فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

انگشتر گمشده شهیدعلمدار که "مادر سادات" آن را بازگرداند

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

هرچه اصرار کردم بی‌فایده بود. سید حرف نمی‌زد. مرتب می‌خواست موضوع بحث را عوض کند. اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت. راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف خلوت شد به او خیره شدم. بعد سید را به مادرش قسم دادم…

وبلاگ لشکر 25 کربلا در مطلبی با عنوان خاطره ای از مجید کریمی «از دوستان صمیمی شهید سیدمجتبی علمدار» نوشت: در میان شهدای هشت سال دفاع مقدس شهدای سادات نیز فراوان بودند «سید مجتبی علمدار» نیز یکی از شهداییست که نامش در لیست ذریه زهرا(س) به ثبت رسیده. سید مجتبی در دی ماه سال 1370 با سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن زهرا سادات علمدار است.

شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. «مجید کریمی» از دوستان شهید خاطره‌ای در رابطه با او را در «علمدار» نقل می‌کند که نشان دهنده ارتباط تنگاتنگ سید مجتبی علمدار با اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و به خصوص مادرِ سادات است. خاطره به قرار زیر است:

شخصیت عجیبی داشت. در مواقع شوخی و خنده سنگ تمام می‌گذاشت اما از حد خارج نمی‌شد. فراموش نمی‌کنم. در قرارگاه که بودیم سربازها بیشتر در کنار سید بودند. او هم سعی می‌کرد از این موقعیت استفاده کند. یک شب در کنار سید و سربازها نشسته بودیم. شروع کرد خاطرات خنده‌دار دوران جنگ و رزمنده‌‌ها را تعریف کرد. همه می‌خندیدند. در پایان رو به من کرد و گفت:

- «خُّب حالا، مجید جان حمد و سوره‌ات را بخوان»

شروع کردم به خواندن. بعد به سرباز بغل‌دستی‌اش گفت:

- «حالا شما هم بخوان و همین طور بقیه…»

سید کاغذی در دست داشت و مطالبی روی آن می‌نوشت. روز بعد هر جا که یکی از سربازها را تنها گیر می‌آورد با خوشرویی ایرادات حمد و سوره‌اش را یادآور می‌شد! به کارهای سید دقت می‌کردم. کارهایش همیشه بی‌عیب و نقص بود. کاری نمی‌کرد که کسی ضایع شود. حرمت همه را داشت، حتی سربازان بی‌سواد! در ایامی که جهت دوره تکمیلی (تداوم آموزشی) به تهران آمده‌بودیم همیشه با هم بودیم.

یک روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتیم. تا جایی که من به یاد دارم هیچ گاه غسل جمعه سید ترک نشده بود. می‌گفت:

- «اگه آب دبه‌ای هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه من ترک نشه.»

حمام عمومی بود. در کنار حوض نشستیم و مشغول شستن شدیم. سید دوباره سر شوخی را باز کرد. یک بار آب سرد به طرف ما می‌پاشید. یک بار آب داغ و…خلاصه بساط خنده به راه بود. ما هم بی‌کار نبودیم! یک بار وقتی سید مشغول شستن خودش بود یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم. سید متوجه شد و جا خالی داد اما اتفاق بدی افتاد!

سیدانگشترهایش را در آورده و کنار حوض حمام گذاشته بود. بعد از اینکه آب را پاشیدم با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترهایش می‌گشت! سید چند تا انگشتر داشت. یکی از آن‌ها از بقیه زیباتر بود. بعد از مدتی فهمیدم که ظاهراً این انگشتر هدیه ازدواج سید است. آن انگشتر که سید خیلی به آن علاقه داشت رفته بود. شدت آب، آن را به داخل چاه برده بود. دیگر کاری نمی‌شد کرد. حتی با مسئول حمام هم صحبت کردیم اما بی‌فایده بود. به شوخی گفتم. این به دلیل دلبستگی تو بود. تو به مال دنیا دل بستی گفت:

- «راست می‌گی. ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا(س) است. اگر بفهمد که همین اوایل زندگی هدیه‌اش را گم کردم بد می‌شود.»

خلاصه روز بعد به همراه او برای مرخصی راهی مازندران شدیم. در حالی که جالی خالی انگشتر در دست سید کاملا مشخص بود. هنوز ناراحتی را در چهره‌اش حس می‌کردم. او به منزلشان رفت و من هم راهی بابلسر شدم. دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. خیلی خسته بودم. سرم را گذاشتم روی شانه سید. خواب چشمانم را گرفته بود. چشمانم در حال بسته شدن بود که یکباره نگاهم به دست سید افتاد. خواب از سرم پرید! سرم را یکباره بلند کردم. دستش را در دستانم گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم:« این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت:

- «آروم باش.»

دوباره به انگشتر خیره شدم. خود خودش بود. من دیده بودم که یکبار سید به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید.

بعد هم دیده بودم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. حالا همان انگشتر در دستان سید قرار داشت! با تعجب گفتم:

- «تو روخدا بگو چی شده؟!»

هرچه اصرار کردم بی‌فایده بود. سید حرف نمی‌زد. مرتب می‌خواست موضوع بحث را عوض کند اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت! راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم!

کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت:

- «چیزی که می‌گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی نگو؛ چون تو را به خرافه‌گویی و … متهم می‌کنند.»

وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند . قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم:

- «مادرجان! بیا و آبروی مرا بخر!»

بعد هم طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشتر را روی آن گذاشته بودم. موقع برخاستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. یکباره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است! وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشه‌اش پریده بود، نمی‌دانی چه حالی داشتم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

طرحی که مشهدی عباس مغنی برای عملیات داد

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

طرح مشهدی عباس مغنی مورد توجه فرماندهان قرار گرفت و بعد از مطالعه دقیق و ارزیابی منطقه به این نتیجه رسیدند که در این محور، هیچ راهی برای پیشروی به جلو، غیر از این راه وجود نداشته و ممکن نیست.
گروه حماسه و مقاومت فارس- قبل از رسیدن به منطقه سایت‌های موشکی 4 و 5 عراقی‌ها خطوط دفاعی و مواضع خود را تا آنجا که می‌توانستند محکم و نفوذناپذیر کردند. این منطقه برایشان اهمیت حیاتی داشت. باید آن را به هر قیمتی حفظ می‌کردند تا از این محور، شهرهای مهم خوزستان از جمله دزفول مقاوم را هر روز و شب موشک‌باران کنند.

سپاه اسلام تصمیم گرفت از این ناحیه حمله جدید را شروع نماید تا سایت‌های موشکی و رادار را تصرف کرده و شهرهای خوزستان را از تیررس موشک‌های زمین به زمین آزاد نماید.

هر دو نیروی متخاصم، شبانه‌روز درحال تلاش بی‌وقفه جهت بالا بردن میزان توان دفاعی و تهاجمی خود بودند.

عراقی‌ها، آن قدر به خودشان مطمئن و به تجهیزات پیشرفته نظامی‌شان مغرور و به حمایت‌های همه‌جانبه‌ ابرقدرت‌های جهانی شادمان بودند که خود را برنده واقعی و حتمی جنگ دانسته تا آنجا که رئیس جمهور عراق، صدام با اطمینان تمام اعلام کرد: «اگر ایران بتواند سایت‌های موشکی و رادار را فتح کند، کلید شهر بصره را به آنها می‌دهیم».

از طرفی دیگر، بعد از عبور از کرخه و چندین کیلومتر نرسیده به منطقه سایت موشکی، در خط مقدم عراقی‌ها، با مهندسی بسیار دقیق و حساب شده یک خط مستحکم و نفوذناپذیر را احداث کرده بودند و با اطمینان ادعا کردند:

«اگر ایرانیها بتوانند خاکریز نعل اسبی را فتح کنند، کلید فتح منطقه‌ سایتهای موشکی را به آنها می‌دهیم».یعنی فتح خاکریز نعل اسبی، مساوی با فتح منطقه عمومی سایت موشکی است.پس با توجه به این ادعا، این خط مقدم یا این خاکریز برای دشمن بسیار مهم، حساس، محکم و نفوذناپذیر بود.

البته ادعای بی‌ربطی هم نبود، زیرا وقتی که به خط مقدم ایران در این منطقه می‌رسیدیم، زمین سراشیبی شدیدی داشت. به گونه‌ای که خط مقدم ایران بسیار پایین و خط عراقی‌ها در ارتفاع و سطح بالاتری از زمین قرار داشت. به خاطر این امتیاز و این شکل جغرافیایی منطقه، عراقی‌ها به طور کامل بر خط مقدم ایران مسلط بوده و اشراف داشتند.

دیدبانهای دشمن با قوی‌ترین دوربین‌های نظامی، تمامی تحرکات در منطقه را زیر نظر می‌گرفتند.تیربارچی‌ها، تانکها و دیگر آتش‌‌بارهای عراق به طور کامل روی این خط تسلط داشته و یک لحظه باران آتش خود را قطع نمی‌کردند.

دشمن پشت این خاکریز، پدافندهای چهار لول ضد هوایی که به وسیله آنها باید هواپیماهای جنگی در اوج آسمان را هدف قرار می‌دادند را به طرف خط گرفته و با آتش پیوسته آنها رزمندگان و مواضع دفاعی‌ ما را هدف قرار می‌داد. هرگاه رگبار گلوله‌هایش به خاکریز یا به گونیهای پر از شن اصابت می‌کرد به راحتی آن را متلاشی و از آن طرفش خارج می‌شد.

این پدافندها در فاصله‌های معین و نزدیک به هم کار گذاشته شده بودند.در میان این فواصل، تانکها و نفربرهای زرهی قرار داشتند که لوله‌های آنها از خاکریز بیرون آمده تا در وقت نیاز با گلوله‌های مستقیم، روی خط مقدم ایران آتش کنند.تعداد تیربارچی‌ها، در پشت خاکریز و روی تانکها خیلی بیشتر از حد معمول بود.

واحدهای خمپاره‌انداز و توپخانه‌ دشمن، گرای دقیق قسمت‌های مختلف خاکریز ایران را داشتند تا در هر وقتی که اراده کنند، همه با هم در یک ساعت معین از زمین و آسمان بر روی خط ایران آتش ریخته و تمامی منطقه را تبدیل کوره‌ای از آتش نمایند.

از طرفی دیگر، حد فاصله میان این دو خط دفاعی به طول نهصد متر، در یک سراشیبی صاف و بدون پستی و بلندی بود که عراقی‌ها در بالا و ایرانی‌ها در پایین آن قرار داشتند. تک تیراندازهای حرفه‌ای دشمن با اسلحه‌های سمینف دوربین‌دار روسی، در جاهای مختلفی از آن به کمین نشسته و به دنبال شکار می‌گذشتند تا در صورت مشاهده هر رزمنده ایرانی و بالا آمدن سر هر تیربارچی‌ یا دیده‌بان، او را هدف قرار داده و داغ شهادت را بر پیشانی و صورت او بگذارند.

از این جهت، آن خط تبدیل به مقتل یا شهادتگاه رزمندگان گردیده بود. هر کس به این خط می‌آمد، یا به شهادت می‌رسید یا مجروح می‌شد. اگر هم سرش را از خاکریز بالا نمی‌آورد و از تیرس تک تیراندازها و تیربارچی‌ها در امان می‌ماند، از صبح تا شب آن قدر باران خمپاره و گلوله‌های توپخانه، پس و پیش خط را می‌زدند که حتی درون گودالها و سنگرها هم در امان نبودند.

بارها بچه‌های گروه تخریب با فرا رسیدن شب و تاریکی هوا، اقدام به خنثی‌سازی میدان مین و ایجاد معبر از میان آن می‌کردند اما عراقی ها به محض تاریک شدن هوا کار اصلی‌شان شروع می‌شد. از ترس خود، پشت سر هم خمپاره‌های منور رنگارنگ می‌زدند و منطقه را مانند روز روشن کرده و همراه با آن، انواع تیربارها و مسلسلهای سبک و سنگین شروع به کار می‌کردند تا جایی که هر حرکت و فعالیتی در منطقه را متوقف می‌ساختند.

در چنان شرایطی، با متوقف شدن فعالیت تخریبچی‌ها در هر مأموریت، شاید از هر ده نفر، هشت نفرشان به شهادت می‌رسید و کار تعطیل می‌شد. در بسیاری از اوقات نه تنها درگیری و مقاومت ناممکن بود، بلکه ماندن در خط هم بسیار دشوار می‌شد.اما با وجود این شرایط، رزمندگان اسلام دست روی دست نگذاشته و بیکار ننشستند.

مسافتی عقب‌تر از خط مقدم، جایی که در دید دشمن نبود، شروع به خاکبرداری و احداث جاده‌ای بیش از دو متر پایین‌تر از سطح زمین نمودند و این جاده را به خط مقدم رسانده و در طول خط تا جایی که مقابل عراقی‌ها بود، امتداد دادند. جاده در طول خط مقدم و در پشت خاکریز همانند کانالی احداث گردید تا اینکه انواع خودروهای جیپ و لندکروزر جهت حمل آذوقه، مهمات و آمبولانس‌ برای انتقال مجروحان و شهدا به راحتی بتوانند از آن تردد کرده و از تیررس دشمن کاملاً به دور بمانند و بدین گونه تمامی ترددها در استار کامل انجام گیرد.

در کنار این اقدام، سنگرهای محکم و مخفی ساخته می‌شد تا بچه‌ها از آسیب تیربارها و ترکش‌ها در امان بمانند. برای پاسخگویی به تک تیراندازهای دشمن و مقابله به مثل، چندین سنگر کمین برای دیدبانها و تک تیراندازها در استتار کامل احداث گردید.

بچه‌های تک تیرانداز درون آنها موضع می‌گرفتند و با سلاحهای بسیار قدیمی و به تاریخ پیوسته‌ای مانند برنو بلند، که دوربین روی آن نصب می‌نمودند به شکار تک تیراندازهای خبره و تیربارچی‌های دشمن می‌پرداختند که با وجود عدم امکانات، موفقیت‌های فراوانی به دست آورده و ضربات فراوانی به دشمن وارد می‌آوردند.

اما همه این اقدامات برای محکم‌کاری و ایمنی در خط مقدم جبهه خودمان بود نه برای شکستن یا نفوذ به دژ مستحکم نعل اسبی عراقی‌ها. از این رو می‌بایست برای تسریع در عملیات تهاجمی آینده، نفوذ و شکستن آن دژ و پیشروی آسان همراه با رسانیدن تلفات انسانی به حداقل ممکن در شب عملیات، چاره‌ای دیگر می‌اندیشیدیم و طرح و ابتکاری کارساز ارایه می‌گردید. نقشه جغرافیایی منطقه با تمامی جزییات توسط مسئولین و فرماندهان منطقه بازنگری و با دقت مطالعه گردیدفرماندهان روز و شب تمامی جوانب امر را کارشناسانه بررسی می‌کردند تا بهترین راه را بیابند.

یکی از رزمندگانی که در این منطقه مستقر و به تمامی جغرافیا و مشکلات منطقه واقف بود، پیرمردی بسیجی اعزامی از شهرستان یزد بود که قبل از آمدن به جبهه به شغل مغنی‌گری مشغول و عمری را در این راه گذرانیده و کوله باری مملو از تخصص و تجارب از این حرفه را به همراه داشت. رزمندگان یزدی او را مشهدی عباس مغنی می‌نامیدند. او یک طرح جدید و پیشنهادی عجیب به مسئولین و فرماندهان ارائه کرد که توانست نظر همه آنها را جلب نماید.

طرح مشهدی عباس مغنی مورد توجه فرماندهان قرار گرفت و بعد از مطالعه دقیق و ارزیابی منطقه به این نتیجه رسیدند که در این محور، هیچ راهی برای پیشروی به جلو، غیر از این راه وجود نداشته و ممکن نیست.اگر این طرح با موفقیت به اتمام می‌رسید، تلفات رزمندگان خط‌شکن در ساعت اولیه حمله به حداقل یا به صفر می‌رسید و در طول این مسیر تا رسیدن به دشمن حتی یک شهید و مجروح هم نمی‌دادیم.

دشمن از حرکت رزمندگان، هیچ اطلاعی نمی‌یافت و در حالی که با خیال راحت در سنگرها و پشت خاکریز انتهای هدف خود را زیر آتش می‌گرفتند، از جایی که فکرش را هم نمی‌کردند به طور ناگهانی غافلگیر می‌شدند. با آتش سنگین توپخانه و خمپاره‌اندازهای دشمن در ساعت اولیه حمله، هیچ گونه آسیبی به رزمندگان وارد نمی‌شد و ده‌ها فایده دیگر که با اجرای این طرح حاصل می‌شد. در غیر این صورت اگر از هر راه دیگری وارد می‌شدند، بیست تا سی درصد نیروها در زیر آتش تهیه اولیه، تلف می‌شدند و تا رسیدن به خط مقدم دشمن بیش از هفتاد درصد نیروها به شهادت می‌رسیدند.

بعد از موافقت فرماندهان با این طرح قرار شد، عملیات احداث تونل زیرزمینی و ایجاد راه عبور از زیرزمین تا پشت سر دشمن، به طور کاملاً سری اجرا گردیده و خبرش حتی از خط مقدم به پشت جبهه هم منتشر نگردد. زیرا که اگر خبر این طرح به خط دوم و سوم یا پشت جبهه می‌رسید، ممکن بود به خارج از منطقه رفته، به گوش نیروهای نفوذی منافقین و دستگاه‌های جاسوسی رسیده و در آن صورت عملیات با شکست مواجه گردد.

از این رو با رعایت دقیق اصول حفاظتی و امنیتی، این طرح توسط جهاد سازندگی خوزستان و لرستان و با حضور شخص مشهدی عباس مغنی (یزدی) به عنوان طراح و ناظر شروع به اجرا گردید.

مشروح طرح پیشنهادی از این قرار بود که چون خط مقدم ایران در سطح پایین و خط دفاعی دشمن در سطح بالایی از زمین قرار داشت، دشمن با داشتن شعاع دید و تسلط بر تمامی منطقه، روز و شب آن را زیر آتش تهیه سنگین می‌گرفت.

فاصله میان این دو خط دفاعی حدود نهصد متر، کاملاً مسطح، بدون پستی و بلندی و در یک سراشیبی تند قرار داشت. با توجه به این موضوع، از روی زمین به هیچ وجه، حرکت و پیشروی ممکن نمی‌شد و می‌باید راهی را از زیر زمین جستجو و احداث نمایند تا نیروهای مهاجم را به نزدیکی یا پشت سر دشمن هدایت نماید.

مشهدی عباس مغنی، طرح احداث قنات و آب زیرزمینی را پیشنهاد داد. کاری که خودش یک عمر استادکار، طراح و از مجریان برجسته و حرفه‌ای شهرستان یزد بوده و عمرش را در آن حرفه سپری نموده بود.

این طرح از پشت خط مقدم ایران شروع و به صورت یک تونل زیرزمینی به ارتفاع دو و نیم یا سه متر و عرض یک و نیم متر احداث می‌گردید.

با محاسبات دقیق، مسیر تونل از پشت خاکریز خودمان شروع، بال چند پله به زیرزمین می‌رفت و پس از عبور از زیر میدان مین، از قسمت وسط خاکریز نعل اسبی گذشته و تا سی متر پشت سر دشمن امتداد می‌یافت و شب حمله با صدور فرمان شروع عملیات، مسیر خروجی با دینامیت منفجر شده، رزمندگان از پله‌های خاکی انتهای آن بالا آمده و با خارج شدن از پشت سر دشمن آنها را غافلگیر کرده و به قلع و قمع و پاکسازی خط مقدم دشمن می‌پرداختند.

عملیات ایجاد تونل، شبانه‌روز و بدون یک دقیقه توقف شروع و دنبال گردید.هر رزمنده‌ای را که به این خط می‌خواستند بفرستند، با او شرط می‌کردند که مأموریت شما بدون مرخصی و کاملاً محرمانه است. نیروها شبانه به منطقه می‌آمدند و شبانه تردد می‌کردند تا حساسیت دشمن برانگیخته نشود.

هر رزمنده‌ای که وارد می‌شد به جای اسلحه به او بیل و کلنگ و فرغون می‌دادند.رزمندگان با حضور مهندسین و نظارت مشهدی عباس مغنی، شبانه‌روز با جان و دل بدون احساس خستگی کار می‌کردند تا اینکه در زمانی بسیار کمتر از آنچه تصور می‌شد، عملیات حفر و ایجاد تونل با موفقیت به پایان رسید.

قسمت ورودی تونل در نقطه‌ای مخفی به گونه‌ای پوشیده شده بود که توسط عکسبرداری هوایی قابل دیدن و شناسایی نباشد.بعد از پایین آمدن از پله‌های بلند و خاکی وارد تونل می‌شدیم. یک قنات تاریک، مرطوب و طولانی که بوی خاک نمناک و تازه، با هر تنفس تا عمق ریه‌ها می‌رفت و لذت و آرامش خاصی به انسان دست می‌داد.

با اینکه در هر چند متر یک فانوس به دیواره‌ آن آویزان کرده بودند تا راه را نشان دهد اما هنوز چنان هیبتی داشت که انسان هر چه جلوتر می‌رفت، دلهره‌اش بیشتر می‌شد.

شاید به این خاطر بود که از زیر میدان مین حرکت می‌کردیم و با هر قدم به دشمن و خط دفاعی او نزدیکتر می‌شدیم که هیچ کس تا پیش از آن جرأت نداشت به آن محوطه سرک بکشد و آن را از دور نگاه بیندازد. با هر قدم که به جلو بر می‌داشتیم به دژ مستحکم و نفوذناپذیری نزدیک می‌شدیم که دشمن نه تنها فتح حتی نزدیک شدن به آن را هم از محالات می‌دانست. از این راهی که می‌رفتیم، آن محال و ناممکن به راحتی برایمان ممکن می‌شد.

بچه‌ها از شدت خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند. شبانه‌روز بدون یک ساعت توقف و احساس خستگی، عملیات خاکبرداری دنبال می‌شد. هر از چند گاهی صدای گلوله‌های توپ و خمپاره که در اطراف سقف تونل به زمین می‌آمد و منفجر می‌شدند، درون تونل را چنان می‌لرزاند که احساس می‌شد چیزی به فرو ریختن سقف نمانده و اگر یکی از این گلوله‌ها به موازات تونل روی سقف می‌خورد، ممکن بود از همان نقطه فرو ریزد و حفره‌ای روی سقف ایجاد نماید.

اما به لطف خداوند، هیچ گاه این اتفاق نیفتاد. هنگام خاکبرداری هر ده، پانزده متری که پیش می‌رفت، یک اتاق کوچک در دو طرف تونل ایجاد می‌شد تا بچه‌ها در آن استراحت نمایند یا مهمات و دیگر موارد مورد نیاز رزمندگان در آن قرار گیرد. روزهای پایانی که کار داشت به اتمام می‌رسید، بچه‌ها آن را تونل پیروزی یا معبر بهشت نامگذاری کردند.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

وصیتنامه مهندس شهید خداوردی معیت

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

خود را كنار بگذاريد و خدا را توجه كنيد. اگر اين مسئله درهر انسانى حل شود همه مسائلش حل شدنى است (امام خمينى)

آن‌كس كه تو را شناخت جان را چه كند

پدر و مادر و برادران و خواهران را چه كند

ديوانه كنى، هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

مى‌روم امروز و خود از غم رهايى مى‌كنم

از تو اى جسم و تنم ديگر جدايى مى‌كنم

خود را كنار بگذاريد و خدا را توجه كنيد. اگر اين مسئله درهر انسانى حل شود همه مسائلش حل شدنى است (امام خمينى)

درود بروح والاى امام امت، رهبر مستضعفين جهان، رهبر دردمندان و مصيبت ديدگان، رهبر زحمتكشان و رنجبران و مظلومين جهان.

بارالها! از تو خواهانم با كمك اين ملت غيور و مسلمان انقلاب اسلاميمان برهبرى نائب امام زمان پرچمش فراتر از مرزها رود و نداى اسلام و اسلام محمدى سراسر منطقه را فرا گيرد و نمونه اى از حكومت على(ع) در اين منطقه استقرار يابد.

بارالها! خدايا! مستضعفين جهان را بر مستكبرين پيروز فرما تا مستضعفين ما خود سرنوشت‌شان را بدست گيرند.

خدايا!ما را در برقرارى و پابرجا شدن راه على كمك كن، افسوس كه من بيشتر از يك جان در كالبد ندارم كه بتوانم با ايثار و از خودگذشتگى اسلام عزيز را يارى نمايم.

خدايا! من را ببخش اگر خداى ناكرده حرفى بر عليه اسلام، قدمى بر عليه اسلام برداشتم چرا كه از جهل و كوته بينى من بوده است.

خدايا! پروردگارا! من به خود مى بالم كه سرباز اسلامهستم، سرباز امام زمان و در ارتش حكومت اسلامى خدمتگزارم.

بارالها! مرا براى كمك به اهتزاز در آوردن پرچم مهدى، پرچم مستضعفين جهان يارى فرما.

بارالها!مرگ و شهادت من را در راه خودت قرار ده و شهادت مرا جزو شهداى صدر اسلام ثبت بنما، جزء شهداى زمان حضرت ختمى مرتبت كه اكمل موجودات، افضل انسانها و اشرف مخلوقات است.

خدايا! تشكر مى‌كنم كه تو اين نعمت را به من عطا كردى كه بتوانم در برابر تو، در راه انقلاب حكومت اسلامى اذتها و محبتهاى دنيوى را فراموش كنم و فقط راه تو را در نظر داشته باشم.

با اعتقاد به يگانگى خداى لايزال و قادر متعال عليم حكيم و رسالت انبياى عظام الهى بالاخص خاتم الانبياء پيامبر بزرگ اسلام و امامت دوازده امام معصوم و ولايت فقيه و اعتقاد به حقانيت مرگ و سوال در قبر و حساب و كتاب و ميزان و صراط و بهشت و جهنم و اميد به رحمت و غفران الهى وصيت خودم را آغاز مى كنم.

پدر بزرگوارم شما زحمت مرا فراوان كشيديد و هنوز هم فراوان تحمل مى كنيد، من از محبت و زحمات شما نتوانستم حق‌شناسى كنم و حق شما را نتوانستم رعايت بنمايم.

پدر عزيزم، مى دانم كه محبت من در دل تو بسيار است و رنج و اندوه از دست رفتن من برايت سنگين استولى در راه الله و در راه به ثمر رسيدن حكومت اسلامى بسى ناچيز است و از درگاه خداوند متعال بايد تشكر كنى كه اين نعمت نصيب شما شده است و مانند سيدالشهداء امام حسين(ع) صبر كنيد و با صبرت دل اولياى اسلام را شاد و مايه عزت مومنين و سرافرازى اسلام را فراهم نما.

مادر عزيز و بزرگم:

همچون پدرم مى‌دانم كه غم از دست دادن فرزند براى مادر بسيار مشكل و دشوار است ولى بايد بگويم كه مادر عزيزم! مهربانترين و عزيزترين موجود براى من هستى و من بوجود تو افتخار مى‌كنم كه چنين فرزندى را تربيت كردى كه افتخار اسلام باشد.

مادرم صبور باش چونكه عمر دنيا كوتاه است و همه ما شامل آيه «انا لله و انا اليه راجعون» هستيم، روزى بسوى خدا باز خواهيم گشت پس چه بهتر راه خونين را انتخاب كنم و حسين‌گونه زندگى كرده و حسين‌گونه به شهادت رسيم.

پدر و مادر، عزيزان و بزرگانم:

اولا حلالم كنيد و ثانيا اگر خدا مرا لايق شهادت ديد در عزايم جدا صبر كنيد كه خدا با صابران است و صابران را دوست دارد و اجر صابران بى‌حساب است و به مادرم تأكيد مى‌كنم كه در عزايم همچون زينب شيرزن كربلا صبر كند و بى‌تابى نكند.

برادران عزيزم:

امروز كربلاى انقلابمان خون مى‌خواهد و من ميروم تا به يزيد و يزيديان زمان بفهمانم كه شهادت بالاترين آرزوى ماست ميروم شايد نينوايى را بيابم و در عاشوراى دوران هديه ناقابلى در راه پيروزى حق بر باطل و اسلام بر كفر در پيشگاه مولايم مهدى(عج) تقديم نمايم و به پروانگان جاويد شمع ولايت بپيوندم… برادران و خانواده محترم (پدر و مادر) و خواهران بزرگ و عزيز چون كوه استوار و مقاوم بايستيد و لحظه اى از نام و ياد خداوند غافل مباشيد و در ضمن مرا حلال كنيد.

برادر محترم و بزرگ محمد جان! گر چه از نظر سنى كوچكتر از من هستى ولى روح والاى تو در نظرم بزرگتر جلوه‌گر مى‌شود و از خداوند ميخواهم كه به آرزوى ديرينه خودت برسى.

خواهران بزرگ و عزيزم:

از شما انتظارم اين است كه در عزايم قهرمانى نشان بدهيد و افتخار كنيد كه برادرتان به شهداى راه خدا ملحق شده، خواهران بزرگ و عزيزم! مى‌دانم زحمتهاى زياد و فراوان برايم كشيده ايد اميد است مرا حلال كنيد.

خانواده محترم (پدر، مادر، برادران و خواهران)! شما زندگى مرا ديديد و ديديد كه من حتى يك روز آرام نبودم، ديديد همه‌اش را در تلاش و كار و خدمت بودم، اما من بجايى نرسيدم و كارى نتوانستم و جدا نتوانستم. همه اميدم تويى اى خدا.

از برادران و خواهران و پدر و مادر مومن خود ميخواهم كه مرا حلال نمايند و از كوتاهيهايم بگذرند و هيچگاه از دعاى خيرشان بى‌نصيبم ننمايند.

در پايان هر چه هست او (خدا) است و از اوست و بازگشت همه بسوى او است.

خداويردى معيت

بتاريخ 65/1/24

 


درباره شهید

نام : خداوردى نام خانوادگی : معيت

فرزند : خان‌اوغلان تاریخ تولد : 1341/04/07

محل تولد: مشکین شهر رشته تحصیلی : کشاورزی (گیاهپزشکی)

نام دانشگاه : دانشگاه ارومیه

تاریخ شهادت : 65/04/28 محل شهادت : جبهه سومار

زندگینامه مهندس شهید خداوردی معیت

شهيد ستوان دوم وظيفه مهندس خداويردي معيّت در هفتمين روز از تير ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و يك در روستاي گللر محمدتقي ( در 11 كيلومتري شهرستان مشكين شهر ) از توابع شهرستان مشكين شهر در خانوادة متدين و مستضعف چشم به جهان گشود.

آقاي خان اوغلان معيت پدر شهيد كه خود نيز از عشايرزادگان توابع مشكين شهر مي باشد مردي متدين و مذهبي مي باشد كه دست هاي رنجور و خسته اش حكايت از سالها زحمت و سختي مي كند.

مادر شهيد سركار خانم يمن اسلامي زني مومن و زحمت كش مي باشد كه از دامن چنين زناني، شهيدان و دليرمرداني چون خداويردي پرورش يافته و هم براي خود، هم براي خانواده، هم براي كشور دليل افتخار بوده كه بعد از گذشت چندين سال هنوز هم ياد و خاطره اش بر سر زبان ها مي باشد.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 507
  • 508
  • 509
  • ...
  • 510
  • ...
  • 511
  • 512
  • 513
  • ...
  • 514
  • ...
  • 515
  • 516
  • 517
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 27
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس