فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

«تولد» در 50 متری دشمن

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شب عملیات «کربلای5»، جلال را که یکی از «لات‌«های گردان بود، صدا کردم تا با شیرین‌کاری‌هایش رزمندگان را سرگرم کند، چرا که ساعت اجرای عملیات نسبت به آنچه طرح‌ریزی شده بود به تأخیر افتاده بود. برای همین ممکن بود… 
جملات بالا بخشی از خاطرات محمد هادی جانشین گردان «المهدی» «لشکر10 سیدالشهدا (ع)» است. او در خاطره‌ای از نالیدن، خندیدن و رزمیدن رزمندگان در جریان عملیات «کربلای5» به خبرنگار سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) می‌گوید: همه به خصوص نسل جوان فکر می‌کنند که رزمندگان همگی شب‌های عملیات مفاتیح زیر بغل داشتند و هر کدام با خود و خدایشان در گوشه‌ای خلوت می کردند؛ اگر چه این مساله بخش وسیعی از اخلاق و روحیه رزمندگان را تشکیل داده بود ‌اما در شب عملیات «کربلای 5» این‌گونه نبود. در این عملیات قرار بود، گردان «المهدی»از سمت راست به «دژ شلمچه» نفوذ کند. اما عملیات نسبت به آنچه که طرح‌ریزی شده بود چند ساعت با تأخیر اجرا شد.

 

از همین رو رزمندگان گردان المهدی نیز باید با تأخیر وارد عمل می‌شدند. این مسئله باعث شده بود تا تاریکی شب موجب «کُپ» کردن بچه‌ها بشود و عملکردشان در عملیات تحت تأثیر این حالت روانی که نوعی ترس و شُک است، قرار بگیرد. در این بین یکی از لات‌های گردان را که اسم مولا علی (ع) شاهرگ وجودش را تشکیل داده بود، صدا کردم و به او پرسیدم: «جلال نمی‌خواهی کمی نمک بریزی؟ الان است که بچه‌ها کُپ کنند.» جلال ابتدا فکر کرد دارم با او شوخی می‌کنم و به من گفت: «ما را گرفته‌ای؟!» من بار دیگر به او گفتم :«نه کاملا جدی می‌گویم».

 

او که دید من به او دستور می‌دهم به من گفت: «پس به بچه‌ها چیزی بگو تا از من حرف‌شنوی داشته باشند.» برای همین من هم به بچه‌ها اعلام کردم: «هر کاری که جلال می‌گوید انجام دهید.»

 

در حالی که 50 متری دشمن موقعیت گرفته بودیم، جلال بلند شد و شروع به مزه ریختن کرد.دست می‌زد و می‌خواند: «تولد، تولد، تولدت مبارک، بیا شمعارو فوت کن که امشب زنده باشی» و از بچه‌ها می‌خواست که همگی آن را تکرار کنند. همین مسئله باعث شد که از حالت بحرانی خارج شویم و بچه‌ها روحیه بگیرند.

 

 

بهزاد عبدالکریم که بود؟
 

از دیگر ابعاد عملیات «کربلای 5» همان‌گونه که در ابتدای خاطراتم گفتم، رزم بچه‌ها در این عملیات بود. یادم می‌آید نوجوانی به اسم «بهزاد عبدالکریمی» در گردان ما بود. او تک پسر خانواده بود و بسیار پافشاری می‌کرد که در عملیات شرکت کند. اما از آنجایی که قد و قواره‌اش به جبهه نمی‌خورد، به او گفتم: «تو به درد جبهه نمی‌خوری. پدرت چه کاره است؟» او سینه‌اش را سپر کرد و گفت: «پدرم نانواست.» من هم گفتم: «برگرد پیش او کمک دستش باش.» اما بهزاد شروع به گریه کردن کرد و گفت: «من حضور در جبهه را از حضرت زهرا (س) خواسته‌ام» من که پافشاری او را دیدم با حضورش در بین بچه‌های گردان موافقت کردم. اما به همه سپرده بودم که شب عملیات او را در اردوگاه «کوثر» اهواز بگذاریم، اما این نقشه ما عملی نشد و او فهمید و همراه گردان در عملیات شرکت کرد.

 

به دلیل مواضعی که دشمن در منطقه دژ شلمچه ایجاد کرده بود، نفوذ به آن بسیار مشکل بود به گونه‌ای که هنگامی که ساعت 12 ظهر به نونی‌های این منطقه رسیدیم از سوی دشمن، بچه‌ها مورد هدف قرار می‌گرفتند. آن‌ها فقط تا نصفه‌های نونی‌ها بالا می‌رفتند و مجروح می‌شدند. از آرپی‌جی‌زن‌ها خواستم تا موضع دشمن را هدف بگیرند. اما هنگامی که برای شلیک گلوله سرشان را بالا می‌گرفتند، از پیشانی مورد هدف تیر قرار می‌گرفتند به گونه‌ای که کاسه سرشان جدا می‌شد. در این بین با افتادن یکی از آر‌پی‌جی‌زن‌ها، بهزاد، آر‌پی‌جی یکی از شهدا را برداشت و به سمت دشمن دوید. او به قدری کوچک بود که کلاه آهنی به سرش گشاد بود و تا نزدیکی چشمانش آمده بود. وقتی که آرپی‌جی را به سمت موضع دشمن هدف گرفت یا زهرا گفت و گلوله را شلیک کرد. این گلوله در عین ناباوری به داخل سنگر رفت و منفجر شد و ما توانستیم پیش‌روی کنیم اما در همین حین خمپاره‌ای به سمت او آمد و دست راست او را از کتف قطع کرد.

 

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

امانت داری پس از شهادت

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

دو قطعه عکس، یک چفیه زیبا و یک حوله تنها یادگاری‌های باقی مانده از شهید محمد حسین فهمیده در دست شهید احمد بختیاری بود که پس شهادت باید به دست مادر شهیدان فهمیده می‌رسید.

فرمانده پایگاه سیدالشهدا تنها شهید مسجد محله هاشمی نیست. شهید حسین فهمیده، حسن لشکری، محمد بیابانی، فتح‌الله توانا، عبدالمجید محمدی، محسن قاسمی، یعقوب احدی، نجیب الله اولیا و محمد شریفی و بسیاری دیگر از جوانان محل با شروع جنگ برای حفظ کشور از چنگ دشمن بعثی به مرز‌ها رفتند. جگر گوشه‌هایی از پدران و مادران این سرزمین که با رضایت کامل فرزندشان را به این انقلاب تقدیم کردند.

از‌‌ همان روزهایی که مردم مبارزات علیه شاه را آغاز کرده بودند احمد به صف انقلابیون پیوست. پس از انقلاب هم در‌‌ همان مسجد کوچک محل گروه کوچکی را با کمک اهالی به نام گروه هاشم تتشکیل داد تا در مقابل گروهک‌هایی ضد انقلاب بایستند. روزهایی که انقلاب تازه جان گرفته بود و گروهک‌ها برای ضربه زدن به اصل و ریشه از کمترین کاری دریغ نمی‌کردند.

سال ۵۹ که شهید احمد به همراه بچه‌های گروه هاشم راهی جبهه‌ها شد هنوز تدارک جنگ به صورت قوی شکل نگرفته بود احمد‌‌ همان موتور و وسایل اندکی را که برای ازدواجش کنار گذاشته بود فروخت و با مقداری از پول پس اندازش برای کمک به جبهه‌ها فرستاد.

اهالی قدیمی محله هاشمی شهید احمد را خوب می‌شناسند از مغازه دار‌ها و سن و سال دار‌ها درباره شهید که سوال می‌کنیم آدرس خانه‌اش را نشان می‌دهند. آرایگشر محل درباره شهید احمد می‌گوید: همیشه باهم شوخی می‌کردیم. شهید بختیاری خانواده مذهبی و خوبی داشت آدم مردم داری بود و کسی در محل پیدا نمی‌شد که از ایشان خاطره بدی داشته باشد.

ماجرای سقوط خرمشهر که پیش آمد شهید احمد بختیاری فرماندهی یکی از قوا را برعهده داشت و با تمام وجود سعی می‌کرد شهر را حفظ کند و تا اخرین نفرات در شهر جنگید. زمانی که دیگر دید شهر قابل نگهداشتن نیست و‌‌ همان نیروهای اندک باقی مانده هم از بین خواهند رفت با اخرین ماشین و به همراه جسد شهید محمد شمس شهر را ترک کرد.

یکی از دوستان و همرزمان شهید می‌گوید: چند سالی با احمد بختیاری رفیق بودیم توی جبهه در عملیات بیت المقدس و در چند عملیات دیگر در کنار هم می‌جنگیدیم. از اخلاق خوبی که احمد داشت احترام به پدر مادر بود. یاد دارم پا‌هایش تیر خورده بود، وقتی پدرش برای ملاقات می‌آمد هر طور بود پا‌هایش را جمع می‌کرد تا جلوی پدرش دراز نباشد.

نیم ساعت قبل از شهادت، برادر و چند نفر دیگر را برای رفتن به سنگر صدا کرد شهید احمد آخرین حرفهای خود را به برادرش زد، احترام به پدر مادر را چندین بار تکرار کرد و گویی الهام شده بود تا دقایقی دیگر به آرزوی خود که همانا شهادت بود خواهد رسید. برادر شهید تعریف می‌کند: زمانی که به شدت ترکش خورده بود با اینکه می‌بایست به عقب برگردد ولی به عقب برنگشت دو مرتبه سفارش احترام به پدر مادر را به من کرد و بعد از نیم ساعت که برای هدایت گردان از من جدا شد با اصابت ترکش مستقیم در تپه‌های ۱۱۲ منطقه عملیاتی والفجر به شهادت رسید. همیشه به مادرم می‌گفت شما راضی نیستید من شهید شوم تورا به خدا دعا کن دلت را راضی و صاف کن مثل بقیه دوستانم به شهادت برسم.

برادر شهید احمد مانده بود خبر شهادت را چه طور به مادر اطلاع دهد وقتی خبر به گوش مادر رسید گفت: مبادا گریه کنی! احمد به آرزوش رسید خوشحال باش و افتخار کن.

داستان سپردن امانت شهید حسین فهمیده به شهید احمد حتی پس از شهادت احمد فراموش نشد. دو قطعه عکس، یک چفیه زیبا و یک حوله تنها یادگاری‌های باقی مانده از شهید محمد حسین فهمیده در دست شهید احمد بختیاری بود. احمد از مادرش خواسته بود تا وقتی مادر شهید فهمیده را ندیده امانتی‌ها را به کسی ندهد. شبی که مادر شهید احمد بختیاری با مادر شهید حسین فهمیده دیدار کرد شب پر از اشک و باصفایی بود. مادر احمد امانتی را به همراه چفیه شهید فهمیده که تا آنروز جانماز مادر شهید احمد بود به صاحب اصلی برگرداند.

 

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

روایت زندگی یک پاسدار از چینی‌فروشی در کویت تا شهادت در محرم

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

«بی‌نشانی، نشان توست» عنوان کتابی است که زندگی داستانی سردار شهید «درویش شریفی» را روایت می‌کند.

 

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، «بی‌نشانی، نشان توست» عنوان کتابی است که زندگی داستانی سردار شهید «درویش شریفی» با قلم «زهره یزدان‌پناه قره‌تپه» را روایت می‌کند. این کتاب در 115 صفحه توسط انجمن پیشکسوتان سپاس منتشر شده است. 

در بخشی از این کتاب که شهادت شهید شریفی را به تحریر کشیده، آمده است: «شب دوازدهم محرم است؛ ساعت یک ربع به دوازده که اتاق روشن می‌شود؛ با رنگین‌‌کمانی از نورهایی رنگ سبز و آبی و نارنجی؛ بویی بسیار خوش از عطر گلهایی که تاکنون نظریش را استشمام نکرده‌ای الا به هنگام شهادت بهترین یارانت در دوران دفاع مقدس و هودجی از نور آسمان، آرام آرام بر زمین می‌نشیند.

با فرشتگانی که همگی شال سیاه بر بال‌های خود دارند، به نشانه عزای حسین بن‌علی(ع) و السلام علیک یا اباعبدالله(ع)… سبک می‌شوی، مثل یک پر، یا پروانه‌ای سبکبال یا مثل نور. همه دردها از جانت بیرون می‌روند، با عزت و احترام، در هودجی از نور، رو به آسمان در کمال آرامش».

به گزارش فارس، شهید سردار «درویش شریفی» سال 1331 در روستای هیکلی شهر لامرد استان فارس به دنیا آمد؛ او فرزند سوم و تنها پسر خانواده بود؛ پدرش از کار افتاد و او هنوز نوجوانی 12-13 ساله بیش نبود که مجبور به کار کردن و کسب در آمد برای خانواده شد دو خواهر بزرگتر را سر و سامان داد و خود نیز مشغول به کار در کویت شد. آنجا شاگرد یک مغازه چینی‌فروشی بود.

بعد از کویت حدود 6 ماه برای اقامت و ادامه تحصیل به آلمان رفت؛ اما به علت درگیری‌های خانوادگی و ناراضی بودن مادر از دوری تنها پسرش دوباره به کویت برگشت.

او بعد از مدتی ازدواج می‌کتد و در سال 58 حسین اولین فرزندش به دنیا می‌آید و سال 59 نقطه عطف شروع فعالیت‌های جدی انقلابی شهید می‌شود.

شهید شریفی یکی از مؤسسان سپاه لامرد و به عنوان فرمانده آنجا شروع به کار می‌کند؛ حدود 5 سال در همین سمت فرماندهی سپاه لامرد بود که به عملیات رمضان می‌رود و از ناحیه کمر مجروح می‌شود.

وی بعد از مدتی وارد نیروی قدس تهران شد و سرانجام این سردار عاشورایی در روز 12 محرم الحرام 1389 به دست معاندان و دشمنان جمهوری اسلامی ایران ترور شد.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید شریفی می‌خوانیم: «خداوندا تو خود بهتر می‌دانی که روز به تن کردن لباس سبز پاسداری همواره آرزوی قلبیم این بوده است که در راه اعتلای پرچم مقدس اسلام و پاسداری از ارزش‌های والای این انقلاب به رهبری پیر مراد، بت‌شکن قرن و ادامه راهش و تداوم این صراط مستقیم به رهبری مقام عظمای ولایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای توفیق شهادت در راهت نصیبم گردانی».

 

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 549
  • 550
  • 551
  • ...
  • 552
  • ...
  • 553
  • 554
  • 555
  • ...
  • 556
  • ...
  • 557
  • 558
  • 559
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 44
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس