فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

جمعه ای که شیخ عباس شهید می شود

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در ميان راه با نقشه قبلي خودروی حامل حجت‌الاسلام شيرازي با خودرو ديگري برخورد کرد و شیخ ضربه مغزی شد، ناچار او را بابالگرد به اهواز منتقل کردند غافل از این که کپسول اکسیژن داخل بالگرد خالی بود.
روز جمعه هفدهم خردادماه سال 1364 راهي دزفول شد تا پیش از آغاز نماز جمعه سخنراني کند. پیش از این، او را تهدید کرده بودند. در ميان راه با نقشه قبلي خودروی حامل حجت‌الاسلام شيرازي با خودرو ديگري برخورد کرد. يک لحظه زمان از حرکت ايستاد، مردم به سمت آنها دويدند. عباس ضربه مغزي شده بود، او را به بيمارستان انتقال دادند. ولي بيمارستان امکانات لازم را نداشت. به ناچار سعي کردند با بالگرد ايشان را به اهواز ببرند، غافل از آنکه کپسول اکسيژن خالي در بالگرد گذاشته‌اند و اين مرد بزرگ در آسمان جان به جان آفرين تسليم کرد و شاهد بزمگاه عشق گرديد.
حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ عباس شيرازي در سال 1323 در يكي از روستاهاي اطراف رفسنجان به نام «كشكوئيه» به دنيا آمد. خانواده او كشاورز و متدين بودند. چند سال اول تحصيل را در زادگاه خود گذراند و سپس براي ادامه تحصيل به رفسنجان آمد. سال 1336 براي كسب علوم و معارف اسلامي به قم عزيمت كرد. در سال 1343 دروس سطح را به پايان برد و سپس به تحصيل دروس خارج پرداخت. ايشان از همان آغاز در انزواي حجره طلبگي آرام نيافت و گستره دين را به عرصه سياست پيوند زد. پس از قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 پرشورتر و گرم‌تر از هميشه در صحنه مبارزات سياسي شركت جست. سال 1357 توسط ساواك دستگير شد و به زندان افتاد. همزمان با اوج‌گيري مبارزات مردم ايران عليه حكومت پهلوي از زندان آزاد شد و فصل جديدي در زندگي اين روحاني خستگي‌ناپذير پديد آمد. مسئوليت‌هاي متعدد وي، همانند؛ عضويت در هيئت تشخيص صلاحيت قضات، کميسيون تصفيه ستاد مرکزي سپاه پاسداران، نمايندگي هيئت عالي گزينش در هيئت مرکزي سپاه، عضويت شوراي سرپرستي دفتر تبليغات اسلامي قم و شوراي عالي تبليغات اسلامي، مسئوليت بازرسي دادسراها و دادگاه‌هاي انقلاب و محاکمه متخلفان، مسئوليت قائم مقام سازمان بازرسي کل کشور، رئيس سازمان تبليغات و قائم مقام سازمان، امام جمعه تنکابن و خمين، از او چهره‌اي فداكار و دلنشين ساخت. حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ‌عباس شيرازي كه در كنار ديگر مسئوليت‌هاي خود فرماندهي كل تبليغات جبهه‌هاي جنگ را نیز بر عهده داشت، روز جمعه هفدهم ماه مبارك رمضان مصادف با 18 خرداد سال 1364 به شهادت رسید.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 1 نظر

دختری که آرزوهایش در خرمشهر جا ماند

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

جلال یک روز قبل از آزادسازی خرمشهر، آسمانی شد. تنها فرزندش که هرگز روی پدر را ندیده می‌گوید: وقتی تصاویر قبل از عملیات را می‌بینم دنبال «بابا» می‌گردم اما وقتی تصاویر آزادسازی خرمشهر را می‌بینم حس عجیبی پیدا می‌کنم…
 

در حالی که اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهمترین برگ برنده این کشور برای وادار ساختن ایران به شرکت در هر گونه مذاکرات صلح تلقی می‌شد،آزادسازی این شهر می توانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر متجاوز و اثبات برتری نظامی‌اش باشد.

 

عملیات بیت‌المقدس در ساعت 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت 1361 با رمز «یا علی ابن ابی طالب» از سوی فرماندهی آغاز و در نهایت سوم خرداد همان سال خرمشهر به آغوش میهن اسلامی بازگشت،‌ اما نباید فراموش کرد که در این عملیات شهدای بسیاری خون‌هایشان را هدیه دادند تا وجبی از خاک خونین شهر به تاراج نرود و همیشه خرم‌شهر بماند.

 

جلال ذوالقدر یکی از شهدایی است که پیروزی و جشن آزادسازی خرمشهر را ندید. وی یکم مهرماه سال ۱۳۳۸، در روستای مرگسین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش محمدابراهیم، مستخدم اداره آبیاری بود و مادرش سکینه‌خانم نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته برق درس خواند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.

 

 

خانواده شهید ذوالقدر
 

«پرپینچی» همسر شهید جلال ذوالقدر در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: اول خردادماه سال 61 دقیقا یک سال بعد از عقدمان در محضر امام خمینی (ره)، در «عملیات بیت‌المقدس»، در خرمشهر به شهادت رسید. خیلی علاقه داشت قبل از شهادت تنها فرزندش را ببیند و برای آن لحظه‌شماری می‌کرد.

 

وقت خداحافظی به قدری در مورد فرزندمان سفارش کرد که داشتم جای خود را با او اشتباه می‌گرفتم اما به سفارشات بسنده نکرد و در میان خون و باروت نامه‌ای فرستاد که مراقبش باشم. هنوز نامه‌اش را کامل نخوانده بودم که اشک‌هایم از خبر عروجش جاری شد.

 

11 ماه زندگی با شهید ذوالقدر به عنوان بهترین روزهای زندگی من است هرچند می‌دانستم او روزی شهید خواهد شد.

 

 

شهید جلال ذوالقدر با علامت قرمز مشخص است
 

 

سمیه دختر شهید ذوالقدر که دارای دو فرزند دختر دارد هم در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا می‌گوید: وقتی تصاویر قبل از عملیات را می‌بینم دنبال «بابا» می‌گردم اما وقتی تصاویر آزادسازی خرمشهر را می‌بینم حس عجیبی پیدا می‌کنم چون بابا یک روز قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده بود.

 

من پدر را ندیدم اما در خواب او را می‌بینم و مانند سایر پدر و دخترها با هم درددل می‌کنیم. حضور پدر را در کنار خود احساس می‌کنم و برای درد دل بیشتر، شبها به گلزار شهدا می‌روم.

 

جلال ذوالقدر دوم خرداد ۱۳۶۱، در ام‌الرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله به گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.

 

در قسمتی از وصیت نامه این شهید آمده است: از درگاه خداوند منان و سبحان بخواهید و سعی کنید هر چه بیشتر در نماز جمعه و نمازهای جماعت و دعای کمیل شرکت داشته باشید، تا روح‌تان را به اخلاق خدایی مزین کنید و کلمه‌ رمز پیروزی، یعنی وحدت، «لا اله الا الله» را حفظ کرده و پشتیبان رزمندگان اسلام باشید و خانواده‌های شهدا و مجروحین جنگی را فراموش نکنید.

 

 

پدر و مادر عزیز! خداوند شما را موفق و مؤید فرماید، که توانستید مرا به راه مستقیم هدایت کرده و در این راه راهنمایم باشید. من را می‌بخشید که نتوانستم جبران نیکی‌های شما را بنمایم.

 

 

همسرم مرا می‌بخشید که نتوانستم آن طور که باید همسر خوبی برای شما باشم

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

آقا معلمی که درس شهادت را مشق کرد

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید «علی محمد بیان» از جمله شهدایی است که توسط گروهک کموله دستگیر شد و در نهایت در سال 61 به مقام رفیع شهادت رسید.
«آقا معلم» لفظی بود که همه برای صدا کردن وی به کار می‌بردند، سال 59 درست زمانی که در سن 24 سالگی بهار آرزوهایش در حال شکفتن بود، رهسپار جهاد شد و عزم سفر به کردستان کرد.

مادرش با آب و قرآن در حالی که چهار قل را زیر لب زمزمه می‌کرد و چشمانش از اشک لبریز بود، بدرقه‌اش کرد.


علی محمد بیان 12 مهر ماه همان سال با تعدادی از همرزمانش زمانی که به سمت سنندج می‌آمدند، در بین راه از سوی کومله محاصره شدند و یک نفر شهید و یک نفر از ناحیه پا جانباز شد، کموله با تصور اینکه او نیز شهید شده، رهایش کردند که پس از متفرق شدن آنها، توسط سپاهیان به بیمارستان منتقل شد.


کومله به زبان کردی به معنای انجمن و گروه است که سازمانی چپ‌گرا در کردستان در حوزه مخالفان جمهوری اسلامی بودند که در سال 57 پس از پیروزی انقلاب به مبارزه مسلحانه با نیروهای جمهوری اسلامی پرداختند.

تعدادی از هموطنان از جمله علی محمد بیان در همان لحظه توسط کموله دستگیر شدند که در زمستان سال 60 حکم اعدام هشت نفر از آنها برای 12 فروردین صادر شد.

پس از مشورت با یکدیگر، تصمیم گرفتند تونلی حفر کنند، بنابراین با میخ، چوب، پیچ گوشتی و یک گونی برای حمل خاک دست به کار شدند.

اعدام این هشت نفر به تلافی این بود که سنندج توسط سپاه اسلام از ضد انقلاب پس گرفته شده بود؛ پنج روز پس از عید کار تونل تمام شد و به رودخانه فرار کردند و چند روز در کوه ماندند، ولی راه را گم کردند.

این پنج نفر از یک چوپان برای یافتن راه کمک می‌گیرند ولی چوپان به دموکرات اطلاع می‌دهد و کموله و دموکرات در یک نقطه آنها را محاصره می‌کنند و بین آنها درگیری ایجاد می‌شود و سپس این مبارزان دستگیر شدند.

آنها را به زندان دوله‌تو که در کنترل حزب دموکرات کردستان بود، بردند که در این هنگام بمباران هوایی دوله‌تو از سوی نیروهای عراقی انجام می‌شود.

همه بالای کوه فرار می‌کنند ولی علی محمد بیان بار دیگر در امتحان مردانگی نمره قبولی کسب می‌کند و به کمک زندانی‌هایی می‌شتابد که زیر آوار ماندند به همین دلیل دوباره گرفتار زندان می‌شود.

نرگس بیان خواهر این شهید در حالی که بغض گلویش را می‌فشارد و اشک‌هایش از روی گونه‌هایش می‌غلتد می‌گوید: به مدت چهار ماه از ایشان خبری نداشتیم ولی پس از چهار ماه نامه‌ای از علی محمد به دستمان رسید.

خواهر این شهید بیان می‌کند که مادرش از اسیر شدن علی محمد اطلاعی نداشت، ولی دست خط او را می‌شناخت، نامه را مشاهده کرد و با شناسایی دست خط آرام گرفت.


خرداد سال 61 قرار بود اسیران را مبادله کنند، ولی علی محمد راضی نمی‌شود و در نیمه‌های شب که یکی از دوستان وی را می‌خواستند گلوله‌باران کنند، این شهید می‌گوید، من را شهید کنید و وی را آزاد کنید که نزدیک صبح وی را تیرباران می‌کنند.

همه جا را چراغانی کرده بودند، قرار بود «علی محمد بیان» از اسارت آزاد شود حاج حسین بیان، پدر این شهید که برای آوردن علی محمد به کردستان رفته بود، وقتی خبر شهادت علی محمد را می‌شنود پس از رسیدن نزدیکی خانه که پشت مسجد جمعه واقع است، از شدت فشاری که به وی وارد شده بود، از در خانه به حالت سینه‌خیز خود را به حوض آب رساند و سرش را به شیر آب تکیه داد و از هوش رفت.

خواهر این شهید می‌گوید: زمانی‌که پدرم به هوش آمد گفت که علی محمد دیگر نیست ولی مادرم اصلا گریه و شیون نکرد، همان لحظه گفت بچه‌ام را به امام زمان(عج) سپردم، آن دنیا نیز از امام زمان می‌خواهم.

یک بار هم این مادر گلایه نکرد که چرا به من نگفتید که فرزندم اسیر شده و تنها بیان می‌کرد که اگر به من می‌گفتید شاید با دعای من آزاد می‌شد.

داماد این خانواده در زمینه پدر شهید «علی محمد بیان» تصریح می‌کند پدر این شهید را در جبهه دیده بودم، ولی اصلا نمی‌دانست بنیاد شهید و امور ایثارگران کجاست.


بزرگترین جرم این جوانان زیر آماج شکنجه‌های کموله این بود که نمی‌خواستند مردم مظلوم و مسلمان کُرد آن منطقه آزار و اذیت کموله را تجربه کنند، مردانی که کوهی از استقامت بودند و همین ایستادگی آنها زیر بار شکنجه آنها را عصبانی می‌کرد، کسانی که بویی از انسانیت نبرده بودند.

علی محمد بیان یکی از 60 شهید فرهنگی استان قم است که تاج افتخار پیروزی نبرد بین مردانگی‌ و نامردی‌ها را بر سر گذاشت.

آنها مردانی بی‌ادعا بودند که تنها به رسم مردانگی در میدان نبرد حاضر شدند، ولی در آخرت باید پاسخ دهیم برای این شهدا چه کردیم.
منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 591
  • 592
  • 593
  • ...
  • 594
  • ...
  • 595
  • 596
  • 597
  • ...
  • 598
  • ...
  • 599
  • 600
  • 601
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • رهگذر
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 72
  • دیروز: 281
  • 7 روز قبل: 1866
  • 1 ماه قبل: 7265
  • کل بازدیدها: 238270

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس