آب حیات از دست شهید
به نام خدا
شبی از شبهای ماه محرم که همه اعضاء خانواده به روضه رفته بودند دل درد شدیدی گرفته بودم آنچنان که مثل مار حلقه می زدم وبه خاک می غلطیدم ناگهان چشمم به عکس قاسم افتاد شبی از شبهای ماه محرم که همه اعضاء خانواده به روضه رفته بودند دل درد شدیدی گرفته بودم آنچنان که مثل مار حلقه می زدم وبه خاک می غلطیدم ناگهان چشمم به عکس قاسم افتاد ،پیش خودم گفتم :خدایا اگر پسرم شهید واقعی است باید مرا شفا دهی خواب رفتم در خواب دیدم دیدم قاسم آمد و خنده بر لبش بود به طرف یخچال رفت تا آب بخورد گفتم :بابا اگر آب می خوری مقداری هم به من بده لیوانی پر از آب کرد وبه دست من داد وگفت :بابا را بخورید تا خوب شوید تمام آب را نوشیدم واز خواب پریدم اما قاسم را ندیدم برخواستم ولامپ را روشن کردم وچندین بار صدایش کردم اما کسی را ندیدم وقتی به خود آمدم بیماریی ام کاملاً خوب شده است.