فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهیدی که در کویر مرکزی ایران به شهادت رسید

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26 اردیبهشت 59 خيلي عادي با اين “فاجعه” برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه “مسأله در حال پي‌گيري است"! 


 محمد منتظر قائم در سال 1327 هجري شمسي در يک خانواده‌ي مذهبي و کم بضاعت در شهر فردوس به دنيا آمد.

پس از پايان سوم دبستان به يزد نزد اقوام پدري خود رفت و در آنجا به ادامه‌ي تحصيل پرداخت. همزمان با قيام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثير و پخش اعلاميه‌هاي امام خميني پرداخت. او با خلوص خاصي، عکس امام را به شيفتگان مي‌رساند و با همکلاسي‌هايش، بي پروا عليه رژيم شاه بحث مي‌کرد.



محمد بعد از پايان دبيرستان به خدمت سربازي رفت و پس از پايان خدمت در شرکت برق توانير مشغول به کار شد و همزمان با هدف برانداختن نظام شاهنشاهي و استقرار حکومت اسلامي با تشکيل گروهي به مبارزه پرداخت.

در سال 1351 هـ . ش، اعضاي گروه شناسايي و محمد نيز دستگير و زنداني شدند و محمد تحت شکنجه‌هاي وحشيانه‌ي مأموران ساواک قرار گرفت؛ اما جانانه در مقابل شکنجه‌ها مقاومت مي‌کرد و شکنجه‌گران را به ستوه آورد. سرانجام پس از 15 ماه تحمل شکنجه و زندان، در حالي که هيچ اعترافي نکرده بود به ناچار او را آزاد نمودند.

پس از آزادي از زندان همچنان به مبارزه ادامه مي‌دهد و به همکاري با سازمان مجاهدين خلق (منافقين) که آن زمان وجهه‌ي خوبي در ميان مردم داشت، پرداخت؛ اما بعد از انحراف و تغيير ايدئولوژي سازمان، رابطه‌ خود را با آن قطع کرد؛ ولي همچنان به مبارزه عليه رژيم شاه ادامه مي‌داد. محمد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، خود را وقف انقلاب نمود و به عنوان نخستين فرمانده سپاه پاسداران استان يزد انتخاب شد و مسئول بنيانگذاري و تشکيل سپاه يزد و تصفيه‌ کميته گرديد. او سپاه را گسترش داد و با قاطعيت با ضد انقلاب به مبارزه برخاست.

مشکل بزرگ آقاي رئيس جمهور

تلفن محرمانه‌ رياست جمهوري در کاخ سفيد به صدا در آمد. منشي مخصوص رئيس گوشي را برداشت و با اضطراب به اتاق رئيس جمهور وصل کرد. مکالمه‌ي فرد ناشناس 20 دقيقه طول کشيد؛ پس از پايان مکالمه، رئيس جمهور به سرعت از منشي خواست تا يادداشتي كه در پاكت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.

پس از فرار آمريکايي‌ها از ايران، کاخ سفيد اعلاميه‌اي به اين شرح پخش کرد:
«آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگان‌هاي اسير در ايران با شکست روبه‌رو شد و اسناد سري و مهمي در درون هلي‌كوپترها به جاي مانده است».

پس از اينكه مدت زمان کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد سپري شد، به دستور مستقيم بني‌صدر، که در آن زمان سمت فرماندهي کل قوا را داشت، هلي‌كوپترهاي به جا مانده از عمليات آمريکايي‌ها بمباران شد و اسناد سري و مهم باقي مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قايم ـ فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد ـ که در منطقه از هلي‌كوپترها محافظت مي‌کرد، به شهادت رسيد.



شهادت محمد منتظر قائم به روايت همرزمان:

ظهر جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزي سپاه تهران ، با برادر شهيد محمد منتظري قائم در يزد تماس مي‌گيرند كه خبر رسيده چند فروند هليكوپتر آمريكايي مردم را در كوير به گلوله مي‌بندد و يك آمريكايي زخمي شده هم، در بيمارستان يزد است.

بلافاصله در بيمارستانها تحقيق مي‌شود و قسمت دوم خبر تكذيب مي‌گردد ولي بعد از ساعتي از دفتر آيت‌الله صدوقي با سپاه تماس مي‌گيرند كه اينجا يك راننده تانكر است و ادعا دارد تانكر نفتش را آمريكاييها در جاده طبس آتش زده‌اند. در پي اين گزارشات، محمد تصميم مي‌گيرد كه هر چه سريعتر به منطقه بروند و از نزديك با حادثه برخورد نمايند.

آخرين دستخط شهيد نشان مي‌دهد كه وضع منطقه را حساس و حضور آمريكاييهاي مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسيده قطعي مي‌دانسته است ، يكي از برادران پاسدار يزدي اينچنين گزارش مي‌دهد:
« وقتي قرار شد برويم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانيم … ما كه نماز خوانديم و برگشتيم ، محمد هنوز در گوشه حياط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را هميشه خوب مي‌خواند . اغلب ، در جمع‌ها ، او را به دليل تقوايش ، پيشنماز مي‌كردند. با اينهمه ، اين بار نمازش حال ديگري داشت . بعد از آنكه تمام شد يكي از برادرها به شوخي گفت:"نماز جعفر طيار مي‌خواندي؟ “

او با خوشحالي پاسخ داد: « به جنگ آمريكا مي‌رويم . شايد هم نماز آخرمان باشد.»



در بين راه مثل هميشه شروع كرد به قرآن و حديث خواندن و تفسير كردن و توضيح دادن؛ سوره اصحاب فيل را برايمان تشريح كرد و داستان ا
محمد شهيد با آنكه يك فرمانده نظامي خوب بود، يك معلم اخلاق و عقيده نيز بود. و با‌ آنكه در مواقع لازم از قاطعيت و همچنين خشم و جسوري فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادي از همه پاسداران متواضعتر و معمولي‌تر بود، از اينكه به او به چشم يك فرمانده نگاه كنيم ناراحت مي‌شد و با اينكه او مي‌بايست بيشتر نقش فرماندهي و تصميم‌گيري و طرح و نقشه را داشته باشد ولي علاوه بر آن همواره خود پيشقدم بود و بويژه در مواقع خطرناك حتما خودش نخست اقدام مي‌كرد، از خودنمائي بشدت پرهيز داشت، حتي زير گزارشات يا اطلاعيه‌هائي كه اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام يا ارسال مي‌شود ، از نوشتن نامش خودداري مي‌كرد.

كسي كه وارد سپاه مي‌شد امكان نداشت تا مدتي بفهمد او فرمانده ما است . بيشترين كارها را خودش انجام مي‌داد . اغلب شبها نيز بخانه نمي‌رفت و حتي بجاي ما هم پست مي‌داد ، غذا خيلي كم و ساده مي‌خورد ، بيشتر روزه مي‌گرفت ، روز قبل از شهادتش نيز كه پنجشنبه بود، روزه بود …

راه طبس را با اينكه خاكي و خراب است با سرعت بسيار زياد طي كرديم. در راه از سرنشينان اتومبيلي كه از آنجا گذشته بودند ، سؤال كرديم ، گفتند آمريكائيها يك تانكر را آتش زده مسافرين يك اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند.

«وقتي که به چند کيلومتري منطقه‌ي فرود رسيديم، حدود پانزده نفر از برادران کميته‌ي طبس در آنجا بودند و عده‌اي از برادران ژاندارمري نيز در آنجا حضور داشتند که يکي از آنها گفت: «منطقه، مين‌گذاري شده و يک فانتوم به طرف ما تيراندازي کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبري نبود به منطقه رفتيم و تعداد هشت جسد در آنجا يافتيم. افسر ژاندارمري، براي اطمينان، حکم مأموريت ما را که براي غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اينجا نگهباني دهيد»؛

ما كه مي‌رفتيم يك ستوان گفت: چون فانتومها اينجا پرواز كرده‌اند ، مي‌روم بي‌سيم بزنم به نيروي هوائي كه بدانند نيروي خودي در منطقه هست.

عده‌اي از پاسداران فردوس و طبس نيز با ما تا 100 متري هليكوپترها آمدند ولي جلوتر نيامدند ، ولي ما جلوتر رفتيم .

در اين موقع متوجه‌ي طوفاني که حدود سه کيلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوي ما مي‌آيد، شديم. در اين لحظه فانتوم مزبور در بالاي سر ما ظاهر شد، وقتي طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمري منطقه را ترک کردند؛ ولي ما پنج نفر پاسدار يزدي و برادران کميته‌ي طبس باقي مانديم. طوفان رسيد و ما در ميان طوفان حرکت کرديم تا اينکه به منطقه‌ي فرود هلي‌كوپترها رسيديم. دو فروند هلي‌كوپتر در يک طرف جاده و چهار فروند در طرف ديگر جاده قرار داشت، يکي از هلي‌كوپترها در حال سوختن بود و يک هواپيماي چهار موتوره نيز در کنار آن مي‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبيل پياده شديم و براي شناسايي به طرف آنها حرکت کرديم…»

محمد منتظر قائم بدقت مراقب مين‌گذاري يا هر نوع تله انفجاري بود به موتورها و جيپ آمريكايي رسيديم اول محمد موتورها را بررسي كرد وقتي مطمئن شد كه مواد منفجره به آن وصل نيست رفتيم و آنها را روشن كرديم و با هم كنار جاده آورديم ، همچنين جيپ را.

شهيد محمد خوشحال و خندان گفت: « خوب اينهم 5 هليكوپترهايي كه در كردستان از دست داديم خدا رسانده است . » و خودش به سمت يكي از هليكوپترها رفت . طوفاني كه مدتي قبل آغاز شده بود كاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .

«… فرمانده‌ ما خيلي با احتياط داخل يکي از هلي‌كوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلي‌كوپتر شدم… يک کلاسور محتوي چند ورقه‌ي درجه‌بندي شده در آنجا پيدا کرديم و چون تخصصي در اين مورد نداشتيم آن را سر جاي خود گذاشتيم تا برادران ارتشي بيايند و آنها را مورد معاينه قرار دهند.»

«.. در داخل يکي از هلي‌كوپترها، يک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها يک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلي‌كوپترها آمدند و به وسيله‌ي تيربار کاليبر 50، يک رگبار به طرف هلي‌كوپترها بستند. اين رگبار دقيقاً به طرف هلي‌كوپتري بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در يک لحظه آن هلي‌كوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بيا از اينجا برويم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسيده، وقتي فانتوم ها دور شدند ما هم مي‌رويم»؛«به محض اينکه صداي فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلي‌كوپترها دور شديم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دويديم و بعد روي زمين دراز کشيديم. برادر عباس سامعي که راننده‌ي ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تير خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاري در حال دويدن بود که من داد زدم تير خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمي شده‌ام.» و بعد روي زمين افتاد؛ چون از ناحيه‌ي پا زخمي شده بود.»
«برادر عباس سامعي نيز که روي زمين دراز کشيده بود، بلند شد و مانند انسان‌هاي بي‌حال تلوتلو خورد و به زمين افتاد؛ من فکر کردم که از خستگي اين طور شده است.

برادر رستگاري خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشيد. برادر منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلي‌كوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هيچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسيديم، با کمال تعجب شنيديم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و يکي از آن هلي‌كوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوييچ ماشين کجاست؟

برادر رستگاري گفت: «عباس زخمي شده و بي هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشيده بود. من به طرف او رفتم، وقتي نزديک شدم، ديدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولي جوابي نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ي بسيار آرامي داشت، مانند آدمي كه در خواب است. زير بدنش خون زيادي ريخته بود. ديگر دلم نيامد که به او دست بزنم.

برادر زخمي ديگري كه همراه محمد به داخل هليكوپتر رفته است مي‌گويد :
« … در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه‌بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود … وقتي فانتومها آمدند و رفتند، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي‌رفتيم . برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده شهيد منتظر قائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت. به طرف محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت .

چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است ، اما زير بغل او پر از خون بود ، فهميدم محمد شهيد شده و به آرزويش رسيده است . ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگهاي كوير ، كه با خونش رنگين شده بود ، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال‌هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن شهيد و زخميها گرفته بودند، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود، شهيد و من را به يزد بردند و شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند…»

خون شهيد موجب رسوايي دوستان آمريکا

با توجه به اينکه بمباران هواپيماهاي ايراني به دستور بني صدر خائن ، موجب شهادت شهيد منتظر قائم شد ، سوالاتي در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقيمانده از ارتش آمريکا مطرح شد. پاسخ اين سوالات زماني آشکار شد که بني صدر از ايران فرار کرد.

در همان زمان مرحوم آيت‌الله مهدوي كني … درباره مسائلي كه در كميسيون ( شوراي انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت : « يكي از مسائل ، مربوط به بمباران كردن هليكوپترهاي باقيمانده و شهادت فرمانده پاسداران يزد در جريان اين بمباران و بعضي حوادث ديگر كه در اين باره واقع شده ، بوده است . شوراي انقلاب 3 نفر را مأمور بررسي اين حوادث كرد تا اين حوادث را پي‌گيري كنند تا ببينند ماجراي بمباران چه بوده است و چرا توجه نكردند كه فرمانده سپاه پاسداران يزد شهيد و عده‌اي مجروح بشوند و پاره‌اي حوادث ديگر كه ذكر آن مصلحت نيست . »

همچنين دانشجويان مسلمان يزدي دانشگاه تهران ، خواستار محاكمه عاملين شهادت فرمانده سپاه پاسداران يزد شدند :
« برادر مجاهد محمد منتظر قائم در ركاب بت‌شكن زمان امام خميني و در رابطه با حمله نظامي احمقانه امريكاي جنايتكار كه به لطف خداي تبارك و تعالي در هم شكسته شد به شهادت رسيد . ما اين شهادت پر افتخار را به پيشگاه امام امت و ملت قهرمان ايران و همچنين خانواده محترم شهيد تبريك مي‌گوئيم ، ولي ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با يك توطئه عليه انقلاب اسلامي ايران مي‌دانيم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئيس جمهوري (بني صدر) مي‌خواهيم كه چگونگي طراحي اين توطئه را كه منجر به شهادت اين برادر رزمنده شد براي ملت رشيد ايران و خانواده آن شهيد روشن نمايند …»

نيم ساعت بيشتر از خبر راديو آمريكا مبني بر وجود اسناد در هليكوپترها نگذشته بود که صحراي طبس به بهانه وجود مين و كماندوي خيالي بمباران ميشود. اين اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامي و همه موازين منطقي بود. گذشته از اسناد ، هليكوپترهايي از بين رفت که هر كدام چند ميليون دلار ارزش داشت.

رئيس جمهور بني صدر در مصاحبه تلويزيوني پنجشنبه 26 اردیبهشت 59 خيلي عادي با اين “فاجعه” برخورد كرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بيست روز تنها به اين جمله اكتفا كرد كه “مسأله در حال پي‌گيري است"!

پس از بمباران هلي‌كوپترهاي آمريکايي‌ها ـ که اسناد و مدارک مهمي مربوط به ادامه‌ي طرح و برنامه‌هاي آنها پس از انجام دادن مرحله‌ي اول عمليات در آنها بود ـ بني صدر علت اين اقدام را از بين بردن فرصت دوباره، براي استفاده‌ي آمريکايي‌ها از اين هلي‌كوپترها اعلام کرد؛ در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، باز کردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود. که آنها را از کار بيندازد. علاوه بر اين اضافه شدن پنج فروند از مدرن‌ترين هلي‌كوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران مي‌توانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانه‌ي بني‌صدر تحقق نيافت.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

صندلی چرخدار یک فرمانده

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در گرماگرم عملیات والفجر 8 در «فاو» از ناحیه کمر بر اثر اصابت ترکش توپ دشمن قطع نخاع شد و مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد.حسن با وجود این مجروحیت به واسطه عشق به حضور در جبهه‌های نبرد با همان صندلی چرخدار به مناطق عملیاتی رفت و تا پایان جنگ در کنار همرزمانش ماند. 
 جملات بالا بخشی از زندگینامه سردار شهید حسن شوکت‌پور است.فرمانده و رزمنده نام‌آشنای دوران دفاع مقدس استان سمنان.

 

15آذر ماه 1331 در شهر سمنان و در شب شهادت امام حسن مجتبی (ع) متولد شد.تحصیلات ابتدایی را در سمنان گذراند و پس از آن به همراه خانواده به شهر امروزی درجزین که آن سالها روستایی در هفت کیلومتری سمنان بود، مهاجرت کرد.در همان سال‌ها بود که با ورود به محافل و مجالس مذهبی با شخصیت ملکوتی امام خمینی (ره) آشنا شد. این آشنایی روح تشنه او را در مسیر مبارزه علیه حکومت ستم‌شاهی قرار داد و از همین رو بود که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1353 در یکی از دبستان‌های تهران به فعالیت‌های فرهنگی پرداخت.

 

مدتی بعد در یک کارخانه خودروسازی استخدام شد.در این کارخانه به علت اعلام انزجار و مخالفت با حضور ناسالم عوامل بیگانه مورد تعقیب ساواک قرار گرفت. او با تلاش شبانه‌روزی تا پیروزی کامل انقلاب و محو حکومت ستمشاهی پهلوی از ایران عزیز به مبارزات خود ادامه داد.

 

پس از پیروزی انقلاب در دستگاه‌های مختلف و از جمله استانداری مشغول به کار شد. سپس از سوی دفتر عمران حضرت امام خمینی به کردستان رفت و در آن‌جا به فعالیت‌های عمرانی و سازندگی مشغول شد.مدتی بعد با واحد فرهنگی حزب جمهوری اسلامی همکاری کرد و به افشای جنایات گروهک منافقین در کردستان پرداخت.

 

با شروع جنگ به عضویت رسمی سپاه درآمد و در بیشتر عملیات‌ها شرکت کرد. وی مسئولیت لجستیک «قرارگاه حمزه» و «لشکر 14 امام حسین(ع)» را تا عملیات پیروزمند والفجر8 در مناطق محتلف جنگی بر عهده داشت و به دلیل توانایی‌های بسیار،به عنوان مسئول تدارکات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) منصوب شد.این مسئولیت را عهده‌دار بود تا اینکه سرانجام در گرماگرم عملیات والفجر8 در فاو از ناحیه کمر بر اثر اصابت ترکش توپ قطع نخاع شد و مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد. با وجود این مجروحیت به واسطه عشق به حضور در جبهه‌های نبرد با همان صندلی چرخدار به مناطق عملیاتی رفت و تا پایان جنگ در کنار همرزمانش ماند.

 

با پایان جنگ به سمت فرماندهی لجستیک نیروی مقاومت و جانشین فرماندهی آماد نیروی زمینی سپاه منصوب شد.

 

به گفته بسیاری از دوستانش با درگذشت امام راحل، بسیار اندوهگین شد بطوری که بارها گفته بود:” با رحلت امام دیگر ادامه زندگی برایم قابل تحمل نیست".

 

در حالی که بیش از دو ماه از رحلت امام شهدا نگذشته بود بر اثر عفونت شدید کلیه، از صف اهل دنیا جدا و به خیل شهیدان انقلاب پیوست.او در سحرگاه 29 مرداد ماه 1368 در بیمارستان بقیةالله به خلعت “شهادت” مزین شد.

 

رسول ملاقلی‌پور فیلمساز شاخص کشورمان با نقل خاطره‌ای از این شهید گفته است:در عملیات طریق‌القدس حسن آقا 72ساعت نخوابیده بود. یا پشت بی‌سیم بود یا پشت فرمان بود. هر کجا کار بود حسن شوکت‌پور نیز بود تا اینکه در عملیات والفجر 8 قطع نخاع شد.حسن آقا شوکت‌پور با آن حال و روزش صبح‌ها می‌آمد لجستیک سپاه کار می‌کرد و شب‌ها هم به آسایشگاه برمی‌گشت.یک روز به او گفتم حسن آقا، این همه سال جنگیده‌ای، بیابان‌ها و کوه‌ها رفته‌ای و آمده‌ای حالا کمی استراحت کن.

 

جواب داد"رسول خیلی دلم می‌خواهد استراحت کنم ولی نمی‌شود بدون اینکه بخواهم در زندگی برای عده‌ای تکیه گاه شده‌ام. می‌ترسم من بیفتم، آنها هم بیفتند بعد هم رسول جان خدا یک برگ ماموریت به ما داده است که تا نفس داریم باید به دنبال ماموریت‌مان باشیم. وقتی هم برگ مرخصی را داد خب می‌رویم.

 

ملاقلی‌پور گفته است: وقتی فیلمی می‌سازم دلم می‌خواهد حداقل بتوانم روح حسن‌آقا را یک جور از خودم راضی کنم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

هنگام پیوندم با "تو" خواستم به سرچشمه حق پیوندم بزنی

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم و بِیمن وجود ولیه المهدی” ؛ این اولین جمله‌ای بود که در اولین لحظات زندگی، در هنگام پیوندم با تو زمانی که خطبه‌ی عقد خوانده می‌شد، بر زبانم جاری گشت…

بسم الله الرحمن الرحیم

“حشمت یزدان پرست” همسر شهید “علی کمالی"، بخش‌هایی از نامه‌های عاشقانه‌ی همسرش قبل از شهادتش را در اختیار ما قرار داده است.

در بخشی از نامه‌ی شهید کلامی به همسرش آمده است: “بسم الله الرحمن الرحیم و بیمن وجود ولیه المهدی” و این اولین جمله‌ای بود که در اولین لحظات زندگی، در هنگام پیوندم با تو زمانی که خطبه‌ی عقد خوانده می‌شد، بر زبانم جاری گشت، با این امید که در سرتاسر زندگی‌ام و تا هنگام پیوندم با “او” جریان یابد و از سرچشمه فیض حق بهره‌مندم گرداند.

به این جهت است که کلام آخرینم را نیز با نام خدای رحمان و رحیم آغاز و به یمن وجود مولایم مهدی متبرک می‌سازم.

گوش کن تا برایت بگویم:

1. فاذکروالله: به یاد خدا باش همیشه در قیام و قعود، در قهر و غضب، در عشق و نفرت و… در همه‌ی حرکات و سکنات.

 

. شعله‌ی عشق به اهل بیت پیغمبر عزیز و عشق به ولایت و به امام زمان –مهدی- را همواره در وجودت فروزان دار و ملاک و معیار حیات و ممات خویش را جز این مپسند.

3. حفظ جان از واجبات است. پس در حفظ سلامت و طراوت خویش به خاطر رضای خدا و برای توانایی بیشتر در خدمت به ساحت مقدس ولایت، کوشا باش.

4. خدای تو و خدای صالح، امام زمان تو و امام زمان صالح، جان تو و صالح، پس توصیه‌ی سه مورد فوق در مورد صالح نیز مصداق کامل دارد.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 698
  • 699
  • 700
  • ...
  • 701
  • ...
  • 702
  • 703
  • 704
  • ...
  • 705
  • ...
  • 706
  • 707
  • 708
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 46
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس