فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

ماجرای اعزام گردان ۳ پادگان ولی‌عصر برای کمک به مدافعین غریب «خرمشهر»

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

علی برای بردن گردان به خرمشهر به وسیله نقلیه و هماهنگی نیازداشت اما با او همکاری نمی‌شد، به‌صراحت می‌گفتند: “نیرو باید به‌صورت نظامی برود و ما شما را به عنوان نیروی نظامی نمی‌شناسیم” در همین کش‌وقوس‌ها بود که خبر رسید خرمشهر سقوط کرد. 

 

 


از رویاهای رژیم عراق اضافه کردن بندر خرمشهر به خاک عراق بود که سرانجام برای تحقق این رویا در 31 شهریور 1359 ارتش صدام با استعداد 2 لشکر به شهر خرمشهر هجوم آورد و پس از 35 روز مقاومت بی‌نظیر و فراموش نشدنی، در تاریخ 4/8/1359 خرمشهر را به تصرف ارتش خود در آورد. صدام پس از اشغال خرمشهر در پیامی چنین گفت: نیروهای مسلح ما هم اکنون محمره (خرمشهر) مروارید شط العرب را به تصرف خود در آوردند. شهری که امروز لباس عزا را از تن رها کرد و لباس عربی، یعنی پیروزی بر تن نمود.

با سقوط خرمشهر، فرماندهان ارتش عراق کمیته‌ای موسوم به کمیته تخلیه اموال تشکیل می‌دهند. اموال و اثاثیه 25 هزار واحد مسکونی شهر، به بندر بصره منتقل و پس از فروش در آنجا، مبلغ آن به حساب ارتش عراق واریز می‌شود. ارتش عراق پس از اشغال خرمشهر 700 هزار تن کالا به همراه 500 اتومبیل خارجی که در بندر عظیم خرمشهر تخلیه شده بود را به غارت برد.

از جمله یگان‌هایی که در وانفسای تنهایی و غربت به کمک مدافعین خرمشهر شتافت گردان 3 پادگان ولیعصر سپاه تهران به فرماندهی علیرضا موحدی دانش بود که بعدها فرماندهی گردان جبیب‌بن مظاهر را به عهده می‌گیرد. ماجرای اعزام این گردان را یکی از همرزمان شهید موحدی دانش بازگو می‌کند. این ماجرا در کتاب «من و علی و جنگ» به قلم سهیلا علوی‌زاده روایت شده است که به همت کنگره شهدای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) تألیف شده است. ماجرای این اعزام به این شرح است:

10 روز قبل از آنکه خرمشهر سقوط کند، علی با گردانش در منطقه گلف بودند تمام تجهیزات گردان را یک آرپی‌جی و ژ3 هایی که در دست بچه‌ها بود تشکیل می‌داد علی از تجربه سر پل ذهاب پند گرفته بود که قبل از انجام هر نوع اقدام نظامی نسبت به اوضاع و احوال منطقه مورد عمل شناخت پیدا کند. این بود که نیروها را در گلف نگه داشت.

ماشینی از سپاه اهواز گرفت و همراه یکی از بچه‌های گردان که آبادانی بود به سمت خرمشهر رفت آن موقع هنوز محاصره شهر کامل نشده بود و علی توانست از راه خاکی ماهشهر - جبده به خرمشهر برسد. در شهر گشتی زد و دید اوضاع بسیار خراب است خودش تعریف می‌کرد: «اینجا هم درست مثل غرب بود روی دوش همه مردم شهر اسلحه‌ای بود صبح بلند می‌شدند و می‌رفتند و شب می‌آمدند. مثل اداره شده بود آن‌هایی که زنده مانده بودند برمی‌گشتند تا فردا صبح دوباره بلند شوند و بروند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

علی با محمد جهان آرا که فرمانده سپاه خرمشهر بود صحبت کرد، جهان آرا وقتی یک نیروی سازمان یافته حدود صد و نود نفر را دید که به کمک آن‌ها آمده‌اند و نیز تجربه جنگ شهری دارند، بسیار خوشحال شد نامه‌ای نوشت مبنی بر یانکه به این نیرو به شدت نیاز دارند و آن را به علی داد. علی به اهواز برگشت و با مسئولین آنجا از نامه نماینده امام در شورای عالی دفاع صحبت کرد و توانست تعدادی خمپاره بگیرد و گردان را به طرف ماهشهر حرکت دهد.

وقتی به ماهشهر رسیدیم با وجود عجله‌ای که برای رسیدن به خرمشهر داشتیم چندین روز در آنجا معطل شدیم. علی برای بردن گردان به خرمشهر به وسیله نقلیه و هماهنگی احتیاج داشت. او از این ستاد به آن ستاد از پیش این سرگرد به پیش آن سرهنگ رفت اما نه تنها با او هیچگونه همکاری نشد. بلکه در آخر همچون علی خیلی پایپیچشان شده بود به او توهین کردند و داد و بیداد راه انداختند و گفتند این را بیندازید بیرون. به صراحت می‌گفتند نیرو باید به صورت نظامی برود و ما شما را به عنوان نیروی نظامی نمی‌شناسیم در همین کش و قوس‌ها بود که خبر رسید خرمشهر سقوط کرد.

 

 

علی دیگر وقت را از دست نداد. دوبه‌ای به صورت شخصی اجاره کرد بچه‌ها سوار آن شدند و از راه آبی به سمت آبادان حرکت کردیم سرعت دبه بسیار کند بود طوری که بچه‌ها به شوخی اسم آن را خر دریایی گذاشته بودند راهی را که می‌توانستیم ظرف ده دقیقه طی کنیم با دبه حدود چهل و هشت ساعت طی کردیم آن هم در شرایطی که به آب و غذا و امکانات اولیه رفاهی کوچک‌ترین دسترسی نداشتیم سرانجام به چوئیبده رسیدیم از آنجا تا آبادان که مسافتی نسبتا طولانی بود را پیاده رفتیم.

در آبادان هتلی است به نام هتل پرشین که محل استقرار باقی‌مانده سپاه خرمشهر بود بسیاری از آن‌ها در حمله دشمن شهید شده بودند خودمان را به هتل پرشین رساندیم بسیاری از آن‌ها در حمله دشمن شهید شده بودند خودمان را به هتل پرشین رساندیم. محمد جهان آرا وقتی علی را دید بسیار خوشحال شد اما از دیر آمدن او هم گله کرد از سپاه خرمشهر ده دوازده نفر بیشتر نمانده بودند آن‌ها هم در منطقه کوت‌شیخ مستقر بودند. علی، بخشی از نیروهای گردان را در کوت شیخ و بقیه را در مناطق دیگر از جمله فیاضیه ایستگاه هفت آبادان شیر پاستوریزه و جزیره مینو پخش کرد و به این ترتیب دست راست محمد جهان آرا شد.

 

 نظر دهید »

آخرین وصیت یک شهید در غربت

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

به خانواده ام نیز بگویید من مردانه در برابر دشمن ایستادم و مردانه به شهادت رسیدم.
اوایل شب، برق زندان قطع شده و آسایشگاه در تاریکی فرو رفته بود. تنها می شد با باریکه ی نوری که از پنجره به دیوار می تابید، رنگ خون را روی دیوارهای زندان تشخیص داد.من نیز در گوشه ای از دیوارهای محصور زندان نشسته بودم و با دلی دردمند و اندوهگین آخرین وصیت یکی از برادران آزاده را که لحظاتی پیش به شهادت رسیده بود، در خاطر مرور می کردم.

او صادقانه و با زبان خاص خودش گفته بود: هر کدام از شما که به میهن اسلامی بازگشتید،از قول من به ملت عزیز ایران بگویید کسانی که به جمهوری اسلامی خیانت کنند من از آنها نخواهم گذشت و هرکس به اندازه ی خدمتی که کند، اگر لایق باشم، از او شفاعت خواهم کرد. به خانواده ام نیز بگویید من مردانه در برابر دشمن ایستادم و مردانه به شهادت رسیدم.

صداقت و اخلاص او در بیان این گفته ها چنان بود که نمی توانستیم از فرو ریختن اشکهایمان جلوگیر کنیم و در آن فضای ملکوتی سوگند یاد کردیم که وصیت او و دیگر شهدای گرانقدر آزاده را به گوش ملت ایران برسانیم.

راوی: آزاده سید حمید ابوالفضلی / سایت جامع آزادگان

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خاطره ای از سیم تلفن در ارتفاعات فکه

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه ای یک کامیون ایفای عراقی سوخته بود. «محمدرضا کاکا» از بچه های تهران که خدمت سربازی اش را همراه ما در تفحص می گذراند، کلید کرد که الا و بلا اینجا را بکنیم و شروع کرد به زیر ور و کردن خاک ها.


حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در فضای مجازی نوشت: نمی دونم چرا این روزها، یاد اون بچه بسیجی هایی افتادم که پس از 15 سال در ارتفاع 112 فکه، پیکرشون رو کنار هم پیدا کردند. با سربندهای یازهرا (س) دستهاشون رو بسته بودند و در چاه توالت زنده به گورشون کرده بودند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

اطراف ارتفاع 112 فکه بود و در گوشه ای یک کامیون ایفای عراقی سوخته بود. «محمدرضا کاکا» از بچه های تهران که خدمت سربازی اش را همراه ما در تفحص می گذراند، کلید کرد که الا و بلا اینجا را بکنیم و شروع کرد به زیر ور و کردن خاک ها.

برخوردیم به تکه ای سیم سیاه تلفن. کاکا سیم تلفن را گرفت تا رد آن را بیابد. رسیدیم به سختی زمین یعنی جایی که دیگر ثابت می شد شهیدی اینجا نیست ولی سیم تلفن پیچ خورده و کمی آنطرف تر زیر خاک ها رفته بود. ناگهان کاکا داد زد: یافتم… یافتم…
خاطره داودآبادی از سیم تلفن در ارتفاعات فکه

 

 

 

رسیدیم به چند تکه استخوان پای انسان. در کمال دقت و احتیاط، تپه خاک را برداشتیم و در کمال تعجب برخوردیم به پیکر چند شهید که در کنار هم دفن شده بودند.

دشمن با سیم تلفن دست و پای آنها را بسته و روی یکدیگر انداخته بود. در عطر آگینی صلوات، پیکر هشت شهید را که مظلومانه و معصومانه کنار هم خفته بودند، از زیر تل خاک و میان وسائل بیرون آوردیم و هر یک را با احترام و بغض خاص، داخل کیسه سفید گذاشتیم.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 703
  • 704
  • 705
  • ...
  • 706
  • ...
  • 707
  • 708
  • 709
  • ...
  • 710
  • ...
  • 711
  • 712
  • 713
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • سيدصالحي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • عزیرم حسین

آمار

  • امروز: 561
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس