راز لبخند فرمانده قرارگاه نصر
سينما و كتك خوردن
من 2 سال و 2 ماه از سيد باقر بزرگتر بودم. بارزترين خصوصيتي كه از همان دوران كودكي داشت، اين بود كه بسيار سمج و در عين حال پاك و درست بود وبه اقتضاي سنش رفتار نمي كرد يعني كمتر شيطنت هاي معمول و خلاف عرفي كه بچه ها انجام مي دادند از او سر مي زد، بيشتر در ورزش و مسائل مهم محكم و سمج بود. به ما هم مدام گوشزد مي كرد و بسيار پيش مي آمد كه گزارش شيطنت هاي ما را به پدر مي رساند و به عبارتي چوقلي مي كرد. مثلا يك بار زماني كه 15-14 ساله بودم، به سينمايي كه تازه در محله مان افتتاح شده بود رفته بوديم، او مرا لو داد و كتك مفصلي از پدر خوردم.
از تبار سادات
فاميلي ما طباطبايي نژاد است. طباطبايي يعني نسل پسر امام حسن مجتبي(ع) البته من خيلي قائل به برتري سادات از عام نيستم. وقتي مي گويند دو طرفه سيد هستند يعني طباطبايي نه اينكه هر طباطبايي دو طرفه سادات باشند مادرمان سادات نبود. پدرمان حاج سيد عباس طباطبايي نژاد و اجداد بزرگوارمان از طرف پدر، مرحوم حجت الاسلام حاج ميرزا علي طباطبايي و از طرف مادر مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ علي مهدوي ظفرقندي، است كه هر دو از علما و فضلاي بنام منطقه اردستان و زواره هستند.
شخصيت خاص
دليل شگل گيري شخصيت متفاوت سيد باقر به دو بحث مربوط است: يكي خانواده روحاني و صد در صد مذهبي داشتن و ديگري حضور فعال در هيئت هاي محلي و گروهي كه از انجمن حجتيه منشعب شد، كه اين دو برايشان تاثير گذار بود.
سنين نوجواني او مقارن با اوج فساد در ايران بود، ولي تقوا وترس از گناه و اصالت خانوادگيش عواملي بودند كه باعث شد از اين پيكار اخلاقي روسفيد بيرون آيد. او با قرآن مانوس بود و علاقه فراواني به مطالعه كتابهاي اعتقادي، بويژه نهج البلاغه داشت و در گفتار و كردارش، از احاديث و آيات، بسيار بهره مي برد. التزام عملي و تقيد او به احكام اسلام باعث شده بود كه كلامش بر دلها بنشيند و در نصايح خود ارزشهاي متعالي اسلام را گوشزد كند. از روحيه شجاعت و شهامت بالايي برخوردار بود. در بيان حق زمان و مكان را نمي شناخت و خيلي صريح و قاطع برخورد مي كرد.
لبخند هميشگي
هنوز خاطره زيباي آن تبسمهاي شيرين و دلنشين كه نشان از قلب رئوف و مهربانش داشت، در اذهان همكاران و آشنايانش باقي است.
لبخند هميشگي اش فراموش نشدني است. خيلي اهل مزاح و شوخي بود منتهي اين شوخي بي ادبانه نبود و همه شوخي هايش منشأ ديني و قراني و روايتي داشت، براي خندان صرف و ركيك نبود. بلكه در قالب شوخي بهترين و نغز ترين دانسته هاي ديني را منتقل مي كرد و اين سبب ساز لبخند ماندگارش شد.
خبر شهادت
شهادت او پس از جنگ رخ داد. او به منطقه رفته بود تا دوستانش و همرزمانش را كه بعضا شهيد شده بودند بازگرداند. اما در كمين نيروهاي بعثي قرار گرفت و تيري در پايش زدند. نيروهاي خودي به كمكش شتافتند بعثي ها قصد فرار داشتند و از آنجايي كه سيد باقر جثه اي قوي و قدي بلند داشت توان انتقالش را نداشتند لذا همان جا تيرخلاصي در سرش زدند و شهيدش كردند. همسايه اي داشتيم به نام حاج آقا مددي كه رئيس شوراي مسجد و انسان درست و باانرژي اي بود، از قضا برادر كوچك 13-14 ساله ما به نام سيد حسن نيز به مرز جبهه رفته بود و بازنگشته بود، وقتي حاج آقا مددي به درب منزل ما آمد ابتدا مقدمه چيني كردند و سپس گفتند هر جور مي داني و فكر مي كني صحيح است اين خبر را بيان كن. من بسيار متأثر و ناراحت شدم. گريه امانم را بريده بود.
اعضاي خانواده دليل اين همه بي قراري را جست و جو كردند، ابتدا با مقدمه چيني قصد داشتم سيد حسن كه مجرد بود و بچه نداشت(در حالي كه سيد باقر متأهل و صاحب 4 فرزند پسر بود) را به عنوان فرد حادثه ديده مطرح كنم. گفتم: سيد حسن پايش تير خورده است. همه گريه كردند اما ديدند گريه من قدري بيشتر از اين موضوع است باز گفتم آن كس كه پايش تير خورده سيد باقر است. آنها باز گريه كردند اما ديدند گريه من مثل كاسه داغ تر از آش است وقتي تمام شب گريه كردند ديدم تخليه شده اند و شوك اخر را به آنها زدم و گفتم سيد باقر شهيد شده است.
بعد از شهادت سيد باقر، پيكر مطهرش يكبار در نقده و يكبار در كرمانشاه تشييع شد و 2 روز بعد به تهران اورده شد. خاطرم هست پدرم شعري در وصف ايشان سرود.
گاز گرفتن زبان
سيد باقر از بچگي عادت داشت كه وقتي بسيار عصباني و ناراحت مي شد زبانش را گاز مي گرفت، دقيقا وقتي پيكر پاكش را آوردند زبانش بين دندان هايش بود.
كــَــــــــــــل كــَــــــــــــل دو برادر
هيچ كس اندازه من از ايشان خبر و خاطره ندارد، سيد باقر روحيات نامتعارف با عرف زمان شاه داشت، در زماني كه اكثر جوانان هيپي بوديم، او ساده و با موهايي كوتاه داشت اگرچه خيلي هم مسخره مي شد اما اين سلوك را برگزيده بود.
هرگز شلوارهاي پاچه گشاد و رنگي نمي پوشيد، سبك لباس پوشيدني كه من رگزيده بودم. او سمج بود و دوست داشت با من زورآزمايي كند، كم هم نمي آورد، براي اين زور ازمايي هايش خاطره هاي زيادي دارم.
روزي از روزها با يك تفنگ بادي قصد داشتيم نشانه گيري مان كه به نظرمان خيلي حرفه اي شده بود را بيازماييم سيد باقر آنقدر به تير اندازي اش اعتماد داشت كه قوطي كبريت را بر سر ديگران مي زد . هميشه سر اين مسئله كه چه كسي نشان گاه و تلرگت باشد بحث داشتيم. او اصرار داشت مرا هدف بگذارد و من نگران جانم بودم. من او را تنبيه بدني مي كردم اما او تسليم حرفهايم نمي شد.
هميشه تصورم اين بود كه مرگ پدر سخت است اما به واقع اكنون به اين باور رسيده ام كه مرگ برادر چيز ديگري است. اگرچه پدرم هم فوت كرده و برايم دوري و فقدانش تدلم بار است اما جاي خالي سيد باقر در خانه مان آزارم مي دهد.
هميشه در خانواده ها بعضي ها تقليد مي كنند و بعضي ها راهنما هستند. در خانه ما با آنكه من بزرگتر بودم اما او دوست نداشت از من تقليد كند و هميشه ساز مخالف مرا مي زد يادم مي آيد روزي شلواري را مي خواستيم براي دوخت بدهيم، من سفارش شلواري دم پا گشاد و فاق تنگ و با پل دادم و شهيد سيد باقر سفارش شلواري ساده و گشاد بدون پل موقع تحويل شلوار، آنچه سيد باقر سفارش داده بود در پا نمي ماند و پدرم به خياط گفت اين چه دوختي است و او پاسخ داد خواست خود سيد باقر است كه پل نزنم و پدر گفت:” تو مي خواهي مخالفت كني با عقل مخالفت كن!”
فاز فرهنگي فعاليت هاي مبارزاتي شهيد سيد باقر
خانواده ما در همسايگي شهيد حسن باقري افشردي قرار داشت. شهيد سيد باقر به همراه سبحاني نيا و شهيد باقري به عضويت انجمن حجتيه در آمدند و از آنجايي كه اين گروه مبارزه را ممنوع مي دانست از اين گروه جدا شدند و براي خود گروه مبارزاتي ديگري تشكيل دادند. اين انشعاب بسيار جدي انجام شد.
در كنار كوششي كه در فراگيري علم در مدرسه داشت با شركت و عضويت در مجامع تعليم و تفسير قرآن – كه در حوالي ميدان خراسان داير بود – با مفاهيم اين كتاب آسماني و احاديث ائمه اطهار(ع) و مباحث اعتقادي و فلسفي آشنا شد. هفت يا هشت سال اين كلاسها ادامه داشت. او كه از بينش عميق سياسي – اعتقادي و قدرت بيان و قلم بالايي برخوردار بود، به دليل برخورداري از غناي فكري و فرهنگي، به سهم خود در بسط ارزشهاي اسلامي كوشش مي كرد.
سيد باقر موتور گازي داشت كه بوسيله آن به حلبي آباد مي رفت و براي كودكان تفسير قران آموزش مي داد و بيشتر فاز مبارزاتي شان فرهنگي بود، از آنجايي كه شخصيت بسيار باسواد و قرآن پژوهشي داشت، بيشتر كتب روايي و اعتقادي را مطالعه كرده بود.
اما من در فاز ديگري بودم و به صورت كلاسيك به انجمن نمي رفتم، نوع نگرشمان فرق مي كرد. شب 22 بهمن رهبر منطقه خودم بودم، بيشتر در بحث فراهم سازي مواد منفجره و .. بودم در واقع فاز من عملياتي و جنگي بود.
سيد باقر در سال آخر دبيرستان با اوج گيري نهضت، درس خود را رها كرد و همپاي امت اسلامي در صحنه هاي مختلف انقلاب حضور يافت. او كه در اين زمان به سن تكليف رسيده بود، در كنار فعاليتهاي مذهبي و پخش اعلاميه، نوار، عكس و رساله حضرت امام خميني(ره) در نبردهاي مسلحانه خياباني شركت مي كرد و در اين راه از هيچ خطر و رنجي نمي هراسيد.
شهيد طباطبايي نژاد كه خود را وقف انقلاب اسلامي كرده بود، با پيروزي انقلاب و تاسيس كميته انقلاب اسلامي، عضو اين نهاد شد. ايشان در كنار كارهاي نظامي، كلاسهاي عقيدتي و تفسير قرآن برگزار مي كرد. وجود او در بين شيفتگان انقلاب و پاسداران جان بر كف كه براي حفظ و حراست انقلاب شب و روز در تلاش و فعاليت بودند غنيمتي بود كه علاوه بر بعد نظامي، باعث ترويج معنويات و اشاعه و روحيه برادري، محبت و صفا و صميميت مي شد.
وقتي به عضويت كميته انقلاب اسلامي درآمدند، روزنامه ديواري كميته را ايشان مي نوشتند با سواد و فرهنگي بودند. اشراف كامل به قرآن داشتند كتب اعتقادي را به خوبي مطالعه كرده بودند. به شبهات اعتقادي به خوبي پاسخ مي دادند.
روزگار پسران شهيد بعد از شهادتش
ايشان 4 پسر دارند كه دو تايشان كارشناسي ارشد حقوق و يكي شان دكتراي حقوق و ديگري فوق ليسانس مديريت مالي است.
يكي از پسرانش تازه به دنيا آمده بود كه در يك ماهگي مبتلا به زردي شديد شده بود(به طوري كه دكتر ها مي گفتند يا فلج مي شود يا زردي اش باعث مردنش مي شود و زنده و سالم نمي ماند) شهيد وقت نداشت در كنارش باشد و تنها 2 شب قبل از شهادتش او را به خدا سپرد و رفت جالب آنكه اين پسر از ديگر برادرانش باهوش تر و زرنگ تر است و خيلي از مردم معتقدند كه اين شفا يافتن اناشي از ارتباط پاك و عرفاني سيد باقر با خدا است.
شعار نويسي و مبارزه در مكه
در سال 1361 كه جهت زيارت خانه خدا به مكه مشرف شده بود، با وجود برخورد شديد رژيم منحوس آل سعود با راهپيماييها و تظاهرات، اكثر شبها تا صبح، بر روي ديوار و كف خيابانها شعارهاي انقلابي و ضدآمريكايي مي نوشت.
نقل مي كنند: او تمثال بزرگي از حضرت امام خميني(ره) بالاي ساختماني كه كاروان آنها در آنجا اسكان داشتند نصب كرده بود. تعدادي از عوامل مزدور رژيم سعودي سرزده وارد ساختمان شدند. افسر سعودي در حين عبور، چنگ انداخت و پوستري از حضرت امام خميني(ره) را از روي ديوار كند. آن بزرگوار بي درنگ عكس را از مشت او در آورد و يقه اش را گرفت و او را وادار كرد كه عكس را چندبار ببوسد.
گفتني است، شهيد سيد باقر طباطبايي نژاد به سال 1341 در يكي از حمله هاي جنوب تهران متولد شدند .جد پدري و مادري از سادات عاليقدر و از علماي اردستان و زواره بودند. سنين كودكي آشنايي با قرآن و مأنوس با دعا و مناجات بود . در اوج گيري نهضت اسلامي به رهبري امام (ره) سال آخر دبيرستان را رها كرد و به مبارزه پرداخت. قبل از پيروزي انقلاب با پخش نوارها و سخنرانيهاي امام (ره) مبارزه مي كرد . در ابتداي پيروزي انقلاب عازم كردستان شدند .
مسئوليت پرسنلي ستاد غرب ، فرماندهي سپاه سقز فرماندهي سپاه كرمانشاهان فرماندهي سپاه پاوه و فرماندهي قرارگاه نصر رمضان از جمله مسئوليتهاي آن شهيد بودند. انس با قرآن و دعا و عشق به امام و رهبر از ويژگيهاي برجسته آن شهيد محسوب مي شدند . در سال 1361 با تشرف به حج به مبارزه با دشمن و مشركين در مكه مكرمه پرداخت . در پنجم مرداد ماه 1367 در كمين بعثيان ملحد به شهادت رسيدند .
منبع : سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات