روایت سردار شهید مبارزه با پژاک از حماسه آزادسازی «پاوه
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید سعید قهاری روایت کرده است: چند روز مانده به پیام و فرمان امام در خصوص آزادی مردم پاوه، درگیری با ضدانقلاب شروع شد. ما هم در دو کیلومتری محور پاوه-کرمانشاه، ابتدای شهر جلوی بیمارستان مستقر بودیم.
شهدای مبارزه با پژاک از جمله شهدایی هستند که مظلوم و غریب واقع شدهاند. کسانی که امنیت امروز مرزهای جمهوری اسلامی مرهون خون آنان است و در گمنامی روزها و شبهایشان را با جهاد گذراندند. “شهید سعید قهاری سعید” از جمله این سرداران شهید است که در مرزهای شمال غربی کشور بعد از 30سال سابقه فرماندهی عملیاتی سپاه در درگیری با گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید. از جمله مسئولیتهای او میتوان به فرمانده لشکر سه نیرو مخصوص حمزه سیدالشهدا(ع)، جانشین(مسئول آموزش) فرمانده سپاه همدان، جانشینی تیپ انصار الرسول(ص) در اورامانات در زمان عملیات شاخ شمیران، فرماندهی سپاه و تیپ مریوان و قائممقامی قرارگاه شهید شهرامفر در سنندج اشاره کرد.
این شهید والامقام از شهدایی است که گستردگی خدمت بالایی داشت. در ده شهر و پنج استان خدمت کرده و اهم خدماتش در کردستان، آذربایجان و کرمانشاه بوده است. در زمان خود و بعد از شهید بروجردی به مسیح شماره دو کردستان معروف شد. چون هم زمان جنگ در کردستان بود و هم بعد از جنگ با حزب درگیر بود. بعد از شهید بروجردی از کسانی بود که عملیاتهای پارتیزانی با احزاب کرد در کردستان داشت و دائم با آنها درگیر بود. همچنین مثل شهید بروجردی روحیه مردمداری و مردمیاری داشت و رسیدگی همه جانبه به مردم کُرد میکرد. آخرین مسئولیتی هم که داشت، فرمانده لشکر سه نیرو مخصوص سیدالشهدا(ع) در ارومیه بود. او در عملیات پاکسازی مناطق مرزی خوی-سلماس در چهارم اسفندماه 1385 به شهادت رسید.
روایت برخی از دلاوریها و خاطرات این شهید در مجموعه “آخرین دیدار” به قلم “حسن نایبی صفا” و “لیلا مصباحی مقدم” آمده است. سردار قهاری به ذکر خاطرهای در مورد جریان درگیری با ضد انقلاب غرب کشور داشت اشاره داشته است و آن را چنین روایت کرده است:
امام جمعه شهر پاوه که بهش ماموستا میگفتند اسمش ملاقادر بود منزلش مقر بچههای رزمنده سپاه بود به پاوه که رسیدیم مستقیماً رفتیم منزل ملاقادر و تقریبا چهار تا پنج ساعت مهمان ماموستا بودیم و بعد به مقر اصلی بچههای سپاه که همان لانه ساواک بود رفتیم. امکانات خیلی ضعیف بود بچهها حتی برای دوش گرفتن هم مشکل آب داشتند بنابراین هرکس به نوعی استحمام کرد یکی با آب سرد یکی با شستوشوی زخم و… جلوی بیمارستان پاوه چهار تا پنج سنگر را به عنوان مقر نگهبانی درست کردیم که بچههای مسلح در آنجا نگهبانی میدادند. یکی از نگهبانها هم خودم بودم به دستور امام جمعه پشت بامها را گونی چیده بودند.
تا اینکه چند روز مانده به پیام و فرمان امام در خصوص آزادی مردم پاوه درگیری با ضدانقلاب شروع شد. ما هم در دو کیلومتری محور پاوه-کرمانشاه ابتدای شهر جلوی بیمارستان مستقر بودیم. بیمارستان شدیدا نیاز به دارو و اقلام بهداشتی داشت که تا حدودی به وسیله برادران پیشمرگ کرد تأمین میشد اما یک سیستم نظامدار برای پشتیبانی نیروها وجود نداشت. غذا و آبی هم که به وسیله پیشمرگهای کرد تأمین میشد جیرهبندی شده بود. با وجود چنین وضعیت نامناسب باز هم بچهها از نماز شب غافل نمیشدند.
درگیری سه الی چهار روز طول کشید و پس از سه روز درگیری شدید گروهک ضدانقلاب با توان تسلیحاتی قویتر نزدیک و نزدیکتر میشد تا اینکه مقر ما را دور زدند و پنج نفر از بچهها شهید شدند. فرمانده دستور داد عقب برویم فشار ضد انقلاب هر لحظه بیشتر میشد تصمیم بر این شد که به مقر اصلی سپاه یا منزل ملاقادر حرکت کنیم که با حمله سریع ضد انقلاب راه بر ما بسته شد.
مجبور شدیم در داخل بیمارستان پناه بگیریم فشنگها تمام شده بود من که خیلی هول شده بودم وقتی وارد بیمارستان شدم به سمت راست بیمارستان رفتم که دیدم مسیر بن بست است لذا خواستم برگردم دیدم نیروهای دشمن وارد بیمارستان شدند از شدت اضطراب کوپهای از کارتنهای خالی را که در انتهای راهرویی قرار داشت به عنوان مخفیگاه انتخاب کردم نیروهای دشمن وقتی وارد بیمارستان شدند با شلیک گلوله به سمت چپ بیمارستان رفته و افرادی که داخل بیمارستان بودند را شهید کردند.
البته بعدا شنیدم که افرادی را که اسلحه داشتند کشتند و بقیه مجروحها را که عمدتاً سپاهی بودند در محوطه بیمارستان با کاشی و شیشه سر بریدند. بعد از دو سه ساعت توقف در داخل کارتنها وقتی صدای تیراندازی خوابید و بیمارستان خالی شد من به باغی در آن طرف بیمارستان وارد شدم به قصد اینکه راهی برای نجات پیدا کنم که به یکباره با جیغ و داد یک خانم تقریبا میانسال مواجه شدم. باسر و صدای این خانم مردی بیل به دست ظاهر شد که معلوم بود مشغول آبیاری بوده است وقتی پرسید که هستی گفتم پاسدار ایتالله خمینی خیالش راحت شد با مهربانی از من پرسید: گرسنه یا تشنه نیستی؟ گفتم سه چهار روز است که چیزی نخوردهام اما اگر مرا تا منزل ملاقادر راهنمایی کنید بزرگترین کمک را به من کردهاید.
البته اسم چند نفر دیگر را برای راهنمایی آوردم مثل جمیل، کاکانور و کاک فاروق. مرد کشاورز مقداری روغن حیوانی و شیره محلی آماده کرد و برایمآور و با گرسنگیای که داشتم خیلی چسبید پس از صرف غذا به سمت خانه ملاقادر حرکت کردیم راستش میترسیدم که نکند مرا تحویل گروهک ضدانقلاب بدهد بالاخره به منزل ملاقادر رسیدیم آن شب هیچکدام از اهالی تا صبح نخوابیدیم همه در مقر سپاه و منزل ملاقادر چه پیش مرگ و چه غیر پیش مرگ سنگر گرفته و تا صبح بیدار بودیم.
بعد از چند روز درگیری بچهها اطلاع دادند که امام دستور آزادی مردم پاوه را داده است ما در پشت بامها مستقر شدیم طی دو شب بعد از فرمان امام تقریبا 20 شهید دادیم تا اینکه نیروها رسیدند و در شهر مستقر شدند و تقریبا تسلط ما بر شهر کامل شد در این ایام بود که زمزمه ورود شهید چمران به پاوه به گوش میرسید. ولی طی این مدت من دکتر را ندیدم. البته آمد وشد هلیکوپترها را میدیدم اما چون منطقه ناامن بود اجازه فرود پیدا نمیکردند. در ضمن یکی از هلیکوپترها نیز توسط گروهک ضد انقلاب مورد اصابت گلوله قرار گرفت منطقه تقریبا امن شده بود.
منبع: سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات