فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

روایتی از جوان شهید «افغانستانی» که در جنگ «ایران» روی سیم‌خاردارها خوابید

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

یک جوان افغانستانی به ایران می‌آید؛ در کوره‌های آجرپزی مشغول به کار می‌شود و وقتی می‌شنود که در مرزهای جنوبی و غربی ایران، لشکری قصد تهاجم پیدا کرده است عازم جبهه‌ها می‌شود.
 

همه ما خاطراتی شنیده‌ام از شرایط سخت جنگ و این که در مواقعی برای عبور از معبری و رسیدن به مقصدی، وقتی فرصتی برای پاکسازی منطقه از سیم‌های خاردار وجود نداشت برخی‌ها پیدا می‌شدند، فداکاری می‌کردند، روی سیم‌های خاردار می‌خوابیدند و بقیه از روی آنها رد می‌شدند تا عملیات سپاه اسلام متوقف نماند. شهید قصه ما، همان جوان افغانستانی برای اینکه خاک ایران به دست بیگانگان نیفتد، روی سیم‌ خاردارها می‌خوابد: «رجب غلامی در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در منطقه کردستان، به همراه یک گردان پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردار حلقوی می‌رسند که به هیچ عنوان نمی‌شده آنرا قطع کنند، اگر سیم را قطع می‌کردند سیم‌ها جمع شده و معبر منفجر می‌شد.در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم می‌گیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد، ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد، ولی شهید غلامی به او التماس می‌کند و او را قسم می‌دهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر.

سرانجام شهید رجب غلامی بر روی سیم‌های خاردار می‌خوابد و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور می‌کنند.وقتی همه عبور می‌کنند و او را از روی سیم‌ها بلند می‌کنند، می‌بینند تمام بدنش غرق در خون است و درد می‌کشد.در همین حال دست به دعا برمی‌دارد و می‌گوید خدایا شهادت مرا برسان، در این لحظه بلافاصله تیری از سوی نیروهای عراقی شلیک می‌شود و به چشم چپ او اصابت می‌کند و همان جا به شهادت می‌رسد.»

شهید رجب غلامی؛ تمام درآمد حاصله خود را که در آن زمان یکصدهزار تومان بوده، به ستاد کمک‌رسانی جبهه تحویل می‌دهد و مبلغ 9500 تومان را هم بابت سهم مبارک امام(عج)، به امام جمعه وقت بجستان می‌سپارد و در وصیت نامه‌اش نیز متذکر می‌شود که موتور وی را بفروشند و پولش را به جبهه واریز کنند.

 

با همرزم این شهید گفتگو کرده‌ایم تا کمی از احوالاتش سردربیاوریم.

تسنیم: آقای کیفی، آنگونه که ما اطلاع پیدا کردیم شما با شهید رجب غلامی آشنایی داشتید. اگر ممکن است از آغاز آشنایی تان با این شهید بگویید.

شهید رجب غلامی از دوستان افغانی ما و یکی از این بسیجیان گمنام است. این شهید بنا بر مشکلاتی که در افغانستان ایجاد شده بود. در سال 1359 به ایران مهاجرت می کند و  در شهر بجستان از توابع استان خراسان رضوی ساکن میشود و از همانجا هم به جبهه اعزام شد و به کسب افتخار شهادت نایل شد.

بنا بر گفته دوستان بزرگتر ما غلامی روزهای اول ورودش در بجستان به کارگری در کوره های آجرپزی آنجا مشغول می شود ولی شبها در نماز جماعت شرکت میکرد. آن زمان من در کلاس چهارم ابتدایی درس میخواندم.  بجستان هم شهر کوچکی بود و هرگاه تازه واردی در مساجد دیده می شد زود جلب توجه می کرد. من هم در مسجد با  او آشنا شدم.

تسنیم: رفتار مردم به خصوص جوانان بجستان با  او چگونه بود ؟

شهید غلامی هم آن زمان نوجوان بود، نوجوانی بسیار محجوب که روزها کارگری می کرد و شبها در نماز جماعت و دعاهای کمیل و توسل شرکت می کرد. بچه های مسجد هم بسیار زود با او آشنا شدند و انس گرفتند و او را از خود می دانستند.

برادر بزرگترم در آن زمان در پایگاه بسیج فعالیت داشت و به تبع آن من هم در کارهای پایگاه بسیج حضور داشتم. در همین حضور ها بود که بیشتر با شهید غلامی آشنا شدم.

 

تسنیم: کمی از خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی این شهید برایمان بگویید؟ چه قدر او را شناختید؟

شهید غلامی خلوص نیت عجیبی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی داشت و خلوص وی هم باعث شده بود تا برادر احمد دهقان که از پاسداران شهر بجستان در آن زمان بود، یک نگاه ویژه به او داشته باشد و همین نگاه ویژه بود که زمینه ساز حضور وی در جبهه جنگ فراهم شد.

از سوی دیگر، مرحوم آیت الله مدنی امام جمعه  محترم بجستان در آن زمان، او را میشناخت و  اظهار نظر های مثبتی راجع به شهید غلامی داشت. با اینکه او از اتباع خارجی بود توفیق حضور در جبهه را یافت. من یادم هست که او دو سال متوالی به جبهه میرفت و بر میگشت و سر انجام در اسفند ماه 64 به شهادت رسید.

تسنیم: با توجه به اینکه شهید غلامی فامیلی در بجستان نداشت ، زمانی که از جبهه بر میگشت در کجا زندگی می کرد؟

او یک بسیجی بود، پایگاه های مقاومت بسیج در سالهای اول دهه  شصت، هر شب فعالیت داشت، مثل حالا نبود که در هفته یک شب فعالیت کنند.
غلامی اکثرا” در پایگاه  بسیج با دوستان بسیجی اش بود  و گاهی هم نزد دوستانش در سپاه پاسداران می رفت. تمام بچه های بسیج و سپاه و حتی خانواده های شهر بجستان از او با گرمی استقبال می کردند .

یادم می آید یکشب با برادرم که در سال 1365 شهید شد،  برای انجام کاری به خانه ی ما آمد، برادرم تأکید داشت که شب را بماند و خانواده هم مخالفتی نداشت ولی او با محجوبیتی که داشت نپذیرفت و به پایگاه برگشت.

 

تسنیم: آیا این شهید وصیت کرده بود که در بجستان دفن شود؟

از خصوصیات شهید غلامی یکی این بود که در حساب شرعی خود حساسیت ویژه‌ای داشت این حرف را از روی اسنادی می گویم که از او بر جا مانده است. خودم تصویر نامه هایی را دارم که این شهید به عنوان خمس، سهم امام(علیه السلام) و کمک های نقدی به جبهه داشته است، وصیت نامه او هم به سفارش خودش و توسط آقایان باغبان و پور اسماعیلی تنظیم شده بود. .شهید در وصیتنامه‌اش بر دو مسئله تأکید کرده بود ، یکی بحث مالی بود که سفارش کرده بود بعد از شهادتش به حساب جبهه واریز شود و دیگری، خواسته بود که در گلزار شهدای بجستان دفن شود.چون در زمان حیات خود از مردم بجستان محبت دیده بود و تقاضا کرده بود که برای او هم مثل دیگر شهدای بجستان گریه کنند مادران به جای مادرش و خواهران به جای خواهرش.

با این تقاضا او به نوعی غربت خود را هم نشان داده بود. حالا از زمان شهادت این شهید 23 سال می گذرد ولی هنوز هم مردم بجستان، خانواده های شهدا با وجود این که مزار فرزندشان آنجاست، نسبت به مزار این شهید نگاه ویژه دارند و حتی خیلی ها به عنوان نذر و نیاز و طلب حاجت از مقام این شهید بهره می برند.

تسنیم: از  روز تشییع جنازه این شهید در بجستان بگویید؟

پیکر شهید رجب غلامی تنها رسیده بود در بجستان. با توجه به اینکه او را همه  مردم میشناختند و شهید غریبی هم بود که دور از کشور و خانواده اش تشییع می شد، همه متأثر بودند. آن زمان من در کلاس دوم راهنمایی بودم شنیدم که مردم تقاضا کرده اند چهره  او را برای آخرین بار ببینند.

دوستان شهید برای اجابت تقاضای مردم پیکر او را لحظاتی در محوطه سپاه پاسداران گذاشته بودند. آن عده  از اهالی بجستان که آمده بودند گریه‌کنان بر بالین او حاضر می شدند و حتی دانش آموزان راهنمایی هم آمده بودند.

وقتی ما در کنار پیکر شهید رسیدیم، دیدیم که لباس های او سوراخ سوراخ است مثل پیشانی اش و هیچ کس هم نمی دانست چرا؟

 

تسنیم: بعدا چه ؟ آیا فهمیدید که چرا لباس او سوراخ سوراخ  است؟

بله.  شب دوم خاکسپاری او بود که یکی از همسنگرانش برگشت و در سخنرانی خود گفت: ما گردان تخریب بودیم و در جایی به سیم خاردار برخورد کردیم، برای عبور از آنجا باید محافظ و یا وسیله ای بر روی سیم خاردار گذاشته می شد تا بچه ها عبور کنند. درچنین موقعیتی شهید غلامی داوطلب شد که من بر روی سیم خاردار می خوابم تا بچه ها عبور کنند،  شهید غلامی بر روی سیم خاردار دراز کشید و بچه ها از روی او عبور کردند.  بچه ها همه عبور کرده بودند و شهید غلامی داشت از روی سیم خار دار بلند می شد که ناگهان تیری در پیشانی او نشست و به شهادت رسید. آن شب مردم بجستان از شنیدن این اتفاق از زبان همسنگر  او در مسجد شهر گریه می کردند و انگار در و دیوار مسجد با آنها هم صدا شده بود.

***

این سروده‌ای است از محمد علی عندلیب، یکی از اهالی بجستان که به یاد شهید افغانستانی شهرستانشان می‌سراید:

الا رســیـده به اوج ولا شــهـیـد غـریـب / توکیستی ز چه ملکی ،کجا شهید غریب؟

چه ساده وچه صمیمی تو زیستی ای مرد / چـه بـا خلوص ،چه بی ادعا شهید غریب            

تو را به مسـجـد و مـحـراب بـارها دیـدم / همـیـشـه غـرق نـماز و دعا شهید غریب

وطن بـرای تو دیـن بود و نیک می دانـم  / ایـا گـرفـتـه مـکـان در بـقا شهید غریب

تو زیــور دل مــایی اگــر چــه افـغـانـی! / در ایـن دیـار پـر از لالـه ها شهید غریب

شــهــید خفته به خونم جدا ز شهر ودیار  / حـبـیب جمع شـهیدان مـا شهـید غـریب

تــویـی رجـب و غـلام امــام خـوبــانـی/ کـه اسـوه تو شده مرتضا   شـهید غریب

غـریـب رفـتـی و مـظـلـوم زیـسـتـی امـا  / رسـیـده ای بـه لـقـاء خـدا شـهید غریب

جـدا ز مـادر و خـواهـر بــدون مـام و پـدر / چـه آسـمـانـی وچـه بـی ریا شهید غریب

کسـی نـدیـد زتو جز سروش عرش خدا/ که بـود آیـنـه ای از صـفـا شـهید غریب

خـدا نخـواست که تو جز مسیراو بروی / کشـیـد روح تـو را تـا سـما شهید غریب

هر آنـکـه دیـد مـزار تورا به ایمان گفت / بـگـیـر دسـت دعـای مـرا شـهیـد غریب

خـدا کـنـد کـه نـگـردیـم شـرمسار شما / در ایـن زمـان پـر از فـتنه ها شهید غریب

هـمه تـو را چـو بـرادر عـزیـز مـی دارنـد/ تویـی بـه خـلـوت دل آشـنا شهید غریب

سـرود وصـف اگـر، عـنـدلـیب میگوید / نـمی اسـت از یـم عشق شما شهید غریب

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

ماجرای شهیدی که با زنجیر دفن شد

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیتنامه‌هایمان را قبل از عملیات والفجر هشت، با هم نوشتیم. بعد از شهادتش، وصیت‌نامه‌اش را به دستم دادند و گفتند خط آخر را بخوانم. نوشته بود: «زنجیرهایی را که خریده‌ام. به دست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید.»

دست بسته، هر چند با زنجیر همه بسته  شده باشد، باز، دستی را که مشکل گشا باشد، از مشکل گشایی نمی‌اندازد. دست‌های غُل و زنجیر شده‌ی «غلام حسین خزاعی» راهنمای خوبی است که تاریخ را تا ابد از ضلالت، به روشنایی راهنمایی کند. دست‌های او که وقتی بود، استاد نزدیکانش بود و حالا که شهید شده، استاد بشریت است برای همه‌ی اعصار. روایت‌های زیر بیان خاطرات زندگی شهید خزاعی از زبان دوستان و همرزمانش است. شهیدی که به وصیت خودش با غُل و زنجیر دفن شد و به دیدار حضرت حق رفت.

همه‌ی قدرت‌ها مال خداست

راننده کنار ماشینش نشسته بود و انتظار می‌کشید کسی کمکش کند و آن را هل بدهد. غلامحسین رفت و ماشین را هل داد تا روشن شد.

چند متر جلوتر، دوباره خاموش شد. دوباره برگشت و هلش داد تا روشن شود؛ این بار رفت. گفت: می‌دونی چرا دفعه‌ی اول ماشین خاموش شد؟ گفتم: نه، چرا؟ گفت: وقتی هلش می‌دادم وروشن شد، مغرور شدم که تونستم تنهایی این کار رو بکنم، خدا خاموشش کرد تا بهم فهمونه همه‌ی قدرت مال خودشه و من کاره‌ای نیستم.



قرار اول وقت با خدا

داشتیم با هم حرف می‌زدیم که نگاهی به ساعتش کرد و با عجله از خانه زد بیرون. پرسیدم: کجا با این عجله؟ گفت: قرار ملاقات دارم. ورفت. از برادرش پرسیدم: با کی قرار ملاقات داشت؟

گفت:خدا، رفت مسجد جامع تا نمازش رو اول وقت بخونه.

کمک به پیرزن

به شرط اینکه به کسی چیزی نگویم، دنبالش راه افتادم تا بفهمم چهار لیتری نفت را برای چه می‌خواهد. وارد گاراژ متروکه‌ای می‌شد و به طرف اتاق مخروبه‌ی انتهای آن رفت. چراغ نفتی توی اتاق را پر کرد و ظرف نفت را گوشه‌ی اتاق گذاشت و آمد بیرون. گفت: یک پیرزن توی این اتاق زندگی می‌کنه که من هر چند روز یک بار چراغش رو نفت می‌کنم. حالا که تو فهمیدی، از این به بعد نوبتی بهش کمک می‌کنیم، به شرط اینکه به کسی چیزی نگی.

کعبه‌ی من جبهه‌ است

چون پدر و مادر می‌خواستند به حج بروند، نامه نوشته بودیم که فوری خودش را از منطقه به خانه برساند. در جواب نوشت، لباس بسیجی من مثل همان لباس احرامی است که تو بر تن می‌کنی و به مکه می‌روی. تیری که از سلاح من به سوی دشمن شلیک می‌شود، مثل سنگی است که تو در منا به شیطان می‌زنی. همانطور که تو باعشق و علاقه به طواف کعبه می‌روی، من هم با همان عشق به جبهه آمدم. کعبه‌ی تو آنجاست، کعبه‌ی من این جاست.

موتورسواری برای رضای خدا

به سرعت از وسط تپه‌ها عبور می‌کردیم. ناگهان موتور را متوقف کرد و گفت: توهم رانندگی کن. نشستم پشت فرمان و همان طور که حرکت می‌کردم،پرسیدم: چرا من برونم؟ گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شدم.

تعجب کردم، وسط تپه‌ها کسی نبود که ما را ببیند، حالا چه طوری احساس غرور کرده بود، خدا می‌داند.

به تپه‌ی کوچکی که پشت سرمان بود، اشاره کرد و گفت: وقتی به اون تپه رسیدیم،.یک کم گاز دادم و از موتورسواری لذت بردم. معلوم می‌شه دچار هوای نفس شدم، در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده بودم.

برگردیم

از منطقه‌ی عملیاتی خیبر، همراهم آمد اهواز، تا به خانواده‌اش تلفن بزند. همین که جلوی مخابرات ایستادم، نگاهی به خیابان انداخت و گفت: پشیمون شدم، برگردیم. نمی‌دانستم برای حرفش چه دلیلی دارد،‌ برای همین قبل از حرکت نگاهی به اطراف انداختم. دلیل برگشتنش را فهمیدم؛ چند زن بدحجاب، گوشه‌ی خیابان.

نماز شب

می لرزید، گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت. بعد از مدت زیادی که نماز شبش تمام شد، راه افتاد به طرف چادر. اگر نرسیده به چادر چفیه‌اش را باز نمی‌کرد، نمی‌شناختمش، مثل شب‌های گذشته، ناشناس می‌ماند.

قبله

از آسمان گلوله می‌بارید. عراقی‌ها به شدت مقاومت می‌کردند. توی انفجار نارنجکی که مقاومت آخرین سنگرشان را شکست، صورتش را دیدم. رفتم به طرفش. گفت: نماز صبح خوندی؟ گفتم: نه، هنوز نخوندم. با دست قبله را نشان داد و گفت: قبله این طرفه، بخون.

جمجمه‌ات را به خدا قرض بده

از وقتی شنیدم شهید شده، حالم دست خودم نبود. نیمه شب رفتیم که جنازه‌اش را بیاوریم. تیر خورده بود وسط پیشانی‌اش؛روی پیشانی بند، همان جایی که نوشته بود “اعرالله جمجمتک”



وصیت

وصیت نامه‌هایمان را قبل از والفجر هشت، با هم نوشتیم. بعد از شهادتش، وصیت نامه‌اش را به دستم دادند و گفتند خط آخر را بخوانم.

«زنجیرهایی را که خریده‌ام. به دست وپایم ببندید و در قبر قرار دهید»




قاسم سلیمانی: حسین عاشقی بود که همه عاشقش بودند


حاج قاسم رفته بود پیش پدر و مادرش، گفته بود: حسین عاشقی بود که همه عاشقش بودند. حسین عاشق اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. برای امام حسین علیه السلام می‌سوخت و با تمام وجود اشک می‌ریخت. از روی سوز و از روی اعتقاد اشک می‌ریخت و وقتی دعا می‌خواند و قبل از همه و بیشتر از همه، خودش گریه می‌کرد.

شهید غلامحسین خزاعی دراردیبهشت ۱۳۴۵ در راور متولد شد و دربهمن ماه سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

بوسه شیرین

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 

بسم الله الرحمن الرحیم

هشت سال دفاع مقدس منظومه ای بود از بروز اسطوره ها و حماسه‌هایی که هیچ کدام افسانه نبودند. مادرانی که فرزندان خود را راهی قربانگاه می‌کردند و می‌دانستند شاید دیگر در این رفتن برگشتنی نباشد.

پدرانی که موهایشان در غم پسرها سفید می‌شد و نو عروسانی که در سوک همسرانشان می‌نشستند و جوانانی که در آرزوی دیدن فرندانشان می ماندند و دیدارشان می افتاد به قیامت.

در این هشت سال رمز و رازی بود بین امام روح الله با فرزندانش که فقط این نجوا را اهلش می‌شنیدند و نامحرمان را راهی در این میدان نبود.

تصویر پیش رو مادری است که فرزندش را وداع می‌گوید تا برود برای جنگیدن که قبل از عملیات خیبر به ثبت رسیده است.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 623
  • 624
  • 625
  • ...
  • 626
  • ...
  • 627
  • 628
  • 629
  • ...
  • 630
  • ...
  • 631
  • 632
  • 633
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 659
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس