فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

سی و دونفر

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

ساعت هاي 1 و 2 نيمه شب بود که در ميان همهمه و شليک توپ و تانک و مسلسل و آرپي جي و غرش هواپيماهاي دشمن در عمليات بزرگ کربلاي 5 ، فرمانده تخريب بعد از چندين بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پيدايم کرد و گفت : حميد هرچه سريعتر اين اسرا را به عقب ببر و تحويل کمپ اسرا بده . سريع آماده شدم.
ساعت هاي 1 و 2 نيمه شب بود که در ميان همهمه و شليک توپ و تانک و مسلسل و آرپي جي و غرش هواپيماهاي دشمن در عمليات بزرگ کربلاي 5 ، فرمانده تخريب بعد از چندين بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پيدايم کرد و گفت : حميد هرچه سريعتر اين اسرا را به عقب ببر و تحويل کمپ اسرا بده . سريع آماده شدم.

سي و دو نفر اسير عراقي که بيشترشان مجروح بودند ، سوار بر پشت دو دستگاه خودروي تويوتا شدند و من با يک قبضه کلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حرکت خودروها را به سمت کمپ اسرا صادر کردم ! مسافتي طي نکرده بودم که متوجه شدم چند اسير عراقي به من نگريسته و اسمم را صدا زده و با هم ميخندند. اول تعجب کردم که اينها اسم مرا از کجا ميدانند . زود به خاطر آوردم صدا زدن هاي فرمانده مان را که به دنبال من ميگشت و عراقيها نيز ياد گرفته بودند . من با 18 سال سني که داشتم از لحاظ سن و هيکل از همه آنها کوچکتر بودم. بگي نگي کمي ترس برم داشت . گفتم نکند در اين نيمه شب ، اسرا با هم يکي شوند ومن و راننده بي سلاح را بکشند و فرار کنند.

بدنبال واژه اي گشتم که به زبان عربي به معناي نخنديد يا ساکت باشيد ، بدهد . کلمه « ضحک » به خاطرم آمد که به معناي خنده بود. با خودم گفتم : خوب ! اگر به عربي بگويم نخنديد ، آنها مي ترسند و ساکت مي شوند . لذا با تحکم و بلند داد زدم لا اضحک. با گفتن اين حرف علاوه بر چند نفري که مي خنديدند ، بقيه هم که ساکت بودند شروع به خنده کردند . چند بار ديگر لا اضحک را تکرار کردم ولي توفيري نکرد.

سکوت کردم و خودم نيز همصدا با آنها شروع به خنده کردم. چند کيلومتري که طي کرديم به کمپ اسراي عراقي رسيديم و بعد از تحويل دادن 32 اسير به مسئولين کمپ ، دوباره با همان خودروها به خط مقدم برگشتيم . در خط مقدم به داخل سنگرمان که بچه هاي تخريب حضور داشتند رفتم و بعد از چاق سلامتي قضيه را برايشان تعريف کردم. بعد از تعريف ماجرا ، دو سه نفر از برادران همسنگر که دانشجويان دانشگاه امام صادق ع بودند و به زبان عربي نيز تسلط داشتند ، شروع به خنده کردند و گفتند فلاني مي داني به آنها چه مي گفتي که آنها بيشتر مي خنديدند! تو به عربي به آنها مي گفتي « لا اضحک » که معني آن مي شود « من نميخندم» و براي اينکه به آنها بگويي نخند يا نخنديد ، بايد مي گفتي « لا تضحک » …………….. آنجا بود که به راز خنده عراقيها پي بردم.

 نظر دهید »

پاسگاه

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

درست چند روز پس از پيروزي انقلاب ، در كردستان و آذربايجان غربي حوادثي رخ داد كه توجه همه مردم ايران را به خود جلب كرد گروهك هايي كه در پيروزي انقلاب با غارت پادگان ها مسلح شده بودند ، با ادعاي خودمختاري از ناآگاهي مردم سوءاستفاده كردند و گوشه اي از مملكت را به آشوب كشاندند با اوج گيري اين تحركات ، گروههاي مردم انقلابي براي در هم شكستن توطئه ضد انقلاب به آن سو شتافتند مردم اصفهان نيز ساكت ننشستند و براي دفاع از آرمان هاي انقلاب گروه هايي را به آنجا فرستادند يك روز خبر ناگواري رسيد پنجاه و دو نفر از داوطلبان سپاه اصفهان كه مأموريتشان تمام شده بود و مي خواسته اند به اصفهان برگردند ، در 12 كيلومتري سردشت در روستايي به نام داش ساوين توسط ضدانقلاب كمين خورده اند و همگي به شهادت رسيده اند
درست چند روز پس از پيروزي انقلاب ، در كردستان و آذربايجان غربي حوادثي رخ داد كه توجه همه مردم ايران را به خود جلب كرد گروهك هايي كه در پيروزي انقلاب با غارت پادگان ها مسلح شده بودند ، با ادعاي خودمختاري از ناآگاهي مردم سوءاستفاده كردند و گوشه اي از مملكت را به آشوب كشاندند با اوج گيري اين تحركات ، گروههاي مردم انقلابي براي در هم شكستن توطئه ضد انقلاب به آن سو شتافتند مردم اصفهان نيز ساكت ننشستند و براي دفاع از آرمان هاي انقلاب گروه هايي را به آنجا فرستادند

يك روز خبر ناگواري رسيد پنجاه و دو نفر از داوطلبان سپاه اصفهان كه مأموريتشان تمام شده بود و مي خواسته اند به اصفهان برگردند ، در 12 كيلومتري سردشت در روستايي به نام داش ساوين توسط ضدانقلاب كمين خورده اند و همگي به شهادت رسيده اند

از آن جمع يك نفر زنده مانده بود او كه به شدت مجروح شده بود ، خودش را به مردن مي زند و بعد از اين كه نيروهاي مهاجم تجهيزات و وسايل شهدا را بر مي دارند و منطقه را ترك مي كنند ، خود را به نيروهاي خودي مي رساند و ماجرا را مي گويد

اين ماجرا مانند بمبي اصفهان را تكان داد و مردم را تحريك كرد آقاي بجنوردي استاندار اصفهان جلسه اي گذاشت قرار شد من و آقاي رحيم صفوي براي تحقيق و پيگيري ماجرا به كردستان برويم ما به شهيد دكتر چمران كه وزير دفاع بود معرفي شديم و به تهران رفتيم تا همراه او به منطقه برويم

در سردشت ، دكتر چمران ما را نسبت به اوضاع و احوال كردستان توجيه كرد جالب تر از همه روحيات خودش بود او با اين كه معاون نخست وزير و وزير دفاع بود ، لباس چريكي به تن كرده و يوزي به دست پيشاپيش چهل ، پنجاه نفر پاسدار و نيروي داوطلب در سخت ترين شرايط نبرد حضور داشت

بعد از توجيه دكتر چمران درباره منطقه ، شروع كرديم به تحقيق و بررسي درباره شهادت پنجاه و دو پاسدار اصفهاني سرگرم كارمان بوديم كه خبر آمد در يكي از روستاهاي نزديك سردشت نيروهاي ضد انقلاب مقداري مهمات ذخيره كرده اند قرار بود كه يكي از هلي كوپترها گروهي را براي شناسايي به آنجا ببرد

در آنجا من از آقاي صفوي جدا شدم او دنبال تحقيقات رفت و من هم با گروهي كه عازم شناسايي بودند ،همراه شدم در آن موقع سروان بودم و دلم مي خواست كه در اين قبيل برنامه ها شركت مستقيم داشته باشم يك قبضه تفنگ ژـ ث و چهل تا فشنگ گرفتم و همراه گروه سوار هلي كوپتر شديم هشت نفر بوديم كه بعداز مقداري پرواز ، خلبان در كنار اتاقكي در يك دره پياده مان كرد

به محض پياده شدن شروع كرديم به تفتيش منطقه در آن اتاقك پيرمرد و پيرزني همراه يك بچه زندگي مي كردند از آنها سئوالاتي كرديم هنوز هلي كوپتر داشت بالاي سرمان مي چرخيد كه ناگهان صداي گلوله اي شنيده شد صدا خيلي نزديك بود مسير آن را پيدا كرديم به همراهان گفتم كه به طرف يال كوه كه پناهگاه خوبي بود ، بروند خلبان كه متوجه درگيري شده بود رفت به دكتر چمران خبر بدهد شدت درگيري زياد نبود البته فقط آنها تيراندازي مي كردند ما چون در جاي ثابتي پناه گرفته بوديم و تعداد فشنگمان كم بود ، از تيراندازي خودداري كرديم

مدتي بعد متوجه چند هلي كوپتر شديم كه به ما نزديك شدند و در فاصله اي حدود پانصد متريمان تعدادي نيرو پياده كردند كه دكتر چمران هم در ميان آنان بود

درگيري بالا گرفت اين طور كه بعدها فهميدم ، يكي از خلبانان به نام سرگرد عابدي كه از نيروهاي مومن و مسلمان هوانيروز بود ، براثر اصابت گلوله زخمي مي شود او مثل يك مشاور با دكتر چمران كار مي كرد و همه جا با او بود براي همين در عمليات وقفه افتاد و آنان منطقه را ترك كردند

هلي كوپترها پايين آمدند نيروها را سوار كردند و رفتند و ما جا مانديم چون بين ما و آنان پانصد متر فاصله بود ، متوجه ما نشدند

در آن اوضاع و احوال ، نه بيسيم داشتيم و نه نقشه و قطب نما نه مي دانستيم كجا هستيم و نه سازماندهي داشتيم براي يك شناسايي كوچك آمده بوديم و مي خواستيم زود برگرديم و فكر نمي كرديم چنين اتفاقي بيفتد

سعي كردم اعتماد به نفس خودم را حفظ كنم و روحيه ام را نبازم همراهانم عبارت بودند از تعدادي درجه دار انقلابي ارتش و تعدادي از بچه هاي سپاه و يك راهنماي كرد به آنان گفتم از همين يال بكشيد بالا تا نوك تپه ، تا بعد به شما بگويم چه كار كنيم

در آن حال ، همه از من اطاعت مي كردند وقتي بالاي تپه رسيديم ، گفتم كه آرايش دفاعي دورتادور بگيرند همان جا برايشان صحبت كردم و گفتم كه من سروان هستم و دوره هاي مختلف چترباز ، رنجر ، عمليات نظامي و ديده ام و در همه اين زمينه ها تخصص دارم و از اين لحظه فرمانده شما هستم گفتم از اينجا به بعد طبق اصول نظامي حركت مي كنيم و بايد تا صبح هم كه شده از خودمان دفاع كنيم تا نيروي كمكي بيايد

دعاي فرج را خواندم اولين بار بود كه در خط جنگي دعاي مقدس امام زمان عج را مي خواندم همين كه دعا را خواندم بلافاصله طرح عمليات به ذهنم خطور كرد و تمام تاكتيكهايي را كه به صورت تئوري و علمي خوانده بودم و هيچ وقت استفاده نكرده بودم ، به ذهنم رسيد آن هم تاكتيك عبور از منطقه خطر و در شرايطي كه احساس مي كرديم در محاصره هستيم ، بود روش كار را به نيروها آموزش دادم

هوا داشت تاريك مي شد متوجه هلي كوپترهايي شديم كه به لحاظ مسائل امنيتي ، شبانه پرواز مي كردند و از سردشت به بانه مي رفتند نگاه حسرت باري به آنها انداختيم و در دل گفتيم اي كاش مي آمدند و ما را هم با خود مي بردند !

سكوت مرگبار منطقه را گرفته بود تصور مي كرديم افراد ضد انقلاب ما را مي بينند و دارند به ما نزديك مي شوند تا ما را زنده اسير كنند منطقه كاملاً ذوعارضه بود جنگل ، تپه ماهور ، ارتفاع ، دژ ، رودخانه و همه نوع عوارض ديگر

سعي كردم بچه ها را به قله ببرم تا بر اطرافمان مسلط باشيم ولي اين كار تا وقتي كه هوا روشن بود معنا داشت اما به محض اين كه هوا تاريك مي شد ، تسلط خود را از دست مي داديم تا بتوانيم خودمان را نجات دهيم مواردي آموزش داديم تا بتوانيم خودمان را نجات دهيم مواردي مانند طريق عبور از محل خطر در شب ، پياده روي ، حفظ و نگهداري سلاح به طوري كه سر و صدا راه نيندازد ، خيزهاي صدمتري ،

توقف براي استراق سمع

چون جاي درنگ نبود ، سريع نيروها را سازمان دادم و آماده حركت شديم به همه شماره دادم و خودم به عنوان نفر شماره يك ، در اول ستون قرار گرفتم و حركت كرديم

منطقه اطراف شهر سردشت به گونه اي است كه از فاصله بسيار دور ، چراغ هاي شهر به خوبي نمايان است ما كه حدود 23 كيلومتر از شهر فاصله داشتيم ، از اين امر بهره جستيم و حركتمان را از ميان دره ها و تپه ها به طرف شهر آغاز كرديم

به علت تاريكي هوا و وارد نبودن به راه هاي عبوري ميان تپه ها ، از راه هاي مشكل و سخت عبور مي كرديم و گاهي مجبور بوديم كوهي را دور بزنيم تا چراغ ها را گم نكنيم نيروهاي ضد انقلاب كه متوجه حضورمان در منطقه شده بودند ـ شايد فكر مي كردند در چنگشان هستيم ـ كاري به كارمان نداشتند ما بايد از اين فرصت استفاده مي كرديم و هرچه سريعتر از مهلكه نجات پيدا مي كرديم

پس از نيم ساعت احساس كردم از خط محاصره خارج شده ايم ، اما كار هنوز تمام نشده بود براي اين كه منطقه كاملاً آلوده بود و براي ما هيچ امنيتي وجود نداشت براي اين كه گير آنها نيفتيم ، هرجا كه پارس سگ مي شنيديم يا چادرهايي را از دور مي ديديم كه نزديك روستا بود ، مسيرمان را از كنار آن تغيير مي داديم

بعد از چهار ساعت پياده روي ، به نزديكي پل كلته رسيديم كه در كنار آن ، پاسگاه ژاندارمري بود از آنجا به بعد منطقه امن بود حالا اگر مي توانستيم خودمان را به پاسگاه برسانيم ، از خطر نجات پيدا كرده بوديم !

نزديك پاسگاه كه رسيديم ، نيروها را نگه داشتم اگر همه مان به طرف آنان مي رفتيم خيلي خطرناك بود به علت حساسيت پل ، آنان به هر چيز مشكوك تيراندازي مي كردند

به نيروها گفتم در دامنه كوه استراحت كنند و خودم به همراه راهنماي كرد به سوي جاده راه افتاديم تا بگويم ما را نزنند وارد جاده آسفالت كه شديم ، راهنما گفت من ديگر جلو نمي آيم آنها بدون اين كه ايست بدهند ، تيراندازي مي كنند !

او را پيش نيروهاي ديگر فرستادم ـ اسلحه ژـ ث را مثل چوب دستي گرفتم و خيلي عادي وسط جاده به راه افتادم عادي قدم برداشتم تا شك نكنند براي اين كه اگر كسي مي خواست حمله كند ، اين چنين از وسط جاده راه نمي رفت مي دانستم اين كار هم خيلي خطرناك است اما چاره ديگري نداشتم به حدود بيست قدمي پل رسيده بودم كه ناگهان گلوله اي به طرفم شليك شد از شانس من نشانه اش خوب نبود و تير از كنارم گذشت ! سريع روي زمين دراز كشيدم و فرياد زدم نزنيد ، من خودي هستم

خودم را معرفي كردم نگهبان گفت اسلحه ات را روي زمين بگذار و دست هايت را بالا بگير و بيا جلو

همين كار را كردم به دو قدمي اش كه رسيدم ناگهان از بالاي برج نگهباني تيراندازي شروع شد متوجه شدم دامنه كوه را مي زنند معلوم بود كه نيروي ما را ديده اند و مشكوك شده اند

با داد و بيداد حاليشان كردم كه قضيه از چه قرار است و از چه جايي جان سالم به در برده ايم و حالا ممكن است به دست شما تلف شويم !

تيراندازي قطع شد ، اما نگران شده بودم و تصور اين كه بلايي سر نيروها آمده باشد ، لحظه اي آرامم نمي گذاشت وقتي كه به پاسگاه رسيدند ، فهميدم به لطف خدا اتفاقي نيفتاده است براي همين به آنان گفتم همراه نماز مغرب و عشا ، دو ركعت نماز شكر بخوانند

وقتي كه به پاسگاه رسيديم ، ساعت يازده شب بود در اولين فرصت به سردشت بيسيم زدم و اطلاع دادم كه در كجا هستيم و اگر دنبالمان مي گردند به آنجا بيايند غافل از اين كه تا ساعت هشت شب متوجه غيبت ما نشده بودند !

تقصيري نداشتند ما تازه آمده بوديم ، كسي ما را نمي شناخت و آنان در همه آن ساعات ، پيگير حال خلبان مجروح بودند ساعت هشت شب كه دكتر چمران از همراهانش سراغ من را مي گيرد ، تازه مي فهمند كه گم شده ايم او خيلي ناراحت شده بود بعدها خودش مي گفت وقتي شما بيسيم زديد كه سالم هستيد ، خيلي خوشحال شدم

او صبح زود با هلي كوپتر به دنبالمان آمد و تك تكمان را در آغوش گرفت و بوسيد

دكتر چمران از روش كار من و راهنمايي هايم خوشش آمده بود از سرگذشتم پرسيد و با هم بيشتر آشنا شديم از همين جا بود كه پيوند قلبي من با او آغاز شد از همين جا ما دو تا شديم برادر و دوست او در هر سخنراني كه در مساجد مي كرد ، از كار ما به عنوان يك حماسه ياد مي كرد ، كه البته اين امر باعث تشويق ما مي شد تا بهتر وظيفه مان را انجام دهيم

در كل ، هفده روز در كردستان بوديم كه در اين مدت من در نه 9 عمليات شركت كردم

 نظر دهید »

سفید

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

عمليات ما در منطقه مريوان خيلي جالب بود آن زمان از وانت تويوتا كه كارآيي خوبي دارد ، خبري نبود بهترين ماشين ما در عمليات پاكسازي وانت سيمرغ بود كه روي آن اسلحه كاليبر پنجاه سوار مي كرديم آن زمان از دوشكا هم كه در اين طور مواقع كارآيي خوبي دارد ، خبري نبود مجبور بوديم از كاليبر پنجاه استفاده كنيم كه معمولاً پس از شليك چند تير گير مي كند براي رفتن به مريوان حدود 130 كيلومتر راه بود ؛ با انواع و اقسام گردنه ها و تنگه ها از نظر عمليات نامنظم و چريكي بهترين شرايط براي دشمن بود تا به ما كمين بزند و ضربات سنگين وارد كند
عمليات ما در منطقه مريوان خيلي جالب بود آن زمان از وانت تويوتا كه كارآيي خوبي دارد ، خبري نبود بهترين ماشين ما در عمليات پاكسازي وانت سيمرغ بود كه روي آن اسلحه كاليبر پنجاه سوار مي كرديم آن زمان از دوشكا هم كه در اين طور مواقع كارآيي خوبي دارد ، خبري نبود مجبور بوديم از كاليبر پنجاه استفاده كنيم كه معمولاً پس از شليك چند تير گير مي كند

براي رفتن به مريوان حدود 130 كيلومتر راه بود ؛ با انواع و اقسام گردنه ها و تنگه ها از نظر عمليات نامنظم و چريكي بهترين شرايط براي دشمن بود تا به ما كمين بزند و ضربات سنگين وارد كند

در اين محور ، بعد از سنندج ، گردنه آريس سر راهمان بود بعد مي رسيديم به سه راهي تيژتيژ كه از گردنه آريس تا آنجا كلي پيچ و خم و پرتگاه وجود داشت بعد از اين سه راهي ، جاده دوشاخه مي شد كه يك مسير از شمال مي رفت به طرف جانوره و بعد گردنه گاران و سپس مي رسيد به مريوان اما مسير دوم از جنوب مي رفت به طرف شويسه ، نگل ، رزاب ، تازه آباد ، سروآباد و مريوان

جاده شمالي كوتاهتر از جاده جنوبي بود ولي پيچ و خم زيادي داشت و پر بود از گردنه جاده جنوبي جاده اي بود قديمي اما صاف آن هم گردنه و كمين گاه داشت اما نه به اندازه جاده شمالي

براي اين كه بتوانيم اين مسير را به سلامت و با خطر كمتر طي كنيم ، چند تدبير به كار برديم اول اين كه ، همه كمپرسي هاي شهر مخصوصاً كمپرسي هاي استاندارد را جمع كرديم با اين كار مي توانستيم هم نيروهايمان را منتقل كنيم و هم وجود كاميون هاي شخصي باعث مي شد كه ضد انقلاب متوجه كاروان نظامي نشود حدود صد دستگاه كمپرسي فراهم شد

ستون كشي و راه انداختن كاروان نظامي در جاده ناامن يك هنر است آن هم با نيروهاي مختلطي كه داشتيم ؛ گروه هايي از ارتش ، سپاه ، ژاندارمري و پيشمرگان مسلمان كرد نظم و نظام دادن به ستوني با اين نيروها ، كم كاري نبود كنترل ستون نظامي مشكل بود و با هر اشتباهي ممكن بود از هم بپاشد

براي اين كه هم نيروها را تمرين داده باشيم و هم توجه دشمن را منحرف كنيم ، نيروها را سوار بر كاميون ها كرديم و ستون نظامي را تحت پوشش ماشين هاي شخصي به شهر ديوان دره حركت داديم دشمن فهميده بود ما عمليات داريم ، اما نمي دانست در كدام مكان به جاي پاكسازي جاده مريوان ، جاده سنندج به ديوان دره را پاكسازي كرديم در اين عمليات ، با چند درگيري كوچك مواجه شديم و تنها چند نفر مجروح داشتيم روحيه نيروهاي رزمنده نيز عالي بود

تدبير ديگري كه در اين عمليات به كار برديم اين بود كه نيروها را دو ستونه كرديم دو ستون ، با فرمانده مستقل ولي در ارتباط با هم يكي در جلو حركت مي كرد و ستون ديگر با فاصله يك كيلومتر ، در عقب حركت مي كرد

تاكتيك ديگري كه دراين عمليات به كار برديم ، استفاده از توپخانه سبك در عمليات چريكي بود من در مطالبي كه درباره جنگ هاي دنيا خوانده ام ، چيزي در اين باره نديده ام هر ستون دو قبضه توپ در اختيار داشت چون تخصص خودم هم توپخانه بود ، از قبل طرح ريزي آتش مي كردم اهدافمان را با كد مشخص كرده بوديم مثلاً به جاي اين كه مختصات هدف را بدهيم ، مي گفتيم روي هدف كرمان ، شماره يك را بزن

اگر براي قبضه هاي عقب ، در تيراندازي به هدف مشكلي پيش مي آمد ، قبضه هاي جلو به آنها كمك مي كردند كار ، بسيار عالي پيش مي رفت از صبح كه حركت كرديم ، شب به ديواندره رسيديم و شب را در آنجا خوابيديم و روز بعد از همان جاده به سنندج برگشتيم اين عمليات در واقع براي ما يك تمرين بود كه با موفقيت انجام شد

پس از بازگشتن به سنندج ، وقت را تلف نكرديم صبح روز بعد كاروان نظامي را با همان كاميون ها به طرف مريوان حركت داديم

پاييز بود و هوا سرد در گردنه آريس يك قبضه توپ متوسط به طور ثابت قرار داديم تا ما را تا فاصله زيادي پشتيباني كند و دفاعي هم براي پايگاه ايجاد شده باشد

تا سه راهي تيژتيژ چند درگيري رخ داد كه تلفاتي به ضد انقلاب وارد كرديم و خودمان هم چند تا مجروح داديم در آنجا بود كه راننده هاي بومي از شدت درگيري ها ترسيدند و از ادامه مسير خودداري كردند مجبور شديم هر كس را كه رانندگي بلد بود ، پشت فرمان كاميون بنشانيم تا كار به انجام برسد

از سه راه تيژتيژ راه سخت و دشوار شمال را پيش گرفتيم ، در ادامه راه در روستاي شيخان درگيري شديدي با دشمن پيدا كرديم كه دو شهيد داديم ولي خيلي زود توانستيم بر آنجا تسلط پيدا كنيم

دوتن از خلبانان شجاع هوانيروز ، شهيد شيرودي و شهيد كشوري ، براي پشتيباني از ستون نيروها مأمور شده بودند قصد من اين بود كه فقط در مواقع ضروري از هلي كوپتر استفاده شود و در قرارگاه سنندج ، نظر من اين بود در جنگ با دشمني كه چريكي عمل مي كند ، بايد مثل خودش جنگيد نبايد اميد به پشتيباني هوايي داشت

در كوهستان بايد به دنبال دشمن دويد و جنگيد بايد با تفنگ ، خوب كار كرد و از زمين بهترين بهره را براي نبرد گرفت

در حين درگيري در شيخان متوجه شدم سر و كله هلي كوپتر كبري پيدا شد تعجب كردم با خلبان آن تماس گرفتم علي اكبر شيرودي پشت بيسيم گفت بابا ، حوصله مان سر رفت هرچه نشستيم ، ديديم خبري به ما نداديد گفتم چه كار كنيم ؟ بلند شديم و آمديم !

او از همان جا وارد عمل شد و خيلي هم شجاعت به خرج داد و به ما كمك خوبي كرد

عمليات همچنان ادامه داشت هر روز با تاريك شدن هوا عمليات را متوقف مي كرديم و گروهي براي تأمين به نگهباني مي پرداختند و نيروها استراحت مي كردند سعي ما بر اين بود كه فرماندهان ستون به هيچ وجه نخوابند چون منطقه برايمان ناآشنا بود ، سعي مي كرديم با سركشي به نيروها و سنگرها ، با اوضاع و احوال بيشتر آشنا شويم اولين بار بود كه قدم به آنجا مي گذاشتم و فقط از روي نقشه با وضعيت فيزيكي آشنا بودم راهنما و بلدچي ستون ، پيشمرگان مسلمان كرد بودند

چهل و هشت ساعت بعد به مريوان رسيديم مدتي بود كه شهر در تسلط دشمن بود و سوخت و آذوقه به آنجا برده نشده بود ده كاميون هم سوخت همراه ستون راه انداختيم تا با دست پر وارد شهر شده باشيم

در شرق پادگان مريوان دهليزي هست كه به طرف جاده سقز مي رود از همان دهليز به راه افتاديم تعدادي تانك و نفربر چرخدار نيز همراه خود داشتيم و ستون را از همه نظر تجهيز كرده بوديم ارتفاعي در كنار شهر قرار دارد كه به قلعه امام معروف است كه از حساسيت برخوردار است آن را گرفتيم محل استقرارمان را فرودگاه سابق مريوان قرار داديم چون شهر در يك نيم دايره اي از ارتفاعات قرار دارد و پادگان هم از بالا بر آن تسلط داشت ،توانستيم آنجا را كنترل كنيم

در آنجا با حاج احمد متوسليان آشنا شدم او گروهي از بچه هاي سپاه را همراه خود برد تا شهر را بگيرند كه موفق شدند در پادگان قرارمان بر اين شد تا شهر را كاملاً محاصره كنيم و سپاه وارد شود و پس از پاكسازي مسئوليت شهر را به عهده بگيرد روش كارمان اين گونه بود كه هرجا را كه مي گرفتيم ، سپاه مسئوليت آنجا را به عهده مي گرفت شهر پاكسازي شد و فرماندهي آن منطقه به حاج احمد متوسليان سپرده شد و ما چهل و هشت ساعت در آنجا مانديم

خاطره جالبي از مريوان دارم شب دومي بود كه شهر را پاكسازي مي كرديم و قرار بود روز بعد به طرف سنندج برگرديم يك ساعتي از نيمه شب گذشته بود كه احساس نگراني كردم رفتم تا به نيروها سركشي كنم اطرافمان بسيار خطرناك بود

پر بود از شيار و درخت و تپه راه نفوذي زيادي داشت با صحنه جالبي روبرو شدم

براي اولين بار ديدم عده اي از رزمنده ها ، در زير نور مهتاب ، در حال خواندن نماز شب هستند اين تصوير برايم عالي و دوست داشتني بود كار آنان من را هم تحريك كرد و آماده نيايش شدم حال خاصي به من دست داد و رويم تأثير عميقي گذاشت

در همان موقع ، دشمن با آرپي جي و سلاح هاي ديگر به اردوگاه ما حمله كرد ولي با مقاومت نيروها نتوانست كاري از پيش ببرد و مجبور به عقب نشيني شد

دشمن براي برگشت ما به سنندج تدارك وسيعي ديده بود او كه موقع آمدن ، غافلگير

شده بود ، حالا مي خواست هنگام برگشتن جبران كند اما اين بار هم غافلگير شد !

برگشت ما كار خدا بود همه چيز را براي برگشت از راهي كه آمده بوديم ، آماده كرده بوديم يك دفعه به ذهنم خطور كرد كه چه دليلي دارد از آنجا برويم بهتر است مسير برگشتمان از جاده ديگر باشد تا هم با منطقه بيشتر آشنا شويم و هم دشمن را غافلگير كنيم در ميانه راه مسير حركتمان را عوض كرديم و به طرف جاده سروآباد و رزاب رفتيم

ستون از سروآباد گذشت و به رزاب رسيد رزاب در مدخل يك تنگه قرار دارد كه به طرف كرآباد و نگل مي رود به تنگه كه رسيديم ، ناگهان باران گلوله باريدن گرفت آتش ضد انقلاب خيلي شديد و سهمگين بود امكان هر عكس العملي از ما سلب شده بود از همه طرف تير مي زدند

قصد داشتم از خودرو خارج شوم اما امكان نداشت از بيسيم شنيدم يك تانك اسكورپين جلو آمده است به تانك دستور دادم جلو برود ناگهان راننده تانك از پشت بيسيم داد زد صياد صياد پشتم لرزيد

خدايا چه اتفاقي افتاد ؟ بعداً فهميدم سر راهش تله انفجاري كار گذاشته بودند كه كليد آن را با چند ثانيه تأخير مي زنند و انفجار در عقب تانك رخ مي دهد چاله بزرگي در آنجا ايجاد شده بود ولي به لطف خدا هيچ صدمه اي به تانك و خدمه اش نرسيد

نيروها از خودرو پياده شده بودند و پاسخ دشمن را مي دادند كنترل آنان از دست من خارج بود نيم ساعت زير آتش بوديم و جز صبر و تحمل كار ديگري نمي توانستيم بكنيم تصورم اين بود لابد كلي خسارت و تلفات بر ستون وارد شده است

وقتي درگيري تمام شد ، با اضطراب و نگراني پرسيدم چند نفر شهيد داده ايم ؟

عجيب بود باورم نميشد وقتي آمار دادند ، فهميدم فقط سه ، چهار تا مجروح داده ايم و هيچ شهيد نداريم

جالب اين بود كه مجروحان ما همگي جراحتشان سطحي بود تنها به ريه يك پسرك پانزده ، شانزده ساله از اهالي آنجا تير خورده بود و حالش وخيم بود هلي كوپتر آمد و او را به اورژانس فرستاديم اين كار روي مردم منطقه اثر رواني خوبي گذاشت مثل اين كه انتظار نداشتند ما چنين برخورد دوستانه اي با آنان داشته باشيم

كمي بعد پارچه هاي سفيد در دست مردم تكان مي خورد و زن ها و دخترها تسليم مي شدند در حالي كه مردانشان همان هايي كه با ما مي جنگيدند ، در كوه و كمر ويلان بودند !

بقيه راه را مشكلي نداشتيم درگيري هاي كوچكي در مسير رخ داد اما تلفاتي دربرنداشت رسيديم به سنندج

انعكاس عمليات رفت و برگشت ما به مريوان در منطقه كردستان اثر گذاشت يك ستون قوي نظامي ، فاصله 130 كيلومتري سنندج به مريوان را با وجود درگيري هاي پراكنده طي كرده و مجدداً بازگشته بود در سنندج ، در بعضي از اعلاميه هايي كه از گروهك كومله به دست آورديم نوشته بودند يك ستون نظامي به فرماندهي صياد شيرازي از سنندج رفت به طرف مريوان و در طي مسير هشتاد كشته دادند

آنان مجبور بودند اين گونه تبليغات كنند ما تنها دو شهيد و حدود هشت تا ده نفر مجروح داده بوديم ! آنان كه ضربه سختي خورده بودند ، تلفات ما را زياد عنوان مي كردند تا از هرچه بهتر نمايان شدن عظمت كار ما و شكست خوردنشان كاسته شود

پس از چند عمليات در كردستان ، من و آقاي رحيم صفوي و چهار ، پنج نفر از بچه هاي سپاه و ارتش خدمت حضرت امام خميني رسيديم روحيه عجيبي داشتيم

دوست داشتم فرصتي پيش بيايد تا بتوانم بگويم اماما ، نگران نباشيد ما انشاالله مسئله كردستان را فيصله مي دهيم و ضد انقلاب را سركوب مي كنيم !

هنگامي كه خدمت ايشان رسيديم ، ايشان چنان صحبت كردند كه اصلاًانگار خودشان در تمام صحنه ها هستند و ميخواهند به ما اميد بدهند گفتند شما محكم باشيد و از جنگ با ضد انقلاب هيچ نگراني نداشته باشيد فقط وحدتتان را حفظ كنيد

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 62
  • 63
  • 64
  • ...
  • 65
  • ...
  • 66
  • 67
  • 68
  • ...
  • 69
  • ...
  • 70
  • 71
  • 72
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 152
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس