فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت نامه شهید رضا چراغی

28 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

انَّ الله اشتَري مِنَ الْمؤمِنينَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّه يُقاتِلونَ في سَبيلِ الله فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون . . . فَاستَبشِروا بِبَيعِكُم الّذي بايَعتُم به وَ ذلك هُوَ الفَوزُ العظيم.

همانا خداوند از مومنان جانشان و مالشان را خريد و در مقابل سراي بهشت را قرار داد و مومنان مي‌جنگند. در راه خدا مي‌كشند و كشته مي‌شوند. پس شاد باشيد به معامله‌اي كه سودا نموديد و اينست آن رستگاري بزرگ.

خداوندا توفيق عطا فرما كه از جمله كساني باشيم كه خود بشارت به آنها داده‌اي كه در اين معامله شركت جويند. واي كه جز تو كس ديگر ندارم. «الهي و ربي من لي غيرك»

از تو خواهانم كه زندگيم را زندگي محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهي

«الّهُمَّ اجعَل مَحيايَ مَحيا مُحمد و آل محمّد و مماتي مماتَ محمّد و آل محمّد»

وقتي كه در زيارت عاشورا مي‌خوانيم كه :

«يا اباعبدا… إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم و حَربٌ لِمن حارَبكُم إلي يومَ القيامه»

اي حسين(ع) من آشتيم با كساني كه با تو آشتيند و در جنگ و ستيزم با كساني كه با شما در جنگند. (زيارت عاشورا)

چگونه مي‌توان در هر زمان در كنار گود نشست و دست از ياري فرزندان حسين كه بيش از هزار سال در شكنجه و تبعيد بسر مي‌بردند، فرو بست، مگر مي‌شود مسلمان بود و از رسول اكرم(ص) تبعيت نمود و دوستدار حسين(ع) نبوده باشيم. تشيّع علوي را برگزيده باشيم اما روحانيت را كنار گذارده باشيم. بگذريم، ابداً روحانيت با آن مشخصه‌هاي بارزي كه در هر زمان داشته از كليني‌ها گرفته تا خميني(ره). هر زمان حافظ اسلام بوده‌اند و انشاءالله تا انقلاب مهدي(عج) خواهند بود.

اولين سفارش كه بعنوان وصيت دارم همين كلمه است روحانيت،آخوند، ملا، طلبه، چقدر اين كلمات ارزش دارد و معنا، اي همه‌ي كساني كه سفارشم به گوش و ديده‌تان خواهد رسيد مبادا روحانيت را تنها بگذاريد، بدانيد كه تمام تلاش ابرقدرتها در ازبين بردن اسلام، روبروي روحانيت قرار دارد. شاهد اين مدعا را در اسناد لانه جاسوسي بخوانيد كه چقدر آمريكا از ملا مي‌ترسيد، با يك نمود عيني در همين صد سال اخير ببينيد هر جا كوچكترين حركت، قيامي، جنبشي شده با رهبري همين روحانيت بوده، قيام سيد جمال الدين اسدآبادي، نهضت و جنبش تنباكو، قيام ميرزا كوچك خان جنگلي، قيام شيخ محمد خياباني ، نهضتي كه ميرزاي اول در عراق آغاز نمود و با يك فتوا مردم بابيل استعمار انگليس را بيرون راندند، نهضت شيخ محمد عبده، نهضت اخوان‌المسلمين با رهبري حسن البناء و سيد قطب، جنبش مشروطيت، با رهبري آيت الله طباطبائي و بهبهاني و الي آخر، تمامي اينها با رهبري روحانيت بوده و دقت اين سخن امام را بياد مي‌آورم كه چرا مي‌خواهند اين قدرت را بشكنيد. شكست روحانيت، شكست اسلام است، بفكر مي‌افتم كه چرا؟ چرا؟

من خود امام عزيز و رهبر انقلاب را هم در يك جرياني بنام روحانيت مي‌بينم، نه مانند آن گروه منحرف كه امام را تنها مي‌بينند، من استمرار حركت انبياء را ولايت فقيه مي‌دانم و برايم مشخص شد كه پس از 40 سال فقيه بزرگوار آيت ا… منتظري در همين جريان روحانيت ادامه دهنده راه اوست و باز به شما برادران و خواهرانم گوشزد مي‌كنم كه روحانيت را كنار مگذاريد.

سفارش دوم من درباره سپاه مي‌باشد به عنوان بازوي مسلح ولايت فقيه و روحانيت :

بايد سپاه آنچنان شود كه پاسداران بعنوان فريضه واجب خدمت نمايند، نه به عنوان شغل، چرا كه اين دو بازوي ولي فقيه سپاه و روحانيت شغلي ندارد و نبايد سپاهي بودن و روحاني بودن را شغل حساب نمود، چقدر ابرقدرتها از اين سپاه نو پا مي‌ترسند، چرا كه برادر سپاهي به عنوان فريضه وارد سپاه مي‌گردد، نه حق مأموريت مي‌خواهد نه فوق‌العاده بدي آب و هوا، بلكه هر كجا كه سختر باشد وارد مي‌شود كه اجرش عظيم‌تر است.

قبلاً اگر ترس ما از ليبرالها بود كه مبادا خط امام را خدشه‌دار كنند اكنون ديگر ليبرالها به زباله‌دان تاريخ افتاده‌اند و انقلاب سوم هم پيروز شد. منافقين كه در تدارك بودند كه پس از حيات امام نهضت را منحرف نمايند زودتر روي آب آمدند و رو در روي ملت مسلم قرار گرفتند، تلاش تمامي شما بايد اين باشد كه ريشه منافقين بدتر از كفار را بركنيد و در اين صورت آمريكا بايد تا صدها سال گورش را گم كند و دست از ايران بشويد و منتظر باشد كه ديگر ما به سراغ او برويم.

پدر و مادرم از اينكه زحمات بسيار در تربيت فرزندتان كشيديد، اميدوارم كه خداوند اجرتان را افزونتر دهد، من خود به ياد دارم كه قرآن را در دامان مادرم فرا گرفتم و با بيل پدرم رنجها را چشيده‌ام.

پدر جان تو خود بهتر مي‌داني كه دنيا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است و باقي كه :

الدنيا دار الفناء و الاخره خير وابقي»

مادر جان سفارشي كه بشما دارم در مورد خواهرم است كه دلم مي‌خواست ايشان بعد از تمام كردن كلاس نهم به قم برود انشاء الله كاري كن كه او اين عمل را انجام دهد و سفارشي عظيم‌تري كه به شما دارم كه مادرم، چون خودت فرزند يك روحاني بوده‌اي. دلم می‌خواهد كه تو مرا بخاك بسپاري و حتي پدرم خاك و گل بروي قبرم بريزد تا همه بدانند كه شما سرشار از شوق هستيد و ايمان.

فاميل بداند كه بايد فرزند بدهد و ابرقدرتها بدانند كه با شهيد دادن خانواده‌ها حركت انقلاب تندتر مي‌گردد و چرخهاي آن سريعتر.

كتابخانه‌اي كه دارم، بعد از اين علي آقا پسر خاله‌ام كتابخانه را يكدست نمايد، كتابهاي منحرف را من تنها براي تحقيق آنجا گذاشته‌ام و هدف ديگري در كار نبوده. اين كتابها را پسر خاله‌ام كه مي‌دانم با من هم خط بوده بردارد و در جاي مناسب استفاده كند و در اختيار خواهرم و بردارم و بقيه قرار دهد.

خدمت برادرم عباس آقا پس از برگشت سلام برسانيد، دلم مي‌خواهد كه ايشان در سپاه پاسداران خدمت نمايد چرا كه محيط قابل رشد براي فرزندان انقلاب است و مسئوليت خواهر و برادر و فرزندان خواهر و برادرانم را به عهده ايشان مي‌سپارم. علاقه‌مندم كه انشاء الله شما كتابهاي استاد شهيد مرتضي مطهري را به آنها بياموزيد و خط فكري و سياسي شهيد مظلوم بهشتي را بيان كنيد و به آنها يك رشد بنيادين بدهيد.

پس انداز من از دوسال معلمي كه داشتم و مدتي زماني كه در سپاه بودم پيش دايي‌ام مي‌باشد از اين‌پس انداز چون چند سالي است كه پدر و مادرم به مشهد نرفته‌اند زيارت مشهد بروند و بقيه‌اش هم تصميمش با پدرم مي‌باشد.

ضمنا موتوري هم در تهران دارم، تصميم در مورد موتور را به عهده حاج‌آقا پرورش مي‌گذارم،

وصيتهاي زيادي در زمانهاي مختلف نوشته‌ام اين وصيت را كه كاملتر از همه مي‌دانم و فقط كافي است همين را عمل نمائيد.

در خاتمه آخرين كلمات را به نگارش درمي‌آورم:

برادران فقط بايد به فكر اسلام بود و بس و براي ياري اسلام بايد اكنون از روحانيت و سپاه ياري جست و امام را ياري كرد و بايد بدانيم كه به قول قرآن:

«ماعندكم ينفد و ماعند ا… باق

ماتنفقوا من شيء في سبيل ا… يوف عليكم»

درود بر شهيدان اسلام بخصوص شهيد مظلوم شهيد آيت ا… بهشتي.

برقرار باد پرچم اتحاد جماهير اسلامي به رهبري امام خميني(ره)

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »

دغدغه دار ( از خاطرات شهید حاج احمد اسماعیلی )

28 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج احمد دغدغه دار بود، همیشه در حال جمع کردن خاطرات از خانواده شهدا بود، ( احمد بعد از اینکه از پهلو تیر میخوره ، خودشو یک کیلومتر میکشه عقب ۱۰ روز تو بیمارستان‌ حلب بستری میشه،
و کلیه هاشو از دست میده شب آخر میگفت قربون حضرت زهرا برم چی کشیدی ؛ تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند

مبنع: ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 

 نظر دهید »

از لندن تا شرهانی؛دو «حسین» در قتلگاه مین

27 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پدرش چندین مرتبه به حسین (سیامک) تذکر داده بود که ممکن است توسط ساواک دستگیر شود. اما گوش او بدهکار نبود. تا اینکه از دانشگاهی در انگلیس برایش پذیرش گرفت و او سال 56 روانه این کشور شد. در آنجا به زندان افتاد و توانست همراه دوستانش یک خلافکار سیاه پوست را مسلمان کند.

جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریب لشکر10 سیدالشهدا(ع) درباره زندگی‌نامه شهید حسین معمارزاده ، چگونگی اخراج او از کشور انگلیس و حضورش در جبهه می‌گوید: حسین (سیامک) سال 1339 در تهران به دنیا آمد. فرزند نخست خانواده بود و از ابتدا همه چیز را برایش فراهم می‌کردند.از طرفی به دلیل اینکه پدرش از وضع مالی بسیار خوبی برخوردار بود او در ناز و نعمت بزرگ شد. خانواده حسین سال 1348 در تجریش ساکن شدند. منزلی که از نظر زیبایی و مساحت همچون باغ بود. اطراف محل زندگی آن‌ها صاحب منصبان طاغوتی زندگی می‌کردند. منزل آن‌ها سر راه دو کاخ طاغوت، یعنی کاخ‌های سعدآباد نیاوران بود.

آشنایی با نام «آقا روح الله خمینی»

در همان دوران خردسالی با ماه‌ محرم و فاطمیه آشنا شد چون در منزل‌شان مراسم‌های مذهبی برپا بود. به واسطه همین مجالس و رفت و آمد روحانیونی همچون شهیدان «آیت‌الله مطهری» و «محلاتی» با مبانی مسائل اسلامی بیشتر آشنا شد. نخستین مرتبه هم در پی همین مجالس نام «آقا روح الله خمینی» را شنیده بود.

طاغوتی‌هایی که در اطراف محله آنها زندگی می‌کردند گزارش خانه‌شان را داده بودند. به همین خاطر مأموران طاغوتی پدرش را برای بازجویی خواسته بودند. سرگردی در کلانتری از پدرش سوال کرده بود که اجتماع خرابکارانه گرفتی و علیه حکومت توطئه می‌کنی؟ حاج آقا معمارزاده نیز در جواب گفته بود: «ما مجلس روضه داریم و مردم برای شنیدن روضه به این منزل می‌آیند.» سرگرد غضب کرده بود و سیلی محکمی به صورت او زده بود و تعهد گرفته‌ بود که حق نداری آقای مطهری را برای روضه دعوت کنی. از آن به بعد آقای فضل‌الله محلاتی منبری منزل آ‌ن‌ها شده بود.

حسین به دلیل اینکه از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود تا کلاس سوم دبیرستان دانش‌آموز مدرسه معروف «البرز» بود و هر روز راه طولانی تجریش تا «چهاراه کالج» را طی می‌کرد. رشته تحصیلی او علوم تجربی بود. سال آخر تحصیل به دبیرستان «خوارزمی» شمیران رفت تا اینکه سال 55 دیپلم گرفت.

ادامه تحصیل در لندن

از همان دوران دبیرستان به انجام فعالیت‌های انقلابی و مبارزه با رژیم شاهنشاهی علاقه‌مند شد. به گونه‌ای که در 17 سالگی به دنبال هم‌نشینی با مبارزانی همچون شهیدان مطهری و محلاتی به معرفت اولیه‌ای نسبت به امام و ظلم طاغوت رسید. شب‌ها با دیگر دوستانش بر روی دیوارها شعار ضد رژیم شاه می‌نوشتند و اعلامیه توزیع می‌کردند.ساواک در تعقیب آنها بود.

پدرش چندین مرتبه به او تذکر داده بود که از این کارهایش دست بردارد چون ممکن است ساواک حسین (سیامک) را بگیرند.اما گوش او بدهکار نبود. تا اینکه از دانشگاهی در انگلیس برایش پذیرش گرفت و او سال 56 روانه این کشور شد و در کالج طبیعی لندن در رشته «مهندسی کشت و صنعت» مشغول تحصیل شد.

اما حضورش در انگلیس هم مانع انجام کارهای انقلابی او علیه شاه نشد. در آنجا عضو انجمن اسلامی دانشجویان اروپا شد و در مجمع اسلامی نیز فعال داشت. با اوج‌گیری مبارزه مردم ایران، فعالیتش بیشتر شد. به شکلی که در شهر لندن به حمایت از مردم انقلابی ایران و علیه رژیم طاغوت در تظاهرات شرکت می‌کرد. در همان موقع یعنی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، پدرش به انگلیس سفر می‌کند تا به حسین سر بزند؛ در آنجا متوجه می‌شود که فرزندش باز به دنبال تکثیر و توزیع اعلامیه‌های امام خمینی است تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.

حسین سال سوم کالج بود که خبری در جهان همه را متحیر کرد و آن تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام بود. خبرگیری از ایران برای آن‌ها در آن شرایط حکم طلا را داشت. این کار روحیه دانشجویان در خارج از کشور را مضاعف کرد. از آن پس بار دیگر فعالیت‌های خودش را آغاز کرد. او بیشتر زمان‌ها در لندن مقابل سفارت آمریکا با دوستانش تجمع می‌کرد و در حمایت از حرکت دانشجویان در ایران شعار می‌دادند. تا اینکه در یکی از این تجمعات پلیس به آن‌ها حمله ور شد و 72 نفر را دستگیر کرد.

خلافکار سیاه‌پوستی که مسلمان شد

او نیز در میان این 72 نفر بود. پلیس او را به زندان انداخت. در زندان با یک سیاهپوست خلافکار هم‌بند شده بودند. اما خُلق و خوی بچه‌های انقلابی بر این سیاهپوست اثر گذاشت و او به دین اسلام مشرف شد. آن‌ها هرچه از مسئولین دلیل بازداشت خود را جویا می‌شدند کسی جوابشان را نمی‌داد.تا اینکه 12 روز اعتصاب غذا کردند و کارشان به بیمارستان کشید.خبر این اعتصاب غذا به ایران رسیده بود اما با دستور یکی از روحانیون آن‌ زمان به اعتصاب غذا پایان دادند.

بعد از 45 روز آن‌ها از زندان آزاد شدند و بدن اینکه لباس مناسبی به این عناصر انقلابی بدهند از کشور انگلیس اخراج‌شان کردند و مستقیم به فرودگاه بردند و با هواپیما به ایران فرستادند. زمانی که هواپیمای آنها در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست جمعیت بسیاری برای استقبال از آن‌ها آمده بودند و ضمن اینکه تک تک آن‌ها را بر روی دست بلند کرده بودند شعار «درود بر دانشجوی مبارز» سر می‌دادند.

هنوز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز نشده بود. فضای اجتماعی آن روزهای تهران تعارض ملی – مذهبی‌ها و طرفدارهای نهضت آزادی با گروه‌های حزب‌اللهی بود. هنوز 10روز از حضور آن‌ها نگذشته بود که صدای انفجارهای پی در پی در شهر تهران پیچید و اخبار اعلام کرد که هواپیماهای عراقی فرودگاه مهرآباد رو بمباران کردند.

عضویت در گروه مقاومت «الحدید»

در این بحبوحه در روز 14 اسفند ماه در میتینگ معروفی که بنی‌صدر گذاشت و به دستور او به بچه‌های حزب‌اللهی حمله کردند، حسین هم بی‌بهره نبود و با اصابت پاره آجری زخمی شد و توسط شهید عباسپور(وزیرنیروی کابینه شهید رجایی که در حزب جمهوری به شهادت رسید) از آن مهلکه نجات پیدا کرد.

در آن ایام که امام(ره) فرمان تشکیل هسته‌های مقاومت در مساجد را صادر کردند که به بسیج 20 میلیونی شهرت پیدا کرد. او نیزدر محله نخجوان تجریش و در مسجد صاحب الامر(ع) عضو گروه مقاومت «الحدید» شد.

سال 60، سال تلخی بود. منافقین دست به اسلحه برده بودند و اطراف محله آن‌ها مستقر شده بودند. همین حساسیت گروه مقاومت آنها را که برای حفظ دستاوردهای انقلاب تشکیل شده بود دو چندان کرد. از یک طرف شهادت رزمندگان در جبهه و از طرف دیگر شهادت عناصر حزب‌اللهی به دست منافقین،همه را غصه‌دار کرده بود.

شهید عباسپور به کابینه دولت دعوت شده بود و از حسین درخواست داشت که در پست معاونت او مسئولیتی قبول کند. اما او زیر بار این مسئولیت نمی‌رفت و برایش حضور در گروه الحدید و تأمین امنیت منطقه تجریش مهمتر بود. از طرفی هم دلش برای حضور در جبهه پر می‌زد. تا اینکه برای عملیات فتح خرمشهر(الی بیت‌المقدس) خودش را به جبهه رساند و در این عملیات همراه سایر رزمندگان در مسجد جامع خرمشهر نماز خواند.

دلیل حضور در یگان تخریب/از سیامک تا حسین

تابستان سال61 در تهران بود و در کنار فعالیت‌هایش در بسیج، درس طلبگی را هم در حوزه علمیه چیذر شروع کرد. تا اینکه زمزمه عملیاتی جدید به گوشش رسید. او توانست به سختی، مادرش را برای حضور در این عملیات راضی کند. از آنجایی که علاقه‌اش این بود تا در نوک پیکان شهادت باشد سخت‌ترین یگان که یگان تخریب بود را برگزید. او به «تیپ 10حضرت سیدالشهدا(ع)» و در جمع ایثارگران تخریب این تیپ که فرمانده‌اش «حاج عبدالله نوریان» بود رفت.

فرمانده او اسمش «محمود» بود اما همه محمود را برادر «عبدالله» صدا می‌کردند. سیامک(حسین) هم از همرزمانش خواست او را «حسین معمارزاده» صدا بزنند. از آن‌جایی که طلبه بود در ابتدا از او خواستند تا کارهای تبلیغاتی انجام بدهد و در عملیات‌ها همراه رزمندگان باشد.

وقتی با نام حسین او را صدا می‌زدند احساس می‌کرد که تازه متولد شده است. تعدادی از دوستانش در عملیات «والفجر مقدماتی» به شهادت رسیده بودند اما او شهید نشده بود. با وجود اینکه عید سال 1362 مادرش دوست داشت فرزندش در کنار خانواده باشد، اما او بهار را در اردوگاه تخریب «چنانه» کنار همرزمانش سپری کرد.

نامه به مادر

روز 14 فروردین سال 62 مأموریت سه ماهه او در جبهه تمام شد بود اما وقتی که مطلع شد عملیاتی در پیش است در نامه‌ای به مادرش نوشت:«مادر جان من پشت به امام حسین(ع) نمی‌کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او می‌مانم.» و ماند.

تا اینکه عملیات «والفجر1» او به همرا تعدادی از دوستانش به یکی از گردان‌های تیپ 10سیدالشهداء(ع) مأمورشد. وظیفه آنها گشودن معبری در میدان مین در منطقه «شرهانی» بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا را گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیده بودند. حدود 400 نفر پشت تپه‌ای نشسته بودند. آنها خودشان را پشت سیم خاردار اول میدان مین رساندند. همه جا سکوت بود.

دو حسین در قتلگاه مین

گاهی تیربار دشمن نعره می‌کشید و منوری در آسمان چتری از نور را باز می‌کرد. قرار شد حسین مین‌ها را خنثی کند و یکی از دوستانش به نام «حسین شاه‌حسینی» پشت سر او طناب معبر را پهن کند. آستین‌ها را بالا زدند و وارد میدان شدند.همرزمش طناب معبر را باز کرد و روی خاک خط سفیدی کشید و گاهی هم به اطراف نگاه می‌کرد تا سنگر کمین دشمن را زیر نظر داشته باشد. حسین سرش پایین بود و یک یک مین‌های «گوجه‌ای» و «والمرا» را کنار می‌گذاشت. از سنگر کمین اول دشمن عبور کردند.

نزدیک کمین دوم دشمن رسیدند که تیربارچی شروع به تیراندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت آن‌ها نشانه می‌رفت. حسین توجهی به آتش دشمن نداشت و پیش‌روی می‌کرد. تقریبا انتهای میدان مین رسیده بودند و او آخرین مینی را که والمر بود کنار گذاشت. به پشت سیم خاردار توپی آخر میدان مین رسیده بودند و منتظر ماندند تا رمز عملیات اعلام بشود و آن‌ها سیم خاردار آخر میدان مین را قطع کنند تا گردان وارد معبر بشود و به دل دشمن بزند که تیربار دشمن شروع به تیراندازی کرد و گلوله‌ای به شکم حسین اصابت کرد.

فاصله همرزم حسین یعنی حسین شاه‌حسینی با او و سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین را دیده بود و آتش تیربار روی او متمرکز شده بود. حسین داشت در خون دست و پا می‌زد اما دوستش نمی‌توانست کاری کند. چون باید عقب می‌آمد و گردان را می‌برد و از معبر عبور می‌داد. برای همین همرزم حسین برخاست و دولا دولا به سمت ابتدای میدان مین رفت. ناگهان گلوله خمپاره‌ای کنار همرزم حسین به زمین اصابت کرد و ترکش بزرگی پهلوی او را شکافت. هر طور بود دستش را به پهلو گرفت و روی طناب سفید معبر به عقب ‌رفت. حسین شاه‌حسینی تنهای تنها بود. تا اینکه او روی مین والمر رفت. با صدای انفجار چند تا از رزمندگان وارد میدان مین شدند و متوجه شدند که این دو تخریبچی که پیکر شهیدشان یکی در انتها و دیگری در ابتدای میدان مین مانده است راه را باز کرده‌اند.

نقشه منطقه شرهانی

فرازی از وصیت‌نامه


پیکر شهید حسین (سیامک) معمارزاده در امام زاده چیذر آرام گرفته است.

این تخریب‌چی شهید در وصیت‌نامه‌اش نوشته است:

«اسم من حسین است و از اول بوده و تا آخر نیز خواهد بود. زیرا که من غلام حسینم و در روز حساب امید شفاعت مولایم دارم. شهادت می‌دهم نیست خدایی جز الله و حضرت خاتم الانبیاء محمد(ص) رسول اوست و مولایم علی ولی اوست و کتابم قرآن است و مذهبم شیعه دوازده امامی. افتخار می‌کنم اگر به غلامی آنان قبول شوم. هدفم برپایی حکومت خدا بر روی زمین است و آن به دست مولایم امام زمان (عج) است و آرزویم شهادت در راه خدا.من با چشمی باز و اراده‌ای قاطع به این را رفتم. آری من غلام حسینم و حال وقت آزمایش من است.وقت آن است که ثابت کنم حرفم را که: یا لیتنا کنا معک فنافوز فوزا عظیما.


سنگ مزارشهید حسین معمارزاده


شهدای لشکر 10سیدالشهدا در عملیات والفجر 1

 ایسنا

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 902
  • 903
  • 904
  • ...
  • 905
  • ...
  • 906
  • 907
  • 908
  • ...
  • 909
  • ...
  • 910
  • 911
  • 912
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 621
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • دلیل امروز و فردای ما ... ( زندگینامه شهید علی چیت سازیان ) (5.00)
  • پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین ) (5.00)
  • بخشداری که کارگر خوبی بود (5.00)
  • ماجرای نظافت حرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست اسرای ایرانی (5.00)
  • شهید است مسافر هفت اقلیم عشق (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس