امتحان پدر از فرزند شهیدش
سیدمهدی تهامیپور زمانی که در 15 سالگی میخواست به جبهه برود، پدرش چهار ماه او را در زمینههای مختلف آزمایش کرد و نمره داد.
تعدادی از خبرنگاران به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت امام علی(ع) و روز پدر میهمان «سیدماشاءالله تهامی پور» پدر شهید سیدمهدی تهامیپور بودند که 6 فرزند دارد و سیدمهدی فرزند اولش متولد روز 16 مهر سال 1344 است.
سیدماشاءالله تهامی پور میگوید: سیدمهدی از 15 سالگی به عنوان بسیجی وارد جبهه و بعد از یک سال مجروح شد و چشم راستش رو از دست داد و بعد از بهبودی در مخابرات سپاه فعال شد و بعد از شش ماه دوباره به جبهه رفت. آخرین بار که از ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت، در روز تولد 20 سالگیاش بود.
قبل از عملیات والفجر8 و روز 30 آذر سال 64 برای انهدام سنگر عراقیهای در آب، داوطلب شد و سنگر را منهدم کرد، اما خودش برنگشت.
همرزمان سیدمهدی در آن زمان گفتند ما میتوانیم سیدمهدی را شهید اعلام کنیم اما یک درصد احتمال زنده بودنش وجود دارد.برای اینکه فکر میکردم خانواده راحتتر میتواند با مفقودی او کنار بیاید گفتم سیدمهدی را شهید اعلام نکنید و همواره انتظار برگشتنش را میکشیدیم تا اینکه پیکرش بعد از 14 سال به زادگاهش برگشت.
زمانی که سیدمهدی در سن 15 سالگی میخواست به جبهه برود، گفتم تو باید زمانی بروی که بتوانی کاری انجام دهی و باید خودت را نشان بدهی و در طول چهار ماه در زمینههای مختلف به او کار میدادم و توانش را آزمایش و به او نمره میدادم و بعد از این مدت به او اجازه دادم به جبهه برود.
خیلی با مهدی صمیمی بودم و مثل دو دوست بودیم. خیلی فرزندان و نوههایم را دوست دارم. هرکه با خدا باشد خدا این توفیق را به او میدهد که خانوادهاش را دوست داشته باشد و هرکه با خدا نباشد خدا او را از این مهر دور میکند و به همین دلیل برخی فرزندان برای والدینشان عذاب هستند.
پدر شهید تهامیپور که ذوق شعر گفتن نیز دارد یکی از اشعاری که برای فرزند شهیدش سروده را با گریه برای ما خواند:
مهدی ای بلبل شیرین سخنم/ مهدی ای راحتی جان و تنم
بهر ما سوختگان جان بودی/ شمع بزم جمع یاران بودی
دنیا پر نعمت است. اگر با خداوند ارتباط داشته باشیم اجازه استفاده از این نعمتها را به ما میدهد و در غیر این صورت دچار حسادت و حرص میشویم.
“صدیقه عبدالسلامی” مادر شهید تهامیپور هم میگوید: سیدمهدی هیچ وقت با لباس سپاه رفت و آمد نکرد و ما او را با لباس سپاه ندیدیم و همیشه لباس بسیجی به تن داشت.
هیچ مادری ناراحتی فرزندش را نمیخواهد، من دوست داشتم او به خواستههایش برسد.
14 سال انتظار برای آمدن سیدمهدی خیلی برایم سخت بود. همیشه منتظر بودم و تا لحظهای که پیکرش را آوردند، انتظار داشتم زنده برگردد. انتظار خیلی سختی بود و در زمان مفقود بودن سیدمهدی، گلزار شهدا میرفتم، همیشه در میان قبور سرگردان میگشتم.
زیاد خواب سیدمهدی را میبینم. هر زمانی که مشکل پیش میآید خیلی راحت با سیدمهدی صحبت میکنم و مشکلمان حل میشود.
مهری السادات تهامیپور خواهر شهید تهامیپور هم میگوید: سیدمهدی خیلی فعال بود. زمان انقلاب در تظاهرات شرکت میکرد و در بحثهای مربوط به واقعه آتشسوزی مسجد جامع کرمان و در گشتهای شبانه اول انقلاب حضور داشت. یک روز با سیدمهدی رفتیم گلزار شهدا و کنار قبر دوستش شهید قهاری نشسته بودیم که به من گفت دعا کن من شهید شوم.
ایسنا