فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

نمازی که مانع قطع پایم شد

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم.

اعتقادات دینی و توسل به ائمه (ع) در دوران دفاع مقدس در بین رزمندگان و اسرای در بند رژیم بعثی عراق بسیار مشهود بود. مطلب زیر بیان یکی از این خاطرات است.***

در عملیات محرم در منطقه زبیدات، هر دو پایم به شدت مجروح شد. اول فکر کردم که پاهایم قطع شده، بعد که به خودم آمدم دیدم که پوتین‌هایم کاملاً متلاشی شده و خون به بیرون فواره می‌زند. توان حرکت نداشتم و چون خون زیادی از من رفته بود، بی‌حال بر زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.

در راه بغداد به هوش آمدم. هم‌بندانم گفتند: «چهار روز در العماره بوده‌ایم». ما را به بیمارستان الرشید در بغداد بردند. دو روز هم در آن بیمارستان ما را در اتاقی نگه داشتند که اسیران آن‌جا بیشترشان دچار شپش شده بودند.

پس از دو روز، بدون هیچ مداوایی ما را به سوی بیمارستان نیروی هوایی(بیمارستان تموز) بردند. در آنجا با چند بهیار عراقی دوست شدم. یکی از آن‌ها «محمد» نام داشت. او نام مرا که پرسید، گفتم: «محمد جعفر» خیلی خوشحال شد؛ زیرا نام پدرش «جعفر» بود.

دوستی من و محمد به نفع دوستان اسیرمان شد؛ زیرا پرستاران، پزشکان و بهیاران بیمارستان وحشی بودند و هرگاه آن ها می‌خواستند ما را بزنند، محمد پا درمیانی می‌کرد.

یک ماه از اسارت ما گذشت. روزی یک هیئت پزشکی داخل اتاق ما شدند. ما حدود بیست اسیر مجروح بودیم که وضع هشت نفرمان خیلی وخیم بود.

پای من به شدت عفونت کرده بود؛ طوری که پتو روی آن می‌انداختم تا بوی عفونت، دیگران را نیازارد. پزشک سر تیم عراقی همه را چک کرد تا این که نوبت به من رسید. او تا پای راست مرا دید فوری رو به همراهان خود کرد و گفت: «اسم این را هم به آن هفت نفر اضافه کنید. باید قطع شود!» من گفتم: «دکتر! پای من سالم است. فقط خم آن باید تمیز و پانسمان شود!»

او گفت: «ما تشخیص می‌دهیم نه شما» و رفت.

هنگام بیرون رفتن از اتاق گفت:«این چند نفر نه آب بنوشند و نه غذا بخورند! در ضمن پایشان را تمیز کنید و موها را تیغ بزنید!»

یک ساعت بعد، آن‌ها پای مرا تیغ زدند و گفتند: «امشب ساعت 11 تو را به اتاق عمل می‌برند».

دوست عراقی‌ام، محمد، آمد و شروع کرد به دلداری دادن. من هم بی حوصله شده بودم. گفتم: «ولم کن ! می‌خواهم بخوابم».

او رفت و من در فکر خود غرق شدم. با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم. فقط به دنبال راه نجات بودم. دنبال کسی می‌گشتم که کمک کند و به عراقی‌ها بفهماند که پایم عصب و حس دارد و قابل خوب شدن است.

به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز و فریادرس، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم.

ساعت 9 شب در اتاق باز شد و همان تیم پزشکی داخل اتاق شدند. رئیس آن‌ها که پزشکی کهنسال بود گفت: «یکبار دیگر باید چک شوید!»

تا او به سراغم آمد من فوراً دستش را گرفتم و به عربی دست و پا شکسته گفتم: «انی حاضر بالموت؛ ولی لا قطع». دکتر و همراهانش خندیدند.

او گفت: «چرا؟»

گفتم: «پایم سالم است. فقط مقداری ورم کرده و کسی آن را شست و شو نداده و رسیدگی نکرده است»

او گفت: «نه، پای تو عصب ندارد و حتماً تا چند روز دیگر سیاه می‌شود.»

گفتم: «باشد! شما امشب قطع نکنید. بقیه مسائل به گردن خودم!»

او با ملایمت گفت: «باباجان! می‌میری».

گفتم: «همه باید بمیرند؛ ولی شما با پایم کاری نداشته باشید». خیلی پافشاری کردم. یکی از همراهان او که خیلی خشن بود به من گفت: «دست دکتر را ول کن!»

دکتر به او پاسخ داد و گفت: «کاری به این نداشته باشید! و رو به من گفت: اسم تو را فعلاً جزء کسانی می‌نویسیم که زخمشان پانسمان شود».

از او تشکر کردم و آن‌ها از اتاق بیرون رفتند. ساعت 11 شب ما را به سوی اتاق عمل بردند. برانکارد من توسط محمد، دوست عراقی‌ام، هل داده می‌شد. محمد به من گفت: «به حرف‌های تو و دکتر گوش می‌کردم، فکر نمی‌کنم راست گفته باشد».

گفتم: «باز هم دعا می‌کنم».

گفت: «چطوری؟»

گفتم: «از امام زمان(عج) کمک می‌خواهم».

محمد گفت: «خوب کسی را انتخاب کرده‌ای!»

گفتم: «مگر تو شیعه هستی؟»

گفت: «بله، دکتر هم شیعه است».

و مرا به راهرو اتاق عمل رساند و تحویل شخصی دیگر داد و هنگام خداحافظی به او سفارش کرد که هوای مرا داشته باشد. محمد صورت مرا بوسید و رفت.

من پشت در اتاق عمل بودم. وقتی یکی از بچه‌ها را می‌بردند، ساعتی بعد او را با دست و پای بریده بر می‌گرداندند تا این که نوبت به من رسید.

مرا به اتاق عمل بردند . همه افراد داخل اتاق، بداخلاق و بدزبان بودند. تا رسیدم گفتم: «دکتر کجاست؟»

یکی از آن‌ها گفت: «همه ما دکتر هستیم. اگر حرف بزنی داغونت می‌کنیم». چند مشت و سیلی هم به من زد.

در همین لحظه در اتاق باز شد و همان دکتر داخل شد.

گفتم: «دکتر! این‌ها می‌گویند باید پایت قطع شود!»

گفت:«کی؟»

گفتم: «این آقا». (همان کسی که مرا زد و فحاشی کرد).

دکتر ناراحت شد و به آن‌ها گفت: «مگر شما انسان نیستید؟»

در همین حین بی‌هوشم کردند. وقتی به هوش آمدم، اول سراغ پای راستم را گرفتم و دیدم که باند پیچی شده و قطع نشده است.

پس از دو ساعت، دکتر آمد و پس از سلام و علیک گفت: «دیدی سرقولم بودم! ما شیعه‌ها دروغ نمی‌گوییم».

الحمدالله پای من بهبود یافت و من هم سر قولم ماندم و تا مدت‌ها برای سلامتی امام زمان(عج) و نذر ایشان، نماز می‌خواندم.

راوی:محمد جعفر رفیعی

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خاطره ای از شهيد رازميك خاچاطوريان به روايت مادرش

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بي خبر و غافلگير كننده به مرخصي مي‌آمد. هيچگاه چهره مصمم و شادش از يادم نخواهد رفت. او پسري بسيار شاد بود

… «رازميك» جوان جدي در كار و دلسوز براي مادر و خانواده و پدر بود. تصميم گرفت تا هم به وظيفه شخصي و هم به وظيفه ميهني اش كه دفاع از آب و خاكش در مقابل تهاجم و تجاوز دشمن مي‌باشد، عمل نمايد. او هميشه مي‌گفت كه بايد بعد از سربازي به زندگي خود سر و ساماني دهد. عليرغم مخالفت خانواده، او خود را به حوزه نظام وظيفه معرفي كرد. او به برادر بزرگش گفته بود كه خانواده به تو بيشتر نياز دارد تا به من، چون تو برادر بزرگ و نان آور خانواده هستي. وي قدم به راهي نهاد كه انتخاب كرده بود. او احساس «بزرگي و مهم بودن» داشت. روزي كه براي گرفتن دفترچه آماده به خدمت رفته بود به قدري خوشحال و مسرور بود كه حدّ نداشت. او مي‌گفت: امروز يكي از زيباترين روزهاي زندگي عمرم محسوب مي‌شود، زيرا احساس مفيد و مهم بودن مي‌كنم، چرا كه براي دفاع از سرزمين عزيزم ايران فرا خوانده و براي هموطنان مسيحي ام در زير پرچم كشورم، با غرور خدمت مقدس سربازي ام را انجام دهم تا در دفاع از حقوق كشور عزيزم مفيد و مثمرثمر واقع شوم تا مردم كشورم بتوانند در صلح و صفا و آرامش و آسايش به زندگي خود ادامه دهند. او بعد از يك سال به گردان نيروي هوايي مستقر در اهواز منتقل گرديد. او هميشه مي‌گفت: من وظيفه خودم را انجام داده و به كمك خداوند، انشاالله به زودي سربازي ام را به اتمام رسانده و به زندگي خود سر و سامان داده و از تو{مادر شهيد}، نگهداري مي‌كنم. از همان دوران كودكي، تا قبل از اينكه به سربازي برود، با حقوقي كه مي‌گرفت، كمك خرج خانواده بود. او پسري با شعور و غيرتي بود. خاطره فراموش نشدني وي تا دنيا باقي است در دل و فكر ما باقي خواهد ماند. روحش شاد و سربلند. بي خبر و غافلگير كننده به مرخصي مي‌آمد. هيچگاه چهره مصمم و شادش از يادم نخواهد رفت. او پسري بسيار شاد بود. خوش رو، سر به راه و پر كار. هميشه به پدر و مادر خود احترام مي‌گذاشت. هيچ وقت كسي را از خود دلگير نمي‌كرد. ياد و خاطره و رفتار نيكش هميشه در دل ماست. يادش را هميشه گرامي مي‌داريم.


شهید رازميك خاچاطوريان
شهيد «رازميك خاچاطوريان»، فرزند دوم خانواده كارگري «نِرسِس» و «سيرانوش» خاچاطوريان، در بهمن 1343 در تهران چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را تا كلاس چهارم در دبستان ارامنه «نائيري» سپري نمود،
اما به علت اوضاع بد اقتصادي خانواده، مجبور به ترك تحصيل گشته تا با كار خويش، از همان دوران نوجواني، كمك حال خانواده باشد. وي به عنوان باطري ساز تا 18 سالگي در كارگاه پلاستيك سازي كار مي‌كرد. با جديت و پشتكاري كه داشت به سرپرستي كارگاه گمارده شد. با معرفي خود به سازمان نظام وظيفه، وارد ارتش گرديد. دوره آموزشي را در تهران گذرانده و پس از آن در نيروي هوايي به خدمتش ادامه داد. در تاريخ 1/4/1366 به جبهه ی جنوب اعزام و بعد از 8 ماه حضور در جبهه (18 ماه خدمت)، در تاريخ چهاردهم اسفند 1366 به علت واژگون شدن جيپ حامل وي در جاده اهواز-اميديه، دچار ضربه مغزي شده و پس از يك هفته در بيمارستان اهواز به شهادت رسيد. پيكر پاك شهيد «رازميك خاچاطوريان» بعد از انتقال به تهران و انجام تشريفات مذهبي با حضور جمعيت كثيري از هموطنان مسيحي و مسلمان در قطعه شهداي ارمني جنگ تحميلي در تهران به خاك سپرده شد.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

طلبه شهید احد کیانی

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شهید احد کیانی در سال 1345، در یک خانوادة متوسط دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در شهر میانه پشت سر گذاشت، سپس تحصیلات دبستان، راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند؛ در هر مرحله به خوبی نبوغ و استعداد سرشار خود را به نمایش گذاشت و سبب حیرت معلمان، دوستان و آشنایان شد. 12 ساله بود که شاهد جانفشانیهای مبارزان انقلاب بر ضد رژیم شاه و پیروزی خون بر شمشیر در 22 بهمن 1357 شد او از صداقت و پاکی خود کمک گرفت؛ با جان و دل به یاری انقلاب شتافت و نسبت به ساحت مقدس حضرت امام خمینی(ره) عشق پایدار از خود نشان داد. در مراکز بسیج، هستههای مقاومت و هیأتهای عزاداری به فعالیت پرداخت و در آموزش فنون نظامی و درک مفاهیم اخلاقی، اعتقادی و انقلابی، مورد تحسین همگان قرار گرفت. شهید کیانی نسبت به یادگیری ورزشهای سنگین و رزمی مانند جودو، تکواندو، کاراته استعداد و نبوغ بالایی از خود بروز داد و با پیگیریهای مداوم در این رشته ها به مهارتهای چشمگیری دست یافت به طوری که با به دست آوردن قدرت و توانایی لازم، فنون رزمی را به دیگران آموزش داد.
با تلاش و همت او، باشگاه «رزمی-ورزشی سپاه» در شهرستان میانه شکل گرفت و این نقطةعطفی در فعالیتهای اجتماعی شهید کیانی بود که در شکلگیری شخصیت اجتماعی ایشان بسیار مؤثر شد. او ضمن این که در این مرکز، به نوجوانان و جوانان شهر آموزش ورزشی میداد، ازاین طریق آنها را جهت شرکت در جلسات دینی و مذهبی تشویق مینمود؛ گاهی کتابهای ارزشمندی را خود مطالعه میکرد و محتوای آن را به شاگردان ودوستان خود انتقال میداد که این کار در جهت روشنگری، رشد اخلاقی و آگاهیهای سیاسی، انقلابی و مذهبی جوانان بسیار کار ساز و مؤثر بود. شهید احد کیانی در سال 1363 به حوزة علمیة حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) تبریز وارد شد و با شور و اشتیاق فراوان به تحصیل مقدمات علوم اسلامی پرداخت، با توجه به استعداد ذاتی خویش، توانست این مرحله از تحصیل را به خوبی و سریع به پایان رساند. شهید کیانی ضمن تحصیل، به تدریس کتاب جامع المقدمات نیز همت گمارد و شاگردانی را نیز در حلقة درس خود جمع کرد به طوری که امروز برخی از آنان، از فضلای حوزة علمیة قم به شمار میآیند، او اضافه بر تدریس علوم نحو و صرف، کلاس دیگری تحت عنوان آموزش ورزشهای کاراته، تکواندو در مدرسه تشکیل داده و این رشتهها را به طلاب آموزش میداد. وقتی بانگ جرس کاروانیان عشق و شهادت به گوشش خورد و صدای مارش حملة رزمندگان اسلام را از صدا و سیما شنید، به رغم شوق وصف ناپذیر واستعداد فوق العادهای که به تحصیل علوم دینی داشت، ناگهان بیاختیار این رغبت از او سلب می شد و یک نیروی دیگری او را به مناطق مختلفی از جبههها سوق می داد به همین سبب خاک جنوب کشور با سیمای نورانی و پیشانی خاک خوردة این طلبة مخلص و عاشق آشنایی کامل داشت.
گردان تخریب از لشکر 31 عاشورا وعدهگاه و محل راز و نیاز این طلبة سلحشور به شمار میآمد. تا این که بعد از مدتی زمزمة عملیات «کربلای پنج» به گوش جان رسید.
طلبة رزمنده احد کیانی که چند بار به جبهه اعزام شده بود؛ در چند عملیات شرکت جسته و در گردان تخریب حماسهها آفریده بود، این بار نیز با ثبت نام در بسیج آماده حرکت و هجرت شد. این پرستوی سبکبال دوباره به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) شتافت تا با آن حضرت وداع نماید. هیچ کس نمی دانست که این آخرین وداع وی با دختر موسی بن جعفر (علیه السلام) خواهد بود.
شهید کیانی وقتی به منطقة محل استقرار لشکر 31 عاشورا رسید، باز در گردان تخریب سازماندهی شد و چون قبلا آموزش غواصی را دیده بود، لباس غواصی به تن کرد و خود را برای ماموریتی حساس و سرنوشت ساز، کاملا آماده ساخت.
او در روز 19/10/1365 در «عملیات کربلای پنج» که درمنطقه «شلمچه» آغاز شده بود، شرکت کرد و در فردای آن روز 20/10/1365 پس از ایثار و شهامت فراوان به درجة رفیع شهادت نایل شد. پیکر پاکش مورد استقبال کم نظیر مردم شهرستان میانه قرار گرفت و طی مراسم با شکوهی در گلستان شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
«خدایش هر لحظه بر سرور و آرامش ابدی اش بیفزاید»

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 476
  • 477
  • 478
  • ...
  • 479
  • ...
  • 480
  • 481
  • 482
  • ...
  • 483
  • ...
  • 484
  • 485
  • 486
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • رهگذر
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 1130
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس