فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

ماجراي مقاومت شهيد كاظمي در عمليات رمضان

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

اين گزارش، نمونه كوچكي از ايثار و فداكاري رزمندگان اسلام است كه ۸ سال نه با رژيم بعثي عراق (روايت اسناد) بلكه با تمام دنياي مبارزه نمودند


در سالروز عمليات رمضان در تيرماه سال ۱۳۶۱ به منظور ارج نهادن بر ايثار و فداكاري ملت شجاع و رزمندگان دلاور اسلام و همچنين زنده نگه داشتن ياد و خاطره تمامي شهيدان گرانقدر ۸ سال دفاع مقدس و عمليات رمضان و بخصوص شهيدان حسين خرازي، رضا حبيب الهي، مصطفي رداني پور، احمد كاظمي گزارش مستند زير توسط راوي قرارگاه فتح در صحنه عمليات تهيه شده است كه پيرامون احداث شبانه خاكريز جنوبي منطقه در مرحله پنجم عمليات كه از ۱۰ كيلومتر خاكريز، ۱۰۰ متر آن به روز كشيده شده است و شهيد احمد كاظمي با تمام توان تلاش مي كند تا ۱۰۰ متر مذكور خاكريز را كامل كند و اين در حالي است كه در زير ديد و تير مستقيم انواع سلاحهاي دشمن قرار دارد.

 

اين گزارش، نمونه كوچكي از ايثار و فداكاري رزمندگان اسلام است كه ۸ سال نه با رژيم بعثي عراق (روايت اسناد) بلكه با تمام دنياي مبارزه نمودند.

شرح ماجرا:

با شروع عمليات، نيروهاي تأمين كننده دستگاه هاي مهندسي همراه نخستين گروه تك ور شروع به پيش روي كردند و با نفوذ تا عمق مواضع دشمن، لودر و بولدوزرها را هم پشت سر خودشان به دل دشمن بردند. با يك تأخير يك و نيم ساعته، مقاومت دشمن از هر دو جناح در هم شكسته شد و نيروها به محل مورد نظر رسيدند.

آن ها احداث خاك ريزها را از محل مثلثي ها در عمق ۱۰ كيلومتري منطقه دشمن به سمت مواضع خودي شروع كردند.

خاك ريز احداث شده در شمال منطقه (يعني خاك ريز سمت راست) با دقت و سرعت پايان يافت. حاج رضا حبيب الهي خودش مستقيماً از جلوترين نقطه اي كه نيروهاي خودي حضور داشتند بر عمليات مهندسي نظارت مي كرد.

اما در جناح چپ منطقه عملياتي كار گره خورد. در اين جناح به دليل مقاومت شديد دشمن و وجود تيربارهاي فراوان، تيم هاي عملياتي به سختي توانستند نفوذ كنند و تانك هاي متعدد دشمن كه در اين منطقه بودند، كار را به نحو ديگري رقم زد و در مجموع مقاومت نيروهاي عراقي، آتش تيربارها و تير مستقيم تانك اجازه نداد تا كارها طبق طراحي قبلي پيش برود.

نيروهاي خودي كار خود را متوقف نكردند و به آن ادامه دادند ولي بر اثر اوضاع به وجود آمده، عمليات احداث خاك ريز طبق برنامه پيش نرفت و به صورت كامل تمام نشد.

قرار بود خاك ريز احداثي در منطقه دشمن و خاكريز ايجاد شده از منطقه خودي در نهايت و در وسط به هم وصل شوند كه عمليات به طور كامل صورت نگرفت و حدود يك صدمتر در وسط بين دو خاك ريز باز مانده بود كه عمليات احداث به سبب روشنايي صبح و فشار مضاعف دشمن و ، متوقف شد. نيروها و تجهيزات خود را چندين برابر كرد.

دشمن اگر موفق مي شد كه مانع اتصال اين خاكريز شود، مي توانست با زرهي به مواضع نيروهاي خودي نفوذ كند و كار را پايان دهد و يا چون نيروها از اين جناح آسيب پذير بودند، مانع رفت و آمد و تدارك آن ها در جلو باشد. دشمن براي اين كار، بيش از ده دستگاه تانك آورده و در فاصله حدود يك كيلومتري در مقابل اين شكاف قرار داده بود.

تانك ها و تيربارها به نوبت به اين حد فاصل يك صد متري تير مستقيم مي زدند تا به هرصورتي كه شده مانع اتصال خاك ريزها باشند. علاوه بر آن، چند گروه توپخانه و كاتيوشا نيز منطقه مورد نظر را هدف گرفته بودند.

ولوله عجيبي آن محدوده را فراگرفته بود؛ نيروهاي خودي و مسئولان عملياتي تيپ ۸ نجف و قرارگاه فتح همه جمع شده بودند و مي خواستند به هر نحوي كه شده دو خاك ريز را به هم وصل كنند و به اين مسئله خاتمه بدهند.

شهيد حبيب الهي هم از سمت راست فارغ شده و به ياري آمد، ولي چشمان سرخ شده او كه به پياله خون شبيه بودند، نشان از خستگي و بي خوابي زياد وي مي دادند كه توان او را گرفته و جسمش را فرسوده كرده بود به نحوي كه هنگام راه رفتن تلوتلو مي خورد و حتي حرف زدنش هم طبيعي نبود. غير از ايشان، »رداني پور« فرمانده قرارگاه فتح و »خرازي« فرمانده تيپ ۴۱ امام حسين(ع) نيز آمده بودند.

«احمد كاظمي» فرمانده تيپ ۸ نجف كه شب سخت و طاقت فرسايي را پشت سر گذاشته بود، و در اين محور علاوه بر شكستن خط دشمن و پيشروي تا عمق ۱۰ كيلومتري منطقه دشمن مسئوليت تامين چپ منطقه عمليات نيز به عهده وي بود، لذا در تلاش بود كه اين صد متر خاكريز را به هم وصل كند.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برادر كاظمي چند نفر راننده نفربر، لودر و بولدوزر داوطلب شهادت از ميان بچه هاي تيپ را انتخاب كرد. او به راننده نفربرها مأموريت داده بود تا در حدفاصل يك صدمتر باقي مانده خاكريز، در مقابل ديد دشمن به چپ و راست بروند و گرد و خاك به پا كنند تا دشمن نتواند اين رخنه را به خوبي تشخيص داده و دستگاه هاي مهندسي را هدف قرار دهد.

علاوه بر اين در دو طرف خاكريز چند دستگاه تانك و توپ ۶۰۱ و چندين قبضه تيربار مستقر كرده بود تا پاسخ آتش دشمن را بدهند خودش هم بلندگويي دست گرفته و بدون ترس در وسط اين يك صد متر به چپ و راست حركت مي كرد ، در حالي كه گاهي دعاي فرج مي خواند و گاهي به دستگاه ها دستور مي داد خاك كنند.

او علي الدوام قدم مي زد و دعا مي خواند، مي گفت: «نفربر خاك كن، لودر بيل بزن، بيلتو بالا بياور، بالاتر، بارك الله لودر! آفرين لودرچي! نفربر خاك كن، نفربر خاك كن تانكها شليك كنند ديده بان به توپخانه بگو جواب آتش دشمن را بدهند تيرچي ها شليك كنند اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن العسكري.»

تمامي اين كارها در جلو ديد دشمن صورت مي گرفت. نفربرها، لودرها فرمانده تيپ و نيروهاي رزمنده همه و همه در زير آتش شديد و ديد تيرمستقيم دشمن اين فعاليت ها را انجام مي دادند؛ همه سينه به سينه تانك هاي دشمن جسورانه در فكر ادامه كار و تكميل خاك ريز بودند، صحنه غريبي بود، تصوير كاملي از شوق و خدمت به اسلام و ايثار و اوج فداكاري بود. …

در اين حين راننده لودر از فرط خستگي از حال رفت و به پايين افتاد. بچه ها فوراً دور و برش را گرفتند، آبي به صورتش زدند. شهيد رداني پور نيز كه در آن جا حضور داشت سريعاً به بالينش رفت و او را تشويق كرد و از زحمات او قدرداني نمود، احمد كاظمي فرمانده تيپ ۸ نجف سر و صورتش را بوسيد و چون نيرويي براي جايگزيني وي وجود نداشت ناچار دوباره برخواست و كار را ادامه داد.

چند دقيقه بعد يك گلوله توپ به كنار دستگاه لودر خورده و آن را به آتش كشيد. راننده لودر نيز زخمي شده و به عقب منتقل شد.

در همين لحظات چند دستگاه مهندسي با راننده از راه رسيدند و با وجود شهيد شدن چند نفر، خاكريزها به هم وصل شد و نزديكي هاي ظهر كار تمام شد.

در حقيقت خاك ريزي را كه تقريباً ده كيلومتر بود، در طول هشت ساعت شب احداث كرده بودند. در طول روز كه دشمن به مقابله برخواسته بود، يك صد متر باقي مانده را حدوداً در طول پنج ساعت ايجاد كردند.

ظهر كه مسئولان عمليات تيپ ها و تيم هاي مهندسي براي ارائه گزارش به قرارگاه آمدند، همگي با چشم هاي سرخ شده، لباس هاي خاك آلود و تني خسته بر سر سفره نشستند …

حبيب الهي كه به قرارگاه آمد چشمانش مثل هلو شده بود، قرمز و باد كرده، انگار مي خواست از حدقه در بيايد ! شايد دو روز بود كه نخوابيده بود. از بس كه گرد و خاك و دود بر روي مژه هايش نشسته بود، مژه هايش به هم چسبيده بودند.

لباس ها و صورتش پر از گرد و خاك و دود و باروت بود، اصلاً قيافه غيرطبيعي داشت، انگار از وسط آتش در آمده بود! منظره عجيبي پيدا كرده بود. هر كس كه حاج رضا را مي ديد، مات مي ماند كه اين آدم چه قيافه اي پيدا كرده است.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

خلبانی که روزه‌اش را در بهشت افطار کرد

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

آفتاب روز سی‌ام تیرماه سال 61 در پرده حجاب بود که عباس دوران با پرواز از پایگاه سوم شکاری شهید «نوژه» همدان، علاوه بر گذشتن از مرزهای کشور، مرز ایثار را هم پشت سر گذاشت و شهر بغداد که هنوز روشنائی آفتاب به خود ندیده بود را با صدای غرش هواپیمای خود آشفته کرد. 
 سرلشکر خلبان “عباس دوران” در سال 1329 در شهرستان شیراز متولد شد. تحصیلات خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال 1351 در نیروی هوائی استخدام شد. دوره‌های آموزشی پرواز را با هواپیماهای آموزشی و «اف- 4) در آمریکا و ایران به پایان رساند و به جمع خلبانان میهن پیوست.

 

سرلشکر خلبان عباس دوران در کارنامه خدمتی خود مسئولیت‌هایی همچون افسر خلبان شکاری کابین عقب اف- 4 با درجه ستوان دومی،افسر خلبان شکاری تاکتیکی گروه دوم شکاری «گردان 33 » با درجه ستوان یکمی، معلم خلبان شکاری تاکتیکی گروه دوم «گردان 31 » شکاری با درجه سروانی،معلم خلبان «گردان 62 » شکاری با درجه سروانی، معلم خلبان شکاری تاکتیکی با درجه سرگردی و معلم خلبان شکاری تاکتیکی گردان 31 شکاری تاکتیکی با درجه سرهنگ دومی را به ثبت رسانده است.

 

وی با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و شروع توطئه‌های دشمنان نظام بر آن شد تا از آرمان‌های این انقلاب دفاع کند و طولی نکشید که رژیم بعثی عراق با همیاری دنیای استکبار فکر تجاوز به خاک پاک ایران اسلامی را عملی کرد.

 

عباس دوران هم با عزمی راسخ وارد میدان نبرد شد و خود را از تصدی مشاغل فرماندهی معاف کرد تا با خیالی آسوده‌ به صحنه نبرد حق علیه باطل برود.

 

رژیم بعثی عراق به منظور برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد، بغداد را از نظر پدافند هوائی دژ تسخیرناپذیر معرفی و نزدیک شدن هر هواپیمائی به بغداد را غیرممکن اعلام کرده بود و در چنین شرایطی عباس دوران انجام یک عملیات نظامی را در قلب بغداد پذیرفت و با انجام آن عملیات،امنیت بغداد را زیر سئوال برد و کنفرانس غیرمتعهدها را برهم زد.

 

آفتاب روز سی‌ام تیرماه 61 در پرده حجاب بود که عباس دوران با پرواز از پایگاه سوم شکاری شهید نوژه همدان علاوه بر گذشتن از مرزهای کشور مرز ایثار را نیز پشت سر گذاشت و شهر بغداد که هنوز روشنائی آفتاب به خود ندیده بود را با صدای غرش هواپیمای خود آشفته کرد و لحظاتی بعد کاخ‌های فرعونی توطئه‌گران را بر سرشان فروریخت.

 

هواپیمای دوران پس از بمباران اهداف از پیش تعیین شده مورد اصابت پدافند هوائی رژیم بعثی قرار گرفت و دوران پس از ترک هواپیما توسط خلبان کابین عقب هپواپیما را به سوی ساختمان اجلاس سران کشورهای غیر متعهد هدایت و آن را به هتل محل برگزاری این کنفرانس کوبید. به این ترتیب رژیم بعثی عراق نتوانست این کنفرانس را برگزارکند. عباس دوران به شهادت رسید و این کنفرانس به دهلی‌ پایتخت هند منتقل شد.آن زمان با ماه رمضان مصادف شده بود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

وقتی جانباز «محمد جعفری‌منش» زنده شد

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

جانباز جعفری‌منش می‌گوید: از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌هایی که خیلی خوشحال شد حاج الیاس فلاحی بود. هی می‌آمد و می‌گفت: «جعفری‌منش! من که باور نمی‌کنم تو زنده‌ای». 
 محمد جعفری‌منش، جانباز 70 درصدی و دیابتی است، فشار خون دارد، هر دو کلیه‌اش را از دست داده و چشم چپش تخلیه شده است، سینوس‌های صورتش را تخلیه کرده‌اند، کام دهان ندارد، مچ دست راست و چپش ترکش خورده است، هر دو کتف و ساعدهایش هم ترکش خورده‌اند، قسمتی از جمجمه‌اش را قبلاً ترکش برده است. او می‌گفت: «انگشت کوچک پای چپم را با انبردست کندیم. چون هر موقع می‌خواستم جوراب بپوشم، سختم بود. احساس می‌کردم تا مغز سرم می‌سوزد. خودم زورم نرسید. انبردست را دادم دست آقا رضا و گفتم: تو زورت بیشتر است، کندیمش. خون که زد بیرون، با گاز استریل بستیمش. یواش یواش درست شد. الآن هم یک بند ندارد». بعد از چند مدت پای چپش را قطع کردند، همان پایی که قبلاً کف و مچش ترکش خورده بود. هنوز هم آهنگران که گوش می‌دهد، موهای تنش سیخ می‌شود و احساس می‌کند خط مقدم است. محمد هنوز در ارتفاع 1904 است.

برخی خاطرات شگفت‌ انگیز  این شهید زنده در کتاب «مردی که در ارتفاع ماند» از زبان خود او آمده است. یکی از این خاطرات درباره مجروحیت، این جانباز از ناحیه سر است که در ادامه می‌آید:

مرا از کرمانشاه به مشهد مقدس انتقال دادند سرم با تیغ می‌تراشیدند که عمل جراحی روی آن انجام دهند پلاکم را روی بدنم نوشته بودند و نه آدرسی از من داشتند و نه نشانه‌ای و نه تلفنی. به هوش آمدم یکی از آن‌ها که بالای سرم بود گفت: «شماره تلفن آشنا». من هم شماره فامیل‌مان را در تهران به آن‌ها دادم و گفتم مرا به نام محمد ورامینی می‌شناسند. آن‌ها هم زنگ می‌زنند و می‌گویند یک ترکش کوچک خورده و می‌خواهیم از پدر و مادرش اجازه‌ای بگیریم برای خارج کردن ترکش. فامیل‌مان می‌گوید: «پدرش مرحوم شده. مادرش هم پیرزنی در ورامین است اگر به او بگوییم ممکن است مشکل قلبی پیدا کند. اگر مشکل خاصی نیست ما اجازه می‌دهیم که ترکش را دربیاورید.

 

برادرم موتورش را فروخت تا بلیط هواپیما بگیرد، بیاید

فردا فامیل‌مان می‌رود ورامین و اطلاع می‌دهد مادرم هول می‌کند تلفن می‌زند قم و فامیل‌های قم‌‌مان به مشهد می‌روند برادرم علی که بعدها شهید شد زمانی که متوجه می‌شود موتور گازی‌اش را چهار هزارتومان می‌فروشد و دوهزارتومانش را می‌دهد بلیط هواپیما می‌آید مشهد. اولین کسی که بالای سرم آمد برادرم بود خودش را رساند و گفت: «هرکاری داری بگو من با هواپیما آمدم که به دادت برسم». درست نمی‌توانستم صحبت کنم غذا را از طریق بینی می‌دادند و دست و پایم به زور حرکت می‌کرد از بینی شلنگی گذاشته بودند که سوپ توی آن می‌ریختند و بعد وارد معده‌ام می‌شد.

دکتر گفت اگر ترکش دربیاید مویرگ عصبی پا قطع می‌شود

به علی گفتم: «کف پای چپم تیغ رفته است این تیغ را با دستت در بیاور. نگاه کرد و گفت: «محمد! این تیغ نیست ترکش است». گفتم: «خیلی درد دارد برو بخش پرستار بگو با پنس یاانبردستی این ترکش را در بیاورند». مسئول بخش گفته بود که اگر دکترها اجازه بدند ما اطرافش را جراحی می‌کنیم و این ترکش را از پایش در می‌آوریم. دکترها گفتند اگر در بیاوریم مویرگ عصبی پایش قطع می‌شود. این ماند و به تدریج رفت توی پایم و پوست پایم روش را گرفت و رفت داخل. الان وقتی راه می‌روم سوزش دارد و اگر چیزی زیر پایم برود تا مغز سرم تیر می‌کشد.

 

مادرم گفت این ترکش آشپزخانه است که توی سرت خورده؟

حدود چهارده پانزده روز بیمارستان امدادی مشهد بودم یواش یواش جان گرفتم و مرا به ورامین انتقال دادند. قبل از عملیات و مجروح شدنم برای مادرم نامه می‌نوشتم که گاهی دروغ هم لابه لایش بود در یک نامه نوشتم «من صد کیلومتر پشت جبهه هستم و در آشپزخانه کار می‌کنم الان کار دیگری ندارم خط مقدم هم نرفته‌ام نمی‌خواهد نگران من باشید». از این کلک‌هایی که سایر بچه‌ها می‌زدند. بعد که با آن وضعیت به خانه برگشتم مادرم گفت: «پس این که نوشته بودی این بود؟ اینکه توی سرت خورده ترکش آشپزخانه است؟ ترکش خط مقدم نیست؟» خانواده خوشحال شدند به خصوص علی برادرم. قبل از آن به دوستانم گفته بود: «خدا کند محمد شهید نشود چون اگر شهید شود من دیگر نمی‌توانم به جبهه بروم». راست می گفت باید می‌ماند و سرپرستی خانواده بر عهده می‌گرفت. بعد از این جریان علی رفت جبهه. عضو لشکر 10 سیدالشهدا بود. رفت و در عملیات خیبر هم به شهادت رسید.

«آقای جعفری منش زنده شد»

وقتی مرا انقال دادند ورامین هر کس مرا می‌دید تعجب می‌کرد بعضی‌ها هم خوشحال می‌شدند تا یک هفته نمی‌توانستم راه بروم هم به خاطر ترکش کف پایم و هم به خاطر بدنم حتی کتفم بازوهایم و بغل گوشم هم ترکش خورده بود. خمپاره 60 جای سالم برای من نگذاشته بود. مادرم روزی دو نوبت برایم کباب درست می‌کرد تا جان گرفتم آنقدر خون از من رفته بود که عضلاتم مشخص نبود و پوست پایم به استخوانم چسبیده بود. ابتدا دست به دیوار می‌گذاشتم راه می‌رفتم و ظرف یک هفته آن قدرت گرفتم که خودم توانستم راه بروم اولین بار که پایم را گذاشتم بیرون حالم بد شد. پنج دقیقه‌ای بیهوش بودم بچه‌ها آب زدند به صورتم و مرا به هوش آوردند و رساندند خانه. دوباره 10 پانزده روز، دیگر در خانه ماندم. به اندازه یک نعلبکی غذا می‌خوردم اما چیزهای مقوی به من می‌دادند بعد دوباره زدم بیرون بلند شدم رفتم سپاه ورامین تا به بچه‌ها سری بزنم. از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌هایی که خیلی خوشحال شد مرحوم حاج الیاس فلاحی بود. هی می‌رفت و می‌آمد و می‌گفت: «جعفری‌منش! من که باور نمی‌کنم تو زنده‌ای».

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 608
  • 609
  • 610
  • ...
  • 611
  • ...
  • 612
  • 613
  • 614
  • ...
  • 615
  • ...
  • 616
  • 617
  • 618
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 81
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس