فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

گمنامی ( از خاطرات شهید رحیم کابلی )

28 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 بسم الله الرحمن الرحیم

یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود، یک روزی گفت:
«خانم اگر من شهید شوم چه می­‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می­‌کنم.»
گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می­‌کشی؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.»
گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی­‌شوم.» گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.»
گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می­‌کنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.»
بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش علی­‌اکبر شرمنده نیستم.»
بعد گفت: «اگر جنازه­‌ام برنگردد پیش خانم فاطمه­ الزهرا هستم
و به عروسم که از سادات است گفت: «شما از خانم فاطمه­ زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازه­‌ام برنگردد.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »

شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست( از خاطرات شهید مسلم خیزاب

28 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر …
اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم…

راوی:همسر شهید

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »

بچه ها من کربلا رامی بینم !( از خاطرات شهید علی اصغر خنکدار

28 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه ها من کربلا رامی بینم !( از خاطرات شهید علی اصغر خنکدار )
علی اصغر خنکدار در هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد.

در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود.

دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود.

وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت:

بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم… آقا اباعبدالله را می بینم… بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.

از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش.

آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود.

بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.»

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 898
  • 899
  • 900
  • ...
  • 901
  • ...
  • 902
  • 903
  • 904
  • ...
  • 905
  • ...
  • 906
  • 907
  • 908
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 289
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس