فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

آب ( خاطره ای از شهید ردانی پور و همرزمانش )

04 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 بسم الله الرحمن الرحیم

بچه ها یکی یکی شهید می شدند.
کار مصطفی شده بود سینه خیز رفتن میان مجروحان. آب می خواستند، آب نبود.
با یک کلمن آب برگشت میان بچه ها، به شوق آب رساندن.
صدای یاران بلند بود.
یا اباصالح المهدی ادرکنی
آب مانده بود دست مصطفی. همه شهید، همه چاک چاک.
علی نوری، منصور موحدی، محمود پهلوان نژاد، همه تک تیرانداز، هر کدام برای خود یک گردان، یک لشکر.
ساعت 2 بعد از ظهر، اخبار به مردم گفت که عملیات فرمانده ی کل قوا با انهدام نیروهای عراقی در شمال آبادن، موفق بوده است.
مردم خوشحال بودند از این پیروزی……
ما گریه می کردیم …….
شصت نفر از یاران ما مانده بودند زیر آفتاب داغ داغ.
همه شهید. همه چاک چاک

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »

شبیه حضرت عباس ( از خاطرات شهید شاپور برزگر )

04 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 بسم الله الرحمن الرحیم

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.»
می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟
مگه نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی».

عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود.
حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.
لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.»

شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست……
منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

عکس شهید

 نظر دهید »

قانون قد و وزن ( خاطره ای از شهید احمدی روشن )

04 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند.

گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم

دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد

کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند

توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه

ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد

مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 982
  • 983
  • 984
  • ...
  • 985
  • ...
  • 986
  • 987
  • 988
  • ...
  • 989
  • ...
  • 990
  • 991
  • 992
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک

آمار

  • امروز: 2106
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • لحضه از ازدواج شهید سید علی حسینی (5.00)
  • وصیت نامه شهید حسین دهقان موری آبادی (5.00)
  • وصیت نامه شیرین يك شهید به چهار فرزندش (5.00)
  • هفته شهادت برشما مبارک (5.00)
  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس