مرا از این راه منصرف کنند البته آنها هم درست می گفتند ولی راه بهتر وبهتر تری وجود داشت ومن بهتر تر را انتخاب کردم وواقعا” که بهترین است.ای مردم خانواده کمی بخود آیید ودور بر خود را نگاه کنید وببینید در چه منجلابی فرو رفته اید وچه ذلتی را دارید تحمل می کنید آیا غیر از دنیای مادیات به چیز دیگری فکر می کنید آیا بجز تفکر منافع شخصی بفکر کسانی دیگر هستیم آیا حاضر نیستیم که به خاطر یک ریال پول برادر خود را از دست بدهیم من تا موقعی که در دنیای مادیات بودم زجر می کشیدیپم که چرا بعضی ها به مقدار زیادی اندوخته دارند وبعضی ها محتاج مقدار کمی پول هستند یک برادر پولدار وبرادر دیگر فقیر به همه خانواده ومردم وصیت وخواهش می کنم همه شما باهم متحد باشید واز شما عاجزانه می خواهم که نفاق وتفرقه بین هم نیندازید وغیبت همدیگر را ننهایید یک چیز را باید اعتراف کنم وآن اینکه مقدار زیادی از درونم خیالپرداز بوده ودر رویا زندگی می کرده ام وبیشتر عمرم را به پوچی ودنبال هوسهای دنیوی بوده ولی سعی خود را در خدمت به مردم کرده ام وکوشیده ام تا هر چه بیشتر به آنها کمک کنم ولی شاید بعضی از این قبیل کارها بخاطر ارضاء بوده باشد والان که مدتی است از دنیای مادیات خارج شده ام ومقداری وقت فکر کردن بدست آورده ام متوجه شده ام که چطور عمرم را به بیهودگی گذرانیده ام وچطور وقتم را برای مساعلی هدر داده ام که کوچکتر ین ارزشی نداشته وبسیار پست هم بوده اند باید متذکر شوم که همه این سخنان شکست نفسی نیست بلکه حقیقت است ویاد آور می شوم که هنوز هم بر عقاید ونظر هایم نسبت به مسائل پا بر جا هستم منتهی بادیدی وفکری وسیعتر وبازتر به مسائل می نگرم وآنها را ارزیابی می کنم در خاتمه یک پیشنهاد برای مسئولین تبلیغاتی وفرهنگی وارشادی دارم وآن اینکه مسئله معاد وآخرت رادر سطحی گسترده ام به مردم بشناسانند .زیرا از این راه می توانند جلوی بسیاری از انحرافها وپلیدها ودزدیها وخیانتها را بگیرد وکلا” از وحشیگریهای سرشت انسانی جلوگیری بعمل می آورد .واز همه مردم تقاضا دارم که به خانواده های شهدا سر کشی واز لحاظ معنوی ومادی کمک کند وآنقدر یار خانواده شهدا باشند که خانواده شهید احساس نکنند کسی از میان آنها رفته است.
به امید پیروزی حق بر باطل
مرتضی تراب خیشگر تاریخ از ۱۲/۱۲تا۲۲/۱۲
پدر و مادر عزیزم:
نمی دانم با چه روی با شما صحبت کنم زیرا که عزیزترین کسانم بودید والان مدت زیادی است که همیشه می خواهم سخنانم را برروی کاغذ بیاورم ولی نمی دانم در مقابل شما و مقام شما چه باید بگویم پدر ومادر مهربانم می دانم که خیلی بر من هم باید دین خود را اداکنم ولی کسی دیگری هم بر من حق دارد وآن خدا است وباید دانسته باشد که آمدن ورفتن ما به این دنیا یک نعمت است پس ناراحت نباشید زیرا که همه ما به لقاء الله می پیوندیم وهمه همدیگر را دیدار می کنیم ولی هر کس روزی دارد وهمه باید صبر داشته باشیم مادر خوبم این را دانسته باش که هیچکس در این دنیا جاودانی نمی ماند وهمه باید برند پس چه بهتر که در راه حق کشته شوند وتا قبل از اینکه مرگ به سراغشان بیاید خود دنبال مرگ بروند وچگونه مردن را خود انتخاب کنند ودر این صورت که انسان چقدر خوخوشبخت ومسرور می شود وچقدر از آن دنیا کام می گیرند مادر مهربانم موقعی که بیاد لحظه هایی می افتم که شما را ناراحت می کردم نمی دانی چه حالی پیدا می کنم وموقعی که بیاد زحمتهای شما ودردهای شما ومشکلات ومقاومت شما ….همه نابسامانی ها می افتم نتیجه می شود که براستی پیرو مکتب زینبی توکه با پشت سرگذاشتن تمام ناملایمات یک آخ هم نگفتی ونمی دانم چطور از شما وپدرم عزیزم قدر دانی که واقعا” استوره مقاومت بودید.پدرم ای پدر پیروز جر کشیده ام من خجالت می کشم که با تو سخنی بگویم ولی می خواهم که شما مرا به بزرگی خودتان ببخشید . ای کسی که به خاطر ما از همه پیز گذشتی عاجزانه تقاضا دارم که شما ومادرم مرا عفو کنید زیرا که بی اندازه بر من حق دارید ومن وظیفه ام بود که دینم را به شما ادا کنم ولی باز هم خدمت به خدا وجهاد در راه خدا خدمت به پدر ومادراست.
بخدا پدر ومادر عزیزم آنقدر به شما بدکرده ام تو آنقدر از شما نافرمانی کرده ام که هر چه از شما تقاضا که مرا ببخشید باز گناهانم تمام نمی شود وآنچه را که می خواهم روی کاغذ بیاورم قلم قدرت آن را که روی کاغذ بیاورد .در آخر می خواهم که اگر برای من اتفاقی افتاد هیچگونه ناراحتی بخود راه ندهید وچیز کنید که من مسافری بوده ام که چند صباحی در نزد شما زیست کرده ام وبعد از پهلوی شما رفته ام پس پدر ومادر هیچ برای من ناراحت نباشید شد دیگر خانواده هایی که فرزندانشان رااز دست می دهند وداده اند.برادرم منصور همانطور که به تو گفتم بعد از رفتن من وظیفه تو سنگین تر می شود .تو باید اگر من در طی حیاتم اشتباهاتی داشته ام آنها را جبران کنی وهمیشه در خدمت به پدر ومادراز هیچ امری روی نداشته باشی .برادر از حالا تو باید بعنوان یک سنبل یک معلم برای خواهر وبرادر ویک یاور وهمدم ودلدار دهنده نسبت به پدرومادر باشی و هدف مرا وراهی را که رفته ام برای آنها شرح بدهی ونگذاری که آنها احساس کنم من در خانه نیستم.برادرم اگر از من ناراحتی دیده ای ومن گاهی شما را اذیت می کردم مرا ببخش وسعی کن همیشه بر خلاف نفست عمل کنی واز تمام دوستان وآشنایان که بدی از من دیده اند یا اینکه غیبت آنها را کرده ام برای من طلب بخشش نمایی.
افسانه خواهرم یک پیام ویک خواهش برای تو دارم که همیشه یاور مادر من باشی ودر کارها او را یاری کنید ونگذارید هیچوقت ناراحت بشود وسعی کن از این ببعد خودت را عوض کنی واز آن حالت راکدی بدر آیی ودیگر اینکه سهل انگار نباش وتو هم در خانه یک معلم باش ورسالت خود را انجام بده .از مسعود هم بخواهرد که خودش را عوض کند ومطیع پدر ومادر باشد از تمام خانواده می خواهم که پدر ومادرم را دلداری داده ونگذارند که آنها ناراحت بشوند واحساس کنند که من از میان آنها رفته ام وتقاضا می کنم که برای من عزانگیرید ولباس سیاه نپوشید و حداقل مجلس زنانه برایم نگیرید.
از همگی شما طلب بخشش دارم
مرتضی تراب خیشگر تاریخ اتمام ۲۶/۱۲/۶۰

درباره شهید

نام:مرتضی

نام خانودگی: تراب خیشگر
نام پدر:غلامرضا
تاریخ تولد:۱۳۴۳
محل تولد:دزفول
تاریخ شهادت:۱۳۶۱
محل شهادت:خوزستان

زندگینامه:
بسمه تعالی
شهید عصاره ارزشمند خلقت ومجاهدی خستگی ناپذیر است که در عرصه هستی به ثمره تلاش ومادر خود دقیق می اندیشد وهر حرکت وتلاشی را حساب شده ودر راه اهدافی مقدس آغاز می کند او بخوبی از نتایج ارزشمند جهاد فی سبیل الله خود “آگاه ” است ایثار وجانبازی وفداکاری وعشق ودلباختگی او به الله از این آگاهی وشناخت عمیق می جوشد واو را به “سیاه عشق وشهادت در طلب حق “می کشاند ایمان استوار وعقیده پاک وخالص او پشتوانه انسانیت الهی زلال او واهداف مقدسی است که برای تحقق آنها به حرکت در آمده است .از آنچه “بودن"و “ماندن ….."کنده می شود وبه سوی بینهایت پر می کشد.وچون انسانی متعهد ومسئول است بیشتر به سعادت ونجات دین واحکام وقوانین الهی می اندیشد ودر پاسداری از آنها از هر گونه ایثار وجانبازی وفداکاری دریغ نمی کند .چون او برای اقدام کوچکش ارزشی وسیع وامید زایی در سرای دیگر می بیند.
یکی از این عدالت طلبان حقجو بر ادر شهید مرتضی تراب خیشگر بود.
پاسدار شهید مرتضی تراب خیشگر در سال ۱۳۴۳در خانواده ای متدین ومذهبی ومسلمان وزحمتکش در شهرستان ……دیده به جهان گشود.طفولیت رابا مشقت وسختی سپری کرد وقتی به سن شش سالگی رسید قدم به مدرسه گذاشت تا به کسب علم ودانش بپردازد.دوره ابتدائی وراهنمایی را با موفقیت بپایان رسانید.
وی از آنجایی که علاقه ای شدید به فراگیری قرآن مسائل اسلام داشت ونسبت به آگاهی از اصول دین مبین اسلام اشتیاق زیادی نشان میداد.در مسجد در جلسات قرائت قرآن مشغول یاد گرفتن قرآن شد در تمامی مجالس سخنرانی وکلاس های شناخت دین واصول عقاید شرکت فعال می نمود.شرکت در همین جلسات بود که روز به روز بینش اسلامی او را با لا می برد ودر بالا بردن سطح بینش الهی او سهم به بسزایی داشت .وی انسانی وارسته ودارای اخلاقی اسلامی وشایسته بود ورفتار وبرخوردی خدا پسندانه داشت. نسبت به همه انسانهای محروم مهر می ورزید واز کمک ویاری نمودن به آنها دریغ نمی ورزید ایمان واعتقادش به الله وفرستادگان او بیش از حد بود.هرعملی که انجام میداد برای رضای خداوند متعال بود نه دستگیری بینوایان ومستمندان راهمت می گماشت.انسانی منظم وبا انضباط بود در انجام فرایض دینی از جمله نماز روزه ودیگر عبادتی سعی واهتمام خاص داشت.
ودر اجرای قوانین واحکام دین مبین اسلام جدی و….بود وپاسداری از حریم اسلام را واجب عینی می دانست او نسبت به امام حسین (ع)ویاران با وفایش عشق می ورزید وآرزومند تداوم راهشان بود وهمین عشق وعلاقه بود که او را شایسته “شهادت “کرده بود .با شناختی که از نظام فاسد وستمگر شاهی پهلوی داشت همگام با قیام شکوهمند اسلامی امت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی عزیز در تمامی تظاهرات وراهپیماییهای ضد رژیم منفور ….ستمشاهی پهلوی جلاد حضور فعال داشت ودر به ثمر رساندن انقلاب اسلامی سهم به سزایی داشت بعد از پیروزی انقلاب بزرگ اسلامی (۲۲/۱۱/۵۷)وسرنگونی نظام ظالم شاهنشاهی پهلوی جلاد به پاسداری از ره آوردهای آن پرداخت برای این منظور در کمیته انقلاب اسلامی مشغول پاسداری وخدمت به اسلام شد.در آبان ماه ۱۳۵۸در ذخیره سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول وارد می شود و به پاسداری از حریم اسلام ومسلمین می پردازند.
وقتی جنگ تحملی عراق علیه ایران به سرکردگی آمریکای جنایتکار ودیگر ابر قدرتها ی خونخوار وبه نهر دوری صدام خبیث شروع می شود برادر شهید جهت (۲۹/۶/۱۳۵۹)مقابل بله با متجاوزین بعثی عراق به جبهه اعزام میشود.
در جبهه به پیکار کفر ستیز علیه کفر پیشگان صدامی می پردازد ورشادتها وحماسه ها می آفریند.شهید بعد از مدتی که از جبهه می آمد در سپاه پاسداران به فعالیتهای فرهنگی وزدودن آثار شرک وفساد وستم می پرداخت با منافقین مبارزه ای بی امان داشت ونسبت به این ….فساد وتباهی وضد انسانی کینه ای شدید داشت .وی کارهایی که انجام میداد چه سپاه وچه در کمیته همه فی سبیل الله بودند وهر گر نبردی در ازای عملی که انجام میداد نمی گرفت ومی گفت:کار در راه خداومزدش هم با خداست.
او به جبهه رفتن را فقط برای رضای خدا وپاسخ به ندای رهبر بزرگوارش وپاسداری از حریم اسلام می دانست وبس ومی گفت برای رضای خدا ونجات مسلمین وسرافرازی اسلام ونابودی کفر جهانی وپاک ….میهن اسلامی ایران از وجود کثیف متجاوزین عراقی به جبهه می روم.نسبت به خانواده شهدا ارادت واحترام خاصی قائل بود.وهمیشه سفارش می کرد که به دیدار خانواده شهدا رفته واز آنها دلداری کنید.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 1031
  • 1032
  • 1033
  • ...
  • 1034
  • ...
  • 1035
  • 1036
  • 1037
  • ...
  • 1038
  • ...
  • 1039
  • 1040
  • 1041
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • رهگذر
  • ♡ گوشه نشین حرم ♡
  • نویسنده محمدی
  • طوباي محبت

آمار

  • امروز: 363
  • دیروز: 228
  • 7 روز قبل: 1140
  • 1 ماه قبل: 4924
  • کل بازدیدها: 258987

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس