فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وقتی با بالگرد میان میگ‌‌های عراقی غافلگیر شدیم

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در این حمله، به دستور سرهنگ جلالی، از موشک ماوریک برای انهدام زاغه مهمات دشمن استفاده شد و کلیه مهمات‌ در یک چشم بر هم زدن به تلی از آتش مبدل گردید.
دومین مأموریت به یادماندنی من، پس از چند روز پرواز شناسایی، شکل گرفت که روز دوم خردادماه شصت برای انجام آن عازم شدیم. این بار نیز، من، به همراه ستوان حسینی خلبان تیم نجات بودیم. مأموریت اصلی، آزمایش پرتاب موشک ماوریک، به وسیله هلی‌کوپتر کبرا، جهت انهدام پل مارد بود.نام عملیات، «امید» بود و افسر عملیات نیز، سرتیپ جلالی- وزیر محترم اسبق دفاع - بودند که در آن زمان، با درجه سرهنگی، فرماندهی گروه رزمی کرمان را به عهده داشتند.

عملیات، ساعت پنج و نیم صبح شروع شد و ما با یک فروند هلی‌کوپتر نجات و سه فروند هلی کوپتر کبرا عازم منطقه مورد نظر شدیم. موشک بر روی یکی از هلی کوپترهای کبرا نصب شده بود و همگی برای انجام مأموریت کاملاً آماده بودیم.

پس از مدتی پرواز، بالاخره به نزدیکی پل رسیدیم، اما به دلیل مه‌گرفتگی و شرجی بودن هوا، هرچه جلو رفتیم، پل در دید قرا نگرفت. نیروهای دشمن که متوجه ما شده بودند، از هر طرف و با هر نوع سلاحی شروع به تیراندازی نمودند. با به وجود آمدن این وضعیت، جناب سرهنگ جلالی که در هلی‌کوپتر من، ناظر عملیات بودند، گفتند:

«به بچه‌ها بگو به پایگاه برمی‌گردیم تا هوا بهتر شود و موشک را در موقعیت بهتری آزمایش کنیم.»

با این دستور، در حالی که از وضعیت نامساعد جو و با تعویق افتادن عملیات پکر بودیم، عازم پایگاه شدیم. به جاده اهواز - خرمشهر رسیده بودیم که ناگهان، ما بین ایستگاه حسینیه و ایستگاه آهو، به یک واحد مجهز ارتش عراق، که گویا شب قبل حرکت کرده و در آنجا استقرار یافته بودند، برخورد کردیم.

هلی‌کوپترهای کبرا بلافاصله و به تلافی عملیات انجام نشده حمله را شروع کردند و نفرات و تجهیزات آنها را که شامل خودروها، تانکها، سلاح‌های سبک و سنگین و سنگرهای اجتماعی و انفرادی بود، یکی پس از دیگری منهدم ساختند. در این حمله، به دستور سرهنگ جلالی، از موشک ماوریک برای انهدام زاغه مهمات دشمن استفاده شد و کلیه مهمات‌ها در یک چشم بر هم زدن به تلی از آتش مبدل گردید.

پس از این درگیری، برای سوخت‌گیری مجدد و زدن مهمات، به محل استقرار خود در ماهشهر برگشتیم و بعد از انجام کارهای لازم و خداحافظی با بچه‌ها و فرمانده عملیات مرحله اول، مجدداً با همان تیم، جهت انهدام کامل دشمن، عازم منطقه عملیاتی شدیم.

به محض رسیدن به محل درگیری، دشمن زبون با باقیمانده نیروهای خود به سمت ما آتش گشود،‌ اما چیزی نگذشت که با حمله و رشادت هلی‌کوپترهای کبرا، تیراندازی‌ها قطع شد و عراقی‌ها به سوراخ‌های‌شان خزیدند. در همین حین، من با هلی‌کوپتر خود در منطقه فرود آمدم و بلافاصله، گروهبان یکم محسنی (کروچیف) به همراه دو نفر پزشکیار و دو درجه‌دار دیگر از هلی‌کوپتر خارج شده و مشغول دستگیری اسرا و جمع‌آوری تجهیزات سبک دشمن شدند.

ناگهان، هواپیماهای میگ 23 دشمن که توسط بی‌سیم، از انهدام نیروهای‌شان به وسیله هلی‌کوپترهای ایرانی مطلع شده بودند، در آسمان ظاهر شدند. آنها با دیدن هلی‌کوپتر در میان سنگرهای عراقی،‌ اقدام به گشودن آتش کردند تا شاید مرا بزنند و یا وادار به ترک منطقه نمایند. اطراف هلی‌کوپتر به آتش توپهای 30 میلیمتری بسته شده بود. شرایط دشوار و خطرناکی بود. باید انتخاب می‌کردم، ماندن و کشته و اسیر شدن، یا ترک منطقه و به جا گذاشتن یاران هم‌رزم در میان دشمن شکست خورده و خشمگین؟در ظرف چند لحظه تصمیم خود را گرفتم و قرار را بر فرار ترجیح دادم. با خود گفتم یا همه باز می‌گردیم یا هیچکدام. با این فکر، فوراً هلی‌کوپتر را جابه‌جا نمودم تا هدف آتش مجدد هواپیماهای مهاجم قرار نگیرد و منتظر شدم تا بقیه بچه‌ها که برای آوردن اسیر و جمع‌آوری مدارک و اسناد نظامی و تجهیزات، هنوز در میدان نبرد و سنگرهای دشمن به این سو و آن سو می‌دویدند و با هلی‌کوپتر فاصله داشتند برگردند و سوار شوند.

هواپیماهای دشمن که می‌دانستند هلی‌کوپتر، حامل اسناد نظامی و نیروهای اسیر شده عراقی است، سعی می‌کردند با حملات پیاپی خود مرا هدف قرار دهند یا اینکه به نحوی از بچه‌ها دور کنند. پس از مدتی - که البته خیلی طولانی می‌نمود - در زیر آتش هواپیماهای دشمن، بچه‌ها بالاخره خود را به هلی‌کوپتر رساندند و بعد از اینکه همگی سوار شدند، در ارتفاع پایینی شروع به پرواز کردم.

این بار، میگ‌های عراقی با تعقیب هلی‌کوپتر و استفاده از راکت و مسلسل فشار بیشتری را وارد می‌آوردند. این تعقیب و گریز به مدت 16 تا 20 دقیقه ادامه داشت و در جریان این مانور هوایی، چندین‌بار، هلی‌کوپتر مورد اصابت گلوله توپ 23 میگ‌ها قرار گرفت. کروچیف ما، در حالی که درب عقب هلی‌کوپتر را بازکرده بود، با اسلحه ژ -3 به طرف هواپیماها تیراندازی می‌کرد و من همچنان به پرواز خود، به مقصد آن سوی کاروان ادامه می‌دادم.

در این گیرودار، کروچیف و دو نفر از پرسنل تیم پزشکی در اثر ترکش گلوله میگ‌ها مجروح شدند. اسیران عراقی با دیدن این صحنه ها مدام فریاد می‌کشیدند: «لا… لا….» بالاخره، در حالیکه هلی‌کوپتر هدف قرار گرفته بود و باوجود سر و صداهای زیاد اسیران عراقی و مجروحین ایرانی، به نزدیکی کارون رسیدیم. در این حین، هواپیمای دیگری به ما نزدیک شد و چند گلوله شلیک کرد، که این بار، کمک خلبان من، از ناحیه پهلوی راست مورد اصابت ترکش قرار گرفت.

در ارتفاع تقریبی 500 تا 600 پایی و در میانه کارون پرواز می‌کردیم و هلی‌کوپتر در آتش و دود غرق شده بود. حتی از اینسترومنت‌ها و یا عقربه‌های نشان‌دهنده جلوی هلی‌کوپتر چیزی باقی نمانده بود. دستم را روی پهلوی ستوان دشتی‌زاده گذاشتم اما او، با شهامت خود را عقب کشید تا ناخواسته به فرامین نزدیک نشود.

ناگهان جزیره‌ای در میان آب‌های خروشان کارون - مابین پتروشیمی و دارخوین - نمایان شد. می‌دانستم که دیگر قادر به پرواز تا آن سوی رودخانه نیستم و هر لحظه احتمال انفجار هلی‌کوپتر بیشتر می‌شود. بنابراین با یاد خدا، برای نشستن در جزیره آماده شدم و عمل بستن موتور (آتورتیشن) را به سمت درخت‌های جزیره انجام دادم. به لطف خدا و از شانس خوب بچه‌ها، درست در نقطه‌ای که کمترین درخت را داشت روی زمین نشستم.

پس از فرود، بچه‌ها و اسیران عراقی، بلافاصله از هلی‌کوپتر خارج شدند. من، سوئیچ و باطری و جنراتورهای هلی‌کوپتر را بستم تا انفجار دیرتر صورت بگیرد و بچه‌ها فرصت بیشتری برای دور شدن داشته باشند. دیگر آتش به نزدیکی صورتم رسیده بود. دستگیره خروج اضطراری را برای باز کردن درب هلی‌کوپتر کشیدم، اما درب، بر اثر گلوله‌هایی که به آن اصابت کرده بودند، باز نشد.

هر لحظه حرارت بیشتری را در اطراف خود حس می‌کردم. دود غلیظی داخل کابین را پر کرده بود و هر آن، احتمال انفجار باطری‌های جلوی هلی‌کوپتر می‌رفت. ناچار، برای نجات خود، با سر به شیشه هلی‌کوپتر - که حالا شعله‌ور شده بود - زدم و پس از شکستن آن، با سرعت از قسمت جلو خارج شده و شروع به دویدن کردم. پس از چند ثانیه و طی مسافتی کوتاه، خود را به حالت درازکش روی زمین انداختم و همزمان، هلی‌کوپتر منفجر شد.

با دیدن این صحنه، دوباره به سمت هلی‌کوپتر برگشتم و یکی از پزشکیاران را که زخمی بود و یک قبضه اسلحه ژ - 3 در دست داشت، پیدا کردم. پس از آن به جستجوی بچه‌های مجروح پرداختم و چند نفر از اسیران عراقی را نیز گرفتم. عراقی‌ها گیج و مبهود شده بودند با اینکه می دانستند بچه‌های ما زخمی‌اند و تعداد ما نسبت به آنها کمتر است، با این وجود از ترس و وحشت حادثه‌ای که رخ داده بود، به هیچ وجه به فکر از بین بردن ما و فرار و نجات خود نبودند.

هواپیماهای دشمن، چندین‌بار جزیره را به راکت و گلوله بستند و بعد، به خیال اینکه همه ما را از بین برده اند منطقه‌ را ترک کردند. وضع کمی آرامتر شد. با اینکه از ناحیه گردن و پشت به شدت آسیب دیده بودم اما دردی حس نمی‌کردم و بیشتر به فکر راه چاره‌ای بودم تا بچه‌‌ها را از جزیره دور کنم. مجروحین را بر دوش اسرای عراقی گذاشتیم و به سمت ساحل رودخانه به راه افتادیم.

در همین حین، هلی‌کوپتر نجات دسته دوم، که برای نجات ما آمده بود از بالای سرمان گذشت. ظاهراً آنها صحنه انفجار را دیده بودند و در تماس رادیویی‌شان گفته بودند که گویا همگی سوخته‌‌اند و کسی در اطراف هلی‌کوپتر نیست.

آنها چندین بار بر فراز منطقه گشت زدند، اما علی‌رغم داد و فریادهای ما و حتی شلیک چند گلوله، ما را در میان درختان انبوه ندیدند و از منطقه دور شدند. پس از مدتی پیاده‌روی به کارون رسیدیم. یکی از سربازان عراقی را بالای درختی فرستادم تا با پیراهن خود، به نیروهای ایرانی که در آن سوی رودخانه مستقر بودند، علامت دهد.

خوشبختانه، بچه‌هایی که از آن طرف شاهد درگیری هوایی ما بودند، اسیر عراقی را بر روی درخت می‌بینند و به خلبان هوانیروز اطلاع می‌دهند که بعضی از پرسنل بر روی درخت‌ها پرتاب شده‌‌اند و هنوز زنده‌اند.

با این خبر هلی‌کوپتر نجات دوباره برگشت و در میان درختان، به فاصله دورتری از ما، بر روی زمین نشست. ما به سمت صدای هلی‌کوپتر حرکت کردیم و پس از مقداری پیاده‌روی آن را یافتیم. از خلبان دوم هلی‌کوپتر پرسیدم: «خلبان کجاست؟» او گفت:

«خلبان فرامرزی به اتفاق گروهبان یکم سیروسی برای پیدا کردن شما رفته‌اند داخل درختان جزیره!»

چاره‌ای نبود. زخمی‌ها و اسرا را در هلی‌کوپتر جای دادیم و خودم، با همان گردن مجروح - که حالا درد آن بیشتر شده بود - پشت فرمان هلی‌کوپتر نشستم و برای یافتن خلبان و همراهش، مشغول گشت‌زنی بر روی درختان شدم. هر دوی آنها در نزدیکی محل سقوط بودند و دست‌های‌شان را تکان می‌دادند با دیدن آنها پایین آمدم و به صورت «هاور» ایستادم و پس از سوار شدن آنها، به سرعت از آنجا دور شده و به آنطرف رودخانه پرواز کردم.

بچه‌های تیم ما و تیم دوم پروازی که با نگرانی‌ انتظار می‌کشیدند تا شاید خبری به آنها برسد وقتی مرا پشت فرامین هلی‌کوپتر نجات دسته دوم دیدند، در خوشحالی بی‌حد و حصری غرق شدند. آنها با ناباوری نگاهم می‌کردند و در حالیکه شادی، در سیمای قهرمان‌شان موج می‌زد مرا غرق در بوسه‌های محبت‌آمیز خود می‌نمودند. بوسه‌هایی که با اشک شوق همراه بود. لحظه‌هایی فراموش نشدنی و پر التهاب!

حجت شاه محمدی،سید امیرمعصومی

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خدا در 22 کیلومتری عمق زمین

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

ج: همانطور که گفتیم نیروی دشمن به استعداد سه تیپ زرهی و یک تیپ مکانیزه و حدود سه تیپ پیاده، یعنی بیش از دو لشکر بود و این را دشمن بداند و مایه ذلت او بشود که نیروهای اسلام که در روز هشتم آذرماه در پایان ماه محرم به او حمله کردند از سپاه پاسداران سه تیپ پیاده در این حمله شرکت داشتند که این سه تیپ پیاده را بعضی از یگان‌های زرهی ارتش جمهوری اسلامی پشتیبانی می‌کردند و یگانهایی از لشکر 16 بود. آمار تلفات نفری دشمن، آن تعدادی که توسط برادران به خاک سپرده شده است حدود دو هزار نفر بود که فقط در شمال رود کرخه حدود 1200 نفر کشته شدند که تعدادی از کشته‌ها در منطقه خودش ماند و تعداد زیادی از مزدوران عراقی به طرف منطقه باتلاقی هورالعظیم فرار کردند که نه خود دشمن از آنها خبری دارد و نه ما. اسرای آنها حدود 600 نفر گزارش شده و آمار تانک و نفربر منهدم شده در محور شمال و جنوب کرخه حدود 160 دستگاه بود حدود 80 دستگاه تانک سالم تاکنون نیز به غنیمت گرفته شده و تخلیه گردیده است و هنوز تعدادی از آنها در مناطق باقی است که بایستی تخلیه شوند.

همچنین حدود 20 قبضه توپ 130 و 152 میلیمتری از دشمن به غنیمت گرفته شده است ضمنا تعداد زیادی ضد‌هوایی و بیش از چهارصد دستگاه خودرو دشمن به غنیمت گرفته شده و یا منهدم گردیده است لازم به یادآوری است که در این حمله حدود صد دستگاه لودر و بلد‌وزر و وسایل دیگر مهندسی دشمن به غنیمت گرفته شد.

لشگر شش نیروی دشمن از قوی‌ترین لشگر‌های عراق بود و به آن زیاد می‌بالیدند که با این حمله حدود 60 درصد آن آسیب دیده و تیپ 26 زرهی و تیپ 25 مکانیزه آن لشکر به کلی منهدم شد. و از پرسنل و تجهیزات آن هیچ کدام موفق به فرار نشدند. این خساراتی بود که دشمن دید.

در طول این عملیات حدود 12 فروند هواپیما از انواع میگ و سوخو و میراژ سقوط کرد که 10 عدد آنها توسط خلبانان شجاع نیروی هوایی ما و 2 عدد دیگر توسط پدافند‌های زمین به هوا ساقط شدند و سه نفر از خلبانهای آن تا آنجائی‌که من اطلاع دارم نیز دستگیر شده‌اند. ضمنا چهار هلیکوپتر دشمن در تنگه چذابه توسط موشکهای تاو برادران سقوط کرده است.

لازم به یادآوری است که در حدود 15 روز قبل از عملیات و 10 روز بعد از عملیات، دشمن تمام منطقه غرب سوسنگرد و الله‌اکبر را بمباران کرده ولی به لطف خدا تلفات نظامی ما از نظر نفر و تجهیزات در حد صفر بود یعنی ما دو مورد تلفات داشتیم یکی در شهر بستان بود که تعدادی در حدود 30 نفر از مردم عشایر و عرب ما شهید شدند و مورد دومش در شهر حمیدیه بود که بیست نفر شهید شدند. ولی از نظر افراد نظامی و وسایل نظامی، یک وسیله و یا یک نفر مورد اصابت بمباران هوایی دشمن قرار نگرفته است. و این لطف خداوند است که به وضوح در جبهه‌ها می‌بینیم.

آمار شهدای ما با توجه به گستردگی آن بسیار بسیار کم بود یعنی ما وقتی طرحی را به نام طریق‌القدس می‌ریختیم آمار شهدایمان را با توجه به گستردگی عملیات بسیار بیش از این در نظر می‌گرفتیم که این تعداد ضمن ارزش غیر تصور تک تک آنها، به لطف خدا خیلی کم بود. زخمی‌های ما اکثرا سطحی بودند که بعضی از آنها مجددا به جبهه برگشتند و این را هم مردم خودمان بدانند که خوشحال بشوند و هم دشمن بداند که زبون و بیچاره‌تر بشود که از وسائل زرهی ما هیچ کدام منهدم نشد. والحمد‌الله ارتش روز بروز هم در حال بازسازی است و توان و قدرت رزمی آن بالا می‌رود.

علت بمباران هواپیماهای دشمن

س: مردم منطقه از پدافند هوائی و ضعف آن صحبت می‌کردند شما این ضعف را در چه می‌بینید؟

ج: ما پدافند ضدهوائی از نوع 23 میلیمتری و 57 که بیشتر از خود عراق به غنیمت گرفته شده و آن چهار لوله‌ها تعداد زیادی داریم اما چرا هواپیماهای دشمن توسط این پدافند‌های ضعیف سقوط نمی‌کنند. به این دلیل است که آنها در فاصله بسیار بالائی پرواز می‌کنند و برد این گلوله‌ها به آن نمی‌رسد یعنی هواپیماهای دشمن هیچگونه هدف مشخصی را دنبال نمی‌کنند در یک منطقه می‌آیند مثلا در منطقه عمومی بستان و هویزه و از فاصله زیاد بمبهای خود را پائین می‌ریزند این است که پدافند‌ها بردشان به آن نمی‌رسد و موشک‌های زمین به هوای قوی باید آنها را دنبال کند مانند سام 6 و هاگ، که البته اگر به پایگاه‌های شکاری ما نزدیک بشوند صد در صد مورد اصابت این موشکها قرار می‌گیرند و خود موشکهای فانتوم هم به راحتی آنها را مورد هدف قرار می‌دهند و لذا دشمن از فاصله بالا می‌آید و بی‌هدف بمبهای خود را می‌ریزد. در حال حاضر سپاه به سلاح‌های پدافند ساده تجهیز است و بسیج هم کنار سپاه می‌جنگد و ما در منطقه تعداد زیادی پدافند داریم و اگر دشمن بخواهد هدف را بزند صد در صد مورد اصابت ما قرار می‌گیرد.

امید‌های دشمن

س: به نظر شما امیدهای فعلی دشمن در منطقه چیست و چه طرح‌هایی برای آینده دارد؟

ج: یک امید پوچی که دشمن دارد بیشتر به نظر من به ضدانقلابی است که آن هم در خارج سر و صدا دارد و نه در داخل ایران، یعنی همین ضد انقلاب که بعضی از مراکزش خارج است مانند مجاهدین خلق که سر و صدا و تبلیغات زیاد می‌کند و آن امیدی که صدام به منافقین خلق دارد بیش از آن امیدی است که به سربازان خودش دارد و آن تحلیل‌های پر از توهم و سطحی که با بینش طاغوتی خودشان نتیجه‌گیری می‌کنند که مثلا ما تا یک زمان محدودی می‌توانیم با ضدانقلاب بجنگیم. در حالی که باید بدانند از زمانی که ضدانقلاب داخلی دست به ترور مسئولین کشور ما زد انسجام دولت و ملت بیشتر شد و الان دشمن شاید به این نتیجه برسد و رسیده باشد که امیدش پوچ بوده و هست.

یکی دیگر از دلائل ماندن دشمن یا مقاومت بیهوده‌ای که به خرج می‌دهد به خاطر غروری است که صدام دارد. اگر ما در تاریخ مطالعه کنیم می‌بینیم که هیتلر وقتی می‌خواست به کشوری مثل چکسلواکی حمله کند با 36 لشکر حمله می‌کرد. 36 لشگر، یک امر شوخی نیست و چیزی در حدود 500 هزار نفر نیروی سازمان یافته مسلح است.

تازه وقتی می‌خواه با این نیرو حمله کند می‌گوید من نگرانم و ممکن است از جناح راست مورد تهدید قرار بگیرم الان جنگ ما با عراق، جنگی در حد 15_16 لشگر است. صدام و یا فرماندهان دیکتاتوری مثل هیتلر برایشان تلفات نفر و تجهیزات مهم نیست ما می‌بینیم که در هر پاتک و ضدحمله‌ای که بعد از فتح ما صورت می‌گیرد چیزی به جز تلفات عاید دشمن نمی‌شود یعنی ما یک حمله به آن می‌کنیم مقدار زیادی از نیروهایش منهدم می‌شود، دوباره روی همان مواضع تصرف شده می‌ایستیم و منتظر می‌شویم که‌ حمله‌های کند و شاید نصف نیرویی که در کل حمله از دست داده، در ضد حمله‌هایی بود که انجام داد. در همین حمله اخیر سه ضدحمله در شمال رودخانه نیسان زد که در یکی از ضد حمله‌هایش تیپ 6 او بود که تقریبا 50 درصد استعداد‌ش را از دست داد و یک قدم پیش‌روی نکرد. ضدحمله‌ای که دو شب بعد زد تیپ 12 زرهی لشکر 3 بود که تقریبا یک گردان تانک کامل و دو گردان کماندو آن کاملا منهدم شد.

من نظرم این است که اگر فرماندهان ارتش عراق فرصتی پیدا کنند و بنشینند تحلیل کنند، می‌بینند که با وجود اینکه از صد در صد نیروهای خود استفاده و حمله کرده است آن هم حمله احمقانه‌ای که ابرقدرتها صدام را اغوایش کرده بودند و به داخل مملکت ما آمد به جز یکی دو تا از شهرهای نوار مرزی و مقداری منطقه رمل و تپه های شنی چیزی به دستش نیامده است و الان در طول 8 ماه است که ما مدام به او حمله می‌کنیم و در تمامی حملاتمان موفق می‌شویم و آنها دست به هر ابتکاری زده نتوانسته‌اند از حملات ما جلوگیری کند. ما وقتی به سنگرهای دشمن می‌رسیم و به مناطق آزاد شده می‌رسیم با یک بررسی خیلی کوتاه می‌فهمیم که تمامی اعمالی که در زمینه نظامی در این زمین اشغالی از ظرف دشمن انجام شده تماما مبنای دفاعی دارند از میدان‌های وسیع مین گرفته تا سنگرهای مستحکم و خاک‌ریز‌های متوالی و احتیاط‌های رده و رده‌ای که تا عمق خود به کار می‌گیرند تماما حاکی از این است که در فکر حفظ این منطقه بوده‌اند و می‌بینید و دیدند که در مناطق آبادان، کرخه کور، بستان و در دارخوئین، برادران شجاع ما از تمامی این موانع و استحکامات نظامی عبور می‌کنند و آنها را شکست می‌دهند اگر تحلیل بکنند شاید ذره‌ای امیدوار نباشند و دشمن بداند که ما هدفمان بیرون راندن ارتش عراق از سرزمینمان تا پاشیده‌ شدن و سرنگونی نظام بعث می‌باشد. و هرگز این همه ظلم و ستم و تلفاتی که از مردم محروم و غیرنظامی ما در شهرهای آبادان، خرمشهر، هویزه، سوسنگرد و دزفول شد را نمی‌بخشیم و از خدا طلب یاری می‌کنیم که دشمن را تا نفر آخر از بین ببریم.

تقسیم غنائم

س: نظر شما راجع به غنایمی که از بعثیون عراق گرفته شده چیست؟

ج: نظر من، شخصا نه ارگانی، این است که غنائمی مانند توپ و تانک، به برادران ارتش جمهوری اسلامی داده شود و اما آن غنائم سبک از خمپاره گرفته تا تفنگ 106 میلیمتری و تیربار و کلاشینکف و آرپی‌جی 7 و بعضی از خودروهایی که ما لازم داریم آنها به سپاه برسد و دعوایی سر غنائم به آن صورتی که پخش شده نیست غنائم مهندسی هم طی طرحی که داده‌ایم بایستی بین مهندسی ارتش و جهاد و سپاه تقسیم شود که برای عملیات بعدی به کار گرفته شود.

گردانهای زرهی و آموزش سلاح سنگین در سپاه

س: در مورد گردان‌ زرهی سپاه، و آموزش سلاح سنگین، با توجه به تاکیدات موکد آیت‌الله منتظری به برادران سپاه پاسداران تاکنون چه اقداماتی انجام شده است؟

ج: در این عملیات (طریق‌القدس) سپاه پاسداران برای اولین بار دست به تشکیل یک گردان زرهی و یک گردان مکانیزه زد که پیش روی خیلی چشمگیری داشتند و اگر فرصتی به ما دست دهد که این گردانها را گسترش دهیم و در حد تیپ و لشگر برسانیم این مایه خوش بختی است. فعلا بعد از حمله آبادان و با غنائمی که از ارتش عراق به دست آمد برای اولین بار گردانهای زرهی سپاه وارد عمل شدند و این امر به سادگی امکان‌پذیر است مخصوصا با آن شور و شوقی که برادران پاسدار دارند که آموزش تانک و وسائل زرهی را خیلی سریع فرا می‌گیرند و می‌توانند از همین سلاح‌های غنیمتی که ما در حمله آبادان و بستان حدود 200 دستگاه تانک از دشمن به غنیمت گرفتیم می‌توانیم یک لشگر زرهی را به آسانی تدارک ببینیم که البته این امر نبایستی هیچگونه سوء تعبیری در مورد تضعیف ارتش باشد چرا که همه تلاش و کوشش ما این است که ارتش بازسازی و تقویت شود.

نقش جهاد سازندگی

س: چه ارگانهایی در این حمله شرکت داشتند و هماهنگی آنها به چه صورت بود؟

ج: مهمترین ارگانی که در این فتح‌ها دوش به دوش برادران سپاه، بسیج و ارتش جمهوری اسلامی همکاری می‌کند ارگان جهاد سازندگی است که از امکانات مهندسی آن به نحو احسن استفاده می‌شود و دوش به دوش برادران پاسدار در خطوط مقدم جبهه هر جا که لازم باشد کار می‌کنند که جدا ما از تمامی برادران کمال تشکر و سپاسگزاری را داریم و امیدواریم که ما را با توجه به اینکه الان امکاناتشان با این غنائمی که از ارتش مزدور عراق گرفته شده بالا رفته، در آینده بیشتر یاری کنند و ما همیشه شاهد بودیم که این برادران تا چه حد زحمات طاقت‌فرسا می‌کشند در تمامی درگیری‌ها شهید و زخمی داده‌اند و خون این برادران با خون برادران سپاه و ارتش آمیخته شده است. ما کمال تشکر را از ارگان جهاد سازندگی داریم.

نقش چشمگیر ارتش

تشکر دیگر من از برادران ارتش است مخصوصا از پشتیبانی لشگر دلیر 16 زرهی و مخصوصا از فرمانده این لشکر به نام جناب سرهنگ سیروس لطفی که جدا شعور فوق‌العاده نظامی ایشان را در تمامی جبهه‌های جنوب به وضوح می‌بینیم و یکی از برادران نادر و فعال ارتش جمهوری اسلامی است برادری فوق‌العاده کاردان، لایق و ماهر در مسائل نظامی، خداوند ایشان را و تمامی برادران پرسنل این لشکر را حفظ کند و تشکر دیگری از لشکر 92 زرهی خوزستان داریم مخصوصا از فرمانده آن لشکر جناب سرهنگ نیاکی که فوق العاده مرد آزموده و مجربی در امور نظامی هستند و البته در این حمله بعضی از یگان‌های این دو لشکر با ما همکاری می‌کردند.

پیام به مردم

س: در پایان اگر سخنی در مورد کمک‌های غیبی خداوند و همچنین پیامی به مردم دارید بفرمائید.

ج: لطف خداوند همه جا نصیب ما شده و ما هرجا که نیرو کم بیاوریم و هر جا که قدرت زرهی ما کم باشد هرجا که آتش توپخانه ما کم باشد ما به وضوح دیدیم که خدا کمکمان کرده است و عینا دیده می‌شود برادرانی که در شب حمله می‌خواستند در عملیات شرکت کنند بعد از نمازشان می‌گفتند ما به وضوح خدا، پیامبر و ائمه و امام زمان را کنار خودمان می‌دیدیم اما این کمک‌های غیبی خداوند را با آن هدایت‌های خاص خودش که وقتی در زمینی به عمق 22 کیلومتر پیش روی صورت می‌گیرد این برادران را غیر از خدا کس دیگری هدایت نکرده است.

اما پیامی که برای مردم دارم این است که اگر کمک مردم نباشد ما آن توان لازم و نیروی لازمی که برای بیرون راندن دشمن احتیاج داریم نخواهیم داشت پیام من به مردم این است که باز هم ما را کمک کندن و ما بی‌اندازه از کمک های مادی و معنوی و مخصوصا از کمک های انسانی ایشان کمال تشکر را داریم. مردم باید آمادگی شهادت فرزندانشان را داشته باشند تا ما با دشمن ظالم، منافق و کافر بجنگیم و آن را از سرزمین اسلامی خودمان بیرون کنیم. جنگ تلفات و شهید دارد جنگ زخمی دارد و همیشه اسلام در مراحل و زمان‌ها احتیاج به خون دادن دارد و در این مرحله از زمان نیز ما باید به خاطر اسلام و به خاطر از هم پاشیدن نظام کفر شهید بدهیم تا بتوانیم پیروز شویم.

انشاءالله

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدن صلوات

 نظر دهید »

شام مخصوص شهادت چه بود؟

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

اکثر افراد آماده شهادت بودند. شامی هم که دادند نشانه رفتن به خط مقدم بود. شبانه ما را حرکت دادند. نمی‌دانستیم کجا می‌رویم اما همگی شاد بودیم. هیچ غم و غصه‌ای نداشتیم.
با شروع جنگ تحمیلی از جای جای کشور ایران مردم بهترین فرزندانشان را راهی جنگ می کردند تا دست طمع کار دشمن را از آب و خاکشان کوتاه کنند. یکی از شهرهایی که جوانانش در جبهه خوش درخشیدند بچه های میگون بودند.
زمستان سال 62 به عنوان مربی امور تربیتی و به صورت حق التدریس در مدرسه شهید زمانی فشم مشغول به کار شدم. هنوز به کارم خوب نچسبیده بودم که یکی از شبهای زمستان همان سال از اخبار تلویزیون شنیدم که جبهه ها احتیاج به نیرو دارد.

از دفتر نخست وزیری اطلاع داده شد، نیروهای کارمند می توانند به جبهه اعزام شوند و از همان جبهه به صورت نامه نگاری از محل کار خود مرخصی بگیرند. در همان زمان نیروهایی از بخش رودبار قصران و لواسان به فرماندهی برادر سید خلیل میراسماعیلی آماده اعزام بودند. من به همراه تعدادی از بچه های محل بدون اجازه از سرپرست وقت آموزش و پرورش بخش رودبارقصران جناب آقای اسکویی آماده اعزام شدم.

در تاریخ 24/11/62 از خانواده خداحافظی و شب را در بسیج محل حضور داشتیم. بچه های میگون عبارت بودند از: چراغعلی ایوبی- عبدالعلی ایوبی- غلامحسین ایوبی- شهید ولی اله ایوبی-جهان بخش ایوبی- فرخ سلیمان مهر- فرهنگ حیدری- احد کیارستمی-سیدجلیل میراسماعیلی- مهدی سلیمان میگونی– سیدعلی میراسماعیلی- هوشمندلواسانی-احمدسلیمانی- سید کمال میرمحمدی- حاج اکبرایوبی- ماشاءاله کیارستمی- حاج محمد بهرامی و کاظم سالارکیا.

 

*اولین روزی که به پادگان دو کوهه رسیدیم

 

کاظم سالارکیا از اولین ساعات حرکت می‌گفت، نمی دانم بیایم یا نیایم. این بیایم یا نیایم تا آخرین روز جبهه ادامه داشت. یکی از سوژه‌های خنده بچه‌ها شده بود. پدر او جناب آقاجان سالارکیا هم از دلاکان قدیم میگون بود.(در گذشته کشیدن دندان، ختنه بچه ها و سلمانی) از جمله کارهای او بود.

برای کشیدن دندان‌های فاسد از وسیله‌ای به نام«کلبتین» استفاده می‌کرد. ما هم برای همین منظور اسم گروه خودمان را کلبتین گذاشته بودیم. یعنی می‌رویم تا فساد را از جامعه پاک کنیم. تصویری از یک گاز انبر به شکل کلبتین را پشت لباس رزم خود کشیدم. دست به نقاشی من هم بد نبود. بچه ها یک به یک به نوبت می ایستادند تا تصویری از کلبتین پشت لباس آنها بکشم. وقتی می‌خواستیم بچه‌ها را جمع و جور کنیم، می‌گفتیم گروه کلبتین به خط، و همه جمع می شدند. البته این هم نوعی از شور و نشاط و شادی ما بود. در تمام طول و عرض جبهه ما می‌خندیدیم. نمی‌دانم از زمانی که جنگ تمام شد ما تبدار شدیم، و دیگر خنده بر لب‌های من جاری نشد. اگر چه می‌بایست برعکس می‌شد.

 

*منطقه عملیاتی جفیر

 

خدایش بیامرزد شهید ولی‌الله ایوبی کمتر در جمع ما بود. ایشان به خاطر رفاقت ویژه‌ای که با برادر سید خلیل میراسماعیلی داشت بیشتر با او بود. بیشتر اوقات در چادر فرماندهی به سر می‌برد و گه گاهی هم به جمع ما می پیوست.

ما در تاریخ 25/11/62 به سپاه ناحیه شمال تهران رفتیم. برای سازماندهی یک روز در آنجا معطل شدیم. پس از اتمام کار به جبهه اعزام شدیم. این اعزام با اعزام‌های قبلی من متفاوت بود. دراین اعزام بیشتر بچه ها آشنا بودند و احساس غریبی نمی کردم.

 

*محوطه سپاه ناحیه شمال تهران قبل از اعزام

 

در تاریخ 26/11/62 به دزفول رسیدیم. ما را در منطقه‌ای پشت سد دز بردند. حدود 10 روزی در آنجا آموزش دیدیم. سخت ترین آموزش ما روز آخر بود. از صبح ما را پیاده به سمت سد دز حرکت دادند. ظهر به سد دز رسیدیم. در آنجا نماز و ناهار و استراحت و دوباره پیاده به موضع خودمان برگشتیم. نرسیده به موضع هوا تاریک شده بود.

در همین موقع با آن همه خستگی شروع به تیراندازی و رزم و خشم شب کردند. اگر چه خسته بودیم، اما برای ما لذت بخش بود. صدای فرماندهان بود که سکوت شب را می‌شکست. صدای گلوله‌های مشقی، سینه خیز و دویدن و سنگر گرفتن. برخی هم تنبیه می‌شدند و مجبور بودند مسافتی را کلاغ پر بروند.

بالاخره یکی دو ساعتی چنین وضعی داشتیم و آزاد شدیم. وقتی به موضع رسیدیم عضله های پای ما درد گرفته بود. اگر از پشت به زمین نمی خوابیدیم و پاهایمان را به هوا نمی بردیم و چند تا دوچرخه نمی‌زدیم توان حرکت نداشتیم. نماز خواندیم و شام صرف شد و به خواب رفتیم. فردای همان شب به ما چلو مرغ دادند. بچه ها می گفتند که این شام، شام شهادت است. بعضی ها به یکدیگر تبریک می‌گفتند.

اکثر افراد آماده شهادت بودند. چلو مرغ هم نشانه رفتن به خط مقدم بود. شبانه ما را حرکت دادند. نمی دانستیم به کجا می رویم. اما همگی شاد بودیم. هیچ غم و غصه ای نداشتیم. اگر چه بچه ها شهید و مجروح می شدند، برای ما یک سعادت بود. از اینکه آنها شهید می شدند تبریک می گفتیم. خودمان را که لیاقت شهادت نداشتیم سرافکنده و بیشتر به بادمجان بم تشبیه می کردیم.

 

*موضعی نزدیکی سد دز در دزفول

 

در سازماندهی من تک تیرانداز بودم. بعضی از بچه ها آرپیچی زن شدند. آرپیچی زن‌ها یک همراه هم داشتند که هنگام شلیک از پشت به آنها کمک می کرد. بعد از چند ساعتی مارا به منطقه ای بردند که بعدها متوجه شدیم جُفیر است. جفیر خط مقدم نبود اما برای خط مقدم از اینجا نیرو سازماندهی و اعزام می شد. حدود یک ماه در جفیر بودیم.

عید سال 63 هم در آن محل بودیم. روزها هنگام غروب هواپیماهای عراقی با فاصله ی کم از روی سر ما پرواز می کردند. بعضی وقت‌ها هم هنگام پرواز شروع به تیراندازی می کردند. ما هم با دیدن هواپیماها تفنگ ها را رو به آسمان می گرفتیم و یک خشاب را خالی می کردیم، اما به آنها نمی خورد. خوش شانسی هواپیماها در این بود یه به یکباره بالای سر ما قرار می گرفتند و فرصت تصمیم گیری و نشانه روی را به ما نمی دادند.

وقتی هواپیما از موضع ما عبور می کرد تاسف می خوردیم که چرا دقیق به هدف نشانه نرفتیم و تیرهای ما به هدر رفت. بعضی مواقع از مواضع اطراف ضد هواییها دقیق کار می کردند و هواپیماها را نشانه می گرفتند. در چنین حالتی ما شاهد سقوط آنها ازدوربودیم.

وقتی به زمین اصابت می کردند، دود غلیظی به هوا برمی خواست. در این حملات هوایی تعدادی از بچه های موضع ما زخمی و شهید شدند. روزی هنگام گشت زنی در موضع فردی را دیدیم که به نظر آشنا می آمد. بیل و کلنگی دردست داشت و مشغول ساخت سنگربود.

سلام کردیم و از کنارش رد شدیم همینطور که به راه خود ادامه می دادیم ناگاه متوجه شدیم مسلم سلیمانی است. برگشتیم و با ایشان احوالپرسی گرمی کردیم. ازدیدار ایشان خوشحال شدیم.ایشان مرد مهربان و خوش برخوردی بود.شغل ایشان بنایی و درکارهای خیر و عام المنفعه پیش قدم بود.

یادم هست برای ساخت سالن دبیرستان خواجه نصیرطوسی میگون ایشان دیوار چینی آن را انجام می داد. او استاد چیدن آجر بهمنی نمادار بود. من یک هفته ای برای کمک به مدرسه در کنارش کار می کردم. ایشان را آن زمان در جبهه دیدیم. این دیدار آخرین دیدار ما بود. وی پس ازچند روز به جزیره مجنون رفت. همانجا شنیدیم که وی مجروح شده و به پشت جبهه انتقال داده شد.

درکنارموضع ما یک بیمارستان زیرزمینی بود. من به اتفاق تعدادی از بچه ها برای اطلاع از وضعیت وی به آنجا رفتیم و ازمسولین بیمارستان سراغ مسلم راگرفتیم. آنها گفتند که وی را به یکی از شهرستانها انتقال داده اند. بعد از چند روز خبر شهادت مسلم سلیمانی رابه مااطلاع دادند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 472
  • 473
  • 474
  • ...
  • 475
  • ...
  • 476
  • 477
  • 478
  • ...
  • 479
  • ...
  • 480
  • 481
  • 482
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل
  • زفاک
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 1104
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس