فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

یادی از عملیات فتح المبین

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

یادی از عملیات فتح المبینعمليات فتح المبين، خوش‏يُمن بود. منطقة وسيعي آزاد شد. كار جهاد در شب دوم و سوم، خاكريز زدن بود. ناگهان خبر رسيد که دشمن حمله كرده، اسلحه هايتان را برداريد و پشت خاكريز برويد.
اين دستور، از افتادن خط مقدم به دست دشمن حکایت داشت. بله دشمن سنگرهاي جلو را تسخير كرده بود. آن شب بسيار منقلب شدم؛ چون دوستان نزديكم در اين عمليات شهيد شده بودند. با اخلاص شروع به خواندن دعاي توسل كردم. دعا كه تمام شد، خبر رسيد عراق شكست خورده و دیگر جا نگرانی نیست.
روزهاي بعد، از فرط گرسنگي در سنگرها مي‏گشتيم تا خوراكي پيدا كنيم. گاهي مي‏يافتيم و گاهي هم نه. روزي قوطي كنسرو چهارگوش پيدا شد كه نزديك به يك كيلوگرم گوشت در آن بود. آن روز به شدّت گرسنه بودم تا به جعبه كنسرو رسيدم، شروع به خوردن آن كردم. بعد كه سير شدم شك كردم كه آيا اين گوشتها از حيواني است كه ذبح اسلامي شده يا نه. روي جعبه را خواندم. البته پس از خوردن گوشت آن.
چند روز پس از عمليات فتح المبين در سنگرهاي عراقي را گشتیم و چهار تا پنج اسير گرفتيم؛ زيرا در عمليات فتح المبين دور منطقه را گرفته بوديم و دشمن را قيچي كرده بوديم و خبر از ميانة ميدان نداشتيم. با اين كار مطمئن مي‏شديم در منطقه غير از نیروهای خودي کسی وجود ندارد. وجود آنها گاهي خطرهاي جدي مي‏آفريد. دوباره روز چهارم يا پنجم بود كه دو اسير گرفتیم. به همراه آن دو، عقب ماشين نشستم. آنجا پر از اسلحه بود. خشاب برخي از آنها هم پر بود. وقتي آنها را مي خواستم تحويل دهم، رزمنده‏اي گفت: هيچ نترسيديد كه آنها سلاح بردارند و شما را بكشند. گفتم: اصلا به اين فكر نمي‏كردم، بلكه بر عكس او به من هِل تعارف كرد و من هم گرفتم خوردم.
برخي از اسيران عراقی، به اسارت و رفتن به اردوگاه راضي مي‏شدند و برخي ديگر كاملا تغيير مي‏كردند و در كنار ما حاضر بودند با عراقي‏ها بجنگند. در ميان اسيران عراقي، یک نفر ‏بود كه می گفت: فقط مي‏خواهم بروم تهران زنگ بزنم و برگردم با شما كار كنم.
او پس از چند ساعتي كه در بين رزمنده‏ها بود، مانند خود آنان شده بود. بدون هيچ تفاوتي. در رودخانه با رزمنده‏ها شنا مي‏كرد. با اشاره به تعدادي از اسیران عراقی به يكی از مسؤولين گفتم: آنان عراقي‏اند. تعجب كرد! اين پديده در اثر خوش برخوردي رزمنده‏ها با او بود.
خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی

 نظر دهید »

تحریک دشمن با کارهای شتابزده

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در سرپُل‏ذهاب كوههاي بزرگ نظير 1100 و 1150 و تمام رشته كوه بازي دراز در دست دشمن بود و كاملا بر تمامي دشت سرپل‏ذهاب مسلط بود. منطقه، كوهستاني بود و آنها بالاي‏كوه قرار داشتند.
براي دشمن تصور اين كه ما در زير كوه نيرو مستقر كرده باشيم، بسيار دشوار بود؛ به همين دلیل اگر نيرويي را مي‏ديدند، مي‏گفتند: براي شناسايي آمده و يا از مردمان همان منطقه است. اما اگر ماشين مخصوص جنگ مثل تويوتا را مي‏ديدند، آن قدر به طرف او آتش مي‏ريختند تا نابود شود. معمولا روز اگر كسي مي‏رفت، او را زير آتش مي‏گرفتند.
روز قبل از عمليات مسؤول ما كه شخصي به نام حاج بابا بود، همه فرماند‏هان و ديده‏بانان را خواست تا هماهنگي لازم را انجام دهد. من هم كه ديده بان بودم، رفتم. ساعت سه بعد از ظهر قرار بود جلسه تشكيل بشود. فرماندة يك گروهان نيامد. تا ساعت 4 به انتظار او نشستيم حاج بابا عصباني شد و با احساسات كامل ماشين تويوتا را برداشت تا او را در خط مقدم جبهه پيدا كند. به هر حال با تويوتا در روز روشن مقابل دشمن از اين طرف به آن طرف مي‏رفت تا بالاخره او را پيدا كرد و آورد. من در مدت سه ماه كه آن‏جا بودم يك بار هم چنين كار خطرناكي را از كسي ندیدم. قطعا اين كار موجب شد تا دشمن حساستر شود و شب نيروهاي بيشتري را براي نگهباني بگذارد. پيدا كردن آن فرمانده گروهان شايد آن اندازه هم ارزش نداشت كه به واسطة آن، دشمن هوشيار شود. اساسا اگر همة كارها بر مبناي عقل بود بسياري از اتفاقها نمي‏افتاد.

خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی

 نظر دهید »

مقر سوسنگرد

24 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

مقر سوسنگردبعد از عمليات فتح المبين كه سوسنگرد فتح شد، چند روزي به همراه تعدادي از دانشجوها و طلبه‏ها به مقر سوسنگرد رفتم. البته من هنوز معمم نشده بودم.
در آن منطقه، جهاد نجف‏آباد، مقري داشت. آن زمان هنوز لشكر نجف تشكيل نشده بود، اما نيروي زرهي جهاد فعال بود. از ما خوششان آمد. و آقاي قادري نامی آموزش راندن پي.ام.پي و تير اندازي با پي.ام.پي را با اشتياق به ما آموزش می داد. مقری که در آن آموزش می دیدم کوچک بود و باید با سرعت می رفتیم و دور می زدیم گاهی اتفاق می افتاد که با سرعت می تابیدم و زنجیر پی.ام. پی از زیر آن در می آمد جا انداختن آن کار بسیار مشکلی بود. مسؤولین با اخلاص آنجا حتی یک بار هم از دستم ناراحت نشدند و تذکری ندادند.
در جبهه، توپخانه دست ارتش بود و به ما نمی داد. ما امکانات را از دشمن می گرفتیم. طبیعی بود که ابزارهای جنگی که به دست ما می رسید، نو نبود؛ چون دشمن مقداری از آن استفاده کرده بود و مقداری هم به جهت ناآشنا بودن نیروها با این وسایل جنگی و استفاده ناصحیح از آن ازبین رفته بود.
آنجا مسجدي بود كه هنگام نماز چند هزار نفر رزمنده در آن شركت مي‏كردند و نماز جماعت با شكوهي تشكيل مي‏شد. بعضي وقتها هواپيماهاي عراقي مي‏آمدند و كنار خيابان، بمبهای خوشه‏اي مي‏زدند. از دور كه به اين صحنه نگاه مي‏كرديم، مي‏ديديم چيزي مانند درخت كاج بالا آمده. اين بمبها كشته هم بر جاي مي‏گذاشت.
برخلاف جبهه‏هاي قبلي، در سوسنگرد امكانات خوبي براي رزمنده‏ها وجود داشت. آنجا ما را با ماشينهاي مختلف مي‏بردند و بستان و سوسنگرد را نشانمان مي‏دادند.
يك روز به جايي رسيديم كه چند جسد را از زير خاك بيرون آوردند. جسدها بوي بسيار بدي مي‏دادند و كسي حاضر نبود جلو برود و آنها را داخل ماشين بگذارد. من از رانندة ماشين درخواست كمك كردم. بعد پتوي آبي رنگي آورديم و دو طرف جسدها را مي‏گرفتيم و داخل ماشين مي‏گذاشتيم. جسدها باد كرده بود و ما مجبور بوديم اين كار را به سرعت انجام دهيم. واقعا بوي تعفن عجيبي بود. هواي داغ، بدن‏هاي درشت و متورم. ولي من كمتر از ديگران به بو حساس بوده و هستم.

خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 310
  • 311
  • 312
  • ...
  • 313
  • ...
  • 314
  • 315
  • 316
  • ...
  • 317
  • ...
  • 318
  • 319
  • 320
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 1108
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)
  • شهیدی که در عید قربان به قربانگاه رفت (5.00)
  • عید قاصدک ها (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس