شهدا شرمنده ایم
15 دی 1395 توسط مادر پهلو شکسته
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن…
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه…
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم…»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و…
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد…
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
منبع:سایت ابروباد
برای شادی روح شهیدان صلوات
دنبال پیکرش
همه جزیره های اطراف را گشتیم
تا نزدیکی امارات هم رفتیم
پیدا نشد
خودش هم می گفت:
خوبی دریا به اینه که
نشونی ازآدم نمی مونه.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روحشهیدان صلوات