فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

نوشته امام خمینی (ره) به یک شهید قبل از شهادت

30 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امام خمینی (ره) هنگام امضای عکس‌ها،به عکس حسین که می‌رسند با اینکه صاحب عکس را مقابل خود می‌بینند؛روی عکس می‌نویسند: «خداوند این شهید مسعود را رحمت فرماید.» 
سال 63 تعدادی از خانواده‌های شهدای استان کرمان را برای دیدار با حضرت امام خمینی(ره) به تهران بردند. به خانواده‌ها اعلام شده بود که یک عکس از شهید خود را همراه بیاورند که حضرت امام امضا کنند.

 

حسین اسدی هم که از از اعضای خانواده‌های شهدا بودند نیز، در این دیدار حضور داشتند. ایشان یک عکس از خودشان را لا به لای عکس شهدا می‌گذارند و حضرت امام(ره) هنگام امضای عکس‌ها؛ به عکس حسین که می‌رسند با اینکه صاحب عکس را مقابل خود می‌بینند؛ روی عکس می‌نویسند: خداوند این شهید مسعود را رحمت فرماید.

 

حسین اسدی (برادر دو شهید) روز 26 مهرماه سال 1388 درمنطقه «پیشین« از توابع زاهدان به همراه سردار نورعلی شوشتری به شهادت رسید.

 

حسین اسدی‌ خانوکی فرزند علی‌اکبر سومین شهید خانواده خانوکی است که در سال 1339 در شهر خانوک از توابع شهرستان زرند به دنیا آمد.

 

وی حضوری فعال در صحنه‌های مختلف و از جمله تظاهرات در دوره انقلاب اسلامی داشت و پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به میدان‌های نبرد حق علیه باطل عزیمت کرد و سپس در آبان ‌ماه سال 1360 عضو رسمی نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

 

با عضویت در سپاه پس از مدتی عازم مناطق جنگی شد و با شروع عملیات‌های بزرگ دفاع مقدس در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس به همراه دو برادر شهیدش حضوری فعال داشت.

 

وی در مسئولیت‌های متعددی در ستاد «منطقه 6» سابق سپاه و لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ و بعد از آن خالصانه خدمت کرد. از جمله مسئولیت‌های وی می‌توان به مسئول دفتر نمایندگی ولی‌فقیه در لشکر 41 ثارالله و همچنین مسئول دفتر نمایندگی ولی‌فقیه در قرارگاه قدس و معاون تبلیغات و روابط عمومی قرارگاه قدس اشاره کرد و در این مدت به عنوان سرباز فداکار ولایت در عرصه‌های فرهنگی خدمات ارزشمندی از خود به جای گذاشت.

 

وی در کنار خدمت در سپاه به عنوان بسیجی فعال و مخلص با حوزه مقاومت خانوک و هیئت‌های مذهبی آن منطقه همکاری فعالی داشت و برگزاری چند همایش برای شهدای منطقه خانوک از اقدامات فرهنگی این سردار شهید سرافراز اسلام است.

 

با آغاز ناامنی‌ها در منطقه شرق کشور و شروع مأموریت قرارگاه قدس، حضور مشتاقانه وی در این مناطق برگ دیگری از دفتر زندگی وی به ثبت رسید و توانست با حضور خود و استقرار خانواده در شهر زاهدان به حمایت از انقلاب و ایجاد وحدت بین برادران شیعه و سنی گامی موثر برای دفاع از حکومت اسلامی بر دارد و تا اینکه در اوایل طلوع 26 مهر ماه 1388 دعوت حق را لبیک گفت و به شرف شهادت نائل آمد.

 

در آستانه سالروز شهادت حسین اسدی خانوکی؛ یاد و خاطر ایشان را گرامی می‌داریم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

امام(ره) از دیر شدن وقت نماز می‌ترسید، ما از صدای شکستن شیشه

30 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

به هر ترتیب که بود ما را راه دادند داخل تعدادمان کم بود. دورتادور امام(ره) نشسته بودیم و به نصیحت‌هایش گوش می‌دادیم که یک‌دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست و … 

 شهید همت در جبهه‌های جنگ علیه باطل رابطه خیلی خوب و برادرانه‌ای با رزمندگان داشت.

از همین رو بر آن شدیم تا با بیان خاطراتی از کتاب “معلم فراری” به خاطراتی بر اساس زندگی این شهید بزرگوار بپردازیم.

وحشت از شیشه

بیسیمچی، گوشی بیسیم را به دست حاج همت می‌دهد و می‌گوید: “باشما کار دارند.”
حاج همت، گوشی را می‌گیرد."همت … به گوشم…”

در همان لحظه، خمپاره‌ای زوزه‌کشان می‌آید. بازهم بیسیمچی می‌ترسد. صدای زوزه دلخراش خمپاره، بازهم دل او را فرو ریخته.

خمپاره کمی دورتر منفجر می‌شود. صدای مهیب انفجار، پرده‌های گوش بیسیمچی را می‌لرزاند و زمین از موج انفجار مثل گهواره می‌لرزد. غباری غلیظ همراه با ترکش‌های داغ به طرف آن دو پاشیده می‌شود و همه این‌ها در یک چشم برهم زدن اتفاق می‌افتد.

حاج همت بدون اینکه از جایش تکان بخورد، با لبخند به بیسیمچی نگاه می‌کند و به صحبت ادامه می‌دهد.   

بیسیمچی خودش را سفت به زمین چسبانده و با دو دست گوش‌هایش را چسبیده است. وقتی گردوغبار می‌خوابد، به یاد حاج همت می‌افتد. از جا برمی‌خیزد. وقتی حاج همت چشم در چشم او می‌دوزد، از خجالت سرش را پایین می‌اندازد و در فکر فرو می‌رود. او به ترس و دلهره خویش فکر می‌کند و به شجاعت حاج همت.

او خیلی سعی کرده ترس را از خودش دور کند؛ اما نتوانسته. وقتی صدای سوت دل‌خراش خمپاره شنیده می‌شود، انگار کنترل بدن او از دستش خارج می‌شود. زانوهایش خود به خود شل می‌شود، قلبش به تپش می‌افتد و بدنش نقش زمین می‌شود.   

بیسیمچی خیلی با خود کلنجار رفته تا بر ترسش غلبه کند؛ اما هیچ وقت موفق نشده. یک بار دل به تاریکی بیابان سپرد تا ترس را برای همیشه در خود سرکوب کند.

در بیابان، حاج همت را دید که در خلوت و تاریکی به نماز ایستاده. وحشت تنهایی، وحشت کمی نبود. او از حاج همت گذشت و این وحشت و تنهایی را آن قدر تحمل کرد تا صبح شد؛ اما بازهم ترسش نریخت. سرانجام تصمیم گرفت موضوع را با حاج همت در میان بگذارد؛ ولی هر بار که می‌خواست لب باز کند، شرم و خجالت مانع از این کار می‌شد.   

او حالا دیگر از این وضع خسته شده. دل به دریا زده،؛ سؤالی را که می‌بایست مدت‌ها پیش می‌پرسید، حالا می‌پرسد: “من چرا می‌ترسم؟ شما چرا نمی‌ترسی؟ راستش خیلی تلاش می‌کنم که نترسم؛ اما به خدا دست خودم نیست. مگر آدم می‌تواند جلوی قلبش را بگیرد و تند تند نزند؟ مگر می‌تواند به رنگ صورتش بگوید زرد نشو؟ اصلاً من بی‌اختیار روی زمین دراز می‌کشم. کنترلم دست خودم نیست…”

پیش از آنکه حرف‌های بیسیمچی تمام شود، حاج همت که گویی از مدت‌ها قبل منتظر چنین فرصتی بوده، دست می‌گذارد روی شانه او و با لبخند و مهربانی می‌گوید: ” من هم یک روزی مثل تو بودم. ذهن من هم یک روزی پر بود از این سؤال‌ها. اما سرانجام امام جواب همه سؤال‌هایم را داد.”

بله…امام خمینی!

اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ شروع نشده بود. یک روز با چند تا از جوان‌های شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که می‌خواهیم امام را ببینیم. گفتند الان نزدیک ظهر است و امام ملاقات ندارند. خیلی التماس کردیم. گفتیم: از راه دور آمده‌ایم.

به هر ترتیب که بود ما را راه دادند داخل. تعدادمان کم بود. دورتادور امام نشسته بودیم و به نصیحت‌هایش گوش می‌دادیم که یک‌دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست.   

از این صدای غیرمنتظره، همه از جا پریدند؛ به جز امام.   

امام در همان حال که صحبت می‌کرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبت‌هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد… همان جا بود که فهمیدم آدم‌ها همه‌شان می‌ترسند؛ چرا که آن روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم.   

هم امام ترسیده بود و هم ما.

امام از دیر شدن وقت نماز می‌ترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا می‌ترسید و ما از غیر خدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعاً از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمی‌ترسد … و هرکس از غیر خدا بترسد، از خدا نمی‌ترسد.   

بیسیمچی مشتاقانه به حرف‌های حاج همت گوش می‌دهد و به آن فکر می‌کند: حاج همت موقع نماز آن‌چنان زانو می‌زند و آن چنان گریه می‌کند که گویی هر لحظه از ترس، جان خواهد داد؛ اما موقع انفجار مهیب‌ترین بمب‌ها، خم به ابرو نمی‌آورد!

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

من فرزند جبهه‌ام!

30 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

عليرضا در آزمون سراسر شرکت کرد و در رشته ي مهندسي دانشگاه شهيد چمران اهواز قبول شد اما هيچگاه در دانشگاه حاضر نشد. او تا زمان شهادتش از مرخصي تحصيلي استفاده کرد‌. وقتي به او پيشنهاد ازدواج و ادامه تحصيل را مي دادند‌‌، مي گفت: من فرزند جبهه ام‌.
 سال 1339 ه. ش مصادف با 13 رجب‌،  سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام در اهواز پا به عرصه گيتي نهاد و او را عليرضا ناميدند.

در خانواده اي ريشه دار و فاضل پرورش يافت. بنا به رسم ديرينه خانواده‌،  در 7 سالگي نماز را از پدرش آموخت‌. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در شهر اهواز و با موفقيت پشت سر گذاشت‌. او نوجواني آرام و متين و مودب بود که توجه بزرگان محله، مسجد و مدرسه را به خود جلب مي کرد‌.

در دوران دبيرستان تحصيل مي کرد که در جلسات مبارزه با بهائيت شرکت کرد و کتابي در رد عقايد اين مکتب ساخته ي روباه پي نوشت‌. مبارزات اوبا حکومت طاغوت به همين ختم نشد. عليرضا جعفرزاده که شناخت کافي از فساد و خيانت حکومت پهلوي داشت‌‌، در دوران مبارزات انقلاب اسلامي همراه با دوستانش در مبارزات و تظاهرات خياباني شرکت فعال داشت‌. بارها مورد تعقيب ساواک قرار گرفت اما دست از مبارزه برنداشت.

 

در سال 1357 موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيک شد‌. او در آن دوران جواني پر کار و فعال بود که بر اثر تزکيه نفس و مطالعات عميق به اوج کمالات انساني رسيده بود‌.با پيروزي انقلاب اسلامي با تمام وجود در خدمت انقلاب قرار گرفت و گوش به فرمان امام خميني (ره) بود‌.کانون فعاليتهايش در مسجد بود‌.

خرداد ماه سال 1359 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اهواز پيوست‌.با آغاز جنگ تحميلي به جبهه شتافت و تحت فرماندهي شهيد غيور اصلي حماسه هاي بي شماري در قالب شبيخون به مواضع دشمن, آفريد‌. او در روزهاي نخست جنگ که دشمن با استفاده از شرايط عدم آمادگي نيروهاي مسلح و نا آرامي هاي حاصل از خرابکاري ضد انقلاب‌‌، دفاع جانانه اي از سوسنگرد‌‌،  بستان‌‌، اهواز و ساير شهرها و روستاهاي استان خوزستان به عمل آورد. سال 1360که پيشروي دشمن سد شد و با حضور مردمي و نيروهاي مسلح وضعيت جبهه ها به نفع ايران تثبت شد‌‌.

 

عليرضا در آزمون سراسر شرکت کرد و در رشته ي مهندسي دانشگاه شهيد چمران اهواز قبول شد اما هيچگاه در دانشگاه حاضر نشد. او تا زمان شهادتش از مرخصي تحصيلي استفاده کرد‌. وقتي به او پيشنهاد ازدواج و ادامه تحصيل را مي دادند‌‌، مي گفت: من فرزند جبهه ام‌.

يکي از همرزمانش درباره ي او مي گويد‌:  “هواي دم کرده و شرجي در سال 1359 رزمندگان سپاه اسلام را تشنه و کلافه کرده بود‌. وقتي عليرضا تشنگي همرزمان خود را ديد‌‌، در دل تاريکي شب به عقب بر گشت و در زير طوفاني از گلوله با ماشيني پر از يخ به خط بازگشت ، در حاليکه خود لبي عطشناک داشت‌.

او خيلي زود به سبب شجاعت وتوان بالايي که داشت‌‌، به سمت فرماندهي گروهان منصوب شد،  آن موقع در جبهه ي فارسيات بود. در آن زمان او دسيسه و خيانت بني صدر و اهل نفاق را به خوبي تشخيص مي داد‌. با تشکيل تيپ 3 لشکر 7 وليعصر (عج) عليرضا به سمت فرمانده گردان منصوب شد و با گردان تحت فرماندهي خود در عمليات مختلفي شرکت کرد. مدتي بعد مامور تشکيل گردان جديد رزمي به نام سلمان فارسي شد. او به اتفاق جمعي از همرزمانش اين کار مهم را انجام داد‌. در ادامه خدمت فرماندهي گردان جعفر طيار(ع) و بعد از آن گردان حضرت امير المومنين (ع) را به عهده داشت که گردانهاي مذبور در عمليات مختلف شرکت کردند و حماسه هاي بي شماري خلق کردند‌. اوج کارهاي خارق العاده عليرضا جعفرزاده در عمليات کربلاي 5 بود که او فرماندهي گردان حضرت رسول الله (ص) را به عهده داشت‌.

 

او در اين عمليات نقطه اتکاي فرماندهان لشکر 7وليعصر(عج)بود و هرجا مشکل غير قابل حلي پيش مي آمد‌‌، همه نظرها به سوي عليرضا جعفرزاده بر مي گشت. در ادامه عمليات مجروح شد وبه پشت جبهه منتقل گرديد اما بعد از مداواي اوليه به خط مقدم برگشت. سر انجام اين سردار ملي که هفت سال افتخار حضور در جبهه و شرکت در عمليات متعدد را داشت و در طول اين مدت هفت بار مجروح و مصدوم شده بود، در سحرگاه نوزدهم رمضان 1407 روز ضربت خودن مولایش حضرت علی علیه سلام و مصادف با 28/ 2/ 1366 در حاليکه وضو گرفته و آماده نماز بود تير دشمن بر گلويش نشست و در حاليکه يا حسين (ع) را زمزمه مي کرد جاودانه شد و به برادر کوچک خود حسین که در عملیات رمضان بشهادت رسیده بود ملحق شد.

 

او در وصيت نامه اش نوشته‌: با سلام و درودي بي پايان به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران که به حول و قوه الهي قيامي را شروع کرد که کشور ايران و اسلام را زنده کند و در واقع فطرت الهي انسانها را بيدار کرد و در مسير اصلي قرار داد‌. اينجانب با ايمان و اعتقاد کامل به اسلام و انقلاب و اصالت مکتب خود پا در قتلگاه امام حسين (ع)گذاشته ام و بر عکس عمليات گذشته خيلي آرام و هيچگونه اضطرابي ندارم‌. اميدوارم که خداوند بيشتر از اين مرا در انتظار نگذارد‌. اگر انسانها بدانند که در جهان ابدي چه نعمت هايي وجود دارد ، خدا گواه است بلادرنگ و بدون دغدغه شهادت را طلب مي کردند‌. در جبهه ها همه اقشار مردم شرکت دارند‌. يکي از عواملي که مرا واداشت به جبهه رفتن اصرار داشته باشم‌‌، حضور همين بسيجيان است که بي پروا به جبهه ها مي آيند و هيچگونه باکي نه از آمريکا و نه از شوروي و نه توپ و موشک ندارند‌. من از خداوند و از اين برادران خجالت مي کشم که در شهر باشم و حسرت مي خورم که شهدا در بهشت و من در دنيا باشم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 634
  • 635
  • 636
  • ...
  • 637
  • ...
  • 638
  • 639
  • 640
  • ...
  • 641
  • ...
  • 642
  • 643
  • 644
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1749
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس