فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

سردار علیپور همرزم شهید علی هاشمی گفت: سال ۸۲ در کمپ نفت نشسته بودم که از بیسیم صدا آمد خودتان را سریع برسانید به یکسری استخوان برخورد کرده‌ایم. به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اولین کنگره سرلشکر شهید علی هاشمی عصر روز 5 تیرماه 93 در تالار وزارت

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سردار علیپور همرزم شهید علی هاشمی گفت: سال ۸۲ در کمپ نفت نشسته بودم که از بیسیم صدا آمد خودتان را سریع برسانید به یکسری استخوان برخورد کرده‌ایم. 

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اولین کنگره سرلشکر شهید علی هاشمی عصر روز 5 تیرماه 93 در تالار وزارت کشور برگزار شد.

در این مراسم سردار علیپور از همرزمان شهید علی هاشمی که پیکر شهید را بعد از سالها مفقودالاثر بودن پیدا کرده بود، پیرامون شخصیت شهید علی هاشمی و نحوه شناسایی پیکر او سخن گفت.

وی با اشاره به فعالیتش در کنار شهید علی هاشمی گفت: من در جنوب به عنوان مسئول تخریب قرارگاه کربلا و همچنین به عنوان مسئول تخریب سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) در کنار شهید علی هاشمی انجام وظیفه می‌کردم. در لحظاتی که در قرارگاه کنار ایشان بودم در مورد طرح پیشگیری از نفوذ نیروهای عراقی به جزایر شمالی و جنوبی جلسه‌ای داشتیم. این جلسه در اواخر عمر او  برگزار شد وظیفه سنگینی بر دوشم نهادند و آن این بود که می‌بایست تمام راه‌های نفوذی که به جزایر شمالی و جنوبی منتهی می‌شد را منفجر می‌کردند به طوری که عراقی‌ها نتوانند پل بزنند.

همرزم شهید علی هاشمی افزود: این کار بسیار سخت بود و تقریباً مواد منفجره‌مان تمام شده بود در آن شرایط و در نبود امکانات شهید علی هاشمی دلگرمی بسیاری به ما می‌داد. گاهی اوقات من خسته می‌شدم و اجازه استراحت می‌خواستم اما ایشان اجازه نمی‌داد و می‌گفت باید تا صبح بیدار باشیم و مأموریتمان را انجام دهیم. 500 تا 700 متر را توانستیم در این مسیر منفجر کنیم به صورتی که عراقی‌ها نتوانستند کاری بکنند. این نتیجه تدبیر و مدیریت علی هاشمی بود. همانطور که بر خیبر در کارهای شناسایی فوق‌العاده سری به ما دستوراتی داد و توانستیم به موفقیت دست پیدا کنیم در آن مأموریت نیز کار سختی را انجام دادیم.

علیپور با اشاره به نحوه کشف پیکر سرلشکر علی هاشمی گفت: من سالهای بسیاری را با شهید علی هاشمی دوست بودم؛ در جبهه هر زمان دلتنگ می‌شدم نزد او رفته و او مرا دلداری می‌داد. سال 81 اعلام شد وزارت نفت مأموریت سنگینی را در حورالعظیم پیش‌بینی کرده است که کشف فنی نفتی بود. در این عملیات باید هر کدام از مسیرها را به عرض 40 متر از مواد منفجره پاکسازی می‌کردیم. در سال 82 میانه همین عملیات به خطوط مرزی رسیدیم و من به همه نیروهای تحت امرم دستور داده بودم که در مسیر به هر اسکلت یا پوتینی برخورد کردند مرا در جریان بگذارند.

وی افزود: در آن مسیر خطی به نام پنج هزار داشتیم که از صفر مرزی عبور می‌کند. دوستان در مجموعه نفت گفتند نمی‌توانیم به علت مرزی بودن منطقه کار را ادامه دهیم. مسیر را 200 متر عقب کشیدند و دقیقاً پشت قرارگاه خاتم قرار گرفتند؛ من در کمپ نفت بودم که از بیسیم صدا بود خودتان را سریع برسانید  ما به یکسری استخوان برخورد کرده‌ایم.

همرزم شهید علی هاشمی در ادامه تصریح کرد: خطی را که پاکسازی کردیم منظره مورد اشاره را در آن دیدم به همراه دوستان با دستمان استخوان‌ها را جمع کردیم و بلافاصله دوستان تفحص را در جریان قرار دادیم. به ایشان تأکید کردم قطع به یقین یکی از این شهدا شهید علی هاشمی است به این ترتیب کشف پیکر ایشان در سال 82 اتفاق افتاد. علی هاشمی فرماندهی بود که تا آخرین فشنگش با نیروهای عراقی مبارزه کرد و نحوه پیدا شدن پیکرش نیز گویای همین امر بود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

شهید شهریاری: خونم در دفاع از انقلاب رنگین‌تر از بقیه نیست

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

گرچه به دلیل مشغله و تراکم کار همواره دیر به خانه می‌آمد، اما آن شب خبری از بهزاد نشد و دست به دامن دوستان و اقوام شدم تا اینکه فردای آن روز ساعت 2 بعد از ظهر یعنی 8 تیر ماه برادرم خبر شهادتش را آورد…

عقربه‌های ساعت 10 و نیم شب را نشان می‌دهد و خدیجه هنوز چشم به راه و منتظر است. به اندازه هزاران بار پنجره اتاق‌ها، آسمان و زمین را دوره کرده، اما هنوز خبری نیست صدایی از بچه‌ها به گوش نمی‌رسد انگار خوابیده‌اند، حالا تنهایی را به خوبی حس می‌کند و بی‌قراری بر دلش جا خشک کرده است.

صدای پچ‌پچ و زمزمه مقابل در آپارتمان دلش را آشوب می‌کند، خبری از بهزاد نیست با ترس و اضطراب راهی اتاق سرایدار می‌شود. خانم سرایدار می‌گوید: آقای شهریاری هم نیامده؟ انگار در مجلس بمب گذاری شده البته تلفاتی نداشته تنها کمی از سقف مجلس فرو ریخته؛ با شنیدن این جمله آسمان بر سرش خراب شد. خدیجه با خودش می‌گوید: «مگه می‌شه سقف فرو بریزه و اتفاقی نیفته؟»

لحظه‌های دلتنگی و اضطراب رهایش نمی‌کند. دیدن چهره و گریه‌های بی‌امان همسایه پایینی دلش را دگرگون می‌سازد و در این هنگام همه لحظه‌های ناب زندگی در مقابلش رژه می‌روند، بهترین روزهای زندگی‌اش را دوره می‌کند.

17 دی ماه چشمانش دنیای خاکی را نظاره‌گر شد از همان دوران پاکی، نجابت و غیرت مردانه‌اش زبان‌زد بود، بهزاد پسر دایی خدیجه است که نامش به عنوان تنها همدم زندگی‌اش در شناسنامه‌اش خودنمایی می‌کند.

خدیجه می‌گوید: بهزاد در خانواده‌ای مذهبی و ولایی در بحیری بوشهر به دنیا آمد. سید محمدطاهر شهریاری پدر بهزاد از روحانیون و تحصیل‌کرده‌های زمانش بود که در مخالفت با رضاشاه در زمان کشف حجاب مدیریت مدرسه را رها کرده و به دیارش برگشت و به حرفه کشاورزی پرداخت. بهزاد شهریاری از بچه‌های نابغه و زرنگ زمانه‌اش بود به حدی که در سال 51 با قبولی در کنکور در رشته الهیات پیراهن دانشجویی را به تن کرد.

همسر این شهید ادامه می‌دهد: بهزاد دو سال پس از قبولی در دانشگاه، همدم و یاور زندگی‌ام شد. زندگی در تهران، مشهد، قم و بوشهر را تجربه کردیم. گرچه کبوتر زندگیمان تنها 7 سال عمر داشت، اما هنوز پر نکشیده چون فرزندانم ثمره عشقم پابرجا هستند.

سید محمدحسین و سید محمدمهدی ثمره عشق کوتاهمان هستند و زندگیمان با عشق و شور آغاز شد و هنوز پایانی ندارد تا زمانی که فرزندانم هستند زندگی‌ام پابرجاست، این جملات را خدیجه در حالی بیان می‌کند که اشک در چشمان خدیجه حلقه زده و هر آن منتظر فرو ریختن هستند.

از خدیجه که بعد از گذشت بیش از 30 سال از شهادت همسر در منزلی در خیابان شهید فاطمی قم زندگی می‌کند می‌پرسم از زندگیتان راضی هستید؟ و خدیجه در حالی که اشک امانش را نمی‌دهد می‌گوید: هر چه از خوبی‌هایش بگویم انگار هیچ نگفته‌ام. بهزاد دردی نداشت جز درد مردم، مشکلی نداشت جز مشکل مردم، در همه لحظات زندگی به داد مردم می‌رسید به گونه‌ای که در خانه‌مان همواره به روی همگان باز بود.

در دوران سربازی‌اش عشق امام و رهبر را داشت و از پنهان کردن اعلامیه در پوتین‌های سربازی‌اش گرفته تا فعالیت در پادگان، همه را بدون حتی کوچک‌ترین ترسی انجام می‌داد. خدیجه در ادامه می‌گوید: «بهزاد از رفتن به سربازی خودداری می‌کرد و همواره می‌گفت نمی‌خواهم برای شاه خدمت کنم، اما به درخواست روحانیون بوشهر و قم افسر نظام وظیفه در تهران شد و تنها هدفش را خدمت به امام و رهبرش می‌دانست.»

میربهزاد شهریاری فعالیت‌های انقلابی بسیاری داشت و با وجود مشغله فکری، ذهنی و درگیری در کار بهترین پدر برای فرزندانش، بهترین همسر و بهترین فرزند برای پدر و مادرش بود.

توانایی و قابلیت‌های بهزاد تا حدی بود که در سن 26 سالگی نماینده بوشهر شد، گرچه زمانه و روزگار تنها یک سال اجازه خدمت به او داد، اما در همان یک سال خدمت‌های بی‌شمارش به مردم بوشهر همه را وامدار نامش ساخت به گونه‌ای که هنوز هم برای نام و یادش احترام خاصی قائل هستند.

در لباس خدمتگزاری همانند نداشت و مدیریت کمیته انقلاب اسلامی و عضو کمیسیون کشاورزی تهران و عمران روستایی تنها چند نمونه از توانایی‌های بهزاد است.

خدیجه درباره دوران نمایندگی همسرش می‌گوید: در طبقه پنجم آپارتمانی که همه ساکنانش از نمایندگان مجلس بودند زندگی می‌کردیم زندگی بسیار ساده و بی‌ریایی داشتیم، همه دغدغه بهزاد برطرف کردن مشکلات مردم بود.

خدیجه خاطرنشان می‌کند: با وجود مخالفت‌های بی‌شمار نمایندگی را پذیرفت، اما عشق خدمت به مردم بهترین بهانه برای خدمتگزاری بود و بهزاد به عشق مردم کار می‌کرد و در نهایت به عشق آنها پر کشید.

پرواز به ابدیت

ساعت حول و حوش 12 ظهر است و تقویم هم 7 تیر ماه سال 60 را نشان می‌دهد. صدای تلفن منزل به گوش می‌رسد و بهزاد در آن سوی خط می‌گوید: «برای نهار میام خونه». خدیجه در حالی که بغض سنگینی در گلویش جا گرفته ادامه می‌دهد: همیشه نهار را در مجلس می‌خورد، اما آن روز را در کنار ما بود انگار می‌دانست این نهار آخرین غذایی است که با هم سر یک سفره می‌نشینیم.

وی می‌افزاید: هیچ‌گاه ترسی از حرف زدن نداشت، همه حرف‌هایش را با دل و جرات بیان می‌کرد آن روز هم در جلسه‌ شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که برای عدم کفایت بنی‌صدر برگزار شده بود سخنرانی تندی علیه بنی‌صدر و بی‌کفایتی‌اش ایراد کرد و همان روز برادرش با تماس تلفنی به همسرم گفت مراقب خودت باش حرف‌هایت بسیار تند بودند و بهزاد هم در پاسخ به برادرش گفت مگر خون من رنگین‌تر از بقیه است من ترسی ندارم و حرفم را می‌زنم.

وی ادامه می‌دهد: گرچه به دلیل مشغله و تراکم کار همواره دیر به خانه می‌آمد، اما آن شب خبری از بهزاد نشد و دست به دامن دوستان و اقوام شدم تا اینکه فردای آن روز ساعت 2 بعد از ظهر یعنی 8 تیر ماه برادرم خبر شهادتش را آورد. دنیا بر سرمان خراب شد زمانی که سید محمدمهدی جویای بابا شد برادرم گفت «بابات رفته بهشت، پیش خدا».

پیکر بهزاد را به خانه ابدیتش روستای بحیری در بوشهر رهسپار کردیم همان‌جایی که چشمانش را برای همیشه به روی دنیا بست.

بغض‌های خدیجه دیگر به اجازه نیازی نداشتند روانه شدند. آرام و بی صدا از طرفی غمگین از تنها شدن و بی‌یاوری و از طرفی هم خوشحال از شهادت.

بهزاد در 27 سالگی و در اوج جوانی شربت شهادت را نوشید، شربتی که همواره آرزویش را داشت، اما حالا خدیجه نمی‌دانست با تنهایی و بی‌کسی چه کند.

حالا دیگر تنها او تنها نبود، سید محمد و سید مهدی هم از سایه پدر محروم شدند و دیگر نمی‌توانستند دست نوازش بابا را حس کنند.

سید محمدمهدی درباره دلتنگی‌ها و یتیم شدنش می‌گوید: روزهایی را گذراندم که سخت نیازمند نگاه و محبتش بودم پشتوانه زندگی‌ام را زمانی که نمی‌دانستم از دست دادم و حالا هم با گذشت چندین سال و داشتن فرزند هنوز هم جای خالی‌اش غصه بر دلم می‌گذارد هنوز هم نیازمند دستان مهربانش هستم و به دنبالش می‌گردم…
منبع:سایت فاتحان

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهیدی که سفارش قبر خود را داد

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی شهیده «سیده زهرا معتمدی» بی توجهی مرا نسبت به سفارش برای سنگ قبرش متوجه شد، در عالم خواب از من خواست که سنگ قبری برای او تهیه کنم. 

هر چند تمام خاطرات دوران نورانی دفاع مقدس جالب، شیرین و خواندنی است، اما در این میان خاطرات مربوط به شهدا را حلاوتی دیگر است و در این میان خاطرات مربوط به کرامات شهیدان جذابیتی مثال زدنی دارد.

«اسدالله مکی نژاد» نماینده بنیاد شهید در گلستان شهدای اصفهان در خاطره نگاری خود از دوران دفاع مقدس می نویسد:

 بعد از بمباران شهر اصفهان در سال 65 توسط هواپیماهای عراقی که در جریان آن عده ای از مردم بی گناه به شهادت رسیدند، با توجه به تعداد کشته شدگان، قطعه شهدای «کربلای چهار» را به شهدای بمباران اختصاص دادیم.

واقعیت این است که میزان تلاش من در رابطه با تعیین و آماده سازی سنگ قبور شهدای جبهه با شهدای بمباران شهرها قابل مقایسه نبود، هر شهید که دفن می شد، یک فرم مخصوص سنگ قبر تحویل خانواده او می دادیم تا پس از تکمیل به ما بر گردانند.

وقتی فرم تکمیل می شد، مشخصات آن را برای سنگ تراش می فرستادم و پایین آن برگه می نوشتم، اقدام شد، بعد آن را امضا و بایگانی می کردم.

در این میان به یکی از شهدای بمباران کم توجهی کرده بودم، ماجرا از این قرار بود که بدون آنکه مشخصات شهید مورد نظر را که یک زن بود برای سنگ تراش بنویسم، اصل فرم را در قسمت اقدام شده ها بایگانی کردم، این فرم مربوط به شهید «سیده زهرا معتمدی» بود.

همان شب او را در خواب دیدم، به من گفت: فلانی شما فرم سنگ قبر مرا اقدام نشده، بایگانی کردی لطفا برای آنکه مادرم بتواند سر قبر من حاضر شود، سنگ قبر مرا هم تهیه کن.

وقتی از خواب بیدار شدم از کار خود در حق این شهید پشیمان شدم از این رو صبح همان روز که به محل کارم مراجعه کردم، دفترها را بررسی کردم تا از صحت این خواب مطمئن شوم، دیدم عینا همانطور است و اشتباهی آن فرم را جزو اقدام شده ها گذاشته بودم.

فورا سر مزار این شهیده حاضر شده و فاتحه ای قرائت کردم و از او عذرخواهی کردم.

قبر وی در قطعه دو واقع در شمال شرق گلستان شهدای اصفهان قرار دارد.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 598
  • 599
  • 600
  • ...
  • 601
  • ...
  • 602
  • 603
  • 604
  • ...
  • 605
  • ...
  • 606
  • 607
  • 608
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهشید ديانت خواه
  • زفاک
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 144
  • دیروز: 69
  • 7 روز قبل: 1565
  • 1 ماه قبل: 7215
  • کل بازدیدها: 238452

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس