مهریه ( از خاطرات شهید دقایقی )
بسم الله الرحمن الرحیم
سال 58 تصمیم به عقد رسمی گرفتیم، مادرم مهر مرا بالا گرفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود.
گرچه هیچ کدام از ما موافق نبودیم، ولی اسماعیل گفت: تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم، برای من چه فرقی دارد، من چه زیاد و چه کم ندارم. راستی نکند یک بار مهرت را بخواهی، شرمنده ام کنی؟
من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد، مهریه پیشنهادی را قبول کردم، اما همانجا قبل از آنکه وارد سند ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم .
منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا
برای شادی روح شهیدان صلوات