فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

این شهید آواكس دشت عباس بود

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در طلوع خورشید یکی از روزهای سال 1340 در منطقه مهرزیل از توابع بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک کودکی پای بر عرصه گیتی نهاد که بعدها سردار گمنام منطقه لقب گرفت.

« توکل » بیشتر دوران کودکی را در روستای قلعه رزه طی نمود ودوره راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان اندیمشک به پایان رساند از آنجا که دارای روحیه همراه با اتکا به نفس قوی و جوانی زیرک و باهوش در تحلیل مسائل سیاسی بود در کوران انقلاب نقش مهمی را بر عهده داشت.

شرکت خود و دوستان وی در راهپیمایی های اوایل انقلاب و پیروی از خط امام از جمله فعالیتهای شهید « توکل قلاوند » بشمار می رفت.

گاه مدتها از خانه دور می ماند و بدون اطلاع خانواده در تشدید حرکت توفنده انقلاب و سرنگونی رژیم منحوس پهلوی ولو با چسباندن عکس حضرت امام خمینی (ره) شرکت فعال می نمود.پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز در بوجود آمدن سپاه نقش مهمی داشت. در سالهای اولیه انقلاب که اندیمشک دچار سیل شده بود با دیگر دوستانش به کمک رسانی مردم سیل زده پرداخت و در اینامر متحمل زحمات زیادی شد.


در دوران اوج بحث های گروهکها بویژه گروهکهای خیابانی بعلت مطالعه و تحقیق فراوان در مقابل این جریان طرناک نیز با حوصله و جدل منطقی سعی در سالم سازی افکارداشت. با شروع غائله کردستان شهید توکل قلاوند عازم آن استان شدو در مدتی که در کردستان حضور داشت که سه تا شش ماه بطول انجامید حتی یکبار به مرخصی نیامد و تنها یکبار پیک سلامتی ایشان از طریق نامه دریافت شد. در اواخر سال 59 پس از غائله کردستان بمدت دو ساعت در منزل بودند و پس از آن عازم منطقه دشت عباس شدیعنی آغاز زندگی توکل در نبرد هشت ساله.

توکل به همراه گروهی از جوانان متدین دزفول و اندیمشک در عملیاتهای چریکی و جنگهای نامنظم شرکت داشت و از دهلران تا فکه را زیر پوشش عملیات خود قرار داده و مانع از نفوذ نظامی عراق شد در این منطقه که تعدادی کمپ قرار داشت پس از عزیمت فرمانده یکی از کمپها مسئولیت آن به توکل پیشنهاد شد. کار کمپها جلوگیری از نفوذ ارتش عراق و شناسایی نیروهای دشمن بود که توکل در این مورد بخصوص در شناسایی از تبحر خاصی برخوردار بود و از همانجا بود که کمپ ایشان معروف شده بود به کمپ قلاوند. فرماندهی وی تا زمان آمادگی نیروها برای آغاز عملیات پیروزمند فتح المبین ادامه داشت ایشان اطلاعات بسیار زیادی را در مورد تحرکات و نقل و انتقال دشمن به دست آورد این فعالیتهای مستمر وی باعث گردیده بود که نیروهای ارتشی نیز که در همان زمان در منطقه حضور داشتند به وی علاقه خاصی پیدا کنند.

از خصوصیات دیگر ایشان تواضع و اخلاص ایشان بود که زبانزد همرزمانش بود او کمک به مستمندان را وظیفه مهم خویش می دانست به گونه ای که حقوق خود که مبلغ 2 هزار تومان بود را به حساب 100 امام (ره) واریز می نمود. در عملیات فتح المبین از جمله ارتفاعات مهم سمت چپ دشت عباس بود که از آن دشمن استفاده نموده و شهرهای دزفول اندیمشک و شوش را مورد هدف گلوله توپ خود می گرفت شهید توکل به عنوان مسوول اطلاعات عملیات تیپ 27 حضرت رسول (ص) و نیز هدایت وهمرزمی سردار غریب حاج احمد متوسلیان و نیز سرداران رشیدی چون صفوی و رشید رشادتی بی نظیر از خود بر جای می گذاردبه گونه ای که قبل از شکستن خطوط مقدماتی جبهه به دلیل آشنایی کامل با منطقه گروهی را در پشت توپخانه دشمن مستقر نمود و قبل ازآغاز عملیات این ارتفاع را از لوث وجود دشمن بعثی پاک می سازد.

پس از عملیات غرورآفرین فتح المبین مادر ایشان بدلیل شایعات گوناگون راجع به فرزند عزیزش در بستر بیماری می افتد و پس از آن چشم از دنیای مادی برمی بندد. اما اینها از اراده خلل ناپذیر توکل چیزی نمی کاهد و او را از ادامه مسیرش بازنمی دارد ایشان بدلیل حفظ منطقه آزاد شده حتی در مراسم تشییع پیکر مادر مهربان خود نیز حاضر نمی شود و تا اربعین آن سفر کرده در سنگر خط مقدم می ماند.پس از عملیات با توصیه دوستان در منطقه الوار گرمسیری حاضر می شود و از جمله اقدامات ایشان تشکیل بسیج عشایر سپاه پاسداران شهرستان و نیز برخورد قاطع با عناصر ناباب از دستگاههای اداری می شود و در همین ایام روح بلند توکل بی قرار حضور در جبهه را می نماید و لذا هیچکدام از مسوولیتهای محوله او را از حضور در خط اول جبهه باز نمی دارد و وی در تاریخ 26/10/61 از اندیمشک به جبهه اعزام و بهمراه شهید والامقام مهدی زین الدین فرمانده تیپ 17 علی ابن ابیطالب (ع) قم به عنوان مسئول اطلاعات عملیات آن تیپ مشغول می شود که در آن هنگام سردار باقری جانشین فرمانده یگان نیروی زمینی سپاه به واسطه شناختی که از شهید توکل داشته وی را به قرارگاه نجف اشرف منتقل می نماید. تقریبا13 روز شهید توکل درقرارگاه نجف اشرف و در واحد اطلاعات عملیات قرارگاه به خدمت خود ادامه می دهد که در تاریخ 9/11/61 بهمراه سرداران شهید باقری بقایی رضوانی و مومنیان به آسمان سبز عشق نقب نور می زند و به شهادت این آرزوی دیرین خویش دست می یابد.


بخش هایی از وصیتنامه سردار شهید توکل قلاوند:
وصیتم به هر مسلمانی از مرد و زن چه می تواند باشد جز پاسداری از انقلاب اسلامی ای مسلمانان قدر این انقلاب افتخارآفرین و وارث خون شهیدان راه حق آزادی از اول تاکنون را بدانید و کفران نعمت نکنید اگر چنان باشد هم عذاب الهی را برای خود خریده اید و هم خیانت به خون تمام شهدا کرده اید. دعایتان شب و روز این باشد که خدا این انقلاب را به انقلاب جهانی مهدی (عج) که خودوعده داده متصل گرداند. نیاید آن روزی که دست از دامان این نور الهی رهبر انقلاب بردارید که اگر مسئله رهبری و اتحاد شما ملت شهید پرور نبود این انقلاب به اینجا نمی رسید و اگر رهبری امام و اتحاد بین خود را محکم نگه ندارید انقلاب شکست خواهد خورد.

 

 

 


شهید بزرگوار «توکل قلاوند» پس از سال ها مجاهدت در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامی و پاسداری از این دستاورد بزرگ، نهایتا پس از آنکه سیزده روز در قرارگاه نجف اشرف به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات این قرارگاه خدمت کرد، در نهم بهمن ماه 1361 به همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مؤمنیان در منطقه فكه و در حین شناسایی منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفته و به شهادت رسید.


غائله کردستان

با شروع غائله کردستان، شهید توکل رهسپار آنجا شد. به دلیل کار زیاد او مدت شش ماه حتی یک بار به مرخصی نیامد و تنها یکبار پیک سلامتی ایشان از طریق نامه دریافت شد. در اواخر سال 1359 پس از مسئله کردستان فقط به مدت دو ساعت در منزل ماند و بلافاصله عازم منطقه دشت عباس شد. او به همراه جوانان اندیمشکی و دزفولی در عملیات‌های چریکی و جنگهای نامنظم شرکت می‌نمود.
راوی: خانواده شهید

کمپ قلاوند

در اوایل جنگ از دهلران تا فکه کمپ هایی در این مناطق عملیاتی قرار داشت که مانع نفوذ نیروهای دشمن می شد. مسئولیت یکی از این کمپ ها به عهده شهید قلاوند بود. کار کمپ‌ها جلوگیری از نفوذ ارتش عراق و شناسایی نیروهای دشمن بود که توکل در این مورد بخصوص در امر شناسایی از تبحر خاصی برخوردار بود و به همین دلیل کمپ ایشان معروف شد به کمپ قلاوند. فرماندهی ایشان در این منطقه تا آغاز عملیات فتح‌المبین ادامه داشت. اطلاعات به دست آمده توسط ایشان کمک زیادی به عملیات فتح المبین کرد.


با لباسهای پر از گرد و غبار می‌آمد

توكل قلاوند از اعضای رسمی سپاه شهرستان اندیمشك بود و پس از اعزام به جبهه مدت ها از او خبری نداشتیم. مدت ها گذشت تا اینكه به شهر آمد، آن هم با سر و صورت خاكی و پوتین های پر از گل.

از جبهه كه برمی‌گشت سری هم به سپاه می‌زد و با بچه‌ها دیداری تازه می‌كرد و همیشه لباس هایش پر از گرد و غبار بود. نمی دانستیم در منطقه چه می‌كند و چه سمتی دارد. خودش هم هیچ حرفی نمی زد.

بعد از شهادتش بود كه فهمیدیم توكل، جانشین فرمانده اطلاعات عملیات قرارگاه نجف اشرف بوده، پاسخ پرسش هایمان را گرفتیم.
راوی : عبدالامیر شیخ نجدی

آواکس دشت عباس

ایشان به دلیل این که بچه کوهستان بود و به راحتی می توانست در مناطق کوهستانی حرکت کند، کار شناسایی و عملیات را بهتر از هر کس دیگر انجام می‌داد. کار او اغلب شبانه بود و تا عمق نیروهای دشمن نفوذ  می کرد و اطلاعات لازم را از دشمن و تعداد ادوات و محل استقرار آنها به دست می آورد. همین امر باعث شد که بین بچه ها به «آواکس دشت عباس» مشهور شود.
راوی: غلامرضا کاج


اخلاص

توکل از آنجا که در محرومیت و استضعاف به دنیا آمده بود و زندگی سختی را با مشقت و تنگدستی سپری کرده بود، همواره به فکر دردمندان و بی سرپرستان بود و تا جایی که در توانش بود انفاق می کرد و حقوق ناچیزی را هم که دریافت می‏کرد یا به حساب شماره 100 حضرت امام(ره) واریز می‌کرد و یا خود برای خانواده‌های مستمند وسایل مورد نیاز تهیه می‌کرد.

در روستای ما ـ قلعه رزه ـ خانواده‌ای وجود داشت که سرپرستی نداشت و سه طفل صغیر با مادرشان زندگی می کردند، او هر گاه به مرخصی می‌آمد، برایشان چیزی هدیه  می‌آورد.
راوی: خواهر شهید

برادرانم را نمی توانم فراموش كنم

بعد از مدت ها که به مرخصی آمده بود، شب هنگام برای استراحت، تشک و لحافی در اتاق گذاشتم. وقتی صبح آمدم دیدم تشک و لحاف دست نخورده گوشه‌ای قرار دارند. از توکل پرسیدم چرا روی زیلو خوابیده‌ای؟

پاسخ داد: الان در جبهه برادرانم روی زمین خوابیده‌اند. وقتی دوستانم روی خاک‌ها و قلوه‌سنگ‌ها به سر می‌برند، من چگونه  می‌توانم روی تشک و لحاف راحت بخوابم.
راوی: خواهر شهید

شناسایی

روزهای نخست جنگ تحمیلی بود و در سپاه اندیمشک جمع بودیم که به یکباره متوجه حضور سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان شدیم. ایشان به ما گفتند در شناسایی منطقه دشت عباس و چگونگی استعداد دشمن به مشکل برخورده‌ایم. ما را راهنمایی کرده‌اند و گفته‌اند که فردی اینجاست به نام توکل قلاوند که منطقه را مثل کف دست  می شناسد. آمده‌ام تا او را جهت شناسایی همراه خود ببرم. این گونه بود که توکل همراه حاج احمد شد و مدتی در تیپ 27 رسول الله(ص) و بعد در قرارگاه نجف اشرف و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به کار شد.
راوی: سردار عبدالله احمدی


مادرش چشم انتظار بود و…

پس از عملیات غرور آفرین فتح المبین مادرشان به دلیل شایعات گوناگون در مورد فرزندش در بستر بیماری می‌افتد و پس از آن چشم از دنیا می‌بندد اما اینها از اراده خلل ناپذیر توکل چیزی نمی‌کاهد و او را از ادامه مسیرش باز نمی‌دارد.

به دلیل حساسیت زمان و اهمیت حفظ منطقه آزاد شده, حتی در مراسم تشییع پیکر مادر مهربان خود نیز حاضر نمی‌شود و تا چهلمین روز درگذشت مادرش در سنگر خط مقدم می‌ماند.

گزارش

یک بار گزارشی از طرف فرد مشکوکی علیه توکل قلاوند به دستم رسید که مطالبی بی اساس و کذب در آن به چشم می خورد. اصل نامه را به توکل دادم و گفتم: ببین علیه تو چه نوشته‌اند.

ایشان گزارش را گرفتند و با کمال خونسردی آن را مطالعه کرده و بدون اینکه عصبانی شوند آن را برگرداندند.

به او گفتم به دلیل کذب بودن، قابل پیگیری نیست. اما ایشان در جواب گفتند: من راضی نیستم و شما باید به وظیفه خودتان عمل کنید و مسئول هستید برای روشن شدن صحت و سقم آن تحقیق کنید.
راوی: فتح اله بهاروند


پرواز
روزهای سرنوشت ساز دفاع مقدس مردم ایران در برابر دنیای استكبار جهانی سپری می‌شود و روح آسمانی توکل بی قرار حضور در جبهه را می‌نماید. او هیچ کدام از مسئولیت‌های محوله را که مانع حضورش در خط اول جبهه است، نمی‌پذیرد.

تقویم، تاریخ 26/ 10/ 61 را نشان می‌دهد که توکل دوباره راهی جبهه می‌شود. او به همراه سردارشهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 ابیطالب (ع) به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات آن لشکر مشغول خدمت می‌شود. مدتی بعد قائم مقام فرمانده قرارگاه نجف اشرف ایشان را به آن قرار گاه منتقل می‌کند.

توکل قلاوند سیزده روز در قرار گاه نجف اشرف به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات این قرارگاه به خدمت خود ادامه می‌دهد و در تاریخ 9/ 11/ 1361 به همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مؤمنیان در بازدید از خط مقدم جبهه مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفته و به شهادت می‌رسند.

او در وصیتنامه‌اش آورده است:

موقعى که این راه را انتخاب کردم آن را با تمام وجودم حس کرده مى‌دانستم که در آن رنج و زحمت و سختى ظاهرى است ولى یقین داشتم که در آن خوارى و ذلت و پستى و فرومایگى نیست و آن عین شرف، شجاعت، افتخار و سرافرازى در دنیا و آخرت است.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روحشهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

برشی از خاطرات سردار قاسم سلیمانی از آموزش کرمانی‌ها در جبهه

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

نقش لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی در شکست حصر آبادان و آزادسازی بستان در سومین جلد از مجموعه تاریخ‌نامه دفاع مقدس استان کرمان مکتوب شده که در آن خاطراتی از چکونگی حضور سردار سلیمانی در جبهه روایت شده است.
 کتاب «نبردهای پیروز» حاصل مصاحبه عباس میرزایی، نویسنده کتاب با بیش از 110 نفر از رزمندگان شرکت‌کننده در عملیات ثامن الائمه(ع) و نزدیک به 140 مصاحبه با رزمندگان حاضر در عملیات طریق القدس است. فرماندهی لشکر 41 ثارالله در این نبردها را سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به‌عهده داشته و به همین دلیل بخشی از روایت این کتاب مربوط به خاطراتی است که از زبان وی بیان شده‌ است.
این کتاب بخشی از تاریخ شفاهی دفاع مقدس به حساب می‌آید و نویسنده برای مستندکردن روایت آن، تنها به انجام مصاحبه‌های حضوری با افراد بسنده نکرده و به منابع تاریخی تکمیل‌کننده همچون نوارهای ضبط‌‌‌شده از بی‌سیم عملیات در زمان جنگ، کتاب‌های از پیش منتشر‌شده و مصاحبه‌های صدا و سیمای مرکز استان کرمان با رزمندگان در زمان جنگ نیز رجوع کرده‌ است.

کتاب «نبردهای پیروز» به‌لحاظ زمانی وقایع شهریور سال 1360 تا بهمن ماه همان سال را دربر می‌گیرد و از بخش‌های مختلفی همچون  استان کرمان در نبرد ثامن الائمه(ع)، با گردان شهید بهشتی از کرمان تا آبادان، استان کرمان در نبرد بزرگ شرق کارون، به‌سوی نبرد طریق القدس و حماسه سابله تشکیل شده‌ است.

در بخش‌هایی از این کتاب که روایت چگونگی تشریح عملیات و توجیه نیروهای رزمنده با سخنرانی حاج قاسم سلیمانی است، می‌خوانیم:

«ابوالفضل کارآمد، مسئول تبلیغات گردان‌ها:

مراسم توجیه نقشه به صورت بسیار ساده و ابتدایی بعد از خواندن دعا که یادم نیست توسل بود یا زیارت عاشورا، انجام شد. همین ‌که حاج آقا غیاثی دعا را تمام کرد، بچه‌ها یک کمد فلزی را که آنجا بود، آوردند، آن را برگرداندند. دو نفر دو طرف کمد ایستادند و کالک را از دو سو گرفتند. و بعداً کالک را به پشت کمد چسباندند که کج هم چسبید. آقای سلیمانی با یک چوب که در دستش بود شروع به صحبت کرد. بچه‌ها چوب را برای این به حاجی داده بودند که آن را روی کالک بگذارد و نقشه را توجیه کند که حالا ما کجا باید برویم و چه باید بکنیم.

رضا ذهاب‌ناظوری، فرماندة یکی از گروهان‌ها:

عصر آن روز، یک بلندگو آوردند. میکروفون آن را من به دستم گرفتم و آقای سلیمانی برای بچه‌ها حرف زد. میکروفون را در تمام مدت صحبت حاج قاسم که نزدیک یک ساعت طول کشید مقابل دهانش گرفتم. هر وقت به طرف کالک برمی‌گشت دستم را همراه با صورتش حرکت می‌دادم.

سلیمانی وقتی سورة فتح را به پایان رساند، گفت:

درود بر انبیا و اولیا و صدیقین و شهدا. درود بر پیر یاور مستضعفان، گوشة خرابه‌های جماران، خمینی و درود بر تمام چهره‌های نورانی شما که خداوند عاشقانش را از بین شما انتخاب کرده و به‌زودی عاشق و معشوق به وصال یکدیگر خواهند رسید.

رزمندگان با صلوات و فریادهای «انشاءالله» و بانگ تکبیر، سلیمانی را همراهی می‌کردند. وی سپس در مورد شهادت که افتخاری است که به وصال معشوق می‌انجامد، سخن گفت و وعده داد که با خونمان پیام کربلا را به همة چشم انتظاران و عزیزانمان در پشت جبهه خواهیم رساند و قلب امام(ره) را با این فداکاری روشن خواهیم کرد. سلیمانی همچنین گفت:

یا حسین، این گردان به نام گردان ابوالفضل نام‌گذاری شده. یا حسین می‌خواهیم چون ابوالفضل دست‌هایمان در راه امام خمینی قطعه ‌قطعه شود. حسین جان، تا دشمن را در این خاک به خاک نسپاریم نمی‌خواهیم از این مرز، از این خاک برگردیم. حتی اگر دست‌هایمان قطعه ‌قطعه و پاهایمان تکه‌ تکه شوند. انشاءالله این طرح را که تمام کنیم به یاری‌الله این یاری‌دهندة مستضعفان در کربلایی دیگر دشمن را سخت، سخت، سخت در خاک فرو خواهیم برد.

وی بعد از چند دعا که با فریادهای «آمین» رزمندگان همراه بود، سراغ کالک رفت. چوبی را که در دست داشت روی نقطه‌ای از کالک گذاشت:

حالا این نقشة کلی سوسنگرد است که قسمت عظیم آن در دست دشمن است. یک قسمتی‌اش در دست ماست. این سوسنگرد است نقطة سیاهی که علامت سیاه با خط مشکی مشخص شده سوسنگرد است. این خط فرضی که مشاهده می‌کنید رودخانة کرخه است.

رزمندگان، با دقت، گاهی به سلیمانی و گاهی به کالک نگاه می‌کردند. چشم‌ها همراه با حرکت چوب، از نقطه‌ای به نقطة دیگر کالک خیره می‌شد. سلیمانی پس از شرح منطقة عملیات، در مورد خط حدی که به نیروهای کرمانی واگذار شده بود توضیح داد.

منطقة بین بیت‌ناجی و دهکدة مخروبة آزادی خط گردان‌های کرمانی بود. رزمندگان کرمانی قرار بود همراه با گردان بلالی اهواز از دهیمة 3 وارد عمل شوند و پس از پاک‌سازی خاکریزهای اول، دوم و سوم دشمن، ضمن عبور از جاده به سوی پل سابله پیشروی کنند.

قاسم سلیمانی:

مأموریت گردان شکستن خط نبود. مأموریت گردان اهواز شکستن خط بود و ما باید پس از پاک‌سازی و شکستن خط اول توسط حسین کلاه‌کج به خط دوم دشمن حمله کنیم و از آنجا به سمت پل سابله برویم. 

حسین کلاه‌کج، فرماندة گردان بلالی سپاه اهواز:

به دنبال آماده شدن نیروهای گردان بلالی، افراد این گردان به ابوحمیظه در پنج کیلومتری شرق سوسنگرد انتقال یافتند و سپس طرح‌ها در جلسات متعدد تشکیل و بازنگری و مقرر شد دو گردان از کرمان به فرماندهی برادر قاسم سلیمانی فرماندة کنونی لشکر ثارالله (در زمان مصاحبه) در پی شکسته شدن خطوط توسط گردان بلالی، در محل تصرفی استقرار یافته و برای جلوگیری از پاتک‌های احتمالی دشمن حالت پدافندی صف‌آرایی کنند.

قاسم سلیمانی در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به کالک گفت:

اینجا دشمن سه تا خاکریز دارد. این خط‌های قهوه‌ای نشان خاکریز دشمن است. سه تا خاکریز دشمن را که گرفتیم، خاکریز اول و دوم و سوم. اینجا جادة خاکی است که یک قسمتش آسفالت است و از آن عبور می‌کنیم. و به طرف جلو می‌رویم به این صورت ما می‌رویم جلو و نیروهای اهواز هم در کنار ما جلو می‌آیند. پدافند در دغاغله و رود نیسان را تیپ عاشورا به عهده دارد. 

سلیمانی پس از تشریح کامل مأموریت رزمندگان کرمانی، ابلاغ فرماندة عملیات جنوب در مورد چگونگی برخورد با اُسرا در خط اول را به اطلاع همگان رساند و سپس به سؤالات برادران پاسخ داد.

محمدجواد ایرانمنش، عضو واحد تبلیغات گردان‌ها، آن روز، تمام مدت، ضبط‌صوت در دست، کنار قاسم سلیمانی ایستاد و سخنان ایشان را در حد مقدورات ضبط کرد:

یک دوربین فیلم‌برداری سوپر هشت هم داشتم. علاوه بر اینکه با ضبط‌صوت صدای رزمندگان و صحبت‌های جلسات را ضبط می‌کردم با دوربین فیلم‌برداری هم می‌کردم.

ایرانمنش در پاسخ به این سؤال که بر سر آن فیلم‌ها چه آمد؟ گفت:

فیلم‌هایی که ما گرفتیم بعد آوردیم کرمان و بردیم صدا و سیمای کرمان و چند نفر که وارد بودند فیلم‌ها را بازبینی کردند. گفتند این‌ها باید مونتاژ شود. صداگذاری شود. پرسیدم امکان پخش این‌ها از تلویزیون هست؟ گفتند: شاید باشد، ولی دوربین سوپر هشت بود و خیلی کیفیت نداشت. فکر کنم به سیستم‌های تلویزیون هم نمی‌خورد. با این حال روی فیلم‌ها خیلی کار کردیم. از سی دقیقه فیلم حدود بیست دقیقه درآمد که فیلم بدی نبود. خیلی از چهرة شهدا در فیلم بود. یک مدتی کارمان این بود که فیلم را که مونتاژ و صداگذاری کرده بودیم با همین آپارات سوپر 8 می‌بردیم (برای) خانوادة بعضی شهدا نمایش می‌دادیم که خوب استقبال هم شد. آن فیلم را به تلویزیون دادم انداختند روی پرده از روی پرده فیلم‌برداری کردند. فقط بعضی صحنه‌هایش که شب بود نمی‌توانستند پخش کنند ولی با این حال یک مقداری از آن را از تلویزیون پخش کردند. دیگر یادم نیست که به سر این فیلم چه آمد.

نوار صوتی جلسة روز جمعه که ایرانمنش زحمت ضبط آن را تقبل کشیده، با همة ارزش‌هایی که دارد متأسفانه ناقص است. به نظر می‌رسد در فرصتی که وی نوار را تعویض می‌کرده قسمتی از بیانات فرماندة گردان‌های اعزامی از کرمان در مورد مأموریت رزمندگان کرمانی ضبط نشده است.

قاسم سلیمانی بعداً در مورد مأموریت گردان‌های کرمان می‌گوید:

در مرحلة اول عملیات پشتیبان نیروهای اهواز بودیم و قرار بود پس از تصرف خط اول وارد عمل شویم. تصرف خط دوم و تصرف پل سابله مأموریت نیروهای کرمان بود.

سلیمانی بدون تردید آن سخنرانی را در جمع پرسنل گردان‌ها، روز جمعه ششم آذرماه ایراد کرده است. وی در بخشی از سخنانش، وقتی محل ورود نیروهای کرمانی به عملیات را روی کالک نشان می‌دهد، می‌گوید:

خود ما از امشب تا فردا صبح می‌رویم داخل کانال‌ها و کانال‌ها را خواهیم دید. بعد برادران داخل کانال می‌روند و از طریق این کانال‌ها می‌رویم جلو به خاکریز دشمن…

از آنجا که عملیات ساعت 30 دقیقة‌ بامداد روز هشتم آذرماه آغاز شد، چنانچه به روایت بعضی از رزمندگان ایشان بعدازظهر روز شنبه هفتم آذرماه این سخنان را بیان کرده باشد، دیدن کانال‌ها فردای آن روز، نمی‌توانست مفید و منطقی باشد. …»

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

بهنام محمدی؛ نوجوانی که از کوچکی جثه، اسلحه‌اش روی زمین کشیده می‌شد

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

“دا"می‌گوید: بهنام محمدی نوجوان ۱۳ساله‌ای که از فرط کوچکی جثه، اسلحه ژ-۳ اش روی زمین کشیده می‌شد، با گشت زدن در محله‌ها رزمنده‌ها را از نقاط نفوذ دشمن مطلع می‌ساخت، او روزهای آخر مقاومت خرمشهر با ترکشی به قلب کوچک‌اش به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، 28 مهرماه سالروز شهادت نوجوان 13 ساله خرمشهری است که روزهای مقاومت خرمشهر با نام او گره خورده است. بزرگ مرد کوچکی که چند برابر آنچه انتظار می‌رفت برای دفاع از شهرش جنگید و در همین راه به شهادت رسید. بهنام محمدی در 12 بهمن ماه سال 1345 در منزل پدر بزرگش واقع در خرمشهر به دنیا آمد. شهریور 59 بود که شایعه حمله عراقی‌ها به خرمشهر قوت گرفته بود بهنام تصمیم گرفت در خرمشهر بماند. بمباران هم که می‌شد بهنام 13 ساله می‌دوید و به مجروحین می‌رسید و هرکاری از دستش برمی‌آمد برای دفاع از خرمشهر انجام می‌داد. بهنام می‌رفت شناسایی چند بار وقتی گرفتار شده بود گفته بود:"دنبال مامانم می‌گردم گمش کردم” عراقی‌ها فکر نمی‌کردند بچه 13 ساله برود شناسایی به همین دلیل رهایش می‌کردند. یک اسلحه به غنیمت گرفت با همان اسلحه 7 عراقی را اسیر کرده بود. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی می‌گفت به شرطی اسلحه را تحویل می‌دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید. با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.کنار مدرسه امیر معزی(شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید. چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در 28 مهر1359 پرکشید و در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا به خاک سپرده شد.

سیده زهرا حسینی در کتاب “دا” بهنام محمدی را چنین توصیف می‌کند:

“بهنام محمدی نوجوان 13ساله‌ای که از فرط کوچکی جثه، اسلحه ژ-3 اش روی زمین کشیده می‌شد، با گشت زدن در محله‌ها نیروهای رزمنده را از نقاط نفوذ دشمن مطلع می‌ساخت، او روزهای آخر مقاومت خرمشهر با اصابت ترکشی به قلب کوچک‌اش به شهادت رسید.”

همچنین در همین کتاب به خاطره‌ای از او در روزهای مقاومت خرمشهر اشاره می‌کند و می‌گوید:

“نمی‌دانم دستم به چه کاری بند بود که صدای بلندی مرا متوجه خودش کرد. سر بلند کردم پسر نوجوان ریزنقشی دم در مسجد صدایش را بالا برده بود و سعی داشت بقیه را توجیه کند. می‌گفت: توی خطوط نیروها از تشنگی توی فشارند. آب لجن می‌خورند. آب برسونید خطوط. جلوتر رفتم احساس کردم قیافه‌اش برایم آشناست. همینطور که به ذهنم فشار می‌آوردم، ببینم کجا او را دیده‌ام، از خودم می‌پرسیدم: این بچه از کجا میدونه توی خطوط آب ندارند! یک دفعه یادم آمد این بهنام محمدی از فامیل‌های عموشنبه است. هروقت به خانه آن‌ها می‌آمد، شیطنت‌هایش همه کوچه را خبردار می‌کرد. به پشت بام ما هم سرک می‌کشید و با سگی که آنجا بسته بودیم، بازی می‌کرد.

خیلی تعجب کردم، خیلی لاغر و درب و داغان شده بود. چهره‌اش را آفتاب سوزانده و موهایش بلند و ژولیده شده بود. گفتم: بهنام تو اینجا چه کار می‌کنی؟ نگاهی به من کرد و جوابی نداد. انگار مرا نشناخته بود. گفتم: یادت نیست هر وقت خونه عمو شنبه می‌آمدی، پشت بام ما هم پیدات می‌شد و با کارهایت پدر ما رو در می‌آوردی؟

خندید و مرا به یاد آورد. گفت: سگتون چی شد؟ گفتم: هیچی؛ حتما او هم مثل ما آواره شده دیگه. بعد پرسیدم: جریان چیه؟ الان چی گفتی؟ مگه تو خطوط می‌روی؟ با ناراحتی گفت: آره؛ من با بچه‌های مدافع می‌رم خط. چند روز پیش افتادیم تو محاصره. صبح تا عصر نتونستیم خودمون رو بیرون بکشیم. بچه‌ها به من گفتن، تو ریزه و زبلی، برو آب پیدا کن. با بدبختی اومدم آب پیدا کردم. ولی خب آبش کثیف بود. چاره نداشتم همون رو بردم. بچه‌ها با خوشحالی خوردند ولی بعدش همه استفراغ و بیرون روی افتادند.

نزدیک غروب هر جوری بود از محاصره دراومدیم و از دستشون فرار کردیم ولی دیگه داشتیم از تشنگی تلف می‌شدیم. خیلی این در و اون در زدیم تا بالاخره تو حوض یه مسجد آب پیدا کردیم. اما چه آبی، اون قدر مونده بود که روش جلبک گرفته بود. جلبک‌ها رو کنار زدیم. سرمون رو توی حوض فرو بردیم تا تونستیم از اون آب لجن گرم خوردیم. جلبک‌ها تو دهنم می‌اومد، حالم به هم می‌خورد. همه مون همین وضع رو داشتیم. بعدش بالا آوردیم ولی عطشمون از بین نمی‌رفت. دوباره از همون آب می‌خوردیم.

ناراحت شدم. گفتم عیب نداره. من خودم تا اونجایی که می‌تونم می‌گم برای خطوط آب ببرند. بعد از این سعی می‌کردم هرجا می‌رویم دبه‌های آب را با خودمان ببریم. از توی شط دبه‌ها را پر می‌کردیم. آب داغی که رویش نفت و گازوئیل ایستاده بود. با این حال از آب لجن بهتر بود.”

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 491
  • 492
  • 493
  • ...
  • 494
  • ...
  • 495
  • 496
  • 497
  • ...
  • 498
  • ...
  • 499
  • 500
  • 501
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1871
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس