فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

پاسداشت سی‌امین سالگرد شهادت علیرضا موحد دانش یاران حاج علی را شناسایی کنید

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

از تمامی کسانی که این عزیزان را در عکس می شناسند و می‌توانند اطلاعاتی از آنان در اختیار خبرگزاری فارس قرار دهند، استدعا می‌شود برای «گویاسازی» این سند تاریخی، با شماره 64- 88911660( داخلی 169 گروه حماسه و مقاومت) تماس بگیرند.

خبرگزاری فارس: یاران حاج علی را شناسایی کنید/۱

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید علیرضا موحد دانش اولین فرزند خانواده بود که به سال 1337 در تهران به دنیا آمد. شهید موحد دانش در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین «شهید محسن وزوایی» در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش را از ناحیه مچ از دست داد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.

وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه “الی بیت المقدس” و آزادی خرمشهر ایفا کرد.

وی پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات “والفجر 1″ با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.

علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی که فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.

تصاویری که به مناسبت سی‌امین سالگرد شهادت حاج علی موحد دانش منتشر خواهیم کرد عکس‌هایی از این شهید است که در کنار هم رزمان خود انداخته‌. این تصاویر تا روز سالگرد ایشان ادامه خواهد داشت و امیدواریم بتوانیم با گویا سازی این عکس‌ها خاطرات شهید موحد دانش را جمع‌آوری کرده و در تاریخ ماندگار کنیم.

 نظر دهید »

خوابیدن با جنازه سرباز عراقی

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

نزدیکی های غروب بود که بچه ها از سنگرها بیرون آمده، به ستون از راه های تعیین شده برای عملیات به حرکت درمی‌آمدند. ساعت‌ها درحرکت بودیم، دربین راه همه با هم شوخی می‌کردند، می‌گفتند و می‌خندیدند.

در درگیری، منطقه در دست دشمن آزاد شد و طبق دستور فرماندهان جنگ، بچه‌ها مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن بودند و تک‌تک سنگرهای دشمن پاکسازی می‌شد.

فرمانده گردان برای اینکه بچه‌ها درمقابل پاتک‌های دشمن خسته نباشند، نیروها را به سه گروهان تقسیم‌بندی کرد .

یک گروهان درحال استراحت و دو گروهان دیگر به صورت آماده‌باش. گروهان ما دومین گروهانی بود که باید استراحت می‌کرد. نوبت ما که شد، برای استراحت رفتیم، اما چیزی دیده نمی‌شد تا با استفاده از آن استراحت کنیم.

از داخل سنگرهای عراقی تعدادی پتو بیرون آوردیم، من هم پتویی پیدا نکردم، اما رفتم در کنار یک نفر که در حال استراحت بود دراز کشیدم تا از پتویی که بر دوشش بود استفاده کنم.

پتوی روی دوش آن شخص را به روی دوش خودم نیز کشیدم و پشت به پشت خوابیدیم، خواب بسیار خوشی بود، چون با آن همه زحمتی که در عملیات کشیده بودیم و خستگی مسیر راه، خواب می‌چسبید.

برای نماز صبح که بیدار شدیم، با مقدار آبی که در قمقمه داشتیم، وضو گرفتم و وقتی که آمدم آن بنده خدایی را که با هم زیر یک پتو خوابیده بودیم را برای نماز بیدار کنم؛ آن فرد را هر چه تکانش دادم بیدار نشد، با خودم گفتم خسته است بگذاریم بیشتر بخوابد.

هوا کاملاً روشن شده بود و وقتی مجدداً رفتم که او را بیدار کنم که نمازش قضا نشود، یک لحظه متوجه شدم این بابایی که دیشب با هم زیر یک پتو خوابیده بودیم از نیروهای عراقی است که دیشب در همانجا در اثر ترکش نصف صورتش از بین رفته بود و کشته شده بود و من فکر می‌کردم از رزمنده‌های خودمان است که پتوی او را بر روی خودم کشیده بودم.

راوی: سهراب عسگری(فارس)

* برگرفته شده از وبلاگ: www.khounbaha.blog.ir

 نظر دهید »

اگر برگردم

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

سال 65 در ‘گيلان غرب، جبهه تاجيك’ بودم. پيرمردى بود با حدود 65 سال سن. وقتى به او مى گفتيم حالا وقت استراحت شماست لااقل چند روز برويد مرخصى مى گفت: اگر برگردم مى ترسم قبولم نكنند.
چيزى نگذشت كه نامه اى از خانواده اش به دستش رسيد كه پسرش سخت مريض است و در بيمارستان بسترى. با اصرار برادران يك هفته مرخصى گرفت و رفت اما بعد از 24 ساعت آمد. گفت: به برادرزنم سپرده ام به كارش رسيدگى كند. بعدها در سنگر كمين در كنار خودم تير مستقيم خورد و به شهادت رسيد.
565.jpg
براي شما اذان مي گويم
سال 65 وقتى به جبهه مى رفتيم، در آن لحظات آخر يكى از برادران كم سن و سال را از صف بيرون كشيدند و او را از پادگان آموزشى به شهر بردند. از مركز آموزش تا شهر شش كيلومتر راه بود. او دوباره با پاى پياده برگشت و به پادگان آمد و دست به دامن مسئولين شد. اين دفعه در پاسخ آنها كه مى گفتند آخر تو خيلى كوچكى، چه كارى از دستت بر مى آيد، مى گفت: من برايتان اذان مى گويم. براى بچه ها سرود مى خوانم. سرانجام با اصرار زياد موفق شد و به منطقه آمد. بعد از سه ماه تسويه گرفتيم ولى او ماند و به مرخصى نيامد. مى گفت: من بيايم مسلما ديگر نمى گذارند برگردم. مدت يك سال منطقه بود تا سال 66 كه به درجه رفيع شهادت رسيد.

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 316
  • 317
  • 318
  • ...
  • 319
  • ...
  • 320
  • 321
  • 322
  • ...
  • 323
  • ...
  • 324
  • 325
  • 326
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1674
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس