فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

ماجرای سرودن شعر «قربون کبوترای حرمت» توسط شهید رجبی

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب غلامعلی رجبی(جندقی» به عنوان یکی از آثار منتشر شده در مجموعه «یادگاران» است که در آن ۱۰۰ خاطره از این شهید درج شده است. یکی از خاطرات این کتاب به چگونگی سرودن شعر زیبای «قربون کبوترای حرمت» از سوی این شهید اختصاص دارد.

 شهید «غلامعلی جندقی» معروف به رجبی در سال 1333 در محله خیابان آذربایجان تهران در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدر وی حاج حسن که از اساتید برجسته اخلاق و عرفان زمان خود بود، اهتمام ویژه‌ای در تربیت فرزندان خود ورزید.

غلامعلی بنابر راهنمایی‌ها و تربیت پدر بزرگوارش مداحی اهل بیت (ع) را از‌‌ همان سنین نوجوانی آغاز و به دلیل آشنایی با معارف قرآنی و اسلامی استعداد در حفظ شعر و سوز صدای وی توانست در این عرصه سریع رشد کند تا بدان جا که از سبک‌ها و اشعار او مداحان برجسته بسیاری استفاده می‌کردند.

انتشارات روایت فتح به تازگی بنا بر ضرورت پرداختن هرچه بیشتر به زندگی و سیره عملی این شهید بزرگوار، اثری با عنوان «کتاب غلامعلی رجبی(جندقی» به عنوان یکی از آثار منتشر شده در مجموعه «یادگاران» است که در آن سیداحمد معصومی‌نژاد، نویسنده اثر، 100 خاطره از دوران مختلف زندگی این شهید بزرگوار را جمع‌آوری و تدوین کرده است. خاطرات این اثر از زبان افراد مختلف نقل می‌شود و این امر سرانجام مخاطب را به صورت غیر مستقیم با اخلاق این شیهد آشنا می‌کند.

 

بخش‌هایی از خاطرات این کتاب انتخاب شده که به شرح ذیل است:

آن شب توی همان صحن توسل کرد که چهارده قدم به سمت ضریح بردارد و با هر قدم یک بیت برای آقا امام رضا(ع) بگوید. قدم برمی‌داشت، اشک‌هایش می‌ریخت و زیر لب زمزمه می‌کرد:

قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف و کرمت امام رضا…

***

شعرهایش بی‌تخلص بود. فقط یک تخلص از او دیدم و آن شعری بود که شب تولد حضرت علی اکبر(ع) گفت: دلبرا گر تو را نام باشد علی/ نام من هم بود غلام علی

***

مجلس عجیبی شده بود؛ با اینکه شب میلاد امام حسین(ع) بود، همه آن‌قدر گریه کرده بودند و به سر و سینه زده بودند که مجلس به هم ریخته بود. بیشتر به خاطر شعری بود که حاج منصور خوانده بود.

بعدها حاج منصور گفت «اون شعر زیبا رو غلامعلی گفته بود. دیروزش رفته بودیم کوه، همان‌جا تمومش کرد، روی کاغذ نوشت و داد به من. گفت بگیر فردا شب این رو بخون.»

***

به شاگردان مداحی‌اش می‌گفت «یه شیعه فقط از ظاهرش شناخته نمی‌شه. شیعه با معرفتی که پیدا می‌کنه، می‌شه بهترین محصل و دانشجو؛ بهترین کارمند و کاسب و بهترین همسر و فرزند و خانواده. تو یه جمله می‌شه بهترین بنده خدا.»

وقتی به رفتار و کردارش نگاه می‌کردیم، واقعاً همان‌طوری بود که می‌کفت.

***

شادترین و لذت‌بخش‌ترین لحظاتش در مجلس اهل بیت(ع) بود. حاج‌آقا پناهیان می‌گفت «واقعاً از حالاتش، رفتارش و مداحیش می‌شد فهمید از این رابطه‌ای که با اهل بیت(ع) ایجاد کرده، احساس خوشبختی می‌کنه.»

در وصیت‌نامه‌اش هم اشاره کرده که «اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم، فقط دوست دارم در هیئت‌ها و روضه‌ها شرکت کنم.»

 
 

وصیت نامه شهید غلامعلی رجبی

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

از اجرایی کردن طرح زیردریایی و کانال چمران تا ساخت پل یونولیتی

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته


بسم الله الرحمن الرحیم

شهید چمران در سالهای جنگ و تحریم با كمترین امكانات دستاوردهای بزرگی همچون طراحی و ساخت زیردریایی و… را به نام خود ثبت کرد.

پروژه زیر دریایی

«پروژه زیردریایی، یكی از طرحهای شهید چمران در دوران دفاع مقدس بود. طرح زیردریایی جهت انهدام و شناسایی منطقه برای نخستین بار توسط دكتر چمران مطرح شد و هدف از اجرای این طرح این بود كه با پیاده كردن نیرو میتوانستیم سنگرهای عراق را از طریق آب منهدم كنیم.  این طرح با شهادت دكتر چمران به كندی پیش رفت تا اینكه در سال 68 جزو نخستین افرادی بودیم كه توسط این زیردریایی به عمق خلیج فارس رفتیم.»

مشخصاتی از زیردریایی

این زیردریایی كه از شاخصترین دستاوردهای شهید چمران بود سرعتی بالغ بر 28 گره دریایی، ظرفیت سه سرنشین و عمق قوس 100 متر از جنس فولاد داشت که چهار موتور وزن 16 تنی آن را به پیش می برد.

كمی هم در مورد طرح كانال چمران كه خودتان معرفی كردید بگوئید.

«اجرای موفقیت آمیز طرح «كانال چمران» پروژه موفقی بود كه توسط شهید چمران به اجرا درآمد چراكه این كانال باعث میشد تا نیروهای عراقی نتوانند به سمت جلو پیشروی كنند و تدبیر دكتر چمران، هدایت آب به سمت عراقیها و انهدام سدهای خاكی دشمن بود.

پس از كندن خندق و اجرای طرح، شهید چمران پروژه زمینگیر كردن عراقیها را مطرح كرد و با هدایت آب به داخل كانال باعث شد تا عراقیها تا جایی كه زیر پای آنها آب میرفت عقب بروند.  عراقیها با زدن خاكریز توانستند پیشروی آب را مهار كنند اما طرحی دیگر به ذهن شهید چمران خطور كرد و آن این بود كه سدهای به وجود آمده توسط عراقیها را كه برای جلوگیری از پیشروی آب زده بودند و پر از آب شده بود منفجر كنیم.
با فراهم كردن چند تیوپ ماشین موفق شدیم آنها را نزدیك سدهای عراق به هم وصل كنیم و با قدرت چاشنیهای موجود بر روی لاستیكها، آنها را منفجر كنیم و با انفجار این چاشنیها دهانه آب زیادتر میشد و عراقیها به ناچار عقبتر میرفتند. اجرای موفق این طرح باعث شد اهواز و مناطق حاشیهای آن از خطر سقوط نجات پیدا كند و موقعیت آن تثبیت شود.

شهید چمران چه امكاناتی در اختیار داشتند كه به فكر ساخت پل یا خودرو و با شرایط خاص می افتادند؟

امكانات؟ اصلا نمیشناختیمش. تفكرات شهید چمران با ابزار اراده او ساخته میشد نه امكانات. به عنوان نمونه ساخت نخستین «پل یونولیت» از دیگر تفكرات شهید چمران بود كه موفق شدیم سیر تكاملی آن را در عملیاتهای مختلف اجرا كنیم.
از نكات برجسته این پل آن بود كه اگر تركش به آن برخورد میكرد همچنان در سطح آب شناور باقی میماند.

طرح خودرو مخصوص حركت در رملهای شنی و نفربر در منطقهای كه حتی آدم هم  نمیتوانست در آن قدم بردارد توسط شهید چمران كلید خورد و پس از شهادت این شهید بزرگوار این طرح و طرحهای دیگر به خصوص زیردریایی به قوت خود ادامه یافت و تكمیل شد ولی مهم خودباوری بود كه این شهید بزرگوار در جان رزمندگان، مهندسان و دیگر افراد برای دستیابی به موفقیتها برای كشور با وجود تمام مشكلات ایجاد میكرد. روحش شاد

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات.

 

 


 نظر دهید »

اسارت در سنگر تدارکات؛خاطرات محمدرضا امینی

01 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

شب در میان نیزارها پنهان می‌شدم. همه بدنم داخل آب بود. تنها سرم بیرون بود و هیچ حرکتی نمی‌کردم. 
محمدرضا امینی از آزادگان دوران دفاع مقدس استکه از اسارت و دوران اسارت در عراق می‌گوید.

 

وی می‌گوید:در واحد اطلاعات عملیات سپاه بودم.مأموریت ما شناسایی بود. تقریبا یک سال به زمان عملیات مانده بود که برنامه‌ها و شناسایی ما شروع شد و به لحاظ اهمیت این عملیات قرار شد آموزش‌های مختلف از قبیل غواصی را طی کنیم.

 

روز 22 بهمن سال 1364 بود که عملیات والفجر 8 شروع شد. یک روز زودتر حرکت کرده بودیم، حدود 24 ساعت در داخل نیزارها ماندیم تا شب عملیات برسد. عملیات از جزیره ماهی آغاز می‌شد و قرار بود جزیره «بوارین» هم توسط بعضی از گردان‌های ما تسخیر شود.

 

دو جزیره ماهی و بوارین متعلق به دشمن بودند و یک پل بسیار مهم و استراتژیک دو جزیره را به هم وصل می‌کرد. بعد از اینکه تعداد زیادی از سنگرهای دشمن را منفجر کردیم به لب پل رسیدیم اما متأسفانه پل منفجر شده بود .

 

متأسفانه برخلاف پیش‌بینی ما جزیره بوارین تسخیر نشده بود. من و همرزمانم لب پل، رو به جزیره نشسته بودیم و فکر می‌کردیم رو به رزمنده‌های خودی هستیم. ناگهان از جزیره روبه رو ، تیراندازی‌ها شروع شد .

 

هوا که روشن شد، تیراندازی هم شدیدتر شد تا اینکه بالاخره توسط عراقی‌ها محاصره شدیم. تنها کاری که می‌توانستیم انجام دهیم این بود که داخل نیزارها پنهان شویم. عراقی ها فریاد می‌زدند ایرانی مسلمان،تسلیم تسلیم و چون می‌دانستند ما داخل نیزارها هستیم با رگبار به داخل نیزارها شلیک می‌کردند که همانجا دو سه نفر از بچه‌های ما شهید شدند.

 

وقتی تعدادی از بچه‌ها به اسارت درآمدند حساسیت عراقی‌ها کمتر شد و فکر کردند همه بچه‌ها دستگیر یا شهید شده اند اما من لای نیزارها بودم.همه بدنم داخل آب بود. تنها سرم بیرون بود و هیچ حرکتی نمی‌کردم.می‌دانستم زمانی که در عملیات توفیقی بدست نمی‌آید،شب بعد، عملیات جدید با تاکتیک و نقشه دیگری شروع می‌شود در حقیقت تنها امید من نیز همین بود که از این راه نجات پیدا کنم.

 

پنج شب تمام در جزیره بودم اما هیچ خبری نشد. بدنم شدیدا به آب حساس شده بود و تمام توانم تحلیل رفته بود، هیچ غذایی نبود. سعی می‌کردم با ریشه‌های نی رمقی بگیرم اما آنقدر تلخ بود که مجبور شدم به دنبال غذا به سنگر عراقی‌ها بروم اما چیزی عایدم نشد.

 

دیگر حتی نمی‌توانستم نیم‌خیز هم شوم. رفتم لب نیزار کنار جاده تا بروم داخل سنگر تدارکات دشمن که یک عراقی مرا دید و شروع به تیراندازی کرد و اینگونه به اسارت عراقی‌ها درآمدم .

 

لحظه اسارت با کتک بسیار زیادی از من پذیرایی کردند. پنج سال در اسارت نیروهای بعثی بودم و در این مدت تحت همه نوع فشار روحی و جسمی قرار داشتم. در این مدت تنها چیزی که می‌توانست بچه‌ها را سرپا نگه دارد ،مسائل معنوی و اعتقاد قوی آنها بود.

 

آنجا نماز خواندن ممنوع بود و اگر کسی را می‌دیدند که در حال نماز است او را به شدت شکنجه می‌دادند اما این سخت گیری‌ها بعد از آمدن صلیب سرخ کمتر شد.من حدود یک سال مفقودالاثر بودم و خانواده‌ام از من هیچ خبری نداشتند. حتی بعدها فهمیدم برای من مراسم ختم هم برگزار کرده‌اند.

 

نحوه اطلاع یافتن خانواده از اسارت من هم به این صورت بود که پسر داییم که در جبهه بود یک روزنامه عراقی پیدا می‌کند که روی آن عکس غواصی است که وقتی دقت می‌کند می‌فهمد که من اسیر شده‌ام.

 

در طول اسارت چهار یا پنج نامه دریافت کردم. از وقتی وارد لیست صلیب سرخ شدیم،توانستیم برای خانواده نامه بنویسیم. بچه‌ها بعد از آمدن هر نامه تا دو –سه روز در خود فرو می‌رفتند .

 

اسرای ایرانی سعی می‌کردند از لحظه لحظه اسارت برای خود سازی استفاده کنند ، مثلآ در ماه محرم یک نفر از ما برای دیگران شرح واقعه می‌کرد و بچه‌ها در سوگ اباعبدالله سوگواری می‌کردند. سوگواری‌ای که خیلی ساده اما ریشه‌ای و اعتقادی بود .

 

 

تلخ ترین لحظه اسارتم، خبر ارتحال امام بود.عراقی‌ها هر روز صبح برای حفظ ظاهر از بلند گو قرآن پخش می‌کردند. آن روز صدای قرآن قطع شد و رادیو اعلام کرد رادیو ایران از چند ساعت پیش تمام برنامه‌هایش را به قرآن خوانی اختصاص داده است .

 

دل همه به شور افتاده بود که ناگهان صدای رادیو ایران پخش شد و صدای گوینده خبر (حیاتی) آمد که گفت:روح خدا به ملکوت اعلی پیوست . هیچ کس نمی‌خواست باور کند که امام رفته. تمام اردوگاه را سکوت محض فرا گرفته بود. ساعتی بعد رئیس اردوگاه همه را جمع کرد و به ما تسلیت گفت و اجازه داد با شرایطی خاص عزاداری کنیم. انصافا عراقی‌های اردوگاه هم از رحلت امام متأثر شدند.

 

خبر آزادی‌مان هم خبر غیرمترقبه‌ای بود.تلویزیون عراق اعلام کرد تا دقایقی دیگر از ستاد نیروهای مسلح اطلاعیه مهمی پخش خواهد شد.آن زمان کشور عراق با کویت و عربستان هم درگیر شده بود و همه اخبار تحت تاثیر آن جریان قرار داشت. ما هم تلویزیون را خاموش کردیم. اما ناگهان سروصدای زیادی از طبقه بالای اردوگاه بلند شد و همه بچه‌های طبقه بالا پایین آمدند و گفتند که عراق اعلام کرده برای اعلام حسن نیت، تعدادی از اسرای ایرانی مبادله می‌شوند.

 

گروه اول اسرا آزاد شدند اما بعد از مدتی دیگر خبری از مبادله اسرا نبود که این نیز از طرف منافقین آب می‌خورد.

 

منافقین در باغ سبز به بچه‌های ما نشان می‌دادند که ما می‌توانیم شما را آزاد کنیم بشرط آنکه به ما بپیوندید اما آنقدر اعتقاد بچه‌ها قوی بود که به حرف‌های منافقین توجهی نداشتند .

 

زمانی که نوبت آزادی ما رسید،فضایی دیدنی بود،بچه‌ها همدیگر را در آغوش می‌گرفتند و حلالیت می‌طلبیدند.آدرس و شماره تلفن می‌دادند که بعدها فهمیدیم همه آدرس‌ها کج و کوله است و بیشتر تلفن‌ها عوض شده است.

 

شب آزادی بعد از پنج سال آسمان را دیدیم. بچه‌ها به شوخی و خنده می‌گفتند “هنوز دب اکبر هستش” .آن شب آزاد بودیم هر کاری که می‌خواستیم انجام دهیم- البته با رعایت نظم-،نماز جماعت را برپا کردیم و زیارت عاشورا را دسته‌جمعی خواندیم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 622
  • 623
  • 624
  • ...
  • 625
  • ...
  • 626
  • 627
  • 628
  • ...
  • 629
  • ...
  • 630
  • 631
  • 632
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زهرا دشتي تختمشلو
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 682
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس