فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

برخی رزمندگان که روزه بر آن‌ها واجب نبود یا مجروحانی که اصلاً نباید روزه می‌گرفتند به روزه‌داری احترام می‌گذاشتند، به همین خاطر بارها با چشمان خود می‌دیدیم که آن‌ها را باید مجبور به خوردن غذا و دارو کنیم اما … 

 
جملات بالا بخشی از خاطره آذر تاجری‌نیان از بانوان امدادگر و رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس است. وی با بیان خاطراتی از روزه‌داری در ماه رمضان تابستان سال‌های 59 تا 61 می‌گوید:18 ساله بودم که همراه پدر، مادر و چهار خواهرم به عنوان امدادگر وارد جبهه شدم. زمانی که جنگ آغاز شد بیشتر مردم اهواز، این شهر را ترک کرده بودند اما ما مانده بودیم و به رزمندگان و مجروحان کمک‌ می‌کردیم.

 

در آن زمان ماه مبارک رمضان با فصل گرم سال مصادف و باعث شده بود علاوه بر تحمل هوای گرم استان خوزستان، روزه‌دار هم باشیم. روزه در آن سال‌ها و در شرایط بحرانی جنگ آستانه صبر و تحمل ما را بالا می‌برد. یادم می‌آید فقط کارمان امدادگری نبود و هرجا که نیاز به فعالیت بانوان بود حضور می‌یافتم. به عنوان مثال برای عملیات «رمضان» که سال 61 طراحی و اجرا شد از ما خواستند که در محوطه هلال احمر اهواز تعداد بسیار زیادی ملحفه را بشوییم تا از آن‌ها در بیمارستان برای رسیدگی به مجروحان استفاده کنند.

 

تحرک بسیار بالا باعث تشنگی می‌شد اما با دیدن برخی رزمندگان مجروح که به بیمارستان منتقل می‌شدند روحیه‌مان تغییر می‌کرد و آستانه تحمل کادر امدادی در روزه‌داری افزایش می‌یافت چرا که با چشمان خود می‌دیدیم برخی رزمندگان و مجروحان که روزه بر آن‌ها واجب نبود حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند تا آنجا که حتی ما به اجبار دارو و غذا به آن‌ها می‌دادیم.

منبع:سایت فاتحان

 

 برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر

فرمانده ای که در کودکی از سوختن نجات پیدا کرد!! اما 24 سال بعد سوخت

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

راه رفتن به داخل آتشی که دراطاقشان جهت گرمابخشی استفاده می‌شد افتاد و قسمت زیادی ازسرش دچارسوختگی گردید و تاسر حدّ مرگ پیش رفت.
 
تمام عمر مان باید در پی گوهر های نابی باشیم که بهانه های حضرت حق برای  خلقت اند، اما این گنجها در کنار ما وجود دارند و بهره ما اندک،فرماندهانی همچون سردارشهیدسیداحمد کریمیان جانشين تعاون لشكر 25 كربلا که عاشقانه زرق و برق دنیا را رها کردند و به سوی وصال با پروردگارشان شتافتند ،به مناسبت دهم تیر ، سالگرد شهادت این سردار شهید مطالب زیر تقدیم مخاطبان گرامی می شود، باشد که گوچه چشمی به ما بیندازند.

ذخیره قیام خمینی که خداوند جانش را نجات داد

شهید سیداحمد کریمیان درتاریخ اول مهرماه سال1342 ازصلب مردی پارسا وازدامن زنی پرهیزگار در روستای غیاثکلا از توابع شهرستان آمل در خانواده متدین و مذهبی و کم در آمد دیده به جهان گشود .درهمان دوران نوزادی درسن هشت ماهگی بخاطرمشغله کاری مادرش وعدم توجه  کافی به او ، این نوزاد باچهاردست و پا راه رفتن به داخل آتشی که دراطاقشان جهت گرمابخشی استفاده می‌شد افتاد و قسمت زیادی ازسرش دچارسوختگی گردید که دراثراین حادثه و دوری مسافت باشهر و عدم دسترسی به پزشک گرفتاری‌های زیادی راتحمل نمود و تاسر حدّ مرگ پیش رفت.

 

گویا خداوند او را نجات داد تا اینکه ذخیره‌ای برای قیام امام خمینی واحیاگر دین اسلام باشد . ماه‌ها و سال‌ها در پی‌هم  سپری گردید و او بزرگ و بزرگ تر شد تا به سن هفت سالگی رسید و وارد مدرسه ابتدائی شد . پس از اتمام کلاس چهارم ابتدایی ازآنجایی که درمحل سکونتش پایه پنجم تدریس نمی‌شد، برای ادامه تحصیل به همراه دیگر نوجونان محل به روستای قائمیه که حدودا سه کیلومتر بامحل زندگی او فاصله داشت رفت وآمد می‌کرد . پس از اتمام دوره ابتدایی تاپایان دوره سوم راهنمایی رادر همان روستا سپری نمود .

توجه به واجبات شاخصه شهید از کودکی

درمهرماه سال 1358برای ادامه تحصیل به شهر آمل عزیمت نمود و تحصیل او دردوره اول دبیرستان مصادف با دوران پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی شد که درتظاهرات ، راهپیمائیها و شعارنویسی‌ها نقش بسزائی داشت . شهید سید احمد کریمیان انسانی متواضع مقید به واجبات و شدیدا به امربه معروف و نهی از منکر مبادرت داشت و سخت عاشق امام و ولایت بود و همیشه خانواده و آشنایان و دوستان را به حمایت از انقلاب و پشتیبانی از امام و ولایت فقیه نصیحت می‌کرد. یکی از صفات پسندیده شهید این بود که حامی مستضعفان و مظلومان بود و اگر اندوخته‌ای داشت آنرا به نیازمندان اهدا می کرد .

آغاز جدی مبارزات با پیوست به سپاه

سال دوم دبیرستان  که مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود بعد از اتمام امتحان نوبت اول دیگر طاقت نیاورد ودرتاریخ  1361/10/5 عازم  جبهه شد . بعداز اتمام دوره آموزش راهی جبهه‌های غرب ایران شد . بعداز گذشت سه ماه دوران بسیجی با مشورت خانواده مجددا برای مبارزه با منافقین عازم کردستان شده ودرهمانجا به عنوان کادرسپاه  نامنویسی کرد وجهت آموزشهای مخصوص به تهران پادگان آموزشی امام حسین(ع)آمد و پس ازطی مراحل آموزشی مجددا به سمت کردستان شتافت.

شهر بانه و کوههای سربه فلک کشیده کوخان کردستان شاهد رشادتها وایثارگریهای این بزرگ مرد بیادعابودند ، تا آنجا كه حتي لحظه‌ای از ياد خدا غافل نبود .كليه فرائض دينی و مذهبی را در هر شرايط و موقعیتی كه بود با خلوص نيت و تمام و كمال انجام می‌داد و از اين بابت الگو بود . اوقات زيادی را صرف خواندن قرآن می‌كرد . به گفته یکی از همرزمانش در جبهه نيز با قرآن مانوس بود و هميشه قرآن كوچکی را همراه داشت و از هر فرصتی برای قرائت قرآن استفاده می‌كرد .

 

انس با قرآن و تجلی محبت حقیقی در رفتارش

آری از حجاب خود گذشت تا حقيقت قرآن عزيز را دريافت و با عمل خود ، فرامين نورانی اين كتاب آسمانی را گردن نهاد ، از آثار عشق به قرآن ، حضور او در دلهاست . آنگاه كه انسان با قرآن همنشين باشد ، قرآن نيز او را به هدايت رهنمون می‌شود .آنچنان با قرآن انس و الفت پيدا كرده بود كه جان بر سر اين محبت نهاد و عشق و ارادتش را به قرآن واهل‌بيت (ع) به اثبات رساند. شخصيت معنوی و روح خداجوئی  او را در كليه نوشته‌ها و يادداشت هايش بوضوح می‌توان ديد .او جوانی محجوب ، متين ، صبور و از ادبی فوق‌العاده برخوردار بود و خضوع و فروتنی در رفتار و گفتارش در كمال مشاهده می‌شد . رفتار و كلامش به قدری اثر بخش و جاذب بود كه هرفردی را كه با او برخورد داشت ، مجذوب خود می‌ساخت .

امكان نداشت با فردی صميمانه برخورد كند و او را مجذوب خود نسازد ، رفتارش نسبت به پدر و مادر بی‌نظير بود و سابقه نداشت كه كوچك‌ترين نافرمانی از وی نسبت به پدر و مادر سر زده باشد .

برای پارتی بازی به سپاه بابلسر رفت!

ازتاریخ 1362/2/2 تا 1364/5/10 به عنوان کادر رسمی سپاه دربانه درپی مبارزه بامنافقان کوردل بود که درسال 1364 به سپاه شهرستان بابلسر انتقال یافت البته علت انتخاب این شهر را خودش عنوان نمود که اگر به شهرآمل برود ممکن است آشنایان از او کاری بخواهند و او ناچار به پارتی‌بازی شود و همین دلیل از رفتن به آمل اجتناب ورزید و به سپاه شهرستان بابلسر رفت و درقسمت تعاون به خانوادهای معظم شهدا خدمت می‌نمود.

 

پرپرشدن در قلاویزان همچون عباس(ع)

 بعد از این که یک سال دربابلسر ساکن شد بیش از این طاقت ماندن درپشت جبهه رانداشت و مجدداً راهی جبهه حق علیه باطل شد این بار بعنوان جانشین تعاون لشگر 25 کربلا انجام  وظیفه نمود و سرانجام پس از رشادتهای فراوان در تاریخ دهم تیرماه 65 در عملیات کربلای 1 در منطقه عمومی قلاویزان پایبند به عهد ازلی با خدای خود بر اثر اصابت مستقیم راکت هواپیما کل بدن مطهرش ،همچون حضرت عباس (ع) سوخت و متلاشی شد و به دیدار معبودش شتافت ، باقیمانده های پیکر مطهرش پس از چند روز در گلزار شهدای غیاثکلا شهرستان آمل به خاک سپرده شد. 

فرازهائی از وصیت سردارشهید

شهادت هجرتی زیبا و به خدا پیوستن است

آری برادر! ما خون سرخ خود را زیر درختی که امر ولایت فقیه باشد می ریزیم تا این انقلاب توسط خون سرخمان به تمام کشورهای اسلامی و ستمدیده انتقال یابد تا مردم رنج کشیده از یوغ استعمارگران غرب و شرق بیرون بیایند و زیر پرچم لااله الاالله خدمت کنند . شهادت هجرتی است زیبا از خود گذشتن و به خدا پیوستن است هجرتی که از شناختن روح آغاز می شود تا آن جا که به دیدار خدا می رود . عزیزان به یاد خدا باشید که یاد خداوند به دلها آرامش می دهد وجود امام خمینی نعمتی است که ما را به راه راست هدایت کرد و توانستیم خون خود را مانند امام حسین (ع) در راه دین و ارزشهای انسانی هدیه کنیم. سفارش شهدا و مفقودان را از یاد مبرید.

 

برادرانم راهم را ادامه دهند

از برادرانم می خواهم که به خاطر اسلام خوب درس بخوانند و مسایل دینی را خوب فرا گیرند و هرگز دست از امام نکشند که پشیمان خواهند شد، وجود امام نعمتی است که خداوند به ما ارزانی داشته است. همیشه امام را دعا کنید و از خدا برای او سلامتی و طول عمر بخواهید. نماز جمعه و دعای کمیل و دعای توسل را فراموش نکنید. امیدوارم که برادرانم راه مرا که راه دیگر شهدا است ادامه دهند.

شهادت یعنی جان خویش را در راه خدا و اسلام فدا نمودن.

مادرم! امیدوارم که همانند دیگر مادران شهدا مثل کوه استوار و پایدار باشی.

همسرم آنقدر درس ایثار و از خود گذشتن را سرمشق خود قرار بده که دیگران از تو سرمشق بگیرند. همسرم! هر سفارشی که قابل ذکر است در یک کلمه خلاصه می کنم آن اخلاص و صداقت تو نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب است. دعایمان کنید در مساجد و … یاد ما باشید.

 روحمان با یادش شاد با ذکر صلوات

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

بسیجی شهید علی مقیمی: اگر امشب نروم در ایمان خودم شک می کنم

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه خواهید خواند خاطره ای است از یک رزمنده ی حاضر در عملیات کربلای ۵ . در سالگرد این عملیات حماسه آفرین ، بر جان های تابناک تمامی شهدای آن صلوات می فرستیم:

دراواخر سال ۶۱ با یکی از دوستانم به نام علی مقیمی تصمیم گرفتیم با هم به جبهه برویم. می دانستیم که خانواده ها مخالفت می کنند به همین دلیل مدارک مورد نیاز مانند رضایت نامه والدین را جعل کرده بودیم. روزی که می خواستیم به پادگان آموزشی برویم برای این که خانواده ها متوجه نشوند برای اعزام با کیف و کتاب درسی به بسیج رفتیم. سوار مینی بوس شدیم تا به پادگان نجف آباد برویم. من و علی در انتهای مینی بوس نشسته بودیم.پدر علی(روحش شاد) در همان نزدیکی های ساختمان بسیج مغازه ی نبات و آب نبات فروشی داشت. هنوز مینی بوس حرکت نکرده بود که من متوجه شدم پدر او از کنار مینی بوس در حال حرکت است. پدر علی مرا در داخل مینی بوس دیده بود. نمی دانم شاید از قبل از نقشه ما با خبر شده بود. سریع به داخل مینی بوس آمد و با عصبانیت علی را پیاده کرد. می خواست مرا هم پیاده کند که من مقاومت کردم. آن روز من به پادگان رفتم و علی جا ماند. البته او نیز چند ماه بعد موفق شد دوره آموزشی را بگذراند و به جبهه بیاید.
همزمان با حضور در جبهه درس هم می خواندم. برادر بزرگتر علی که کارمند بنیاد شهید خوانسار بود به من می گفت که به علی هم توصیه کن درسش را بخواند. جواب علی به توصیه های  من این بود که  “من که شهید می شوم و نیازی به درس خواندن ندارم” .
عملیات کربلای ۵ با هم در گردان یازهرای لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بودیم. در دو مرحله عملیات در تاریخ های ۲۰/۱۰ و ۲۴/۱۰/۱۳۶۵ عملیات، گردان ما شرکت کرد و خوشبختانه  نتایج خوبی  گرفتیم. . در آن زمان اکثر بچه های خوانسار در گردان امام سجاد(ع) بودند. فرمانده گردان نیز سردار سید اکبر صادقی بود. سید اکبر تلاش زیادی کرد تا چند نفر از گردان یا زهرا(س) از جمله من و علی را به گردان امام سجاد(ع) منتقل نماید  ولی به دلیل مسئولیتی که در گردان داشتیم، فرمانده گردان یازهرا موافقت نکرد.  در یکی از مراحل عملیات تعداد زیادی از بچه های گردان امام سجاد از جمله سید اکبر فرمانده گردان شهید شدند. همزمان با شهادت تعدادی از دوستان خوانساری در گردان امام سجاد به گردان ما نیز به دلیل شرکت در دو مرحله عملیات و خستگی مرخصی داده شد. همزمان با مرخصی مراسم تشییع جنازه سید اکبر و حدود ۲۰ نفر از همرزمانش از جمله معاون ایشان به نام سید سعید میرباقری برگزار شد. واقعا صحنه عجیبی بود در شهری که آن زمان شاید ۱۵ هزار نفر جمعیت داشت در یک مراسم تعداد زیادی از بهترین جوانان شهر که به خاطر دفاع از سرزمین خود  جان خود را فدا کرده بودند، برای خاک سپاری بر دوش مردم بدرقه می شدند. در این مراسم علی حال عجیبی داشت. بعد از آن روز علی دیگر آن علی گذشته نبود. مرتب گوشه نشینی می کرد و کمتر حرف می زد. بعضی وقت ها من سوالات خود و دیگر دوستان را در رابطه با رفتارش با او مطرح می کردم ولی او پاسخ روشنی نمی داد.
مرخصی ما تمام شد و ما مجدداً به جبهه برگشتیم. عملیات کربلای ۵ همچنان ادامه داشت. با شهادت سید اکبر اکثر بچه های خوانسار به گردان یازهرا آمدند. تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدا باعث شده بود که تعداد قابل توجهی از بچه ها به جبهه بیایند. از جمله این افراد شهید دکترحمید توحیدی بود که علیرغم این که دانشجوی پزشکی دانشگاه اصفهان بود درس را رها نموده و به جبهه آمده بود.



پس از سازماندهی گردان ما در تاریخ ۴/۱۲/۱۳۶۵ برای انجام عملیات به منطقه نهر جاسم شلمچه منتقل شد. پس از تشریح نقشه عملیات مشخص شد که گردان باید از کنار خاکریزهای نونی شکل که توسط کارشناسان اسراییلی برای عراقی ها طراحی شده بود، حرکت کرده و از پشت این قسمت از خط دشمن که بسیار پیچیده بود دشمن را محاصره و سپس مواضع دشمن را به تصرف خود درآورد. دسته ما  اولین دسته ستون بود . نیروهای گردان در یک ستون با فاصله کنار خاکریز  نشسته بودند. ساعت از ۱۲ نیمه شب گذشته بود. برخی از دوستان برای خداحافظی می آمدند و التماس دعا و طلب شفاعت می کردند. دوستم علی هم که در یکی دیگر از گروهان های گردان بود بود برای خداحافظی آمد.
به او گفتم که مدتی است خوشحالی تو را ندیده بودم چه شده که امشب اینقدر خوشحالی؟
پس از کمی تامل گفت: “از روز تشییع جنازه سید اکبر و سایر شهدای شهر به این طرف  واقعا حال عجیبی پیدا کرده ام. و دائم فکر می کنم که در این دنیا زندانی شده ام. حس عجیبی به من دست داده و دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم. و ذکر و دعایم آرزوی شهادت است. تا این که  چند شب قبل  پس از خواندن نماز شب و راز و نیاز فراوان به خدا گفتم  که دیگر طاقت ماندن در این دنیا را ندارم. در حال سجده بودم که به خواب رفتم، در عالم خواب بودم که شهید سید سعید میرباقری به خوابم آمد.  به او گفتم سید شما در حق من دوستی نکردی،  خودتان رفتید و مرا تنها گذاشتید. سید به من گفت علی جان ناراحت نباش آمده ام به تو مژده بدهم که آماده باش تو به زودی به ما ملحق می شوی.”  علی پس از گفتن این جملات به من گفت که من فکر می کنم امشب همان شب موعود است. سعی کرده ام خودم را آماده کنم اگر امشب نروم در باید ایمان خودم  شک کنم.
خلاصه علی با من خدا خافظی کرد و رفت. ساعت از نیمه شب گذشته بود که عملیات شروع شد و ما تا صبح با عراقی ها درگیر بودیم. حدود ساعت ۹ صبح موفق شدیم مقاومت عراقی ها را در هم شکنیم و  با تسلیم شدن حدود ۳۰۰ عراقی منطقه به تصرف ما درآمد. بعد از پایان عملیات دلشوره عجیبی داشتم و مرتب سراغ دوستان را می گرفتم. با دستور فرماندهی برای جمع آوری اجساد به محل درگیری (کانال ها) رفتیم .
با اولین شهیدی که مواجه شدم علی بود. آری خواب او تعبیر شده بود.

راوی: ابوطالب عزیزی



در تصویر بالا شهید علی مقیمی با شهید سید سعید میرباقری
(همان شهیدی که به خواب علی آمده بود و او را مژده به شهادت داده بود) دیده می شوند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 600
  • 601
  • 602
  • ...
  • 603
  • ...
  • 604
  • 605
  • 606
  • ...
  • 607
  • ...
  • 608
  • 609
  • 610
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهشید ديانت خواه
  • زفاک

آمار

  • امروز: 131
  • دیروز: 69
  • 7 روز قبل: 1565
  • 1 ماه قبل: 7215
  • کل بازدیدها: 238452

مطالب با رتبه بالا

  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)
  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس