چند دقیقه زیارت پیاده بینالحرمین در اسارت بعثیها/"حاشیههای پتو را برای تبرک به حرم شکافتیم
بسم الله الرحمن الرحیم
آزاده سید حسین هاشمی روایت کرد:از لحظات جاودان اسارت آن چنددقیقهای بود که بین الحرمین را پیاده طی کردیم. عراقیها به شدت مراقب بودند که ما کفشهای خود را در نیاوریم. گروههای قبلی این کار را کرده بودند که عراقیها را خشمگین ساخته بود.
چندماه پس از آتش بس، صدام اعلام کرد اسرا را به زیارت کربلا و نجف خواهد برد. قضاوتهای مختلفی در رابطه با این حرکت رژیم بعث انجام شد. اما در نهایت باز هم برنده نهایی این بازی تبلیغاتی کسی نبود جز ایرانیانی که مظلومانه سالها در اسارت با مقاومت خودشان فصل دیگری از رزمندگی را رقم زدند. آنچه از آن روزها به یادگار مانده است، خاطرات منحصر به فرد زیارت امام حسین(ع) و شهدای کربلا با غل و زنجیر اسارت است. آن هم در روزگاری که ایرانیان اجازه چنین زیارتی را نداشتند.
عبارت «مسافر کربلا» انگیزه کشورگشایی از نگاه رژیم بعث بود
“سید حسین هاشمی"، نویسنده و مستندساز است که از همان روزهای نخست جنگ به اسارت رژیم بعث عراق درآمد و ده سال را در اسارت به سر برد. او شرح این دوران و تجربههای آن را در “خاطرات خانه احیاء” بیان کرده است. هاشمی در میان خاطراتش از تلخ و شیرین روزهای اسارت به خوبی یاد میکند و از زمان اسیر شدن تا آزادی را روایت کرده است. او خاطره به جا مانده از زیارت کربلا را چنین نقل میکند:
“عبارت «مسافر کربلا» که بر پشت لباس بسیجیان نوشته میشد سوال برانگیز بود و عراقیها آن را به عنوان دلیلی برای انگیزه کشورگشائی ایران اعلام مینمودند. در جبهههای جنوب تابلوهایی با عنوان «کربلا… کیلومتر» فراوان به چشم میخورد. در تمام دعاها و مناجات شبهای جبهه، که جوهر جنگ را تشکیل میداد و بدون شناخت آن نمیتوان تحلیلی درستی از طولانی شدن جنگ و انگیزه تداوم رزمندگان ارائه داد، نام امام حسین(ع)، حماسه عاشورا،و آرزوی همراهی با شهدا محور اصلی بود.
شهدا وارثان حسین(ع) و اسرا وارثان زینب بودند
با چنین اشتیاقی به زیارت کربلا بود که بچهها اسیر میشدند. این اشتیاق در فضای غربت و مصائب اسارت عمیقتر و شدیدتر میشد. بچهها خود را سرباز امام حسین(ع) و تمام جنگ را ادامه روز عاشورا میپنداشتند. اسارت حضرت زینب و آزاری که متحمل شد مفهومی مقدس به اسارت ما میبخشید. شهدا وارثان حسین(ع) و اسرا وارثان زینب بودند. سالها پشت سیمهای خاردار، دیوارها و میلهها به یاد امام حسین(ع) و با آرزوی دیدار کربلا گریستیم. روزها و شبها با دعای فردی و جمعی پس از نماز و در آغاز وعدههای غذا ورد زبانمان « اللهم ارزقنی زیارت الحسین(ع)» بود.
عراقیها که از این اشتیاق بچهها کاملا اطلاع داشتند از زیارت اماکن متبارکه بهرهبرداری تبلیغاتی میکردند. هر از چند افرادی را از میان اسرا برگزیده به زیارت میبردند و از آنها در حالی که عکس صدام را به دست داشتند عکس و فیلم میگرفتند. نقطه اوج این تبلیغات به زیارت بردن مسافران دو هواپیمای ربوده شده و نشان دادن آن در تلویزیون بود. یک بار نیز در بحبوبه جنگ صدام اعلام کرد ایرانیان بالای شصت سال حتی شخص امام خمینی(ره) میتوانند به زیارت کربلا و نجف بیایند که از آغاز مسلم بود ایران پاسخی به این دعوت شوخی مانند نخواهد داد. در مقابل،هنگامی که صدام اعلام کرد حاضر است با ایران علیه اسرائیل متحدشود، امام خمینی(ره) پاسخ داد:« راه قدس از کربلا میگذرد» این جمله برای همیشه استراتژی جنگ ما را تعیین کرد.
اعتقاد داشتم حتی اگر بدترین بهره تبلیغاتی را از زیارت ببرند، سودش برای بچهها بیشتر خواهد بود
چندماه پس از آتش بس، وقتی صدام اعلام کرد اسرا را به زیارت کربلا و نجف خواهند بود رهبران اردوگاه ما آن را یک توطئه تبلیغاتی قلمداد کردند. اما من و بسیاری دیگر از ته دل از این خبر خوشحال شده و آن را نه تصمیمی از جانب صدام بلکه نعمتی الهی دانستیم. بعداً فهمیدیم حاج آقا ابوترابی از این واقعه بسیار استقبال کرده بود. پس از 8 سال اولین بار بود که خود را در تضاد با تصمیم رهبران اردوگاه میدیدم. من اعتقاد داشتم این زیارت، حتی اگر بدترین بهره تبلیغاتی را از آن ببرند، سودش برای بچهها بیشتر خواهد بود. عقیده داشتم نباید بخاطر ترس از تبلیغات عده زیادی را که سالها اینچنین در کنج اختناق برای امام حسین(ع) زاری و بیقراری کردهاند از دیدارش محروم ساخت. آلام روحی فراوان و بیماریهایی که ریشه روانی داشتند با این زیارت تقلیل مییافت. این یک سفر معمولی برای عدهای زندانی نبود. در این میان عراقیها اطمینان میدادند هیچ نوع تبلیغی در کار نیست. کسانی بودند که با جرات اعلام میکردند باید رفت. بعضیها حتی میگفتند علیرغم تحریم این زیارت از جانب اردوگاه عازم خواهند شد. لحظات بسیار تلخی بود شکاف هولناکی در وحدت اردوگاه احساس میکردم.
یادداشت امضا شده افسر عراقی و دادگاه نظامی برای او
تقدیر بر این شد که به کربلا برویم. این خود ماجرای جالبی دارد. افسر توجیه سیاسی اردوگاه که ستوان دومی تازه کار و بسیار مغرور اما ناپخته بود میخواست به هر قیمتی شده این سفر انجام شود. انواع و اقسام وعدهها و استدلالات را مبنی بر تبلیغاتی نبودن زیارت مطرح کند اما بچهها قانع نشدند. سرانجام در تایید گفتههایش یادداشت امضا شدهای به ارشد اردوگاه داد. با اعلام این خبر بچهها رضایت دادند. ارشد اردوگاه از یک خطاط خواست تا یک کپی از روی آن یادداشت تهیه کند پس از بازگشت از زیارت کپی را به افسر بخت برگشته داده و اصل را برای روز مبادا نگه داشت. در یک دادگاه نظامی که چندی بعد برای محاکمه چند تن از بچهها تشکیل شد این نامه باعث برکناری و مجازات آن افسر شد. قبل از ما چند اردوگاه سفر خود را انجام داده بودند. نهایت تبلیغات یک عکس صدام جلوی هر اتوبوس بود.
حاشیههای پتو را برای تبرک به حرم شکافتیم/روی پارچه و لباس ادعیه نوشتیم
خیاط برای هر یک از بچهها جانمازهایی برای تبرک دادن دوخت. حاشیههای پتو را برای تبرک شکافتیم. روی پارچه و لباس ادعیه نوشتیم و مهمتر از همه، دلها را آماده ساختیم. بالاخره کاروان اول مرکب از آسایشگاه 1 تا 4 شبانه عازم شدند. همان روز که ذکر آن رفت عدهای از بچهها تصمیم به نظافت آسایشگاه زائران گرفتند. در غیاب آنها آسایشگاه را نظافت و مرتب کردند. برای آنها چای و میوه گذاشتند. عباراتی مثل «زیارت قبول»، «زائران کربلا خوش آمدید» بر پتوها یا با میوه روی زمین نوشتند. آنها ساعت یک صبح بامداد بازگشتند. پس از آمار صبح به سمت آسایشگاها آنها هجوم بردند. آنها را که بوی کربلا میدادند بوسیدیم و بوئیدیم. از حرم برایمان گفتند و از گریههایشان با بضاعت ناچیز اما دلهای گسترده برایمان سوغاتی آورده بودند. بدین ترتیب همه ما به زیارت کربلا و نجف رفتیم. این مسافرت روحیه ما را تازه کرد.
درآوردن کفشها در بین الحرمین عراقیها را خشمگین میکرد
از لحظات جاودان اسارت آن چند دقیقهای بود که فاصله بین الحرمین را پیاده طی کردیم. عراقیها به شدت مراقب بودند که ما کفشهای خود را در نیاوریم. گروههای قبلی بعنوان عزاداری این کار را کرده بودند که عراقیها را خشمگین ساخته بود. حتی گروهی از یک اردوگاه در حرم شعار داده و عراقیها نیز زیارت آنها و بقیه افراد آن اردوگاه را متوقف کرده بودند. در گروه ما مشکلی پیش نیامد و ما از حرم امام حسین(ع) خارج شده و به سمت حرم حضرت ابوالفضل(ع) به راه افتادیم. این مسیر خیابان عریضی است که من در آن اتومبیل ندیدم. در دو سمت مغازهایی بود و عده زیادی در پیادهروها جمع شده و حرکت ما را تماشا میکردند.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات